۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

اگر پرنده ای رادوست داری...رهایش کن!

جز اشک هیچ سخنی بر لب ندارم

جز سکوت هیچ ترانه ای بر لب

جز بغض هیچ بر تارهای صدا

جز غم هیچ در درون دل

جز تنهائی هیچ در زندگی

با من بگو چرا رفتی

که بی تو از نگاه زندگی نیز شرم میکنم

چرا که فصلها آمد و رفت اما من همچنان غمگینم

بگو چگونه پرنده زندگیم را تنها رها کنم

که او تنها آواز خوان عشق

در زندگیم بود

و قلبم چنین گفت

جز اشک هیچ سخنی بر لب ندارم

جز سکوت هیچ ترانه ای بر لب

جز بغض هیچ بر تارهای صدا

جز غم هیچ در درون دل

جز تنهائی هیچ در زندگی

با من بگو چرا رفتی

که بی تو از نگاه زندگی نیز شرم میکنم

چرا که فصلها آمد و رفت اما من همچنان غمگینم

بگو چگونه پرنده زندگیم را تنها رها کنم

که او تنها آواز خوان عشق

در زندگیم بود

فرزانه شیدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان