۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

دوست داشتنی ترین مخلوقات /اقای سيدمحمدحسين طباطبايي بالا


دوست داشتنی ترین مخلوقات

در موضوع ادبی و هنری
در سایت شعرنو
http://www.shereno.com/news2.php?id=7118
____________________________________
آقای سيدمحمدحسين طباطبايي بالا

تاريخ تولد: یکشنبه 6 شهريور 1367
کشور: ايران شهر: تهران

ليست دفتر شعر ها سيدمحمدحسين طباطبايي بالا
نوشته های ادبی سيدمحمدحسين طباطبايي بالا
در سایت شعرنو:
http://www.shereno.com/news2.php?id=7118


_______________دوست داشتنی ترین مخلوقات ___________________

خوب ، خدا می خواست موجودی را خلق کند که لیاقت دوستی خدا را داشته باشد ، پس اراده کرد تا اشرف مخلوقات را خلق کند. آدم نه ، انسان از خاک. ببینید انسان های خاکی چقدر دوست داشتنی هستند.چقدر ساده.بی آلایش ، بی پیرایش و البته بی آرایش.
خدا به انسان دو چشم داد ، اما دایناسورها هم دو چشم داشتند ،پس فرمود:"من انسان هایی را که از بدی ها چشم خود را بپوشانند دوست دارم."
به انسان دو گوش داد ، اما درازگوش ها هم دو گوش داشتند. خیلی بزرگ . پس فرمود من انسان هایی را که گوش خود را بر پلیدی ها ببندند دوست دارم.
به انسان زبان داد ، اما گاو ها هم زبان داشتند ، تازه بسی دراز تر ، پس فرمود : " انسان هایی که زبان خود را به نا حق و نا روا و بیهوده نچرخانند دوست دارم".
خداوند دو دست به انسان داد ، همانطور که به میمون ها داده بود ، پس فرمود: "من انسان هایی را که دستشان کج نیست ، به ناحق بلند نمی شود ، نا بجا پایین نمی آید ، بخشنده و رو به آسمان است دوست دارم. مخصوصا اگر دسنشان را به بعضی میوه ها نزنند که خیلی هم دوست داشتنی تر".

خداوند به انسان دو پا داد ،اما به چهارپایان هم داده بود. پس فرمود: "من انسان هایی را که هر جایی نمی روند و جفتک نمی اندازند دوست دارم".
و خدا به انسان مغز داد تا بیاندیشد و گاگول نباشد ، تا انتخاب کند و مجبور نباشد، تا آنچه را که دید و شنید، بسنجد و فریب نخورد. آنگاه فرمود نشانه های من برای آن کسانیست که تفکر می کنند ، تعقل می کنند ، چون دوستشان دارم".
هنوز اما چیزی کم است. به کوری چشم شیطان ، خداوند قلبی تپنده و پرحرارت به انسان اعطا کرد و فرمود: "این قلب خانه ایست برای آنچه و آنکس که انسان دوستش دارد" .
پس از روح خود در انسان دمید و فرمود:
" من در این خانه ساکن می شوم تا انسان هم مرا دوست بدارد ، اما مختار است که هر که را خواست در این خانه راه دهد ، آنگاه چونان رحمان و رحیم هستم که از آن خانه بروم ، شاید دوباره روزی به آن خانه بازگردم.
و اینچنین خداوند فرمود : "من توبه کنندگان را دوست دارم ."

ترجمه هائی زیبا از خانم : مانيا وارسته



ترجمه هائی زیبا از خانم : مانيا وارسته


تاريخ تولد: سه شنبه 22 خرداد 1363
کشور: ايران شهر:

ليست دفتر شعر ها مانيا وارسته
نوشته های ادبی مانيا وارسته
در دفتر سایت شعرنو:
http://www.shereno.com/file.php?id=58930
¤¤¤¤¤¤

what can i write when nobody can't understand me ؟

نوشته هایم به سان حرفیست که تا بر زبان می آوری پنجره را بخار می گیرد و تو با پوز خندی می گذری !

why whenever i need u ,i lose u in my dreams ؟

اندکی ابر ها را پس بزن ، تلالو نگاه ات را به رویاهایم ببخش

light , mirror and wall feel unhappy withoutyou

نگذار به خواب بکشد ، نگذار اشک بریزد پنجره . . . !

¤¤¤¤¤پاورقی

معنای سطور انگلیسی زبان :

سطر اول : چه میتوانم بنویسم هنگامی که کسی نمیتواند مرا بفهمد؟

سطر دوم : چرا هر آن گاه که به تو نیاز دارم ، در رویاهایم گم ات می کنم ؟

سطر سوم : " روشنایی ، آئینه و دیوار بی تو غمگین اند"

عید غدیر خم سروده ی : ابوالفضل دادا - و فرزانه شیدا در سایت جامع ادبی ایران



سلام غدیر *) برگزیده مسابقه شماره 1 )
سایت جامع ادبی ایران

______ آقای ابوالفضل دادا :سلام غدیر _____

بر من چقدر هست ببين آشنا كلام غدير !

گويا نوشته اند به دل شرحي از مقام غدير !


قدري نشين مقابل من بي تعصّب حرف زنيم

شايد كه مهر جوشد ازين صحبت مدام غدير


دلخسته ام ز بحث پر از فتنه و عداوت و كين

وحدت نبوده است مگر آن زمان پيام غدير ؟!


دريا نمي نشست مگر رودها زلال شوند

عالم نگشت مست مگر از شراب جام غدير


غير از محبّت آندم اگر صحبتي شُـدَست بگو !

شيرين نبود بر تو مگر حفظ احترام غدير ؟!


شيرين نبود بر تو مگر باده ي تبسّم مهر ؟!

عاشق نبود بر تو مگر آن زمان امام غدير ؟!


در خاطرم نوشته شده عشق بود و شور خدا

اصلا ًنبوده تفرقه در نيّت و مرام غدير


دادا ! مزن به شرح خطا دامن از عناد و غرور

اجدادمان نداده به ما خنجري به نام غدير


بر شيعه و به سنّي و بر هركسي كه اهل دل است

باري بُــوَد به سينه ي پُر تاب و تب سلام غدير


ابوالفضل دادا

_____فرزانه شیدا = عید غدیر خم ________

هرچه میگردم بیابم واژه ای ,اما,ولی

مانده ام ,دربیکران ,گویای عشقت یا "علی"(ع*)

چهره در هم میکشم, در محضر ویران ها

گر نیابم ,همچو " تو " ,در روزگارم , همدمی

یاعلی گویان, « مدد!» ، من چاره میجویم, زتو

ای مرام و معرفت ،ای که بدنیا , مرحمی

مظهر مردان شود, آن کس, شناسد ,نام تو

گر کسی ، راه ترا چندی رود " حتی ،کمی»"

یاورم بودی, تمام زندگی ," باور " توئی

منکه هستم ، ریزه سنگی ,زیر پایت," کمتری"

یا "علی"(ع) ,درنام تو , هرگز نکردم, شبهه ای

خودهمی دانم "توئی" مولای من "مولا علی(ع*)"


فرزانه شیدا

شنبه 14 آذر 1388
عید غدیر خم بر عاشقان علی )ع) مبارکباد

سایت جامع ادبی ایران

http://beyt.ir/index.php

بهانه هایی برای نوشتن:حسین منزوی/مهدی خطیبی به قلم :اقای مهدی خطیبی



بهانه هایی برای نوشتن:حسین منزوی/مهدی خطیبی
به قلم: شاعر ونویسنده معاصر جناب اقای مهدی خطیبی




تاريخ تولد: شنبه 10 مهر 1355
کشور: ايران شهر: تهران

در 10مهر 1355 در تهران - شهر دود و دروغ - زاده شدم . دانش آموخته حقوق قضایی ، کتابدار (مدیر کتابخانه عمومی علامه دهخدا)، مدرس و ویراستار. برخی از کتاب های من که انتشار یافته است عبارتند از:
1. ترانه های آدم و حوا ، دفتر نخست ، انتشارات روزگار ، 1378.
2. آئینه دار آب ( نقد ، بررسی و گزیده آثار شیون فومنی) انتشارات روزگار، 1379.
3. شعر متعهد ایران ، چهره های شعر سلاح ، بررسی شعر سال های 1347 تا 1357 ، انتشارات آفرینش ، چاپ نخست 1383، چاپ دوم 1387.
4- ماه ماهی ( قصه شعر) تصویرگر : لیلی درخشانی ، انتشارات زیتون ، 1384.
در اشراق ماه ، انتشارات زیتون ، 1384
5. ترانه های آدم و حوا ، دفتر دوم ، انتشارات آفرینش ، 1384.
6. و هنوز عشق ، انتشارات آفرینش ، 1386.
7. بوتیمار بی اشگ ( قصه شعر ) تصویرگر: ساناز فلاحتی ، انتشارات آفرینش ، 1387
و...
¤¤¤¤
ليست دفتر شعر ها مهدی خطیبی
نوشته های ادبی مهدی خطیبی
¤¤¤¤
با درود و مهر
این نوشته را خیلی پیشتر زمانی که کتاب منزوی در ارشاد گیر کرده بود نوشتم . برخی اشارات نیز به غزل داشتم و سیر غزل امروز . گفتم دوستان سایت هم بخوانند . فقط یگانه نکته لازم به یادآوری آن که این متن در چند سایت چون گویا نیوز و عصر نو نیز باز نشر یافته بود .
با مهر
مهدی خطیبی
¤¤¤¤¤
به احمد افرادی که جان ِ نجیب مهربانیو جهان ِ روشن اندیشه‌های بکر است.

Heard melodies are swee
But those unheard are sweeter
Keats

آهنگ‌های شنیده شده، شیرین و دلنشین‌اند
اما آهنگ‌هایی که ناشنیده مانده‌اند، شیرین‌تر و دلنشین‌ترند.
کیتس

1.
اکنون به زردی نشسته است از جِرم تدخیر و تدخین
انگشت‌هایی که روزی مثل قلم جوهری بود.
شاید بیش از صد بار است که غزل 271 از مجموعه‌ی «از کهربا و کافور» [1] را می‌خوانم و هر بار با افسوسی تلخ با خود می‌گویم: شاعر چه دردمندانه و حسرت‌بار به گذشته‌ی شیرین‌اش می‌نگریسته و اکنونِ خود را در قیاس گذشته‌ی شیرین‌اش، نظاره می‌کرده است. ببینید چه معصومانه در این غزل می‌گرید:

دردا که دیری است دیگر شور سحرخیزی‌اش نیست
آن چشم‌هایی که هر صبح خورشید را مشتری بود
دردا که دیری است دیگر زنگ کدورت گرفته است
آیینه‌ای کز زلالی صد صبح، روشنگری بود.

حسین منزوی در مجموعه‌ی «از کهربا و کافور» که من آن را اوج غزل‌اش می‌دانم، در کنار تغزل عریان ِ اروتیک و پخته و نظام‌یافته، به حدیث نفس‌هایی صادقانه می‌پردازد و لحظه‌هایی از مستی و راستی را نمایان می‌کند. لحظه‌هایی که فارغ از قیل و قال و خیال دیگران، از خود می‌گوید‌، می‌گرید، می‌موید و غزلی به زمزمه می‌گوید. صداقتی که در برخی از غزل‌های منزوی است، همواره برای من جالب بوده است و نشان از درونه‌ای معصوم به عکس برونه‌ای پوشیده ازغبار می‌دهد.
منزوی با «حنجره‌ی زخمی تغزل»، روایتی امروزین، دست کم در زبان و بیان، از طبیعت واقعی غزل، یعنی تغزل ارائه داد. و این آغاز، آغازی دیدنی بود:دریای شورانگیز چشمانت چه زیبـاسـتآن‌جا که باید دل به دریا زد همین‌جاست

ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه‌ساران صاف سحر باصفاتر


مجال بوسه به لب‌های خویشتن بدهیم
که این بلیغ‌ترین مبحث شناسایی است.
¤¤¤¤
اگرچه این آغاز، بر پایه‌ی شرایط اجتماعی و رویکرد و نگاه شاعران به قالبی چون غزل بود. و هم‌چنین تلاش‌های مستمر و سخت‌کوشانه‌ی شاعرانی چون نیستانی، ذکایی و پیش‌تر تلاش‌های مجدانه‌ی شهریار و سایه که با حفظ سنت غزل فارسی و پی‌گیری برخی از ویژگی‌های غزل مشروطه، در شهر شعر مشروطه ماندند و گامی به این سو ننهادند. گرایش و نگره‌ی عمومی شعر مشروطه بر زبان ساده‌ای استوار بود که مجوز ورود واژگان و عبارات و تعابیر عامیانه و سیاسی روز را به دایره‌ی واژگانی غزل صادر می‌کرد. شهریار و سایه نیز با حفظ آیین غزل سنتی و با آن گرایش عمومی و نگره‌ی دوره‌ی مشروطه، با غزل‌شان پلی شدند به سوی غزل امروز. دوره‌ی مشروطه، دوره‌ی بیداری نام گرفته شده است و در غزل نیز به راستی در این دوره، بیداری و حرکت آغاز می‌شود که البته بعدها با تلاش شهریار و سایه پُررنگ‌تر و با کوشش‌های پشتازانه‌ی نیستانی، ذکایی، منزوی و سپس سیمین بهبهانی، و محمدعلی بهمنی به اوج می‌رسد.

اما نقش منزوی، نقشی پُررنگ است. منزوی با درک معماری کلام حافظ، بیش‌ترین تأثیر را از او پذیرفته است. الکساندر پوپ منتقد پُرنفوذ قرن 19 انگلیس بر این باور است که «واژه باید پژواک حس باشد» و پژواک حس منزوی همراه با درک صحیح از هنرمایه‌های شعر کلاسیک به او دریافتی داده است که در بیش‌ترینه‌ی غزل‌هایش، ساختی قدرتمند را در بیت‌بیت غزل‌هایش نمایان می‌کند .این را به راحتی می‌توان با بررسی انواع گونه‌گون «هم‌معنایی‌های واژگانی» در غزل او جست.

به عقیده‌ی من، غزل منزوی نمونه‌ی امروز غزل حافظانه در معماری کلام است اگرچه غزل ذکایی نیز نمونه‌ی امروز غزل سعدی‌وار باز در معماری کلام، و غزل نیستانی نمونه‌ی کامل غزل نیمایی در ساخت است. این سه تفنگدار که یک تن‌اش اکنون در برون‌مرزان ایرانشهر می‌زید، آغازگران جدی غزل امروزند.

اما این نکته را نگفته رها نکنم که منزوی در یک بزنگاه تاریخی، پُرطرفدار شد و آن دو تن یکی با مرگ و دیگری با عدم حضورش از ذهن‌های نقال ایرانی پر کشدیدند.

جوانان پُرشوری چون من، در زمانه‌ای که سخن و فعل عاشقانه از مصادیق بارز منکرات بود، شاعری غزلسرا را یافتیم که از «مهربانی تن‌ها» می‌گفت. شاعری که با دریافت قدرتمند از هنرمایه‌های غزل حافظ، غزلی با زبانی امروزین و بیانی تصویری و ملموس و تغزلی ناب و دست یافتنی را زمزمه کرد. به راستی مجموعه‌ی «با عشق در حوالی فاجعه» چنین بود.
2.باری... این‌ها مقدمه‌ای بود برای روایت یک خبر تلخ. دوست ناشرم به من خبر داد که پس از یک سال کش و قوس‌های ارشادی، وزارت ارشاد دولت کریمه، هفتاد غزل از مجموعه‌ی کامل شعرهای منزوی را حذف کرد. غزل‌هایی پُرشور که اتفاقاً با درنگ‌های هستی‌شناسانه، نگاه شاعر را اگرچه احساسی به جهان نشان می‌داد. چه می‌توانم بگویم جز افسوس و خشمی که از نتوانستن، از قلمم جاری می‌شود. اما گویا صدای منزوی است که رندانه می‌خواند:

چه غم که عشق به جایی رسید یا نرسید
که آن‌چه زنده و زیباست نفس این سفر است.

راستی را، شعر مانند نور است. یک روزن کافی است تا خود را عیان کند. و ابلها مردا که در برابر نور سد ببندد.

3.در این مجال مناسب است که به یک گردهمایی در پیوند با شعر منزوی نیز اشاره ای بکنم.
چهارمین آیین پاسداشت منزوی به کوشش جوانان پرشور زنجانی در زادگاه او برگزار شد. من به همت دوستان خوبم در انجمن اشراق زنجان دست مریزاد می‌گویم اما با مرور خبرهای این برنامه، غباری بر دلم نشست.
متأسفانه هنوز برای ایرانی، مسأله‌ی نقد حل نشده است. معمولاً این‌گونه گردهمایی‌ها چیزی جز ذکر خاطره و تعارفات معمول دوستانه نیست و این ریشه در تفکر نوجوانانه‌ی ایرانی دارد. هنوز در ایران «شور» تفوق بر «شعور» دارد.
در جوامع توتالیتر و بدتر از آن در جوامعی که هم استبداد سایه‌گستر است و هم افراد آن جامعه، نگاهی سیاه‌ـ‌سفید به جهان و پیرامون‌شان دارند و با ذهنی نقال با مسائل گوناگون روبه‌رو می‌شوند، آیین پرستش یک رهبر، یک مراد، یک پدر، یک استاد، همواره یک سنت بوده است. این آیین پرستش تأییدی است بر این نظریه‌ی فروید مبنی بر این‌که بیش‌تر این پرستندگان در طلب و جست‌وجوی دائمی پدر، مادر، استادی هستند که محور امنیت و ثبات احساس‌شان باشد، در نتیجه همواره خلأیی از ایمان و قبول و تقلید رفتار در آن‌ها وجود دارد. اندوهناک است، اینان در زیر سایه‌ای می‌زیند و در زیر سایه‌ای نیز می‌میرند.
حکایت غریبی است. خرد اندیشه‌ورز و نقاد در این جامعه هیچ نقشی ندارد، تنها بر حسب شرایط، احساسی از قبول یا رد بر سطح فکرها جاری است. حکایت جامعه‌ی ایرانی معمولاً، حکایت ندیم و سلطان محمود و بادنجان بورانی است. [2]

