۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

جملات زیبا


ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. اسکات پک



روان ، همواره تشنه پرواز و بالا بردن خواسته های آدمی است ، این همان ریشه بالندگی آدمی ست . ارد بزرگ



هنر کلید فهم زندگی است. اسکار وایله



تو هرگز نمی توانی همه را راضی کنی . در حقیقت ، اگر بتوانی رضایت خاطر پنجاه درصد از افراد را به دست آوری ، بسیار خوب عمل کرده ای . وین دایر



تغییر دهندگان اثرگذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. والترنیس



اهل بازار ، پرواز نمی کنند و پرنده هم نمی بینند . ارد بزرگ



اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. جبران خلیل جبران


آیا اینترنت تهدید کننده حیات انسان است ؟

http://www.passoftware.com/images/e-commerce.jpg

سوزان گرینفیلد یکی از مشهورترین عصب شناسان انگلیسی درباره خطرات جدی که از جانب اینترنت، شبکه های اجتماعی و بازی های رایانه ای زندگی و عملکرد مغز انسان را تهدید می کند هشدار داد.
گرینفیلد به عنوان یکی از مهم ترین و مشهورترین دانشمندان زن انگلستان اعلام کرد این موضوع از اهمیتی برابر اهمیت تغییرات آب و هوایی برخوردار است به حدی که می تواند چگونگی حیات انسان را با خطر مواجه کند.
به گفته وی باید با این پدیده مانند یک موضوع جدی و مهم برخورد کرد نه اینکه دائما از آن چشم پوشی شود زیرا تاثیر اینترنت و شبکه های اجتماعی بر روی زندگی انسان بی سابقه است و از این رو باید خوب بودن یا مضر بودن آن برای زندگی افراد مورد بررسی جدی قرار گیرد.
گرینفیلد می گوید با وجود تمامی پدیده های خوب و کاربردی که فناوری اطلاعات برای انسان به وجود آورده، باید به شدت درباره بهایی که برای این کاربردها پرداخت می شود احتیاط کرد. به گفته وی اینترنت در کنار ایجاد توانایی هایی مانند ضریب هوشی بالاتر، حافظه بهتر و قدرت پرازش بالاتر در انسانها، توانایی مانند قدرت انتقال را در آنها کاهش داده است.
همچنین استفاده از موتورهای جستجو برای یافتن موضوعات مختلف در یادگیری افراد اختلال ایجاد کرده و بازی های رایانه ای افراد را نسبت به گذشت لحظه های ارزشمند زندگی بی اعتنا می کند.
گرینفیلد معتقد است انسان فراتر از یک خوابگرد بی اختیار باید به جای برده بودن بر تکنولوژی حکمرانی کند و از آن برای انجام کارهای هیجان انگیز و سودمند استفاده کند.
بر اساس گزارش تلگراف، وی با تاکید بر اینکه قصد ایجاد هراس بی مورد ندارد به شواهدی اشاره می کند که از گفتگو با خانواده های مختلف جمع آوری کرده است، خانواده هایی که هر یک درباره تاثیرات تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات بر زندگی فرزندانشان نگران بوده اند. در مورد اینترنت "ارد بزرگ" اندیشمند کشورمان چند جمله ایی در فرگرد اینترنت "کتاب سرخ" دارد :

جهان آینده بدون اینترنت بی معناست . ارد بزرگ

ساده انگاریست اینترنت را با همه داده هایش یکجا رد کنیم و یا یکجا بپذیریم . ارد بزرگ

اینترنت همانند دریاست ، کسی که آن را نمی شناسد همانند کسی ست که شنا را نمی داند . ارد بزرگ

ترس از اینترنت همانند نداشتن آن زیان آور است باید ناوشکن های بزرگ ساخت و بر فراز آنها پرچم کشور خویش را برافراشت . ارد بزرگ

بستن سایت های درنده چشم و هوش (مستهجن) از کارهای مهم دولت هاست . ارد بزرگ

برآیند نابود کردن پایگاه های آفرینشگر ، همانند ساختن مرداب است. بازده اینکار برای آفریننده و برخورد کننده زیان آور است . ارد بزرگ

در اینترنت داده ها و اندیشه ها بسیار تند جابجا می شوند در برابر داده های ستیزگر باید میدان پاسخگویی را برای اندیشمندان آگاه هر کشور فراهم آورد و از چالش ها نهراسید . ارد بزرگ

کشورهای افزون خواه و بیمار همواره پیشتازان یورش از راه اینترنت هستند راهکار مبارزه با این تیره اندیشان تکیه بر ایده ها و باورهای میهنی ست ایده هایی که مردم و بویژه جوانان بر آن ها ببالند ، نمی توان از پاسخگویی گریخت و به دور خود دیوار کشید . ارد بزرگ

هیچ شمشیری همچون پرداختن بر اسطوره ها و سرآمدان نمی تواند دشمنان ریز و درشت کشورها را در جهان اینترنت ناکام گذارد . ارد بزرگ

اسطوره ها و سرآمدان ملی ، گنجینه های با ارزشی هستند که باید آنها را زنده نگاه داشت اسطوره ها جایشان در موزه نیست ، می بایست به سرآمدان درخششی ویژه بخشید و آنها را دوباره پروراند تا با اندیشه جوانان امروز گره بخورند و بدینگونه نیرنگ های دشمنان را ناکام گذارند . ارد بزرگ

