برگزیده ای از اشعار شاعران فرانسوی زبان
ترجمه- شکوه عمرانی (شیرین)
بیوگرافی طاهربن جولون
طاهربن جولون نویسنده وشاعر مراکشی فرانسوی زبان در سال 1944 متولد شد.در سال 1971 با روزنامه ی لوموند اغاز به همکاری کرد.وی اثار بسیاری منتشر ساخته که در انهااز مسائل اجتماعی وسیاست بین المللی سخن می گوید
مدح دیگری
انی که در کوچه غربت قدم میزند
تویی
منم
خوب نگاه کن
کسی جز انسان نیست
چه اهمیتی دارد زمان، مشابهت
لبخنددر پایان اشگ غریب
آسمانی ابری در عمق چشمان دارد
هیچ درخت کنده شده
سایه نمی گستراند
میوه نمی دهد
تنهایی حرفه نیست
و نه صبحانه روی سبزه زار
ذوق خود آرایی غربت
و تقاضای پناهگاه، تحقیر
زخمی بلعیده با ارزوی اینکه
روزی با حیرت
اینجا یا انجا
خوشبخت شویم.
طاهربن جولون
بیوگرافی ورلن
ورلن شاعر فرانسوی در سال 1844 متولد شد.در سن 22 سالگی اولین اشعارش را به جاپ رساند.و با شاعر هم عصر خود ربو دوستی نزدیک داشت . از سال 1884 به شهرت رسید.و در سال 1896 وفات کرد
در شهر باران میبارد
او در دلم میگرید
همانند باران در شهر
چیست این فرسودگی
که درقلبم فرو میریزد؟
آه صدای آرام باران
روی زمین و پشت بام
برای قلبی که تنهاست
آه آواز باران
او میگرید بی دلیل
درین دل متنفر
ایا هیچ خیانتی؟
سوگواری بی دلیل
و این بدترین درد است
چون نمیدانم چرا
بدون عشق ، بدون تنفر
دلم اینقدر دردمند است
ورلن
.قهوه ای یا بور
گيسوانت قهوه اي يا بور
چشمانت سياه يا سبز
نميدانم، اما درخشش عميق چشمانت
را مي ستايم
و پريشاني آبشار گيسوانت را
شيرين یا تلخ
بي ريا يا با ريا
قلبت؟
نميدانم، اما من مديون طبيعتم
که قلبت را فرمانرواي من گردانيد
و بر من پيروز
وفا دار، بي وفا
چه فرقي مي کند؟
در واقع هميشه غیرتم را محو ميسازد
زيبايي تو در گرو بزرگترين ارزوهايم است
ورلن
بیوگرافی ماری بوتواری
ماری بوتواری در سال ۱۹۵۵ متولد شده و در پاریس بتدریس زبان فرانسه مشغول است.بعد از انتشار چندین کتاب شعرمجموعه ای از داستانهای کوتاه را منتشر کرده است.
او دنیا را با دیدی فلسفی مینگرد.خوشبختی برای او در زندگی معمولی هر روزی و در زمان حال خلاصه میشود.
برای او معنای زندگی مهم نیست. دوست داشتن مهم است
ماری بوتوری
رویای ماه
اگر ماه شادمانه ميدرخشد
انهنگام که تو در خوابی
برای کاشتن هزاران هزار خورشید است
در دشت آسمان برای فردا
اگر همه چیز در سکوت موج میزند
زمانیکه تو در خوابی،
برای تدارک هزاران پرنده است
در پهنه ی آسمان
و طلایی شدن بالهای سنجاقک ها
اگر ماه برویت اغوش میگشاید
زمانیکه تو در خوابی
برای اینست که با تو
هزاران هزار ستاره را
در خواب ببیند
ماری بوتوری
بیوگرافی پاتریسیا گونو
پاتریسیا گونو در حادثه ای در جاده جان خود را از دست داد.
افسوس که استعداد نویسندگی او از زمان مرگش کشف شد.وی هر کاری را شروع میکرد در ان موفق بود ولی خیلی زود از ان خسته میشد و همیشه بدنبال چیزهای تازه میگشت
ولی نمیدانیم چرا از شرکت در کارگاههای شعر در انترنت خودداری میکرد
نبوغ ادبی او جزو اسرار است. خوشبختانه شعر های ممتاز او را در دست داریم
مروارید طبیعی
می خواهم ستاره ها را
از آسمان بچینم
و انها را درراهی جمع کنم
که تو فردا کشف خواهی کرد
دلم میخواهد دانه ی شنی باشم
و لانه ام در میان بیابان
تا کنسرت خستگی ناپذیر
باد را بشنوم
دلم میخواهد امواج را
بیکدیگر پیوند دهم
ماهیگیران را همراهی کنم
شناگران را نوازش کنم
ابر سپیدی خواهم شد
در آسمان سنگین پرندگان دریایی
من به آرامی خواهم رفت
مروارید باران بر روی بال وپر
از پاتریسیا گونو
شادی های مفرد
بلبلیست در لباس نور
که آواز دل انگیزش
لبریز از شادیست
بالهای باد است
که غبار را میزداید
از دل لبریز از آرزوهای نارسم
برای ترسیم راهی
غرق در هوس های پر شور
همانجایی که میدرخشد
الماس جشمان آتش انگیزش
دسته گل تازه ی
اولین روز تابستان است
پیامبر لذت، جادوگر غیوراست
تا از عصمت مغرورانه ی خود
چشم بپوشم
پروانه ی باغهای شاد است
که شبانگاه کنار پلکهایم میرقصد
باله ای ابتدایی بر شادیهای مفردمان
پاتریسیا گونو
رویا
احساس گم گشتگی
بهمراه هجوم سردرد
در ساحل نا امیدی
و قلبی در قفس
امروز، طعم بهبودی را
خواهم چشید
به روی آینه ی آینده
لبخند میزنم
به شادیها که از
هر سو مرا بسوی خود میخوانند
با شگفتی، جشن بازار
دوره گردان شهر را
کشف میکنم
همسایه های مهربان، گلهای میان چمنزاران
هوایی فرحبخش از دور
همانند حوری دریایی
چیزی را باز نمی شناسم
پنداری دنیا عوض شده
کبوترها جای خود را
به دو مرغ ماهی خوار داده اند
آن شعبده باز با قدرت کیست؟
بتن ها جای خود را
به سبزه زاران سپرده اند
افسوس که رویایی بیش نیست
باران شروع به باریدن کرده است
پاتریسیا گونو
رنگین کمان لذت
آهنگ صدايت در گوشهايم
بوی خوش تو در خاطراتم
همه ی خاطراتی كه
فضارا می آرایند
مرواريدهای شادی
كه بسوی تو روانند
در انتظار ورودت
هر نشانی از تو
ذخیره ای از انرژیست
برای هماغوشی
خود را رها میسازم
تا میل تو مرا در خود غرق سازد
در موجی از لطافت
و در اقيانوسی از احساس
با گذشت هر ثانیه
بتو نزدیك تر میشوم
فرداهای روشن را كشف میكنم
از لرزشهای رها شده در بازوانم
زیباترین سمفونی هارا میسازم
و تو خواهی رقصید
در رنگین كمان لذتهای بی پایان
پاتریسیا گونو
خوشبختی
دوستان خوبی دارم
گاه به گاه
انها را می بينم
اما گاهی
چنان ازرده خاطر میگردم
که بایستی فاصله بگیرم
طبیعت مرا صدا میزند
تنها سگم همراه من است
باهم به جنگل میرویم
دوست دارم به صدای باد
گوش فرا دهم
علفهای خیس را
زیر پا له کنم
قارچهای وحشی را بچینم
پرندگان و قمریان را
به تماشا نشینم
و ستایش کنم
شکوه دنیایی جذاب و گیرنده را
هر صدایی مرا به خود می اورد
برگی که بر زمین می ریزد
صدای زمزمه ی آب
آواز یک کبوتر
تمام صداهای جنگل
از هماهنگی مطبوعی بر خوردارند
صدای ضربان قلبم را می شنوم
که همآهنگ با طبیعت میزند
احساس ارامش می کنم
در جان و در روحم
به خانه باز میگردم
در میان اتومبیلها
ترجمه از فرانسه
پاتریسیا گونو
الهام
شاعر
سعی تو
تیره میسازد
اثرت را
بجای محصور ساختن خود
از آغاز روز
برای سرودن شعری
با قافیه ی مخملی
نورانی گردان زندگیت را
و بیشتر و بیشتر لبخند بزن
گلهای سپید یاس را تنفس کن
با پرندگان وحشی هم آواز شو
کودکیت را بیاد آور
همراه با نوای دهل
ترس را خفه کن
و بذله گویی را زنده ساز
روی شاخ و برگ خاک
انجایی که روح میخشکد
روی درهای دلتنگی
شاعرمینویسد
در سایه ی شکست هایی که در سکوت میزیند
بین خنده و خواهش
کلمات، طعام نویسنده است
برای بیان خاطرات انبوهی که
عطراگین میسازد
روحش را
و شورانگیز
شعرش را
پاتریسیا گونو
شادی ناگهانی
امروز صبح خورشید
روی غم هایم نورهای شگفت انگیز شادی میپاشد
هدیه ای به اوازهای بهاری پرندگان
که خوشبختیشان را زمزمه میسازند
فرشته ی ناامیدی درقلبم فرو میریزد
دریایی از دردهای اشنا
ناگهان ناپدید میگردد
انهنگام که قهوه جوش
با بوی بخار جادوییش
مرا می خواند
رایانه در لحظه ی عبور
انبوهی از پیام های سری پرشور را می نمایاند
قلم من شعر میشود
ترانه ای پر شورو سرشار از لذت
اینده ای با شکوه را نوید میدهد
پاتریسیا گونو
پیام خدا
من خدای پر شکوه شما هستم
دنیا را طور ی دیگر بنا خواهم نهاد
گمراهی شما مرا به سرزمین نادانی کشانده
میخواهید ماه را از اسمان بردارید؟
نه،انسانی نیست
بار دیگر بر جایش خواهم گذارد
گرچه مزاحم
من دنیایی پر شور و شیرین بنا خواهم نهاد
شادیها یش را ستایش خواهید ستود
به شما میاموزم ترانه بسازید
در چمنزاران بیاسایید
خشونتها را نابود خواهم ساخت
هر انسانی به عزیزانش خواهد پیوست
دژخیمان نوازندگان موسیقی خواهند شد
و اغاز به رقصیدن خواهند نمود
افسوس گاهی اوقات
ناامیدی من تا حدیست
که آرام ارام میگریم
از اینکه فنا ناپذیرم
از بارانم دشتهای شما را
ابیاری خواهم نمود
با دریافت این پیام
سعی خود را اغاز خواهم ساخت
ویران سازید صندوق ها را
برای تقسیم عادلانه
ترجمه ی اثری از
پاتریسیا گونو
دندانهای زیبا
دندان، می نمایاند خود را
با لبخندی شیرین
همانند الماس مشرق زمین
دندانی که طبیعت
چه زیبا بهم پیوسته
دندان سپید همانند
برف و بلور
همانند عاج
خوش عطر
همانند صمغ معطر
دندانی که
که زیباییش سلطنتی است
و
همانند مروارید
دهانی زیبا میافریند
دندانی که
پنهان و نمایان میشود
زمانی که نمایان میشوی
ذره ای از وجود الهی هستی
اما زمانیکه پنهان میگردی
زیبایی رنگ میبازد
زیرا این افتخار تست
که همچون مرواریدی ناب بدرخشی
همچون سیارگان اسمان
و تابنده تر از ماه تابان
که در دنیا بی همتاست
و به زیبایی و کمال تست
از همان لحظات نخستین که تورا نگریستم
از شادی در پوست نمی گنجیدم
و اما
مواظب باش تو را نکشند
زیرا با کشیدن تو زیبایی را
در همه ی ابعادش خواهند کشید.
ترجمه از فرانسه
اثری از میشل دامبواز
موریس کارم در خانواده ای کم بضاعت بزرگ شد.زندگی سا ده ای که داشت الهام بخش اشعارش شد.از سال 1914 شروع به نوشتن کرد.زبان آهنگین او بسییاری از طبقات مردم را به خود جلب نمود.یکی از شاهکارهای هنری او مادر نام دارد .آثار موریس فرم شعری رها شده از قراردادهاو بیان شادی زندگی است.
آزادی
خورشيد را در گودی دستانت بگیر
کمی خورشید
و به دورها و دورها سفر کن
بسوی نوازش نسیم
بسوی رویاهای شیرین
بسوی همین لحظه ، همین ثانیه
جوانی کوتاه است
راههاییست که نمی شناسی
خیلی خیلی هواییست
هرگز افسوس مخور
برای انچیزی که دیگر
در دستان پر بارت نیست
نگاه کن ،نگاه کن
انجا افق میدرخشد
دورتر،همیشه دورتر قدم بردار
درحالیکه آوازی زیبا را
زیر لب زمزمه میکنی
دنیا متعلق به آنهاییست که
دستانی تهی دارند
ترجمه از فرانسه اثری از موریس کارم
همسر
خدای من
او چه مهربون بود
انهنگام که معشوقم بود
ولی اکنون همسر منه
اکنون مهربونی چه کمرنگ شده
انهنگام که معشوقم بود
بوسه های آتشین داشت
بوسه های لبریز از کاسه های احساس
که نفس را در قفس سینه ام حبس میکرد
بوسه هایی که دستهایم را سست و لرزان میکرد
اکنون اگر بیگناه ترین بوسه را بر لبانش بنشانم
با پشت دست خشک میکنه
و می گه:
< منو قرمز کردی شیطون>
آه
از وقتی همسر منه
مهربونی چه کمرنگ شده
انهنگام که معشوقم بود
با نرمش منو صدا میزد
کبوتر صورتی من، مرغابی ابی من
ولی اکنون
نه صورتیم، نه آبیم
نامم هم دیگه تو صندوق خاطراتش نیست
و مرا <ا> صدا میکنه
خدای من انهنگام که معشوقم بود
چه مهربون بود
فکر میکردم
این مهربونی پایان نداره
باهاش پیوند بستم
ولی اگه میدونستم
.........حتما
افسوس
از قبل نمیدونیم
اگه مطمئن نبودم که اون خودشه
امروز دیگه نمی شناختمش
دلم میخواد دوباره همه ی این نوازش ها و این لطافت هارا باز یابم.
و من انها را باز یافته ام! بدون شوخی !واقعا؟
من از دیروز یک معشوق دارم!
ترجمه از فرانسه اثری از یک ناشناس
بودلر شاعر فرانسوی درسال 1821 متولد شدو در سال 1867 وفات کرد.بودلر در اشعارش سعی کرده ارتباط بین بدی وخوبی را نشان دهد.خوشبختی و ایده ال دست نیافتنی - خشونت و لذت و همین طور دلتنگی و تمایل به مکانی دیگردر کتاب دعوت به سفر.
ارتفاع
بالای برکه ها، بالای دره ها
کوهها ، جنگلها، دریاها ،ابرها
بالای خورشید
بالای مرزها، ستاره ها،
ای روح من با چابکی عبور کن
و همانند شناگری ماهر
که امواج را نمی فهمد
شادی کنان عبور کن
از عظمتی عمیق
با لذتی وسیع
پرواز کن
دوراز بخارهای بیمارگون
و خود را در هوایی زیبا زلال ساز
و بنوش همانند شرابی ناب و الهی
آتش روشنی را که میدرخشد
در فضاهای صاف و پاک
در ورای همه ی دردها و غمها
خوشبخت آنیست که بتواند
با بالهایی قوی بسوی
دشتهای روشن و آرام پرواز کند
خوشبخت آنیست که افکارش همانند غزلاغ
بطرف آسمانها ازادانه پروازکند
بالهایش را بروی زندگی بگستراند
وبی درنگ بفهمد
زبان گلها و اشیا صامت را
بودلر
شامگاه
شب دل انگیز
دوست مجرم
ره می گشاید
اسمان همانند شریک جرم
به تیرگی میگراید
و انسان با بی صبری
خودرا به لباس حیوانی درنده میاراید
ای شب دوست داشتنی
دوست داشتنی برای آنی که
بازوانش بدون نیرنگ می گوید
امروزکار کردیم
شب چه آرامش بزرگیست
برای روحی که از دردی جانکاه در عذاب است
برای دانشمندی که پیشانیش پر بار است
و کارگر خمیده ای که بسوی خوابگاهش رهسپار است
اما اهریمنان بیدارند
از میان نوری که باد به ارمغان می آورد
روسپیگری در کوچه ها نمایان است
و در همه جا پنهانی راه می گشاید
همچون لانه ها ی مورچگان
دشمن هم در دل شهر در حرکت است
همانند کرمی که پنهان می دارد
غذایش را از انسان
صدای صوت مطبخ ها از گوشه و کنار
بگوش میرسد
ارکسترها مینوازند
میزهای میزبان
با بازی های لذت بخش تزیین میشوند
و دزدان بیرحم بزودی
کارشان را آغاز می کنند
و میگشایند به آرامی درها را
و می ربایند صندوق هارا
برای چند روز آذوقه
و هدیه ای ازبرای معشوقه
تفکر کن ای روح من
و ببند گوشهایت را بروی این صداها
اکنون زمانیست که درد بیماران بی حداست
شب تاریک گلویشان را میفشارد
و سرنوشتشان پایان می پذیرد
مریضخانه ها لبریز است
از آه و درد عطراگینشان
انها هرگز شیرینی کانونی گرم را نچشیدند
و هرگز هم فرصت زیستن نیافتند
ترجمه از فرانسه اثری از بودلر
ترانه ها
ریموند لوک در سال 1928 در مونترال متولد شد.و در 15 سالگی اولین ترانه هایش را نوشت و در سال 1956 با ترانه ی وقتیکه انسانها با عشق زندگی کنند شهرت زیادی کسب کرد
وقتی انسانها با عشق زندگی کنند
زمانیکه بشر شراب هستی بخش عشق را بنوشد
بینوایی بی معنا میشود
وسر اغاز روزهای زیبا
اما
ما پرواز خواهیم کرد
زمانیکه بشر شراب هستی بخش عشق را بنوشد
صلح زمین را بوسه میزند
سربازان نوازندگان گیتار میشوند
اما
ما پرواز خواهیم کرد
و از درخت پر بار زندگی
سهم ناچیزی خواهیم داشت
زمانیکه بشر شراب هستی بخش عشق را بنوشد
بینوایی بی معنا میشود
و اغاز روزهای زیبا
ریموند لوک
انریکو ماسیاس در سال 1938 در الجزاير متولد شد . از زمان تولدش متن ترانه هاي اينده اش را در
شکاف بین فرهنگ عرب و یهود موزیکی که پدرش او را با ان اشنا کرد. خورشید و کودکان الجزایر..... : خود حمل ميکرد
از زمان جوانی گیتار میزد و بلاخره به ارکستر ریموند لریس پیوست.با این وجود بخاطر تامین معاش شغل معلمی را انتخاب کردولی به کار یاد گیری موزیک ادامه داد.
کودکان همه ی کشورها
ای کودکان همه ی کشورها
دستان ستم دیده ی خود را بگشایید
بیافشانید بذر عشق را
و بیافرینید زندگی را
ای کودکان همه ی کشورها، از همه ی رنگها
در دلهای شماست کلید خوشبختی
در دستان شما خواهد بود
فردازمین ما
برای خروج از تاریکی ها
و آرزو برای دیدار روشنایی درچشمان شماست
که زنده است به زندگانی
بخشکانید اشکهایتان را
زمین بگذارید سلاح را
و بسازید بهشت جاودان را
بیاندیشیم به گذشته ی اجدادمان
و به عهدهایی که هرگز به ان وفا نکردند
حقیقت، دوست داشتن بدون مرز است
و هر روز بیشتر از دیروز
زیرا که خرد و پرمایگی را
یک آدرس بیش نیست: بهشت
انریکو ماسیاس
هانری سالوادر در سال 1917 در کاین متولد شد. پش اسپانیایی و مادرش اهل کراییب بود. در سن هفت سالگی به اتفاق پدر و مادرش به مترو پل میرود.در انجا موزیک را کشف میکند و تصمیم میگیرد
موزیسین بشود. در طول تمام فعالیت هنریش موزیک جاز جای مهمی را در اثار وی دارد.
گل کوچک عشق
اگر گلها همه میمیرند
در دلم خواهم کاشت
گلهایی را
که در چشمان تو روشن میشود
وقتی تو را عاشق بودم
در سرزمین شگفتی ها
از۱۶ بهار مان
ای گل کوچک عشق
تو همیشه شکوفایی
در پیچ و تاب هستی
تو ستاره ی سپید منی
ای گل کوچک عشق
در بیست سالگیم
لحظه ای می ایستم
برای بوییدن عطری
که عاشقش بودم
در دلم گل خواهی داد
در باغ بزرگ عشق
ای گل کوچک عشق
هانری سالوادر
نظرات