در این میان برخی سخنان در این گردهمایی بر زبان رانده شد که محل تأمل است. یکی از سخنرانان در بخشی از سخنرانی‌اش گفته است: «منزوی، تغییراتی بنیادی در مضمون شعر و غزل، ایجاد کرده است. غزل دیروز، غزل عرفان‌زده‌ای بود که با آسمان رابطه داشت و یا حداقل وانمود می‌کرد که رابطه‌ای دارد [...]»
این سخن نمایانگر آن است که گوینده‌اش شناختی نادرست و حتا ابتدایی از سیر تحول غزل فارسی دارد. آیا ایشان غزل‌های زمینی، عاشقانه و ملموس انوری را نخوانده، که به نوعی آغاز غزل عاشقانه‌ی فارسی در قرن ششم است؟ نمونه‌ی زیر شاید زمینه‌ی جست‌وجوی بیش‌تری را برای حضرتش بگشاید:

کارم ز غمت به جان رسید است
فریاد بر آسمان رسید است
نتوان گله‌ی تو کرد اگرچه
از دل به سر زبان رسید است
در عشق تو بر امید سودی
صدبار مرا زیان رسید است
هر جا که رسم برابر من
اندوه تو در میان رسید است.
[3]
و حتی نمونه‌ی برتر غزل عاشقانه، سعدی، که در دیوان‌اش بیش از آن‌که بتوان غزل عارفانه یافت، غزل عاشقانه است. غزل‌هایی فصیح، بلیغ، روان و زیبایی که غالباً همه‌فهم است. نمونه‌ها بسیار است اما مگر می‌توان از این بیت زیبا گذشت:

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت.

سخنران محترم خوب است نگاهی بر این‌گونه غزل‌ها بیندازد یا دست‌کم کتاب سیر غزل فارسی دکتر سیروس شمیسا را بخواند.
ایشان در ادامه می‌گویند: «اما منزوی، رابطه‌اش را با عرفان، به مفهومی که در گذشته وجود داشت، قطع کرد و بیش‌تر بر وجود عقل و انسان تکیه کرد. حتا در برخی موارد، می‌توان غزل او را اومانیستی خواند [...]»
در این‌که منزوی رابطه‌اش را با عرفان قطع کرد، شکی نیست. اساساً پس از جنبش مشروطه، شعر با عرفان هیچ‌گونه پیوندی برقرار نکرد اما این ادعا که منزوی در غزل بر «عقل و انسان تکیه کرد» و عنوان «غزل اومانیستی» محل درنگ است. به گمانم گوینده‌ی این سخنان دست‌کم می‌بایست مصداقی را ذکر می‌کرد تا دلیلی بر سویه‌ی عقل‌مدارانه و انسان‌گرایانه‌ی غزل منزوی باشد اما من مخالف نظر ایشانم. ابتدا اجازه دهید برای اثبات مدعای خود به این مسأله بپردازم که منزوی چه شاعری است. بی‌شک منزوی یک شاعر رمانتیک است. از جمله مؤلفه‌های رمانتیسیسم گذشته از مقابله با خودکار بودن و سنگ شدن زبان، گرایش بر حسیت و شخصی کردن زبان است. فردگرایی و خردگریزی از جمله مؤلفه‌های اصلی رمانتیسیسم است. اساساً رمانتیسیسم اولیه، نتیجه‌ی فردگرایی و اعراض از خرد جزمی بوده و تأکید بر فردیت، اهمیت تخیل و احساس و هیجان، دست یافتن به نوعی آزادی از قیود سنتی، نرمش، انعطاف، شور و هیجان و... داشته است اگرچه نوع ایرانی‌اش به منطق کلاسیسیسم نزدیک‌تر است.[4] باری، شعر غنایی از جمله دستاوردهای مهم جنبش رمانتیسیسم است که در برگیرنده‌ی ایده‌آل‌گرایی، احساس‌گرایی، الهام از افسانه‌های ملی کشور خویش، آزردگی از محیط، و توجه به طبیعت زیبا و زیبایی‌های طبیعت است.[5] اما غزل مهم‌ترین قالب ادب غنایی در شعر فارسی است.
با توجه به این مقدمات و حتا غزل منزوی، ادعای سخنران که بر این باور است که غزل منزوی بر عقل و انسان تکیه دارد، به نظر من اشتباه است. اساساً غزل بیش‌تر از گونه‌ی «غلبه‌ی حس بر اندیشه» است و تحریک‌کننده‌ی عواطف است. بنابراین بر سطح اثر می‌گذارد و بیش‌تر از آن‌که انسان را در حرکتی پیش برد، بر سطحی از شور نگاه می‌دارد .غزل، شوری آتشین می‌آفریند.
دکتر روزبه در کتاب «سیر تحول در غزل فارسی» در مورد غزل منزوی می‌نویسد: «"فقراندیشه" عمده‌ترین معضل شعر منزوی و دیگر نوغزل‌پردازان رمانتیک این دوره است. نا برخورداری از بنیان‌های اصیل فکری و فقدان تأمل و تعمق در پدیده‌ها از سویی، و گرایش مفرط به احساسات سطحی و رمانتیک از دیگر سو، "خلاء فکری" را در شعر نوگرایان روزگار ما شدت بخشیده است. از این‌رو چنین آثاری فاقد روحی حرکت‌آفرین و تعالی بخش‌اند و تنها تأثیری سطحی و گذرا در لایه‌های رویین عواطف بر جای می‌گذارند؛ حال آن که رسالت شعر، نه تنها "تحریک" عواطف، بلکه "تسخیر" عواطف است.»[6]
البته این تسخیر نیز تفسیرشدنی است. تسخیر عواطف اگر به‌مانند زندگی در یک آبگیر باشد، چیزی جز همان تحریک نیست بلکه وظیفه و کارکرد تسخیر پیش بردن است. به‌سان حرکت از یک آبگیر به رود و سپس دریا. تسخیر، جایگاهی را می‌آفریند برای اندیشیدن.

اما اصطلاح غزل اومانیستی برای من موضوع بامزه‌ای است. در ذهن خود مرور می‌کردم که humanisme از لحاظ لغوی و اصطلاحی چه معنایی دارد: مذهب اصالت بشریت، بشربینی [7] یا به تعبیر آقای پاشایی انسان‌گرایی یا انسان‌مداری. اما در اصطلاح در چهار مورد به کار رفته است:

نهضت نفسانی که به وسیله‌ی «انسان‌گرایان=les humanists)دوره‌ی احیاء و تجدد بیان شده است. (پترراک petrarque پوگژیو pog-gio و غیره) و خصوصیتش در کوششی است برای بالا بردن مقام نفس انسانی و ارزش دادن به او، با گره‌زدن فرهنگ جدید با فرهنگ باستان، از ورای قرون وسطا و مدرسی (اسکولاستیک) [...]

نامی که شیللر f.c.s.schiller به نظریه‌ای داده و در آثار خود مطرح ساخته است و این نظریه را به اندرز و قول پروتاگوارس مرتبط می‌سازد: «انسان مقیاس تمام اشیاء است»[...]

نظریه‌ای که بر حسب آن انسان، از نظر اخلاقی، باید منحصراً به آن‌چه از سنخ انسانی است بپردازد. انسان‌گرایی مفهوم عمومی زندگی را می‌رساند (سیاسی، اقتصادی، اخلاقی) بر اساس اعتقاد به رستگاری انسان تنها به وسیله‌ی نیروی انسانی [...]

با معنای تقریباً مخالف معنای پیشین، نظریه‌ای که در انسان تأکید بر تقابل بین هدف‌های طبیعی مخصوص انسان (هنر، علوم، اخلاق، مذهب) و هدف‌های طبیعت حیوانی‌اش دارد؛ تقابل بین «اراده‌ی برتر» و «اراده‌ی پست»[...] [8]

حال من هر چه در کتاب‌های منزوی بیش‌تر می‌جویم، مفاهیمی از این دست کم‌تر می‌یابم یا بهتر است بگویم نمی‌یابم. به گمانم این اصطلاح مانند بسیاری از اصطلاحات برساخته‌ی امروزین از عوارض پفکی شدن انسان‌هایی است که نمی‌اندیشند بلکه اصطلاح درست می‌کنند. یا با یک مفهوم نزدیک به مفاهیم بالا در بیتی، به گمان کشفی تازه، عنوانی می‌سازند.

سخنران در ادامه‌ی سخنان‌اش می‌افزایند:

«او [=حسین منزوی] از اسطوره‌ها استفاده کرده اما جهان پیرامون‌اش را با عقل می‌سنجد، در حالی که نگرش و جهان‌بینی غزلسرایان دیروز، کاملاً اسطوره‌ای است [...]»

ابتدا باید دید نگاه گوینده به اسطوره چیست؟ پاسخی نمی‌بینم. اما نکته‌ی محل بحث، بخش دوم سخنان اوست. سخنران، نگرش و جهان‌بینی غزلسرایان دیروز را کاملاً اسطوره‌ای می‌پندارد. آیا منظورشان غیررئالیستی است؟ یا شاید منظورشان ذهنی subjective است تا عینی objective؟ البته در ذهن تقابلی شاعران جامعه‌گرای شعر نیمایی مثل اخوان، نگرش اسطوره‌ای وجود دارد اما غزلسرایان دیروز... خود محل بحث است.

باری منزوی شاعر ارجمندی است. امیدوارم راه شک و جست‌وجو که اولین قدم مدرنیته است، در شعر منزوی ادامه یابد و دیگران نیز بر شعرهای نیمایی و نثر قدرتمند او درنگ کنند. با چنین امید!
_____________________________
پانوشت:

1. انتشارات کتاب زمان، چاپ نخست، ۱۳۷۷
۲. عبيد زاکانی در بخش حکايات فارسی می‌گويد: سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجانی بورانی پيش آوردند، خوش‌اش آمد، گفت: بادنجان طعامی است خوش. نديمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت. چون سير شد، گفت: بادنجان سخت مضر چيزی است. نديم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: ای مردک نه اين زمان مدحش می‌گفتی؟ گفت: من نديم توام نه نديم بادنجان، مرا چيزی می‌بايد گفت: که تو را خوش آيد نه بادنجان را.
۳. ديوان انوری، مجلد دوم، به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی، چاپ چهارم: ۱۳۷۶غزل۲۲ ص۷۷۶
۴. دکتر علی تسليمی در کتاب گزاره‌هايی در ادبيات معاصر ايران می‌نويسد: «فردريش گندولف تجربه را عنصر اساسی نوع غنايی می‌داند. همين عدم تجزبه‌های شاعرانه ـ‌نه فقط عملی‌ـ موجب شده که منطق رمانتيسم ايرانی، کلاسيک باشد». ص ۲۴
۵. برای تفصيل بيش‌تر بنگريد به:
1. سير رمانتيسم در اروپا، مسعود جعفری، انتشارات مرکز
2. انواع ادبی، دکتر سيروس شميسا، انتشارات فردوس
3. رمانتيسم، ليليان فورست، ترجمه‌ی مسعود جعفری، انتشارات مرکز
4. هفتاد سال عاشقانه، محمد مختاری، انتشارات تيراژه
5. سير غزل در شعر فارسی، دکتر سيروس شميسا، انتشارات فردوس
6. در های و هوی باد، دکتر احمد ابومحبوب، انتشارات ثالث
6. بنگريد: سير تحول در غزل فارسی، ص ۲۰۵
7. فرهنگ علمی انتقادی فلسفه، اثر آندره لالاند، به ترجمه‌ی دکتر غلامرضا وثيق، ذيل حرف h، ص۳۲۷
8. برای تفصيل بيش‌تر بنگريد:

1. فرهنگ علمی و انتقادی فلسفه، آندره لالاند، صص ۲۸ و ۳۲۷
2. فلسفه برای همه از سقراط تا سارتر، ت.ز.لاوين، صص ۳۱۱ تا ۲۴۵
3. فرهنگ انديشه‌ی نو، اوليور استلی برس، ص ۱۳۰، ذيل انسان‌گرایی
مهدی خطیبی به قلم حناب آقای
سایت شعر نو

http://www.shereno.com/news2.php?id=7141

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

هنر و زيبايي شناسي از ديدگاه نيچه



فردریش ویلهلم نیچه فیلسوف و زبان شناس پرآوازه و شهیر قرن نوزدهم در المان زاده شد. وی فرزند خانواده ای پروتستان بود. شوپنهاور فیلسوف و واگنر موسیقی دان بیشترین تاثیر گذاری ها بر وی داشتند. از تئوری های اساسی او می توان به تئوری خواست قدرت و بازگشت جاودان اشاره نمود. که الهام بخش بسیاری از فیلسوفان پست مدرن بوده و هست.بنیادی ترین تئوری های وی در کتاب های چنین گفت زرتشت، خواست قدرت و غروب بت ها امده است. نیچه درباره ی نوشته هایش چنین می گوید: آن کس که بلد باشد هوای نوشته های مرا تنفس کند، می داند که این هوای بلندی ها، هوایی قوی است. باید برای چنین هوایی ساخته شده باشیم، زیرا در چنین هوایی خطر سرماخوردگی کم نیست.

هنرمند ان گونه که من دوست می دارم، آدمی ست که چشم داشت چندانی ندارد: او به راستی دو چیز می خواهد و بس: نان اش و هنر اش- نان اش و پری راه زن اش فردریش نیچه
زیبایی شناسی در مفهوم مدرن آن بیشتر به عنوان روشی فلسفی فهمیده می شود که یا فلسفه ی زیبایی شناختی پدیدارهاست(اشیا، کیفیت ها و ارزش ها)، یا فلسفه هنر (خلاقیت، اثر هنری و ادراک هنر)، و یا فلسفه ی نقد هنر، یا سرانجام شیوه ای که از لحاظ فلسفی به طور مشترک در ارتباط با هر سه حوزه است. تاریخ زیبایی شناسی در غرب معمولا با افلاطون آغاز می شود. که آثار این فیلسوف مشحون از تامل نظام مند درباره ی هنر و نظریه کنجکاوانه در زمینه زیبایی است. اصطلاح زیبایی شناسی در اواسط قرن هیجدهم توسط فیلسوف آلمانی الکساندر گوتلیب بایوم گارتن وارد فلسفه شد. زیبایی شناسی در نگاه او یعنی دانش شناخت شفاف و در عین حال آشفته و درهمی که بوسیله ی حواس بدست می آید. کانت، شلینگ و هگل نخستین فیلسوفانی بودند که زیبایی شناسی برای آن ها بخش جدایی ناپذیری از نظام فلسفی شان بود و نظرات مختلفی در این باره داشتند. در درازای زمان مفهوم زیبایی شناسی به عنوان فلسفه ی هنر هر چه بیشتر مورد توجه قرار گرفت.و بیشتر وارد این وادی شد. تامل در زیبایی شناسی و هنر بخش مهمی از فلسفه نیچه را شکل می دهد و تئوری های او بر این پایه پی ریزی شده اند.
نیچه در مقام فیلسوف اخلاق ستیز(اخلاقیات مسیحی) ، در پی بازسازی دوباره ی همه ی ارزش ها بر می آید. و تمامی پایه های اخلاقی ای که از زمان سقراط شکل گرفته را در هم می شکند و در فراسوی این اخلاقیات انسانی متفاوت با نگاهی جدید به هستی بنا می کند. هنرمند واقعی از دید او کسی است که هنر را فقط برای هنر می خواهد و در پی یافتن غایتی برای آن نیست. و ابزاری کردن هنر را مستوجب ابتذال( یعنی در بند اخلاق گیر افتادن)، عقیم شدن و بی مایگی آن می داند. او معتقد است که دین، متافیزیک و دانش هیچ کدام نمی توانند حقیقت هستی را بیان کنند. و درک و اساس ما از جهان را نه یک درک واقعی بلکه توهمی بیش نمی داند. جهان در تمامیتش قابل ارزیابی و شناخت نیست پس تمامی این نظر گاه ها به جهان نمی توانند دارای اعتبار باشند. باید توهم های دینی، متافیزیکی و علمی را به دور بریزیم و از دریچه های گوناگون به جهان بنگریم و تنوع آن ها را بپذیریم. حقیقت آن پندارهاییند که از یاد برده ایم که پندارند، استعاره هایی که فرسوده و بی خاصیت شده اند، سکه هایی که نقش آن ها از میان رفته و دیگر نه چونان سکه، بلکه به عنوان فلز به آن ها نگریسته می شود. سرمنشا تمامی تفسیر های ما از هستی چیزی بجز خواست قدرت نیست. بر خلاف گمان فیلسوفان کلاسیک، که تشنگی عقل ناب برای دانایی را عامل شناخت می دانند. قدرت در تلاش و تکاپو برای ارایه چشم انداز هایی تازه از جهان است. هدف خواست قدرت تاکید نهادن بر وجود تناقض ذاتی نهفته در بطن تفکر و زبان است، تا استراتژی آگاهانه برای کنار هم چیدن تفاسیر متناقض. چون تمامی تاویل های ما از جهان بازی های زبانی و روایات شخصی است و برگرفته از توهم و خیال. هنر دریچه ای است که بر خلاف دین، متافیزیک و دانش مدعی بیان حقیقتی خارج از خود نیست. و به ذات توهمی بودن خویش معترف است. در واقع هنر دریچه ای به درون خود باز می کند تا حقیقت را در مورد خودش بیان کند. هنر با اعتراف به ذات توهمی بودن خویش این مسیله را گوشزد می کند که تمامی دریچه های گشوده شده به جهان توهمی و ادراکیات ما ساخته ی ذهن است. و در واقع گونه ای خلق کردن و بر چسب گذاری ست.
هنر می کوشد تا با توهم و خیال پردازی فراسوی بی هدفی و پوچی همه ی پدیده ها، دریچه ای نو را برای رهانیدن آدمی از پوچی موجود در جهان هستی باز کند. دریچه ای که بتواند تسکین دهنده ی رنج ها و درد هایی باشد که همواره با زندگی همراهند. و با آفرینش و خلق آثار نو و ارایه جلوه هایی توهمی از پدیده ها زندگی را لذت بخش و زیبا جلوه دهد. همچنین در تکرار ازلی همه ی مناسبات و بازی های موجود در جهان رانه ای باشد همراه با سرشاری نیرو برای رهایی. رهایی از در بند فضیلت های دروغین بودن، از پایبندی به اخلاقیات باژ گونه(اخلاقیات باژ گونه ی مسیحی که در پس و پشت تمامی پدیده ها در پی یافتن غایت است.) و تفسیرات ذهنی محض از هستی.
منبع: http://sarcheshme-mag.blogfa.com/post-39.aspx نشریه دانشجویی دانشگاه شهید رجایی

گزيده اشعار از شاعر معاصر آقای حسین ظهرابی



گزيده اشعار شاعر معاصر آقای حسین ظهرابی= ( قابل نصب بر روی گوشی موبایل*
¤¤¤ به سایت ایشان به آدرس زیر صفحه مراجعه بفرمائید:¤¤¤________:


زل می زنم به چشم تو از پشت عینکم
زیبایی نگاه تو را سیر می مکم!

یک نخ سیگار پشت سرت در می آورم
بعدش جرقه می زنم از برق فندکم

بی ربط نیست سر بزنم لحظه ای به قبل
یعنی کمی نگاه کنم با فلاش بکم:

شش ساله ای که پیش منی روی صندلی
من بچه ی شرور همین مهد کودکم

عاشق شدم وَ موی تو را لمس می کنم
هر روز مثل خاطره با دست کوچکم

با پلک های نرم تو هم بازی ام فقط
خو کرده ام به عطر تو جای عروسکم

من را به جرم عشق تو تنبیه می کنند
پر می زند خیال تو از مهد کودکم ...

وقتی تو را به خاطر من می برند، من
پا می زنم به زندگی جوجه اردکم

حالا همان ترانه ی شش ساله ی منی!
وقتی نگاه می کنم از پشت عینکم

شاعر معاصر آقای حسین ظهرابی
تا شقایق هست زندگی باید کرد

http://www.hzohrabi.blogfa.com/

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

زلال كه باشي ، آسمان در توست .




پرسيدم ...

چطور ، بهتر زندگي کنم ؟ با كمي مكث جواب داد : گذشته ات را بدون هيچ تأسفي بپذير ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس براي آينده آماده شو . ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز . شک هايت را باور نکن ، وهيچگاه به باورهايت شک نکن . زندگي شگفت انگيز است ، در صورتيكه بداني چطور زندگي کني . پرسيدم ، آخر .... ، و او بدون اينكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد : مهم اين نيست که قشنگ باشي ... ، قشنگ اين است که مهم باشي ! حتي براي يک نفر . كوچك باش و عاشق ... كه عشق ، خود ميداند آئين بزرگ كردنت را .. بگذارعشق خاصيت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسي . موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن .. داشتم به سخنانش فكر ميكردم كه نفسي تازه كرد وادامه داد ... : هر روز صبح در آفريقا ، آهويي از خواب بيدار ميشود و براي زندگي كردن و امرار معاش در صحرا ميچرايد ، آهو ميداند كه بايد از شير سريعتر بدود ، در غير اينصورت طعمه شير خواهد شد ، شير نيز براي زندگي و امرار معاش در صحرا ميگردد ، كه ميداند بايد از آهو سريعتر بدود ، تا گرسنه نماند .. مهم اين نيست كه تو شير باشي يا آهو ... ، مهم اينست كه با طلوع آفتاب از خواب بر خيزي و براي زندگيت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دويدن كني .. به خوبي پرسشم را پاسخ گفته بود ولي ميخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ، كه چين از چروك پيشانيش باز كرد و با نگاهي به من اضافه كرد : زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ، فرقي نميكند كه گودال كوچك آبي باشي ، يا درياي بيكران ، زلال كه باشي ، آسمان در توست .

سياه وسفيد /سروده ای از فرزانه شیدا


پنداشتم میان رنگ سیاهی وسفیدی ،
هرگز چیز دیگری،
جلوه ای نخواهد داشت
پنداشتم *رنگین کمان،
پس از باران ،رویایم را
لااقل رنگی می بخشد درخیال
حتی در سیاهی روزگار،
مانده در آفتاب بی رنگ و بی رمق!
پنداشتم صدای زمزمه ی ترانه گون باران ،
ریزش سکوتبار برف
در قطره نقره گون باران ،
شب فام نور ماه
همه سیاهی وسفیدی ست.
...
چه شد ؟ رنگین کمان را ،گم کرده ام ؟
یا رنگها را؟
یا تلاطم احساس را؟
که رنگ رنگ وجودم را،
از احساسی دوباره ، رنگین میکرد
تا طپشی باشد ،
بر سکوت لحظه هایم!

زندگی اما ،
تنها سیاه وسفید نبود
زندگی رنگ رنگ خاطره ها
رنگ رنگ دورنگی ها
رنگ رنگ بی صداقتی ها بود
اما (دل*)
رنگین کمان را دوست میداشت
وطبیعت را
وانسان را...افسوس!

سروده ی : فرزانه شیدا
چهار شنبه 11 آذر 1388

<

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

سکوت

دوستان عزیز ایمیل یاهوی من هک شده است لطف از ارسال هرگونه متن ,مطلب ایمیل یا پیامی به ایمیل یاهو یا مسنجر من تا اطلاع ثانوی خودداری بفرمائید
جی میل من:
farzaneh.sheida5@gmail.com
لطفا
ایمیلها ومطالب خود را به جی میل من ارسال نمائید با تشکر
فرزانه شیدا


مداد سرخ امیدم ...
هنوزهم در پشت دیوار سکوت ...
گلهای رنگین آرزویم را ....
نقاشی میکند ...
حتی اگر
در سیاهی ِاتاق ِساکت ِ‌؛بودن ؛،
چراغ را شکسته باشی
وپرده ای کشیده
بر روح ودل وپنجره ام را...
تنگاتنگ هم کشیده ،
دنیا را خاموش کنی
از خورشید ِهستی بخش ِزندگی آدمی
!
افسوس که مداد سیاه،حماقتهای تو،
سپیدی دل و روح وافکارم را ،
توان سیاه کردن ندارد...

بسیار کوچک است مداد تو...
بسیار زیاد است وسعت قلب من!...
شاید میشد نادیده گرفت ،صدارا
، وقتی که تو میگفتی : هیس !.ساکت باش!
شاید میشد بی تفاوت بود ترانه را ...
وقتی که تو گفتی :هیس !،‌همسایه میشنود ،
...ومن نیز میخواهم «آسوده »بخوابم درسکوت!

شاید میشود گذشت از حریر سفید ،
و شال سیاه وکلفت را
هدیه گرفت ...
اما چگونه فریادی را
خاموش میکنی ،
‌که در درون وجدان خفته تو ،
روزی سرداده خواهد شد ،
اگر وجدانی باشد!
..چگونه صدای پرنده را خاموش میکنی ،
وقتی طبیعت پرنده ،
آواز خوان درخت توست؟
چگونه با کفن سفید
به آن دنیا میروی ،
وقتی پرده های سیاه زندگیت
کشیده بود بر همه ی هستی زندگی ؟!
چگونه هدیه وجودت را
با روح سیاه خود
نزد خداوند پس میدهی ...
وقتی که او ...
بزرگترین رهنمای شادی وعشق وزیبائی ....
ناراضی ست ...!
«؟ من؟

باشد!! « من» سکوت میکنم
!!!

فرزانه شیدادر دوشنبه 9 آذر 1388 - 12:00

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

سروده ی : (ایوان خانه ) از شاعر معاصر: محمد رضا حیدری نفرشی



معرفي محمد رضا حيدري تفرشي
تاريخ تولد: جمعه 11 بهمن 1353
کشور: ايران شهر: تهران

از دلنوشته های ایشان در سایت شعرنو:
در يكي از سردترين روزهاي بهمن ماه در آغوش گرم مادر مهربانم، شنيدن اولين نغمه و شعر زندگي را تجربه كردم و اكنون سي و پنج سال از آن روز گذشته و شعور من در تفسير اولين شعر وا مانده ....

ليست دفتر شعر ها محمد رضا حيدري تفرشي
نوشته های ادبی محمد رضا حيدري تفرشي
http://www.shereno.com/file.php?id=58509
_______________ایوان خانه:__________
ايوان خانه ما حرف ميزند
باور کنيد
من شعر مينويسم و او دست ميزند
او از گذشته های دور
و من خاطرات را
او بر تمام قصه ی من چنگ ميزند
..................
ايوان برايم از گل نرگس تمام گفت
او قصه گفت
ز باران ز برف
او راز لاله و شبنم يواش گفت
..................
ايوان ز پنجره ی ما گلايه داشت
ميگفت باد ميزند پرده مي رود
مردم ز دور
به گلهای یاس و برگ
دزدانه می کشند سرک
یاس می رود
..............
ایوان ز ماه گفت
از او هم گلایه داشت
از حوض آبی و از ماه غوطه ور
میگفت می رسد و غسل میکند
میگفت ماه برایم غریبه است
...............
او قصه گفت و من می نویسمش
ایوان ز قصه ی من هم گلایه داشت
او از زمین و زمان هم گلایه داشت
...

شاعر معاصر: محمد رضا حیدری نفرشی

وبلاگ نویسان روزنامه ها را تسخیر می کنند !

وبلاگ نویسان در حال ورود به عرصه زندگی روزمره جوامع هستند . روزنامه‌های پرتیراژ جهان همچون یومیوری شیمبون ، آساهی شیمبون و ماینیچی شیمبون ژاپن ، روزنامه آلمانی بیلد (Bild) روزنامه چینی کانکائو ژیائوژی و روزنامه های آمریکایی روزنامه یو.اس.ای تودی USA Today ، واشنگتن پست ، نیویورک تایمز ، دیلی هرالد و... تقریبا نیمی از مطالب خود را از منابع اینترنتی و نوشته های وبلاگ نویسان تهیه می کنند.
روزنامه گاردین خبر از راه اندازی نخستین روزنامه یی که تمام مطالب آن از وبلاگ نویسان است در لندن داد .

http://theblogpaper.co.uk/sites/all/themes/framework/images/process.jpg

انتشار روزنامه جدید Blogpaper که سردبیری ندارد و محتوای آن با رای وبلاگ‌نویسان انتخاب می‌شود.
این نشریه به‌طور رایگان در چهار ایستگاه زیرزمینی شهر لندن توزیع می‌ گردد، برای محتوا به وبلاگ‌نویسان پول پرداخت نمی‌کند و بانیان آن قصد دارند بودجه‌اش را از طریق تبلیغات تامین کنند.
در وب سایت این نشریه آمده است: هدف ما یکی کردن دو نوع رسانه متفاوت یعنی اینترنت و روزنامه است.
بنیان گذاران این روزنامه Anton Waldburg و Karl Jo Seilern می باشند . آنچه باعث جذابیت مطالب وبلاگ نویسان شده است بازی آزاد آنها با اخبار است آنها به خاطر درگیر نبودن در بایدها و نبایدهای صنفی مطبوعات به راحتی بر روی مسائل مطرح جامعه مانور می دهند و به این شکل مخاطبین خویش را ذوق زده و راضی می سازند . مطبوعات رسمی به خاطر تامین منافع سرمایه گذاران خویش اغلب جهان را آنگونه به نمایش می گذارند که مدیران پس پرده آنها تمایل دارند این در حالی است که وب نویسان هیچ قیدی به رعایت بازی های پس پرده ندارند و از این رو مخاطب را گاها با مطالب خود شوکه می کنند . و حرارت آنها را برای ادامه و پی گیری بیشتر می نمایند فیلسوفی نظیر ارد بزرگ می گوید "رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد" با نفوذ دریای وبنویسان به عرصه رسانه های نوشتاری غیر مجازی تحولات اجتماعی بسیار سریعتر از گذشته رخداده و باید حضور آن را به فال نیک گرفت .
روزنامه گاردین در پایان گزارش خود می نویسد : واضح است که کار تازه در حال پیشرفت است .

این خبر برای وبلاگنویسان بسیار مهیج است آنها همواره تحقیر کار خود را در نشریاتی کاغذی می دیدند اما امروز شاهد برتری توان خود بر رسانه های سنتی هستند.

روزنامه بلاگ پی پر (نخستین روزنامه کاغذی ! وبلاگ نویسان )

http://theblogpaper.co.uk

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان