۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

شاهد

ایستاده در خطوط ممتد
نگاهم سرشاری بغض غم را
درون سینه مزه مزه میکرد
طعم میوه ای نارسیده وکال
تلخ و کِس
وتلخ تر میشد آنگاه که دیده
سرخی خشم را درروی ونگاه
شاهد شد
افتاد...بدونِ فرصت آه
وپرکشید چون کبوتری
بر آسمانی که دیگر آسمان او نبود.

گریستم در نهایت بغض
فریاد درونم
دیگرآرام نمیگرفت اشکهایم نیز
وتوتنها شاهد بودی
فقط شاهد!
farzaneh Sheida
1388تیر\2009

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان