●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_● _ فرگرد فریب _ ●
●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد فریب _ ●
______*سعدی*____________
به راه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری
کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
ــــــــــ * سعدی ــــــ
همواره نوشته ام که در مقام انسانی بسیاری از کارها شایسته ی انسان ونام او نیست زیراکه وقتی برای پیش بردن راه زندگی اینهمه راههای مختلف در پیش روی آأمی وجوددارد چرا می بایست از بدترین راهها برای رسیدن به چیزی استفاده کرد مسلم است که « فریب »یکی دیگر از راههائی ست که انسانها برای بدست آوردن چیزی , به آن رو آورده وهمواره توسط آن باعث به نتایج مورد نظر خود ,که هرگز در راهی خیر نیست وهیچگاه از سر خوبی وخوش نیتی صورت نمیگیرد , میرسد وهیچگاه نیز به متیجه ی عمل خود بر فردی که اورا فریب داده اندیشه نمیکند چراکه انسانا ذبااینکه در جایگاه انسانی خود بسیار نام نیک را یدک میکشند اما هریک اسنانی نهادهای حیوانی خاصی را نیز داراست که یکی به آن رشد داده چون روباهی فریبکار از آن را به سود جوئی پرداخته وانسانهای شریف وخوب وخوشدل ونیکنام و مهربان را ببازی گرفته از وجود واحساس واعتماد ایشان سواستفاده میکند وشکل خیانت خود را بردنیا وآدمی زرنگی وتیز بودن و هشیار بودن خود, میداند دریغ ودرد که اینگونه انسانها چون شیاطین انسان نما وچون دیگر انسانهائی که به بدترین راه حتی غیبت ودروغ وبدخواهی خو کرده اند لایق نه دوستی انسانی هستند نه هرگز اعتباری برخود دارند چراکه از راه فریب ودوز وکلک به جائی رسیدن ,نه تنها ارزشی ندارد که پست وحقارت آدمی سخن میگوید که عقل پاک وخوب انسانی خود را به جای استفاده در راههای بهتر مشغول بدترین راهها میکند. اگر توجه کنید دانسانهای دزد و قاچاقچی , کلاهبردارفریبکارو.... انسانهای باهوشی هستند که متاسفانه از قدرت هوش واستعداد خود درجهت بدی استفاده میکنند وهمین انسانها اگر اراین استعدادها وهوش درجهت مثبت وبر ای یک زندگی آبرومند وشریف در راه درست استفاده میکردند خود میتوانستد یکی از شایستگان واندیشمندان وبزرگان جامعه باشند .
____ افسرده:_________
از تو شــکایـت سردهم ، یا از دل افــسرده ام
از قـلب خــونینم ویا ، رنجی که از آن بُرده ام
از عشـق نافرجام خـود ، یا درد شـبهای غــمین
از بی کسی هائی که زآن ، صد غصه در دل خورده ام
از شــور فــرهادین خود یا عـشق مجـنون وار دل
ای بی وفـا از هجـرتــو ، من تـا ابـد آزرده ام
عـمری به شـوق عـشق تو ، محرومیت ها دیده ام
تا آنکه دیــم ناگهان ، افــسرده ای دل ُمـرده ام
دیـگر نـدارم در دلـم ، شـور و امید زندگـی
افـسرده تـن بشکـسته دل از زنـدگی سرخورده ام
عاشق ترین در زندگـی ، مجنون ترین درعـشق تو
جـز در کـنارت بی وفا، آیا دمّــی آسوده ام
هــرگز نبوده غـیر تو ، در قلب من جای کـسی
اما به صد دلدادگی ، آزرده ای افـسرده ام
______ ۱۳۶۲/۹/۷دوشنبه/ سروده ی : فرزانه شـیدا______
دنیای فریب دنیای زشتی ست که در آن قلبهای بسیار میشکند وفریبکار اگرچه شاید به شیادی وفریب چیزی به کف میآورد اما بسیار چیزها را در وجود خویش از دست میدهد وهمچنین درنگاه عالمی که روزی دریابند که او انسانی فریبکار وروبه صفت است و درنهایت همه ی آنچه را که بدست آورده نیز به خواری زکف میدهد این قانون زندگیست.