نگاه دشمنانه به اینترنت ، دست خبرچینان و نیرنگ بازان را باز می گذارد . ارد بزرگ

برای داشتن اینترنتی ایمن باید بر داشته های فرهنگی و میهنی خویش تکیه کرد آنها را گسترش داد و هنرمندانه ترین گونه آنها را بیان نمود ، آزادی اندیشه را پاس داشت . خوراک اندیشه جوانان بدون همکاری آنها ساخته نمی شود ، پس نیاز به همکاری دو سویه است . ارد بزرگ

کشوری از گردونه اینترنت بهره بیشتری می برد که میوه تمدن خویش را بیشتر و ساده تر در دامان کاربران بگذارد . ارد بزرگ

پیشه و هنر بدون اینترنت گران و بی خریدار است کشوری که زمینه داد و ستد های اینترنتی خویش را گرفته توان رشد و هماوردی خویش را از دست می دهد . ارد بزرگ

اگر همکاری میهنی برای بالندگی و هم اندیشی در اینترنت وجود داشته باشد جام های زهرآگین ، نوشنده ی نخواهند داشت . ارد بزرگ


http://654123.persianblog.ir/

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

آلبرت کینگ، گیتاریست چپ‌دست

«آلبرت کینگ» یکی از مهم‌ترین نوازندگان گیتارالکتریک موسیقی بلوز است. او با شیوه‌ی منحصر به فرد نواختن خود، به‌ عنوان الگوی بسیاری از گیتاریست‌های بلوز و راک اند رول شناخته می‌شود. در حقیقت، چپ‌دست بودن آلبرت، مهم‌ترین تفاوت او با سایر نوازندگان بزرگ و مطرح گیتار است.
آلبرت کینگ نه تنها از گیتار افراد راست‌دست استفاده می‌کرد بلکه حتا جای سیم‌های ساز را نیز تغییر نمی‌داد. به این ترتیب تمامی تکنیک‌های نوازندگی وی به صورتی قرینه با سایر نوازندگان قرار می‌گرفت. این مسئله صدای گیتار آلبرت را کاملن منحصر به فرد ساخته بود. آلبرت کینگ گیتار محبوب خود را «لوسی» می‌نامید. البته او در طول مدت فعالیت حرفه‌ای خود، از سازهای مخصوص افراد چپ‌دست نیز استفاده می‌کرد اما آن‌چه که مهم است مهارت این نوازنده در تطبیق با موقعیتی متمایز با گیتارنوازی اکثر نوازندگان گیتارالکتریک است.
کینگ که در سال ۱۹۲۳ زاده شده بود، در مدت ۳ دهه فعالیت موسیقایی با هنرمندان بسیاری هم‌کاری کرد و شاگردان زیادی را نیز تربیت کرد. افرادی مانند «استیوی ری‌وان» که خود از برجسته‌ترین نوازندگان گیتارالکتریک موسیقی بلوز است از آلبرت تاثیر بسیاری پذیرفته‌اند. هم‌چنین «اریک کلپتون»، «جیمی هنریکس» و «گری مور» از جمله نوازندگان صاحب‌نامی هستند که از آلبرت الهام گرفته‌اند.
آلبرت کینگ خواننده و نوازنده‌ی موسیقی بلوز و زیرشاخه‌ی «بلوز راک» صدایی خش‌دار و قدرت‌مند داشت. وی هم‌چنین بسیار بزرگ‌جثه و دارای ۱۹۳ سانتی‌متر قد و ۱۱۸ کیلو وزن بود. این هنرمند در سال ۱۹۹۲ درگذشت. بعد از مرگ وی در حدود ۳۰ آلبوم از آثار کینگ و اجراهای زنده‌ی او در بازارهای موسیقی منتشر شده‌اند. اکثر کارهای آلبرت کینگ بارها توسط هنرمندان مشهور موسیقی، بازنوازی شده و ترانه‌ها و آهنگ‌های او نیز دوباره‌ خوانده شده‌اند.


وبلاگ خصوصیم

http://noshin-kashefi.blogspot.com

سمیرا کشاورز : خاطره هایم

خاطره هایم مچاله شده اند

آهنگ گوش می کنم

گاه

بیرون می روم

گاه

فقط عکس ها را می بینم

گاه

زل می زنم .....

به خاطره هایم که دیگر مچاله شده اند

به عکس هایمان که دیگر خاطره شده اند

مردی دارد می خواند:

"بهت نگفتم تا حالا

اینکه چقدد دوست دارم..."


http://sazidigar.blogfa.com/post-5.aspx

سمیرا کشاورز : خاطره ای در درونم است

خاطره ای در درونم است

چون سنگی سپید درون چاهی

سر ستیز با آن ندارم توانش را نیز:

برایم شادی است و اندوه.

در چشمانم اگر خیره شود کسی

آن را خواهد دید

غمگین تر از آنی خواهد شد

که داستانی اندوه زا شنیده است.

می دانم خدایان انسان را

بدل به شیی ی کنند بی آنکه روح را از او بر گیرند.

تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من

تا اندوه را جاودانه سازی.

آنا آخماتووا

.

.

.

http://sazidigar.blogfa.com/post-6.aspx

سمیرا کشاورز : گاهی آنقدر دلم می گیرد

گاهی آنقدر دلم می گیرد

که دگر یارایم نیست

با تو حرفی باشم

از تو شعری باشم

در تو جاری باشم

ای خدای زیبا

گاهی آنقدر نگاهم خسته است

که دگر حتا تو

که دگر حتا تو

.

.

.

نه نمی گویم بد

خوب می گفت دلی تنگ چو من

"بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم"!!

و من اکنون دلم تب دارد

دلم غمگین است

دلم غم دارد

تب دارد

تب

دارد

.

.

.

!!


http://sazidigar.blogfa.com/post-7.aspx

سمیرا کشاورز : مرگ...

مرگ

این ناباور ناگهان

این آخرین دشنه زمان

این سکوت بی پایان

این راز همیشگی نهان

در بستری از خاک و سنگ و زمین و ابر و آسمان...

مرگ

آغازی شاید و پایانی باید

مرگ

آخرین زمزمه های سرخوش و اشکهای ناخوش...

پیاله ای را ماندکه نوشیدنش با لبانی بسته هم خواهدشدن!

مرگ

سردوخموش وبی نگاه

در واپسین شام و آخرین صباح

مرگ

بیگانه با تن و آشنای روح

بالی به وسعت پروازی بزرگ و دری مفتوح!

مرگ

کلامی سرد،باوری تلخ،اشکی آشکار

دردی در گلو،اخمی در صدا،نفرین روزگار

مرگ

خواهر عشق،مادر زندگی،برادر روح

پدر دنیای مقبوح!

مرگ

.

.

.

برگرفته از :
http://sazidigar.blogfa.com/post-8.aspx

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

دیدار و گفتگو با بزرگترین متفکر زنده ایرانزمین

دیروز صبح فرشته دوستم از دانشگاه زنگ زد گفت با چند نفر از اساتید و دوستان دیگر به دیدار .... (نقطه چین بخاطر افزایش هیجانش است !) می روند و به این ترتیب یکی از بهترین روزهای عمر من رقم خورد به اتفاق دکتر رسولی رفتیم منزل فرشته که دو دوست دیگر او هم آنجا بودند و رفتیم لابی هتل ...
راهنمایتون می کنم رفتیم دیدار یک اندیشمند و متفکر
خوب فهمیدید ؟!
بله به دیدار بزرگترین متفکر و اندیشمند ایران یعنی "ارد بزرگ"
از آن دیدارهای هیجان برانگیز
راستش برای اولین بار قرار بود که ارد بزرگ را از نزدیک ببینم همیشه عکس های اخمو با سبیل های خاص که چهره خیلی جدی رو نشون میده می دیدم و البته واقعیتش هم خیلی جدی بودن اما صورتشان باز و سرشار از خوش رویی و تبسم بود .

http://orodbozorg.files.wordpress.com/2010/09/goftego-ba-orod-bozorg.jpg

چهره آدمهای بزرگ تفاوتی اساسی با همه می کنه و ارد بزرگ دقیقا چهره و چشمانی پر نفوذ داشت .
صحبت در مورد نظریه "قاره کهن" بود و هر کسی سئوالاتش را می پرسید و استاد هم با شکیبایی به تک تک سئوالات پاسخ می گفتند . در مدت زمانی که این انسان والامقام را دیدم ایشان تنها سخنران نبودند بلکه اجازه می دادند هر کسی آنچه در ذهن دارد را بگوید و بعد استاد شمرده و بسیار سنجیده پاسخ می گفتند .
راستش چون من متن نظریه قاره کهن و همچنین نظرات بسیاری که در حاشیه آن نوشته شده را خوانده بودم خیلی از سئوالات برایم ابتدایی جلوه می کرد . در حالی که گفتگوی جمع تقریبا 20 نفره با ارد بزرگ در جریان بود من به صورت ایشان نگاه می کردم و به حاشیه هایی که همیشه منو تحت تاثیر قرار می داد فکر می کردم .
به کتاب آرمان نامه و استقبال بسیار زیاد از آن ، به کتاب سرخ که کاملترین مجموعه سخنان ارد بزرگ است ،
اما خوب یه سئوال مدام دور سرم می چرخید . شاید خنده تان بگیره اما من بارها در سایت های مختلف خوانده بودم که نوشته اند: "تاریخ تولد "ارد بزرگ" رو میخوام"
زندگی خصوصی ارد بزرگ سئوالیست که اغلب در زیر مطالبی که در مورد ایشان می خواندم دیده می شود . همیشه با خودم می گفتم چرا باید چنین شخصیت مطرحی زندگی اش در هاله باشد . آیا او خودش چنین خواسته و یا کسی مستقیما از ایشان نپرسیده است . در درون این افکار غوطه ور بودم که جلسه تمام شد و همه برخواستند ارد بزرگ به همراه چند نفر دیگر در حال خارج شدن از میان جمع بودند که عزم خود جزم نموده و (نمیدونم این همه شجاعت رو از کی قرض کرده بودم!) رفتم جلو و مثل بچه های کلاس اول ابتدایی گفتم ببخشید استاد چند سئوال داشتم . اگر ممکنه چند دقیقه به من وقت بدهید برام خیلی مهمه .
ایشان هم اولین میز را نشان داده و خود نشستند و از من خواستند بنشینم و سئوالاتم را بپرسم .
راستش همه سئوالاتم رو فراموش کرده بودم از دور چشم غره فرشته از راه دور یادم آورد که چی می خواستم بپرسم .
گفتم استاد ببخشید من همیشه در اینترنت در مورد شما سئوالات بسیاری می بینم که همه از زندگی خصوصی شما می پرسند و کسی هم جوابی نداره که به آنها بدهد . حالا میشه از زندگی خصوصی خودتون چند جمله بگین تا من پاسخ بدهم .
ارد بزرگ با خوشرویی و تبسم فرمودند شما پرسش های خویش را بپرسید .
گفتم می شود بفرمایید چند سال سن شماست چون این پرسش همیشگی دوستان و دشمنان ! شماست ؟
ارد بزرگ : زاده شامگاه 17 دیماه هزار و سیصد و پنجاه در بیمارستان امام رضای مشهد
گفتم : پس نزدیک چهل سال
ارد بزرگ : پرسشهای دیگرتان را بپرسید
گفتم : از همسر و فرزندانتان بگویید
ارد بزرگ : من یک دختر یازده ساله دارم که با هم زندگی می کنیم همسرم هشت سال پیش ما را ترک گفت .
شما اگر جای من بودید در آن محیط شلوغ در کنار بزرگ مردی که یادش از افغانستان و تاجیکستان در مرز چین در شرق تا قلب اروپا سوییس و فرانسه در غرب پیچیده است چه می پرسیدید ؟!
گفتم : آینده میهن مان را چطور می بینید ؟
ارد بزرگ : شکوه و سربلندی میهنمان را آرزو دارم و می دانم اینچنین خواهد شد .
دور میز ما همه ایستاده بودند تشکر کردم ایشان با تبسم بر خواستند ..
الان که فکرش را که می کنم می بینم بهترین واژه ایی که معادل شخصیت ایشان می توان گذاشت همان بزرگ است . مانند دریا بزرگ و زلال ...
امیدوارم این سئوالات و پاسخ هایی که گرفتم برای همه دوستان وبلاگ نویسم ! خوب و راهگشا بوده باشد .
به فرشته زنگ زدم و گفتم هر وقت جلسه ایی با ارد بزرگ داشتید حتما مرا هم خبر کنید ...



