سروده ای زیبا از شاعره محترم خانم افرین پناهی :* محکمه بود انگار...!
:: * محکمه بود انگار... ! :
محکمه بودانگار...
شاه وچند وزیر
و ما, چون مردگان!
خدایان لب شکری
به مجازاتمان نشسته بودند.
گفتند:این جامکان ِ کسانی است...که
همیشه" بی اجازه" قد کشیده اند
گفتند: سهم شما
دره ای است!!! ...
برای آبادانی اش
بایددست به دامان خدایان شوید!
گفتیم : ماخود....!
حرفمان رابریدند
باواژه های مسلول ...
ناسزایمان کردند.
ساکت شدیم
یوغ برگردنمان نهادند
سپرشدیم
و یادمان رفت
خوابیم ... یامرده!
ودره همچنان باسرهای بی صدا
روبه قرون ماضی
افتاده ازنای و....
مادریک گورجمعی
تاهزارسال نیامده
درکارگاه هیچ کوزه گری
به سخن درنیامدیم!
در سایت" شعرنو ":
نظرات