______* شمس تبریزی *_____
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی الله گویان می شوی
آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا
از جرم ترسان می شوی وز چاره پرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیانگ
ر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از غمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربنده ام پس بایزیدش گفت رویا
رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
______ از : شمس تبریزی_____
همیشه دراین تصور باخود در جدال هستم که چرا یک انسان برای رسیدن به هرچیزی کم یا زیاد ارزشمند وگاه حتی بی ارزش رضا به این میشود که خود را تا پست ترین منطقه ی انسانی پائین بکشد وآنچه بدست می آئورد اگر مال وثروت ومقانی ست یااگر سوالستفاده های ناشایست از انسانی در نهایت چقدر میتواند همه ی این چیزها ارزش داشته باشد که انانی تااین حد خود را پائین کشیده وحقارت نام فریبکار را بر خود بپذیرد وچه شد ودرکجای راه زندگی بود که انسانی سهم خوب بودن خود را با فریبکاری و .کلاهبرداری ودزد وحتی جانی بودن وقاتل شدن عوض کرد ووجدان واحساس پاک انسانی خویش را به شیطان فروخت واز دنیای پاک صداقت وانسانیت بدور افتاد وچرا براستی چرا وچگونه یک انسان میخواهد یا میتواند درچنین جایگاه خودرا بنگرد واحساس حقارت نکند وخود را در صحرای بودن آواره وسرگردانی نبیند که راه گم کرده تنها میرود بیاینکه به براستی درهر جایگاهی که هست به جائی رسیده باشد که ارزش حتی گفتن داشته باشد بخشیدن دنیای پاک وخوب بودن ومهربانی به هر قیمتی که باشد بالاتر از خرج واز دست دادن احساس پاک وقلب منزه وروح سالم وشفافیت دیده ای نیست که از علم وهنر ودانش جلا گرفته ورنگین شده ی هنرها واندیشه هائیست که برق آن دیگر آدمیان عام را حتی خیره وشاید کور میکند وچرا آأمی می بایست این مقام را رها کرده به آن مقام پست خود را تنز ل دهد .دانش اجتماعی / فرهنگی - انشان شناسی وجامعه شناسی وروانشناسی همگی باهم به اتفاق دراین نظریه مشترک گشته اند که انسان خطاکار هرگونه خطائی را که در زندگی مرتکب شده وبنام آن مجرم قانونی ست یا خیانتکار اجتماعی یا فریبکار انسانی تنها وتنها به این دلیل است که خود قربانی همین زشتی ها در زندگی بوده است وزمانی که به ریشه یابی پرداخته اند اکثر انسانهائی که راه فریب بر گزیده اند . خود فریبی خوردگان دنیا واجتماع بوده اند.
_____ از دیوان : شمس تبریزی_____
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حمله های جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بی خود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده می خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد با برگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ ز من اینجا درین خنجر زدنبا مقنعه
کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندر گذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
______ از : شمس تبریزی_____
فریبکاران جامعه , خود فریب خورده گانی هستند که آتش کینه وانتقام آنان آنقدر شعله کشیده است که روح انسانی وقلب بشری خود را درآن سوزانده وخاکستر آنرا نیز بباد داده اند وبا درد وزخمی که دردرون بیش از هرکشی خود آنان را ازار میدهند انتقام وتلافی صدمه ی خورده شده خود را از دنیا واجتماع ومردم پس میپیرند وهگز در زندگی هیچکس را نمی بخشند ودرنگاه کوته فکر آنان جمله انسانها لایق ستم دیدن هستند وهمانگونه که اورا لایق فریب دیده اند به انتقام اونیز به فریب آنان مینشیند ودردل شادیها میکن د که اگر یکبار در زندگی خود باخته ای شدم صدبار در زندگی انتقام گرفتم درطی دوران زندگیم انسانهای بسیاری را مشاهده کرده ام یا شنیده ام که زن ومرد بعلت یک سواستفاده جنسی دچار اندوهی سخت شده تعدادی از سواستفاده کننده « ایدز» گرفته اند وامروز به انتقام از آن یک نفر, بدون اینکه دیگران گناهی درخطای سادگی آنان یا فریب خوردن آنان داشته باشد از مردم انتقام میگیرند وبدون اینکه اعلام کنند که چه مریضی سختی جان آنان را رو به مرگ میبرد دیگران را نیز به شکلهای مختلف آلوده میکنند واین خشم واندوه وزخم درونی که باعث مرگ آنان شده را حق همگان میدانند چراکه فکر میکنند حق او نبود اینگکونه زندگی ببازد البته حق دارد که از این فریب خانمانسوز زندگی خود از ته دل از شخصی که اورا باین روز نشانده متنفر باشد وانتقام را نیز بدست قانون بسپارد وبدست خداوند اما اینکه همگان را دراین سطح پائین بکشد وباخود به مرک بکشاند خود نماینده شعور کم اجتماعی وفکری وقلبی اوست درجائی دیگر پسر جوانی را دیدم که با عشقی عمیق عاشق دختری شد برای رسیدن باو هم کار میکرد هم درس میخواند وبه امیدی تمام سرمایه ی زندگی و کار خود را باین دختر میداد تا برای آینده خود وبرای ازدواج و خرید خانه برای اینده ی مشترک خود ازاین پس انداز نگهداری کند وروزی میرسد دکه مبلغی از آن پول احتیاج پیدا میکند تا سرمایه ی دکاری کند که عموی او باو پیشنهاد داده بود ووقتی با دختر درمیان میگذارد تا مبلغی از پس انداز را ازاو پس بگیرد وبرای ایندخه خود سرمایه گزاری کنند خود آن دختر به مسخره باو خندید وگفت من شوهر دارم آن چندماهی که نبودم باردار بودم و وضع حمل کردم وتمامی این پول را هم خرج زندگی خودم وشوهرم وفرزندم کردم وپولی هم ندارم بتو برگردانم توانقدر احمقی که نفهمیدی من ماهها باردار بودم وتورا ملاقات میکردم پس حق تو بیش ازاین نیست دلشکستگی یاس وشوکی که ازاین خیانت بر دل این جوان مینشیند چنان روح اورا به آتش میکشد که او ازان پس هر دختر وزنی را تا اخرین مرحله ی فضاحت فریب میداد وبا افتخار بدون هیچ خجالت وقباحتی ازخود واز دیگران همه جا ودر تمام مکانها نیز اعلام میکرد که من ازهمه ی زنها ودخترها انتقام میگیرم چراکه زنها ودخترها لیاقتی بیش ازاین ندارند.اینگونه اتفاقات گاه دردرون خانه ای رخ میدهد ,که آدمی توقع آنرا ندارد وگاه فریب از سوی نزدیکترین فرد به انسان صورت میگیرد مردی که بی خبر از همسر زن دوم اختیار میکند .پدری که بیخبر ازخانواده چند همسر در چندجا دارد .خواهری که به یکباره با شوهر خواهر خود بی خبر ازخواهر تنی خود ازدواج میکند وحووی او در زندگی میشود, برادری بناگاه تمام ثروت خانه را برمیدارد وآن زندگی را بدون سرمایه ای رها میکند وهرگز خبری ازاو نمیشود پدری که بیکباره ترک خانه وزندگی میکند وفرزندان هیچوقت نمیدانند چه اتفاقی برای او افتاده است مرده است یا زنده آنها را ترک کرده است یا.... مردی که بناگهان به خانواده اطلاع میدهد همسر وفرزندان دیگری نیز دارد وزن وفرزند خود را باخانواده ی دیگری مواجه میکند که عمری باید با آن بسازند ودراین جامعه ی خانوادگی بین دوهمسر وفرزندان یا دوزن چنان فریبکاریها دشمنی ها وبدجنسی هائی میگذرذ که این افراد این زن این فرزندان وقتی به جامعه می آیند همگان حووی آنان وزن پدر آنان وناخواهری ونابرادری آنانند که باید تا میشود آنها را سوزاند ونقشه کشید وکار خود را پیش برد که اگر چنین نکند سرش کلاه رفته به گونه ی دیگری از دنیا ومردمان آن ثدمه میبینند ووقتی پدر یا مادری باانان چنین کرد از دنیا چه توقع واین طرز فکر از پایه غلط بخاطر خودخواهی .بی توجهی ونادانی یک فرد بر یک خانواده جامعه ای را پرازاانسانهای کینه ای دلشکیسته وعصبی وخشمگینی میکند و وهمین امر باعث مشود اینگونه افراد اعتماد خود را به خانواده / دوست/ مردم و اجتماع از دست بدهند
_______گل ______
به گل بوسه دادم بوقت سحر
ز او شبنمی روی دستم چکید
چنین دیدم از گردش روز گار
که گل هم محبت ز دنیا ندید .
ــــــ* ف .شیداـــــ
چراکه با اینوصف برای ثبات آنچه بر آنان گذشته یا مدرکی ندارند یا قدرتی برای انتقام به چاره راه فریب متوسل شده به هرگونه ای که برایشان امکان داشته باشد زندگانی دیگران را فنا میکنند چراکه خود را فنا شده زندگی بدست انیان میدانند ودرکنار اینان کسی هست که همین صدمات را میخورد اما هرگز این را ازچشم دیگری نمیبیند باعث را باعث وگناهکار میشناسد بتواند شکایت کند میکند نتواند تنها حواس خود را جمع میکند که مجدد چنین بلائی بر سراو نیاید وازاین شخص وآشنایان نزدیک باو نیز دوری میکند وهمه ی آنچه گذشت را به خدا میسپارد وفریب دهنده را نیز هم به خدا واگذار میکند وبسوی ادامه ی زندگی خود میرود وبااینکه این درد را شاید هرگز فراموش نکند اما دیگران را به اشتباهی که خود براثر اعتماد واطمینان بدیگری کرد وفریب خورد , مقصر نمیداند ودرد خود را برسر دیگران خالی نکرده واجتماعی را به جهنم تبدیل نمیکند که فقط خود را خودخواهانه آرام کرده واز هیجان موفقیت فریب دیگران سرخوش وارضا گردد که شما هرگز هرگز در یک انسان واقعا انسان که شعور ودانش فردی واجتماعی او درست پایه ریزی شده باشد یا خودساخته ای درجامعه باشد که به خدا ودنیا وزندگی واجتماع ارج میگذارد هرگز چنین چیزی را نخواهید دید که انتقامی وکینه ای عامل فریب دنیائی شود .افسوس که دنیا از عشق و محبتها خالی گشته است درغیر اینصورت کسی نه فریب میداد نه کسی فریب میخورد:
_____ حریم نفس عشق _____
در حریم نفس عشق نهادم قلبی
و دگرباره به اندوه دلم باز شکست
و غم تنهائی همره راه غریب من شد
آه ای عشق چرا تنهائی
ره ما گرچه زهم گشته جدا
تو چرا رو به خرابات مغان راه بری
من چرا یّکه وتنها در راه
من چرا یّکه وتنها در راه
هردو مان یکّه و تنها ماندیم
هردو مان یکّه و تنها ماندیم.
____اول اردیبهشت 1387(ف.شیدا)____
در نهایت با ید گفت که انسانهای صدمه خورده وبدبختی تن به چنین اعمالی میدهند که در خود قدرت دوباره ایستادن وخود ساختن را نمی بینند وبا درهم شکستن دیگران سعی میکنند انان را نیز تا حد خود پائین کشیده واحساس لذت کنند درصورتی که این نهایت حقارت وحماقت اندیشه ای ست که نام انسان بر خود دارد وباعث دریغ وتاسف که کسی راه فریب را علم زندگی خود بداند وهوشیاری واستعداد خود تصور کند که جز پستی وفرومایگی و بی آبروئی ونداشتن شخصیت درست فردی/ اجتماعی , نماینده ی چیز دیگری نیست وآنان که بدین راه زندگی میکنند می بایست بدانند درنگاه همگان هیچ نیستند جز انسان پستی که لیاقفت نام انسانی نداشته ودرنگاه همه تحقیر شده ای بیش نیست که خیال میکند زرنگ وداناست.که اگر بود چینن راهی پیش نمیگرفت وراه درست زندگی را میرفت تا خود را به مقامی برساند که دیگران براو حرمتی درست نهاده احترام اورا بخاطر وجود خوب وباارزش او نگاهدارند نه برعکس.
نگاهی بر اندیشه های فیلسوف بزرگ ایرانی *ارد بزرگ خواهیم داشت:
*- با فریب شاید بتوان چیزی بدست آورد اما درنهایت همان دستاورد مایه تباهی خواهد بود .
ارد بزرگ
* - فریبنده همیشه در حال فریب خوردن است . ارد بزرگ
*- فریبکاری زرنگی نیست که رسوای ست . ارد بزرگ
*- فریب بی گناه ، خفتی هولناک در پی دارد . ارد بزرگ
*- فریبکاران همه کسان و خویشان خود را از دست می دهند. ارد بزرگ
______¤¤¤¤¤¤¤______
● پایان فرگرد فریب ●
_به قلم فرزانه شیدا_ ●
نظرات