منبع : وبلاگ خصوصی خودم
http://noshin-kashefi.blogspot.com/2010/09/blog-post_16.html

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

هانیبال الخاص درگذشت

هانیبال الخاص در سال ۱۳۰۹ از پدر و مادری آشوری در کرمانشاه زاده شد چون پدرش کارمند گمرک بود، هر چند سال یکبار از شهری به شهری دیگر می‌رفت. در هنرستان پسران ، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران ، دانشکدهٔ مانتیسلو ایالت ایلینویز آمریکا و دانشگاه آزاد درس داد. هانیبال الخاص چهار کتاب در زمینهٔ آموزش هنر تالیف کرد و برای ده‌ها کتاب طرح روی جلد کشید. او عضو دوره‌های مختلف دوسالانه نقاشی معاصر ایران در دهه ۳۰ و ۴۰ بود و مدت دو سال گالری گیل گمش را که از اولین گالری‌های معاصر ایران بود، اداره کرد. در دهه پنجاه نیز چهار سال در روزنامه کیهان نقدی هنری نوشت. بعد از انقلاب به عضویت شورای هنرمندان و نویسندگان ایران درآمد و در سال ۱۳۵۸ عضو هیئت اجرائی آن شد. او به همراه عده‌ای از هنرمندانی که به حزب توده گرایش داشتند، دیوارهای سفارت آمریکا را با طرح‌ها و نگاره‌های ضدامپریالیستی نقاشی کرد. سوای هنر نقاشی که دلمشغولی اصلی اش بود، او به شعر هم عشق می‌ورزید.

هانيبال الخاص آغازگر طراحي فيگوراتيو در نقاشي نوگرا ايران به دليل حاد شدن بيماري‌هايش 23 شهريور 1389 در آمريکا درگذشت.


هانیبال الخاص در گفتگو با مهر:

گفتگو:سحرآزاد

آرزو دارم مانند سه سالگی‌ام نقاشی کنم / دیوارهای ما نباید خالی باشد
هانیبال الخاص با بیان اینکه دوران زیادی طول کشیده تا آثارش مورد پسند خریداران قرار بگیرد اعتقاد دارد همانطور که ما ایرانیها عادت داریم زمین خانه‌هایمان را با فرش تزئین کنیم باید برای زیبایی دیوارهایمان هم از آثار هنری استفاده کنیم.

هانیبال الخاص علاوه‌بر نقاشی، شعر هم می‌گوید در سال 1309 در کرمانشاه متولد شد و اکنون در آمریکا زندگی می‌کند. همانطور که خودش می‌گوید، در قافیه درست کردن کم نمی‌آورد و حرف‌هایش را با طنز و خنده می‌زند. مانند نقاشی‌هایش ساده سخن می‌گوید و با همین سادگی از مهمانانش پذیرایی می‌کند. گفتگوی زیر به مناسبت تجلیلی است که قرار است برای وی به مدت دو هفته در خانه هنرمندان برگزار شود:

*خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و هنر:حال و هوای این روزهایتان چگونه است؟ چه کارهایی می‌کنید؟

ـ هانیبال الخاص: می‌خواهم به کارهای ناتمام خود برسم. دلم می‌خواهد مجموعه پرتره شاعران ایران را که شروع کرده‌ام، به پایان برسانم. خیلی از شاعران خودشان مدل من شده‌اند. کشیدن پرتره‌ها از ملک‌الشعرای بهار شروع شد، بعد با ایرج میرزا، شاملو، فرخزاد و البته قبل از آنها نیما ادامه پیدا کرد.

خیلی از شاعران خودشان مدل من شدند. کشیدن پرتره‌ را از ملک‌الشعرای بهار شروع شد، بعد با ایرج میرزا، شاملو، فرخزاد و البته قبل از آنها نیما ادامه پیدا کرد.

*به نیما علاقه دارید؟

ـ من قبلا نیما را نخوانده بودم بعد از سفر اولم از آمریکا که برای تدریس به هنرستان پسران آمده بودم، شروع کردم به خواندن نیما. شعرهای نیما احوالم را عوض کرد تاآنجاکه در تمام کلاس‌های طراحی‌ام به بچه‌ها می‌گفتم شعرهای نیما را بخوانند.

*چه ویژگی داشت که اینقدر شما را تحت تاثیر قرار داد؟

ـ چون اولین کسی بود که مدرنیزم را در هنر فهمیده بود. مدرنیزیمی که نیما در شعر آورده بود، خیلی درست بود. پس از او بود که فهمیدیم شعر حتما نباید قافیه داشته باشد. نیما در شعرهایش موضوع‌هایی را گفت که کسان دیگر نمی‌گفتند. من حتی نیما را بزرگ‌ترین شاعر جهان می‌دانم. او تاثیر زیادی روی شاملو، اخوان و..داشته است. شعرهای او بی‌نظیر است.

*هنوز هم شعرهای او را می‌خوانید؟

ـ بله.

*برگردیم سرکلاس‌هایتان در هنرستان پسران.

ـ هر وقت به هنرستان پسران می‌رفتم از بچه‌ها می‌پرسیدم نیما را می‌شناسید و می‌گفتند نه. در آن زمان خیلی از کسانی که به هنرستان پسران می‌آمدند آنهایی بودند که معمولا دو بار در کلاس نهم رد شده بودند و اگر در سال سوم رد می‌شدند باید به سربازی می‌رفتند. چون شنیده بودند جایی به نام هنرستان پسران وجود دارد و برای اینکه به سربازی نروند به آنجا می‌آمدند. حتی گاهی نمی‌دانستند نقاشی چیست. من معلم سال اولی‌های هنرستان بودم. یک روزی به من گفتند یکی از کسانی که به آنها مشت زده‌ای وسواس و بیماری روانی دارد.

*مگر شاگردهایتان را می‌ زدید؟

ـ من خیلی یواش و به یکی از بچه‌ها مشت زده بودم . به او گفته بودم تندتر طراحی کند. یکی دیگر از شاگردانم "بهمن بروجنی" بود. او من را بیرون کلاس صدا کرد و گفت که این شاگرد، کمی مشکل روانی دارد و با او شوخی نکنید. منهم قبول کردم. بعد دوباره به سرکلاس رفتم و منتظرشدم تا دوباره اشتباهی کند و پس از آن یک مشت دیگر به شوخی زدم (خنده) تا یاد بگیرد تمرین کند یعنی یاد بگیرد مرتب کار کند و کاری نداشته باشند که درست می‌کشد یا نه فقط بکشد.

*حال و هوای آن روزهای هنرستان‌ها چطور بود؟ از اوضاع هنرستان‌های الان خبر دارید؟

نه. فقط می‌دانم خیلی عوض شده است. وقتی من در هنرستان تدریس می‌کردم همه نگارگران خوب آنجا بودند مثل مقیمی که یک فرد بسیار ساده بود.

*روش شما در تدریس چه بود؟

ـ همیشه به شاگردانم می‌گفتم فرمولی از اسکلت را بکشند. پاها را که حالت پرانتزی داشتند، باید می کشیدند و اینها نکاتی بود که وقتی طراحی می‌کردند، فکر می‌کردم دقت کرده‌اند و دارند یاد می‌گیرند. وقتی به بهمن بروجنی و نسل او درس می‌دادم، فهمیدم چیزهای زیادی راجع به طراحی نمی‌دانند. وقتی بهمن برای اوقات فراغت به شهر خودش ـ بروجن ـ رفت، کلی تمرین کرده بود چون اصولا من کمیت را به کیفیت ترجیح می‌دادم. بعد از سه ماه با یک گونی وارد خانه‌ام شد. وقتی گونی را باز کرد کارهای بسیار کوچک از دهقانان، همسایه‌هایش تا کارهای بزرگ در آن بود. من مجبور شدم به او بگویم کارها را تقسیم کند. بعد آنها را کنار هم چسباندم که یک تابلوی بزرگ درست کردیم. بروجنی یکی از شاگردانی بود که خیلی خوب به شیوه من جواب داد. در آن موقع در یک انجمن تدریس می‌کردم و گاهی کارهای شاگردانم را نمایش می‌دادم و به مردم می‌گفتم این آثار را بخرید. آنها هم می‌خریدند و پول‌ها را نقدا به شاگردان می‌دادم.



*یکی از فعالیت‌های شما نوشتن نقدهای هنری در روزنامه‌ها نیز بود.

ـ در روزنامه کیهان در مورد نمایشگاه‌های هنری و سبک‌های مختلف، مطلب نوشتم که هنوز برخی، این نوشته‌ها را نگه داشته‌اند. یکی از تابستان‌هایی که هنرستان تعطیل بود و منهم نقد نمی‌نوشتم تصمیم گرفتم کارنامه‌ای برای هنرمندان مختلف درست کنم و به آنها از نظر طراحی، رنگ، میزان فروش و.نمره بدهم. یادم است خانم ایران درودی از ظنر میزان فروش کارهایش 20 گرفت و نمره بقیه کارهایش را صفر دادم.

*واکنش خود نقاشانی که شما به آنها نمره می‌دادید، چه بود؟

ـ خیلی‌ها عصبانی شده بودند به خصوص خانم درودی هیچوقت با من آشتی نکرد. اوایل فکر می‌کردم خیلی نقاشی بلد نیست چون رنگ‌ها را با هم قاطی می‌کرد و از میان آنها یک اثر می‌ساخت ولی بعدها فهمیدم زن بسیار فهمیده و باسوادی است که عمقی دارد.

مردم باید بفهمند به غیر از زمین، دیوار هم داریم و وقتی نقش‌های زیبای قالی روی زمین وجود دارد چرا دیوارهای ما خالی است؟

*یکی از نکاتی که من قبلا شنیده بودم و خود شما هم اشاره کردید، تمرکز بر طراحی بود و اینکه گفتید وقتی وارد هنرستان شدید، متوجه شدید بچه‌ها طراحی‌های خوبی ندارند. فکر می‌کنید با وجود اینکه طراحی به نوعی پایه هنرهای تجسمی است، چرا در این زمینه ضعیف عمل شده است؟

ـ چون طراحی را با ذغال کارکردن یا صرفا از روی یک مجسمه کشیدن می‌دانستند. من به آنها یاد دادم اینها طراحی نیست و با این کار چیزی یاد نمی‌گیرند. گفتم کارها را تند و بلافاصله بکشند. یکی از موارد دیگر، این بود که بیشتر آنها در کشیدن دست مشکل داشتند و نمی‌توانستند درست دست بکشند. نقاشی را دیدم که تابلوی زنی را کشیده بود ولی به جای دستان زن، گل گذاشته بود. برای همین من به شاگردانم تاکید می‌کردم زیاد از دست طراحی کنند.

*چرا؟

ـ چون اگر می‌توانستند درست دست بکشند، همه چیز را می‌توانستند موضوع‌های دیگر را به راحتی طراحی کنند. اگر کسی دست را درحال گرفتن، نازکردن، مشت کردن و.. بکشد، کار سختی است. باید تمرین زیادی انجام دهی و حالت‌های مختلف را نشان بدهی. دست، حرف می‌زند و خیلی از پیام‌ها را منتقل می‌کند. برای همین باید یاد بگیرید دست را درست بکشید. یک راه هم بیشتر برای یادگرفتن آن نیست. باید 100 طراحی از یک دست کامل روی کاغذ A4 بکشید و بعد صدها طرح از حالت‌های دیگر بکشید. در مورد شاگردانم می‌دیدم به فاصله اینکه دست‌های خوبی می‌کشیدند طراح خوبی می‌شدند.

*خود شما چطور به این نکته پی بردید که کشیدن دست سخت است؟

ـ همان اوایل که طراحی می‌کردم، می‌دیدم دست‌هایی که می‌کشم شبیه کارهای دیگرم نیست و ضعیف‌تر است. خودم آنقدر طراحی کردم تا بتوانم دست‌های خوبی بکشم.

*در آن زمان چند سالتان بود؟

ـ آن موقع دانشجو بودم و در دانشگاه شیکاگو درس می‌خواندم. معلم‌های خوبی در زمیه طراحی داشتیم که یکی از آنها به ما یاد داد دست خیلی سخت است و منهم حس کردم بلد نیستم درست، دست بکشم. برای همین شروع به تمرین کردم. البته شاید دست برای ما ایرانی‌ها خیلی مهم‌تر باشد چون ما با دست حرف می‌زنیم و خیلی از توضیحات ذهنی خود را با دست نشان می‌دهیم مثلا خیلی از مواقع می‌گوییم "خاک برسرم". منهم سعی کردم این نکته را به شاگردانم یاد بدهم. آخر سر به این مطلب رسیدم که شاگردانم باید 3 هزار دست طراحی کنند. من طرح‌های آنها را می‌دیدم و اگر خوب بود به آنها امضا می‌دادم که طراح دست خوبی شده‌اند.



*یعنی شاگردانتان باید 3 هزار دست طراحی می‌کردند؟

ـ بله و شاگردانم این کار را می‌کردند.

*وقتی با هنرجویان جوان صحبت می‌کنیم در مورد هنر مدرن و معاصر مطالبی خوانده‌اند اما اطلاعاتی در مورد تاریخچه هنرهای سنتی و گذشته خودمان ندارند. درحالیکه نسل شما علاوه‌بر اینکه به هنر زمان خودش آشنا بود و با آن کار می‌کرد با هنرهای خودمان مانند نگارگری که به آن اشاره کردید، بیگانه نبود. چرا؟

ـ من همیشه می‌گویم قبل از اینکه بخواهیم رنگ‌ها را روی بوم بپاشیم باید سواد کافی داشته باشیم مثلا خیلی‌ها فکر می‌کنند چشم‌ها در بالای سر قرار دارد درحالیکه وسط چانه و میان سر هستند. من اینها را به شاگردانم یاد می‌دادم و می‌گفتم وقتی نمی‌توانید خودتان یا مادرتان را بکشید چگونه نقاشی هستید. به صرف نقاشی آبستره کشیدن، نمی‌توان گفت نقاش هستید. یادم است برای نوشتن مقاله‌ای برای روزنامه کیهان به نمایشگاهی رفتم که "ه" را با رنگ‌های مختلف نوشته بود. وقتی با این نقاش صحبت می‌کردم به من گفت: نمی‌دانم مردم ما چرا اینقدر بی‌شعور هستند؟ پرسیدم چرا؟ او گفت: برای اینکه این "ه" فریاد و هوارهای من است به مردم تا بیایند و نقاشی‌های من را ببینید. بعد من گفتم: با یک "ه" این دعوت، کافی نیست. یک تابلو بکش و تمام حروف فارسی را بنویس تا هرچه را می‌خواهی بتوانی بگویی." (خنده). این حرف من خیلی به آن نقاش برخورد. شرایط اینگونه بود. نمی‌دانستند نقاش شدن با زحمت و عشق بوجود می‌آید.

*یعنی شما اعتقاد دارید یک نقاش ایرانی باید بنیان‌های نقاشی و هنرهای گذشته خود را بشناسد بعد به سبک‌های نوین بپردازد؟

ـ بله. من معتقد هستم جوانان ما باید یاد بگیرند طراح خوبی بشوند. طراحی‌های "گویا" من را دیوانه می‌کند. کسی را نمی‌شناسم که در حد او باشد. کاریکاتورهایی کشیده است که تماما شکوه‌های انسان‌های دیوانه و بهم خورده را نشان می‌دهد. "گویا" می‌دانست امپرسیونیست یا اکسپرسیونیست چیست. در کارهایش نمونه‌های زیادی سورئال وجود دارد. پر کار بود تاآنجا که می‌توانم بگویم غلط می‌کنم ادعا کنم یک روز به اندازه او کار کرده‌ام. او استاد بسیار بزرگی است. مثل حافظ ما است و کسی نمی‌تواند جانشین او شود. اول باید خود را خوب شناخت و فهمید انسانیت یعنی چه.

میانگین عمر افراد خانواده‌ام 65 سال بوده و من فعلا 15 سال بیشتر عمر کرده‌ام.خوب این خیلی خوب است.

*در مورد خاطرات هنرستان‌ صحبت کردید. چه خاطراتی از دوران تدریس در دانشگاه دارید؟

ـ وقتی وارد دانشگاه شدم، دانشجویان کلی از روش تدریسم شوکه شدند چون به شاگردانی که خوب کار نمی‌‌کردند محکم مشت می‌زدم بعد می گفتم خوب کاری کردم که مشت زدم. گاهی اوقات هم می‌گفتم "خاک بر سرت، تو بدترین طرح را کشیده‌ای، نگاه کن ببین چرا بد است." (خنده)

*80 ساله شدن حسی دارد؟

ـ معجزه‌ای است چون تعداد بیماری‌های من بسیار زیاد است ولی تا این سن رسیده‌ام. تا به حال سه بار قبلم را جراحی کرده‌ام. در کودکی مالاریا گرفتم. کلا از کودکی خیلی آدم سالمی نبودم. میانگین عمر افراد خانواده‌ام 65 سال بوده و من فعلا 15 سال بیشتر عمر کرده‌ام.خوب این خیلی خوب است.

*نقاشی‌های شما معمولا روایت دارند و به نوعی سهل‌الممتنع هستند. تعریف شما از نقاشی چیست؟

ـ من علاوه‌بر نقاشی شش سال هم در یک کارخانه کار می‌کردم.

*چه کاری می‌کردید؟

ـ اوایل فقط جارو می‌کردم.

*چه زمانی بود؟

ـ وقتی که در موسسه هنر شیکاگو درس می‌خواندم در این کارخانه کار می‌کردم. در آنجا به نکته‌ای پی بردم که بعضی اوقات می‌گویم آمریکا چقدر عقب افتاده است. در مقابل محل کار ما، کارخانه دیگری نیز وجود داشت که محل کشتار کارگرانی بود که روز جهانی کارگر بابت قتل آنها انتخاب شد. این نشان می‌دهد آمریکا چقدر رمز را در خودش نگه می‌دارد.

*در آن زمان طراحی هم می‌کردید؟

ـ بله. زمانی بود که به خودم گفتم وقتی می‌توانم هشت ساعت در کارخانه کار کنم پس می‌توانم طراحی هم انجام دهم. برای همین روزی 13 ساعت کار می کردم که 8 ساعت آن کار در کارخانه بود و پنج ساعت هم طراحی.

*چرا در نقاشی‌هایتان بیشتر انسان کشیده اید؟

ـ اگر بتوانید انسان را خوب بکشید، همه چیز را خوب می کشید و بعد از آن، کشیدن منظره برایتان آسان می‌شود. من طبیعت بیجان هم کشیده‌ام. پس از آن دوست داشتم مانند مینیاتور نقاشی بکشم و این چیزی بود که به آن رسیدم یعنی راوی باشم.

*این راوی شدن از علاقه شما به شعر هم نشات می‌گیرد؟

ـ پدر و عموهایم از معروف‌ترین شاعرهای معاصر آشوری بودند. آنها خیلی شعر نمی‌گفتند اما شعرهای خیلی قشنگی داشتند. می‌توانم بگویم من 10 برابر آنها شعر، غزل، دو بیتی و روی (یک قالب آشوری) سروده‌ام.

*شما اهل شعر و نقاشی هستید. چه شد میان این دو، نقاشی را انتخاب کردید؟

ـ نقاشی کار روزانه من است مثل همان کاری که در کارخانه انجام می‌‌‌دادم. وقتی نقاشی می‌کنم برای تفریح و استراحت هم شعر می‌گویم. من عاشق قافیه هستم و در گفتن آن خیلی قوی‌ام. امکان ندارد قافیه ای پیدا نکنم. در ضمن دوست دارم شعرهای کودکان بنویسم چون خیلی از نویسندگان ما خیلی کم برای بچه ها شعر نوشته اند. من زیاد نوشته ام.



*در مورد نقاشی‌هایتان هم دوست دارید به فضای کودکانه نزدیک باشد؟

ـ بله. خواستم به نقاشی دوران کودکی‌ام برگردم. دوست دارم طرح‌هایم مانند دوران سه سالگی‌ام باشد. برخی اوقات فکر می‌کنم نقاشی‌هایم تا دوران 4 سالگی‌‌ام رسیده است ولی تعداد انها خیلی کم است چون این کار، سخت است. آدم باید از تمام دانش و عیب‌هایی که دارد تهی شود تا بتواند مانند بچه‌ها نقاشی کند یا شعر بگوید.

*شنیده‌ام که تلاش زیادی انجام می‌دادید کارهای شاگردانتان را بفروشید. اما تا سال‌ها کارهای خودتان را نمی فروختید. چرا؟

ـ کارهای من برای مشتری‌ها جذاب نیست.

*این اواخر که فروش کارهای شما خیلی خوب است.

ـ خیلی طول کشید تا کارهایم فروخته شدند. هیچوقت طراحی‌های من را نمی‌دیدید چون در آن زمان نقاشان یاد گرفته بودند مثل رامبرانت طراحی کنند. من طراحی‌هایم را به شاگردانم نشان نمی‌دادم چون احتمالا می‌گفتند وقتی خودش بلد نیست طراحی کند، چطوری به ما درس می دهد؟

*بعدا نگاهشان عوض شد؟

ـ بله. من دنبال مد نبودم. آنچه را که دوست داشتم، می‌کشیدم.

*پس اینطور نبود که کارهایتان فروش نداشته باشد بلکه درک نشده بود؟

ـ بله. اگر می‌خریدند که خیلی بهتر بود.

برخی از نگارخانه‌ها و یکی دو تا از شاگردانم که کارهایم را می‌فروختند، پول فروش تابلوهایم را ندادند.

*و این اواخر فروش آثارتان بهتر شد؟

ـ بله ولی متاسفانه پول فروش آثارم به خودم نرسید.

*خریدارهای آثار پول‌هایتان را نداده‌اند؟

ـ برخی از نگارخانه‌ها و یکی دو تا از شاگردانم که کارهایم را می‌فروختند، پول فروش تابلوهایم را به خودم ندادند. یکی از شاگردانم که وقتی در آمریکا بودم به من تلفن می‌زد و می‌گفت که کارهای بیشتری بفرستم. او حتی نگفت که یکبار در یکی از نمایشگاه‌های نقاشی، پرفروش‌ترین نقاش بوده‌ام. اینها گله‌های زندگی من است که مقصرش هم خودم هستم.

*این روزها صحبت از این می‌شود که مردم باید خریداران آثار هنری باشند. برای اینکه این آثار وارد خانه‌های مردم شود، چه کارهایی باید صورت بگیرد؟

ـ مردم باید بفهمند به غیر از زمین، دیوار هم داریم و وقتی نقش‌های زیبای قالی روی زمین وجود دارد چرا دیوارهای ما خالی است. زمانی گفتم هرکسی برایم گلیم بیاورد، من به او نقاشی هدیه می‌دهم و حدود 20 نفر این کار را انجام دادند.

*الان در آمریکا چه کار می کنید؟

ـ بازنشسته هستم و یک اتاق دارم که حداقل 14 ساعت در آن نقاشی می‌کشم.

*چرا با وجود اینهمه شاگرد در ایران نماندید؟

ـ به خاطر خدمات پزشکی و امکاناتی که بدست آوردن آنها در اینجا برایم سخت است. آن زمان که اینجا بودم بیمه شدن خیلی سخت بود اما الان شنیده‌ام راحت‌تر شده است.

*از اینکه شاگردانتان قرار است برایتان بزرگداشت بگیرند، چه حسی دارید؟

ـ حس خیلی خوبی است چون می‌بیینم چقدر بامحبت و قدردان هستند. گاهی برایم نامه می‌نویسند و می‌گویند چه کار می‌کنند.


پایان گفتگو با مهر

هنر خوراک روان و هنرمند آفریننده آن است . بارگاه هنر با هیچ جایگاهی درخور ارزیابی نیست . این سخن ارد بزرگ گویای شان و مقام هنر و هنرمند است اما هانیبال الخاص دلی پر درد داشت و در مراسم بزرگداشت خود می گوید : اگر من در اروپا 60 سال يک نانواي موفق بودم ، احتمالا براي بزرگداشت من دکاني با تنوري زيبا براي پخت نان مي دادند ، اما تاکنون مسوولان هنري کشور، درخصوص تاسيس موزه اي براي نگهداري آثار من هيچ اقدامي نکرده اند. گفتني است مراسم بزرگداشت 60 سال فعاليت هنري هانيبال الخاص در خانه هنرمندان ايران خرداد ماه 1389 برگزار شد . در آن مراسم متاسفانه هیچ یک از مسوولان هنري و ميراث فرهنگي کشور حضور نداشتند که موجب رنجش و آزردگی استاد شد .


روحش شاد



برگرفته از : سایت چهره های ماندگار

http://243.blogfa.com/post-185.aspx


۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

فهيمه صفاريه : مثل هاي بي رحم


آدم شدم !


تا به تو برسم

كوه غرور شدی

تا به من ...

كاش مثل ها خرافاتی بیش نبودند ...

فهیمه صفاريه

پي نوشت :

سفرم به خیر

اما بد نیست اگر خاطرت بماند

به تعداد خط های سپید جاده ای که در آنم

دلت برایم تنگ شود ...


http://www.abitarinpanjere.blogfa.com

http://javedane-ha.blogspot.com

فهيمه صفاريه : شیرین فرهاد

شیرینی زندگی توام

اگر فرهادوار

بیستون فاصله را بشکافی .

تیشه ات را محکم تر بزن .

فاصله ها بسیارند .

فهیمه صفاریه




http://www.abitarinpanjere.blogfa.com

http://javedane-ha.blogspot.com

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان