ساده نویسی اینطور نیست که تنها با یک فرستنده و گیرنده مواجه باشیم بلکه کلمه
و ذخایر معنایی هر کلمه اهمیت دارد، کلمه از نظر رنگ، موسیقی ،معنا و ضد معنا
می تواند برخوردار باشد.اینکه شعر در ذات خود ابهام انگیز است هیچ شکی نیست
شعر با رویگردانی از هنجارهای معمول زبان وآشنایی زدایی میل به سوی ذات خود دارد
و قاعدتانشانه و مصداقی که میتوانیم در زبان روزمره ی عادی سراغ بگیریم
در شعرمشاهده نمی شود.
اصولن شاعر هنگام سرودن نمی تواند به بایدها و نبایدهافکر کند.
ساده نویسی نباید با سطحی نویسی اشتباه گرفته شود.
دشوار نویسی عامدانه با ذات شعر هیچگاه پیوند نداشته است.
بلکه این ابهام حقیقی ذاتی شعر است که ذهن را به کنکاش در لایه های
زیرین متن می کند و این مخاطب است که در کشف لایه های زیرین اثر
آن لذت ذهن را احساس می کند.
در واقع آنها دشواری های خوشایند شعر هستند که هیچ مخاطبی از آن
رویگردان نیست.
یک شعر میتواند در ظاهر ساده عمیق و پیوند خورده با احساسات و درونیات
شاعر باشد ونهایت اینکه ساده نویسی ویا پیچیده نویسی بستگی به درونیات شاعر دارد.
شاعر نیاز به هزار پنجره باز برای ورود هزاران پرنده دارد که شجاعت پرواز را در
بال هاشان ریخته اند.
علی بابا چاهی از شاعران ارزنده ی کشورمان است که در دوران شاعری خود
سبکهای متفاوتی را ( پیچیده نویسی و ساده نویسی ) تجربه کرده است.
دو شعر از علی بابا چاهی را با هم می خوانیم.
شعر زیر بنام ( صدای تاریخی) از سبک ساده اشعار دهه60 بابا چاهی است:
صدای توست
کز اعماق جاده های قرون می آید
صدای توست کز
اقلیم پر شگفت دواوین
واز صحایف پر تصویر شعرهای عرفانی
واز ورای جنون می آیدمگر تو آن زن شرقی نیستی
که چشم های سیاه گیرنده ای داشتی
و گیسوان بلند بافته ات رودابه وار
مرا به قصر بلندت دعوت می کرد ؟
مگر تو آن زن شیدا نیستی
که نامه های صمیمانه می نوشتی
ودر اجاق روستایی منبا شعله های خردی
راضی بودی ؟
کدام قمری خوشخوان اینک
نسیم الفت ما رابه پهنه های بیابان خواهد برد ؟
کدام لحظه ی بی تشویش صدای بخت من و تو
به جلگه های خوشبختی خواهد سپرد ؟
مگر تو آن گل کوچک نیستیکه من همیشه هر صبحت
را میان انگشتانم می گیرم
وبا صداقت در قیل و قال مدرسه گم می شوم ؟
صدای توست که می آیدصدای توستکز شهر
پر شکایت دیوان شمس
کز شور عارفانه ی ملای روماز شیر و خون می آید
صدای توست
که از ورای جنون می آید.
و این شعر با نام
(فکرهای از هر طرف)
از شعرهای به سبک پبچیده باباچاهی
در دهه ی هفتاد است
که تفاوت آن با شعر بالا به خوبی مشخص است:
فکرهای از هر طرفقاطی فکرهای از هر طرفبا چشم بندی که لزوما سیاه نیست
انتخاب رنگ که با خودمان استبنفش ؟طوسی چطور ؟
که به موهای نقره ای ات هم بخورد !
کم کم همه چیز دستگیرت می شود / به جز همه چیزاز بالاتر از سیاهی گرفته
تا بجز همه چیزفیل در تاریکی دستگیرت می شود
و فنجانی قهوه که فرضا گرم / و گیراست
نه به هندوستان و نه به کافهای که چرا و کجایش رابه همه سر می زنی /
به جز همه جاانتخاب فیل و فنجان که با خودمان استدیگر چه گریه کنی /
چه بخندی باخته ای همه چیزت را / به جز همه چیزآن هم به پای دو چشم سیاه /
که لزوما سیاه نیست
طرح لبخندی هم در میان بوده بوده یا نبوده ؟
پس باخته ای همه چیزت را
انتخاب خنده و گریه هم که همین طورسرفه می کنی که چه ؟
نه آب از آب
نه فیل از فیل
و نه تاریکی تکان می خورد
از جا که تکان بخوردجز اینکه از اینجا به بعد
به جای نئون های رنگی فکرکنی
در خیابان های اصلی شهرو برگردی از آنجا/ و از اینجا به بعد با رنگ های مختلفی
فکر کنی بالاتر از سیاهی تا هر کجا:بوده یا نبوده ؟
پس باخته ای همه چیزت را / به جزچاره چیست ؟
کوک می کنی دوباره ساعت مچی ات راروزهای هفته
را اگر شده از شیطان همواز روباه دم بریده اگر شده
می پرسی راه فرار از تاریکی رااز فیل و فنجان اگر شده
واز یک تا هزار می شماریمی پری از دلهره ای به دلهره بعدی
بالاتر از سیاهی اماهیچ چشمی تعقیب ات نمی کند جز آن
دو چشم سیاهی که لزوما سیاه نیست.
** * * نقد ادبی شعر:***
نیت اصلی شاعر این است که به خواننده معنایی را القا کند و نخستین وظیفه
منتقد است که آن نیت را باز آفرینی کند.نقد ادبی نوعی تفسیر تحلیل و ارزش گذاری
به منظور درک عمیق آن و یافتن هستی زیبا شناسانه ی آن است پس هیچ نشانی
از خصومت ، مخالفت و ستیزه جویی در نقد ادبی دیده نمی شود.
2 نظر عمده درباره نقد وجود دارد:نخست آنكه نقد چيزي نيست جز بيان احساسات
و دلبستگيهاي خواننده كه منطقي شده است نظر دوم هم تنها قائل به تكنيكها
و روشهاي فني نقد ادبي است.آنچه نقد نویسی را آسیب پذیر می کند
وفادار نماندن به اصولی است که خود منتقد آن را پذیرفته است ،
یعنی مثلا در یک نقد شعر ، نقل قولی از یک شیمیدان بیاورد ،
این به نقد صدمه می زند.تأثير گرفتن منتقد و درگير شدن
او با متن از شرايط يك نقد خوب و لازمه آن است منتقد ادبي
بايدادارك هنري داشته باشد و قلمش هنري و جذاب.
با بيان زيبا ميتوان زاويههاي ناشناخته يك متن را به مخاطب شناساند.
يعني با نقد خوب، زيبايي نوشته ادبي از خفا به ظهور ميآيد.
ويژگي نقد خوب نگاه متفاوت به يك اثر است. تنها با ديدن كليات اثر نميتوان
آن را نقد كرد.
هنرمند عالمي مخصوص به خود دارد و غم و شاديهايش را با زبان ويژه اي
بيان ميكند. كار منتقد رسيدن به عمق متن و اين هنر است.
منتقد يك متن خاموش را به صدا درميآورد.
منتقد به غیر از داشتن عناصر نقد باید با اثر یک رابطه ی حسی بر قرار کند
و مطلب اگر از کتاب است حداقل سه بار
و اگر شعر است بارها بخواند تا زوایا ونقاط تاریک
به طور کامل روشن شود.
در عين حال منتقد بايد جايي ايستاده باشد كه نويسنده ايستاده است
تا وقتي اثر را ميخواند همان چيزهايي را ببيند كه منظور نويسنده است.
اگر منتقد 10 پله پايينتر از نويسنده ايستاده باشد نميتواند برداشت
درستي از كتاب داشته باشد. منتقد يك ديوار مي بندد
و نويسنده كه 10 پله بالاتر است خبر از يك باغ زيبا مي دهد.
پس منتقد ادبي بايد هم شانه و هم نگاه نويسنده باشد.در واقع برای
نقد شعر باید شعر را شناخت تا با یک رابطه ی آگاهانه با آن بتوان
به ابهامات شعر دست پیدا کرد.
در زیر شعری را می خوانیم که یک خواننده ی مبتدی به راحتی ممکن است ازآن بگذرد
و با ظاهر پیچیده ی آن کوچکترین ارتباطی برقرار نکند اما خواننده
حرفه ای به زوایای تاریک آن پی می برد و از خواندن شعر بسیار لذت.
شعر از علیرضا شکرریز (شاعر اهوازی) به نام (با خرما) و نقد "شوان کاوه"است.
با هم می خوانیم:
من خدا را با خرما می خواهم
گلوله را با شقیقه بالا و پایین برد و بالاتر فکر نکردم
ن دنیایی همین طور می خواهمحیف این مرد ،
خیابانی شده
همین طورکه می خواهد بگوید برگرد توی کفش کودکی
همین طور.. ببین !زیر درخت من نباشمو فراموشم نشده باشد
برای دنیایی که می خواهملطفا بگذارید قدم بزنم
شعر تصویری ست با استعاره های زیبا شاعر
شاید شعرش را عمدا یکسره و بدون فاصله آورده است
منتها من آن را به سه بند تقسیم می کنم .
نام شعر(با خرما) ایهام دارم از طرفی بر میگردد به (درخت)
در انتهای شعر ، چراکه شاعر جنوبی است و باید حضور داشته باشد
و از طرفی بر می گردد به: من هم خدا را می خواهم هم خرما را !
شعر با دو دیالوگ در ابتدا و یک بخش نتیجه گیری در انتها همراه است:
دیلوگ اول: من خدا را با خرما می خواهم/ گلوله را با شقیقه/
بال و پایین برد و بالاتر فکر نکرد/ من دنیایی همین طور می خواهم
حرف های کسی است که دنیای آرمانی و یا چیزی غیر از دنیای کنونی می خواهد.
اصطلاح خدا را با خرما می خواهم ، تعبیری است که همیشه حتی در بچگی
نیز هنگامی که چیزی مطابق با میل دیگری نخواسته ایم یا در خواستی که
به ظاهر ممکن نبوده ،به ما با این عبارت تذکر داده شده.
کاراکتر شعر در دیالوگ خود دقیقا همه ی آن چیز را که در رویایش می بیند
می خواهد و دوست دارد به مرحله ی تحقق در آید.
گلوله را با شقیقه ، تعبیر زیبایی است گلوله وقتی به شقیقه می خورد مرگ حتمی است.
در واقع این دو پاردوکس هستند و نمی شود این دو را همراه هم خواست ،
شخصیت شعر دوباره چیزی را که نمیشود می خواهد ضمن اینکه اگر
گلوله کنار شقیقه باشد ، چه صلح و آرامشی جهان را فرا خواهد گرفت،
چیزیکه باز به رویایی شبیه بیش نیست.
کاراکتر شعر دقیقا دنیا را همینطور میخواهد: من دنیایی همینطور می خواهم
در واقع آرمانگراست ولی جامعه او را نمی پذیرد ،
اصطلاح بالا و پایین برد وبالاتر فکر نکرد سادگی و صمیمیت شخصیت گوینده
را نشانه رفته است اینکه زیاد غرق توجیه و سفسطه برای عدم پذیرش چیزهایی
که خوب است اما امروزه به هر دلیل امکان پذیر نیست نشویم.
دیالوگ دوم:
کسی که گوینده اول را نظاره میکند میگوید: حیف این مردخیابانی شده/
همین طور/که می خواهد بگوید/ برگرد توی کفش کودکی/ همین طور.
شخصیت آرمان گرای شعر، خیابانی است، در واقع اگر مثل همه فکر نکنی
ویا همرنگ جماعت نشوی کسی به تو اعتنا نمی کند و به مرد خیابانی بدل می شوی
همین طور و به سادگی استعاره ی زیبای کفش کودکی یا برگرد توی کفش کودکی:
در واقع کنایه می زند به اینکه اینهایی که تو انتظار داریفقط در کودکی می شود
به آن فکر کرد معمولا کودکان در رویایی زیبا و پاک غرق می شوند
و هیچگاه فکر نمی کنند بعدها وارد اجتماع می شوند و چقدر از ایده آل هاشان
دور می شوند.
پس می گوید:
باید به ذهن و ایده آل های کودکی برگشت تا این تصاویر خوب را تجربه کرد.
بند بعدی و پایانی این است:
ببین! /زیر درخت من نباشم/ و فراموشم نشده باشد/
برای دنیایی که میخواهم/لطفا بگذارید قدم بزنم.
در واقع شخصیت اصلی شعر زیر درخت نشسته است ودارد اینها را می گوید
زیر درخت نشستن از یک طرف نشان از آسودگی و از طرفی حمایت از کسی
و یا کسانی را می رساند و می گوید:اگر زیر درخت نباشم ،
یعنی از این واقعیت بیرون آمده باشم ، برای نمونه آسایشگاهی یا جایی که کاراکتر
روایت آنجا به سر می برد، و باز دنیایی را که می خواهم فراموشم نشده باشد،
پس راحتم بگذارید می خواهم دوباره همین مسیر خودم را که بهتر و درست تر
می بینم ادامه دهم.
شعر در ساختار زیباست، تصویر خوبی دارد شاعر فضایی ناملموس را تا پایان
به خوبی اداره کرده و در آخر هم به زیبایی شعر را تمام می کند، از آنجا که
مخاطب شعر همچنان راه خود را دارد قدم می زند . . .
گردآوری وتنظیم: احسان مرداسی
سايت جامع ادبى ايران::
منتخب فرزانه شيدا