بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *انتقام*
●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد انتقام _ ●
نه هر که ستم بر دگری بتواند
بی باک چنانکه میرود میراند
پیداست که امر و نهی تا کی ماند
ناچار زمانه داد خود بستاند .
از: رباعیات سعدی_____________________
واژه ی انتقام, واژه ی ترسناکیست واز آن بوی تاریکی وزشتی وبدخلقی وبد دلی بر میخیزد
حضرت علی (ع*) سلام میفرمایند : در بخشش لذتی ست که در انتقام نیست.
واین جمله به تنهائی گویای بسیاری از چیزهاست که لزومی حتی بر تعریف آن نیست که بسیار واضح وروشن است که قلبی که توان بخشش داشته باشد بایدقلبی بزرگ باشد واگر جز این بود نمیتواسنست گذشت وبخششی از خود نشان دهد وآنکه در فکر انتقام است ودر چنگال خشمها وکیسنه ها گرفتار بی شک انسان کوچکی ست که در کوته نگری خود ,دیدگاه ی بسیار محدود دارد ووسعت نگاه او زیاد گسترده نیست چراکه انسان کوته فکر انتقام را چاره راه خشنود شدن خود میداند اما اگر قلبی مهربان داشت حتی بر دشمن خود نیز نمیتوانست ازاری وارد کند عاقلان معمولا دشمنی ندارند وآنان که بااینگونه بزرگان درجنگند جز از سرحسادت وکوتعه نظری وکینه نیست ودراین مقام بزرگان عالم نیز تنها بر این گوره دل میسوزانند وآنان را بر دیدگاه کوچک خود سرزنش نمیکنند وحتی در دل آنان را می بخشند چراکه درافتادن با ضعیف تر ازخود نه تنها انسانی نیست بلکه عاقلانه ومنطقی نیز نیست .اگر روزگاری نیز کسی همسطح وهم مرام ما نیز کاری را انجام دهد که در قبال آن صدمه ای شدید چه روحی ومعنوی چه مادی برما وارد آید باز انتقام راه عاقلانه ای نیست چراکه با انتقام نه تنها چیزی به انسان باز نمیگردد بلکه بر شدت کینه ها وبدی های این دنیا افزوده میشود و آسیب رساندن به دیگری به هر دلیلی از آنروست که فرد متقابل درمقابل او احساس ضعف میکند وگرنه نیازی به رساندن آسیب به کسی نیست.
________از : رباعیات سعدی ________
گر تیر جفای دشمنان میآید
دلتنگ مشو که دوست میفرماید
بر یار ذلیل هر ملامت کنید
چون یار عزیز میپسندد شاید
________از :* سعدی ________
اینکه ما درمقابل کس وکسانی از خود دفاع کنیم چیزی ست که در نهاد آدمی جای دارد اما انتقام شکل دفاعی ندارد وبرای جلوگیری از زیان نیست که خود آسیب رساننده وزیان بار است وهیچ عاقل مرد وشیرزنی در زندگی با زیان رساندن بدیگری چه خود باعث آن باشد چه دیگران شاد نمیشود, که همواره از ظلم وستم بر دنیای کینه وانتقام وبدخواهی ها ی دنیا ومردمی درد میکشد وبر حماقت آدمی افسوس میخورد که درزمانی که هریک از ما می بایست هم وغم خود را به خودسازی وبازسازی دنیائی صر ف کنیم که از آن خود ما وفرندانونسل اینده ی ماستوهرچه بدست آوریم نیز سعادت فردای فرزندانکام خواهد شد وقت خود را به این تلف کنیم که برنامه ی جنگی را پایه ریزی کنیم چه کشوری با کشوری باشد چه انسانی با انسانی که دنیا جهت خرابی ساختته نشد که خداوند آبادی ان را ازانسنن میخواهد وهمواره نیز آنان که آبادکنندگان واقعی زندگی بوده اند بیش از دیگران صدمات این زندگی را ازسوی همین بشر دیده وباز نیز از بزرگی وفضلیت خود این عقل های کوچک وضعیف را بخشیده اند
____ ...و ما, چون قایقی ,جا مانده از دریا....___
گریزی نیست
نگاهم را گریزی نیست
ز ظلمت خانه شبهای اندوهم
بسوی روشنی های سحر
در بامداد روشن فردا
که آخر نام ،،امروز ی ،، دگر بر خود گذارد باز!!
ز فرداها دگر سـیرم
ومیخواهم دلم را در خـفا
در ظلمت آن تک اتاق کـهنه ء دیرین
ز چـشم آنهمه کاوشگران،، بی خبر از خود،،
ولی در خـوش خـیالی های دانائی
زاسـرار نـهان ،،مـردم در خـود،،
که جز مشـتی سـخن بافـی ..نـدارد پایـه واصـلی
همـیشه تا ابـد پـنهان کنم در تک اتاق خـویـش
واشـکم را به ظـلمت ها کـنم جاری!!!
چه بـیزارم زاین سـان مردمی
از سرزمین ومـأمن عـشق ومـحبتها !!
در ایـرانم ویا با نام ایـرانی!!!
چه بـیزارم ز اینـسان مـردمی
غـرقه به خـودخـواهی!!
وحـتی ازخـود واز زنـدگـی غـافـل!!!
دگر حتی نمـیخواهم
که دستی از سر مهر ومحبت نیز
نم اشک دلم را
ازشـیار چهره ی غـمگین وغمبارم بسازد پاک!
دلم آزرده شد از مردم ناپاک!
مرا با مردم دنیا...
چه خـوبان وچه بدخواهان
دگـر هـرگز نباشـد کار و فردائی!!
مرا با این جهان غـرقه در ظـلمت
که خـورشیدی به قـلب آسـمانش
مـیدرخــشد لیک بی نور است
،، ز ظـلمت های چـشم کور انسانـی ،،
دگر کاری نباشد از سر حتی... تـفــّـنن نیز!!
مرا درخلوتم در ظلمت شـبهای انـدوهـم
اگر جز سردی غمها... بُرودت های تنهائی
وا جز «آه سردی», از دل افسرده ومغموم
پس ازاین,همـنشینی نیـست
ولی اینگونه آزادم
که من اینگونه بی قید و رها
از دشمنی های جـهان هـستم
اگرچه سوزش دردی
درونم را
لبالـب غـرقه در غــم میـکند
از یاد این دوران
زاین دُون مـردمـان خـالی از ایـمان!!
رهــایم بعد ازاین امـا ...
دگـر از قـید وبـند اینـهمه تزویر
رها از دیـدن صـدها دروغ تلـخ
هـزاران جـور انـسانی... هـزاران درد بی درمان
وصدها مردمـی.. وامانده در درد وپریشانی
نگاهم تا درون سینه ام از درد میسوزد
ودسـتم را توانی نیـست
که بگشایم دمی بر غـصه های تلخ انسانی
که خود هم یک بشر... یک بنـده ء خـالی زقدرتها
وسـرشار از غم دنیا
هنوزم, همـچنان در سـینه میـسوزم
زاین فرق و تفاوتها!!!
وشــب را دوسـت مـیدارم
که گر نوری درونـش نیست
تـظاهر بر درخـشـش هم نخواهد کرد!!
وپنهان هم نمیسازد
که جز ظلمت ندارد در دلش رنـگی
ویـکرنگ است
وصدقش را ،،هـمین ،، پُر ارج میسازد!!!
ولی ،، روز, ودرخـششهای خورشیدی
که روشـن ساز وپرنور اسـت
ندارد این توانائی...
که گوید بردل سـاده لوح انـسان
که در ظـلمت فـرو رفتـیم!!!
که در تاریکی روح نگون بـختی
همــیشه در میان صدهزاران مـردم خـاکی
غـمین وبـی کـس وتـنها وبـی یـاریـم!!!
بـدردی هـمچنان پـابـند وزنـجیرو گـرفـتاریم
و اینـها جـز فـریبی نیـست
که ما در ظـلمت وجُـرم وگُـنه غـرقیـم
وخـورشـیدی به تـزویـروریـا
بر هـر گـناه تـیره انـسان
ز رحـمت نور مـیپاشـد!!!
خـداوندم , بـزرگی غـرق رحمت هـاسـت
که اوهـم , همچنان می بــیند و
هــمواره در هـرروز انـسانی
گـناه تلخ انسان را,تماشائی دگر دارد
وهـمواره بسی بخشنده وپُرمهر
امیداین بشر را,همچنان دارد جوابی
در پس هر یک دعـای او!!!
کـه او یکـسر همه بخشش ..که او یکسر هـمه
مهر ومحبتهاســت
خـدایم ..مظهر لطف و عطوفت هـاسـت!!!
و صـد افــسوس.....
ز این نــیرنگهای تلــخ وغـمباری
که چــشم آدمی را لحظه ای از آن گریزی نیـست
ومـن هـم باز می بــینم
به نــوری درخــفا ,اما
که یک تاریکی مطلــق ...بروی روح انسانی ست!!!
***
چنین نـوری نمیخواهم
نمیخواهم که منهم
چون هـمه مردم به خـود هـم نیز
دروغـی گفته و در روشــنی های,هــرآنروزی
ببندم چشم خود بر آن حقایقها
ویا چون دیگران.. تنها ...
به کـوش های رنج وغصه و اندوه پنهان
جهان ومـردمم باشـم!!!
کـه در این آشکارادردِانسـان هم
نــبوده ,هرگـز امـا, یکّه درمانی!!
مرا درسـینه غـمگین بـودنم کافی سـت !!
که پنهان غصه ی دیگر کسان را
ارج بـگذارم
وگر کاری ز دستم برنـمیآید
نمک پاش دل مردم نباشم باز
ورنج دیگران را
رنج واندوه دلـم دانـم!!!
ودر خلوتگه خـود
برهمه دلهای غـمناک جهان خوانم
دعــائی را...که زآن قلب خدا هم بـنگرد...
انـدوه ورنـج وغــصه ما را
که در ایـن بـودن غـمبار
هـمه تـنها دلی غـمبار و درد آلود وغــمگینیم
همه افـسرده ازاین بی بها دنـیای پرکین ایـم
جهان یکسر نمی ارزد
به رنجی اینچنین
درروز وشبهای مـنو دنـیا
ولی افــسوس
جهان تلخ وغـمگینی سـت
جهان تلخ وغمگینی سـت!!
و ما چون قــایقی جـا مــانده از دریـا
هــمه وامـانده در دنـیا....
فقـط وامـانده در دنـیای غمگیـنیم
۲۸ /آذر /۱۳۶۴
___سروده ی :فرزانه شیدا____
انسان دانا وعاقل ,کسی ست که نهادی قوی دارد ونهاد قوی نیازمند انتقام نیست بزرگان ادیان وعلوم دنیا هریک به سهم خود برای همگان از بخشش بسیار گفته ونوشته اند وهرگزدر هیچ کتابی وهیچ نوشتاری از اندیشمندان وبزرگان وافرادشایسته ی دنیا شما کلامی به انتقام نخواهید شنید.وجمله بزرگان عالم میداند که تنها انسانهای پست ودون وکه خالی از گامی صفت واندیشه هستند تن به انتقام میدهند وبدنبال انتقام هستند درواقع دنیای کوچک این افراد بقدری محدود است که در نگاه این عده هرگز کسی ارزشی ندارد و کمتر کسی را در دنیای خودخواهانه و وخودپرستانه خود ارج مینهند چراکه در ذهن این افراد هیچکس بحد خود آنان مهم نیست ولی در دنیائی که مردمان آن با فرهنگی غنی رشد کرده باشند وبه روابط اجتماعی وارتباطات ارج نهاده همگان را محترم بدانند کمتر خواهیم دید که اشخاص حتی بفکر انتقام بیافتند میدانید که بدترین انسانهای تاریخ نیز بر اساس انتقام برگه های تاریخ را به زشتی اعمال خود با کشتار دسته جمعی ویا پنهانی مردم دست زده اند هیتلر یکی از آنان است که درورایات میگویند علت نفرت او از جهود ها این بود که درزمان کودکی درمغازه ای کار میکرد وصاحب آن مغازه ازائو سو.استفاده جنیسی میکرد به همین دلیل تنفر او ختم به شخصی نشد که باعث رنج وآزار او بود بلکه خشم خود را وسعت داده از تمامی جهدها نفرت داشت وهرگز نیز در تصور او جا نگرفت که هرکسی خود مسئول اعمال خویش است وبه کناه یکی دیگری را بدار نمی آویزند وهمه را به یک چوب نمیزنند که درتمامی جامع دنیا وادیان دنیا نیز اسنانهای خوب وبد فراوانند اما اینکه من چه باشم, دنیایم را می سازد.اما افرادی چون هیتلر ازجمله کسانی هستند که شر وجود ایشان تاریخی را به سیاهی مرگ وگشتار میکشد اینکه بسیاری از سیاستمداران تاریخ درقبال مختالفتها به کشتار مخالفین میپردازند ومعمولا نیز اینرا تا مدتها پنهان میدارند اگرچه همیشه بنام دفاع ملی از آن نام برده شده است اما دراصل تاریخ ثابت کرده است که اینگونه رفتارهای عیر انسانی نه تنها دفاع ازخود نیست بلکه انتقام گرفتن از مخالفینی است که ایده وخواست اووآنان را نمی پذیرند وبا اندیشه ی آزاد دشمنی میکنند واگرچه در پشت پرده های تاریخ بسیارند ظلم وستم هائی که سردمداران کشوری بر مردم وملت خویش روا داشته اند وبسیاری حتی درجوامع پیشرفته تا سالهای بسیار دور پنهان میماند اما هرگز هیچ چیز پشت ابر باقی نمیماند وهمانگونه که « صدام » از عرش برین خود برچوبه دار گردن شکست هرکس جزای عمل خود را نیز پس میدهد وانسانی که بهر دلیل به فکر انتقام باشد درواقع معنای دوست داشتن را فراموش کرده است واجازه داده است که قلبی ناپاک وسیاه دل اورا نیز تیره سازد انسانی که با تنفر وانتقام زندکگی میکند انسانیست که معنای دوست داشتن را زیاد برده است ونمیداند ونمیتواند بفهمد که دراصل برای چه باید دوست بدارد وچرا باید همگان را دوست بدارد اما همینقدر کافیست بگوئیم چرا دوست نداشته باشیم بخصوص وقتی از بسیاری از انسانها که کاری بکار ما ندارند وسال تا سال گذرشان هم به زندگی ما نمی افتد برای چه باید بدمان بیاید در کشورهائی که درمیان مردم آن انسانهائی « راسیست » پیدا میشود همواره روانشناسان معتقد بوده اند کسی که خود را دوست ندارد دیگران را نیز نمیتواند دوست بداردوهمواره کسانی ضد دیگر مردم دنیا بخاطر رنگ وپوست آنان هستند که خداوند را نمی شناسند چراکه کمسی که خدا را میشناسد واورا قبول دارد میبیند که خدا درتمام دنیا درهرچیز وهمه چیز رنگها را نیز آفریده است حتی در پوست انسان نیز زرد پوشت وسرخ پوست وسیاه پوست وسفید پوست در قاره های مختلف بسیارند وامروزه بیشتر این جوامع به هم مخلوط شده وتعداد دورگه ها نیز بسیار است حال تصور کنید راسیتی که یا بعلت عشق به ملیت وکشو.ر خود ازحضور ووجود فردی از کشور دیگه احساس تنفر میکند وهمواره در پی فرصتیست که ارز اینگونه افراد که در زندگی ودر کار وکش.ر او جای او وهموطنان اورا درنظر او پرکرده اند انتقام بیگیرد با این آمیزش رنگها وبوجودآمدن دورگه ها باید درجهنم آتیشینی زندگی کند که خود این ماینده این است که قلب او قلبی شیطانیست چرا که دیروز در قلب خود, سیاه وزرد وسرخ ومردم مملکت دیگر را در یکی دونفری که دورادور او بودند دوست نداشت وکینه ی آنان بر دل داشته وبه هزار حربه به ا«ان با گروه راستیستی خود به پنهانی ودرخفا حمله میکند وباعث مرگ بی گناهی میشو.د دروصورتی که گرفتن جان انسانی که گناهی هم نکرده است نتها بعلت تنفر وانتقاتم شخصی هیچ نیست جز قتل عمد وچنین فردی نه تنها یک ملیت پرست ووطن دوست نیست که یک قاتل کینه ی جوی خطرناک است که می بایست در زندان بسر برده وخطر جامعه نباشد حال امورز که دورگه ها دور او راا کگرفته اند این شخص چه فکر میکنید در سردارد قتل جمعی به آتش کشیدن تمامی آنان در مجلسی انداختن بمبی در یک عروسی همه اینها اتفاق افتاده است وبااین حال چنین دیوانه مجنونی که او نیز کمیتی از هیتلر ندارد ومعمولا هم طرفدار اوست درجهان ازادانه میگردد و بدیگران اسیب وارد میسازد ونام خود را انسان نیز میگذارد که شرم بر انسانی که دست او آلوده به خون انسان بیگناهی گردد تنها بخاطر اینکه مثل او نیست مثل او بزرگ نشده مثل او فکر نمیکند وبدبختی اینجاست اینگونه انسانها خود نیز هیچ نیستند نه کسی هستند که به جائی رسیده باشند نه کسی هستند که به جائی برسند چراکه آنقدر در فکر ترسناک ودهشتناک انتقام بخود وافکار خود مشغولند که فرصت آموزشهای درست زندگی را دیگر ندارند وهمواره در صدد ساختن وکشیدن نقشه وراحل حلی هستند که به مردمانی که دوست ندارند صدمه بزنند اینگونه انسانها که از نهاد انسانی از بالاترین خلق خداوند یعنی عشق بی بهره اند جز صدمه ای به جوامع ودنیای خود واطراف خود نخواهند بود ودرواقع اینان هستند که میبایست از صحنه ی زندگی محو ونابود شوند نه کسانی که بدرستی وشرافت با هر رنگ پوست وتفکری که دارند , بدرستی وپاکی وزحمت زندگی میکنند ونان یک مشت اراذلی را تهیه میکنند که دیگران را اراذل نامیده خود مفت میخورند و به دنیای انسانی خیانت میکنند و درخفا برای جان مردم کشور خوددام میسازند ونقشه میکشند امید روزی برسد که صحنه ی زندگی از انسانهائی که باعث مرگ نابه حق انسانهای پاک وخوب مشوند پاک گردد ودست خون آلوده ایشان از صحنه ی زندگی کوتاه گردد که وجود این انسانها دراصل وجود شیاطینی بر زمین است که دشمن بشریت ونسل ودنیا وهرجامعه ای هستند.وافسوس که دنیا سرشار از کینه وانتقامی تلخ گشته است وقلبها دور ازهم چه نقشه ها که در سر نمی پروراند
______ عشق وپریشانی _____
در این ظلمت شب اندوهگین تلخ تنهائی
چه می پیچم بخود
چون پیچکی, بر شاخه ی هستی
چه میسوزم
به سان هیزمی در آتش عشقی توان فرسا
ز درد جانفزای قلب محنت بار!
و می پرسم,ز تنها شاهدم
در این شب غمگین تنهایی
خداوندی که بیدار است
و می بیند سرشگم را
:چرا آخر نمی میرد دلم
در بی کسی های شب اندوه؟!
و آخراز چه رو این
عاشق سرگشته ی غمگین
نمی یابد بدل ا مید وصلی ر؟؟!!!
بامید خداوندی که هرگز قلب انسان را
ز خود نومید و ا ز درگاه خود
رانده نمی سازد
چرا همچون پرنده, بر سرِ بامِ دلِ انسان
به شور و رغبت و شوقی فزون بنشست
؛ امیدی سرخ؛
به نام عشق ...
و ناگه پرکشید و رفت ...
؛( بدون آنکه خود خواهد پریدن را )؛!
کسی او را پراند]
وُ دست او همواره پنهان است
چه نامم این پریدن را؟!
بگویم دست تقدیر است؟!
ولی هرگز نمیدانی !!!
ز چشم آدمی پنهان فقط این نیست!
گهی دیدن ، شنیدن، باز پرسیدن
و تنها ؛ هیس؛ !!! ساکت باش
خدا اینگونه میخواهد!!!
ولی در باور من نیست!!!
چنین در باور من نیست!!!
به من تنها بگو : یارب
اگر نتوان ] توکل, بر توهم کردن
چه سان باید در این ظالم سرای
دوُن نامردی, به اسم زندگانی
؛ زنده بودن ؛ را , توان بخشید؟!
و بر نومیدی دل چیرگی چّون داشت؟!
اگر دل از تو هم نومید باید کرد؟!
که این دیگر, توانم نیست!!
بگو یارب! چه معنایی است؟
تضـاد اینهمه اندیشه و اعمال؟!
کدامین باوری اینگونه پا برجاست؟!
که با یک باور دیگر ...
به ویرانی نیانجامد؟!
و دیگر بار،به سرگردانی ,آدم نیانجامد؟!
که حیران مانده در هر باوری ...
پر شک و پر تردید !!!!
کدامین راه ,کدا مین فکر ...
کدامین عشق...کدامین غم
به راه رستگاری ره برد آخر؟؟!!!
چرا اکنون
مرا اینسان پریشان می نهی بر جای؟!!!
ز حیرت لحظه لحظه باز می پرسم
ز خود این پرسش دیرینه را هر دم
کد امین راه....کدامین راه, را باید
به راه زندگی پیمود؟!
همان راه درستی را ...
که گر پیمودنی باشد
سرانجامش به ناکامی نباشد باز!!!
وگر این گفته ها را ناشنیده
بایدم پنداشت
چرا گفتی؟! ...چرا گفتی؟!
...که سرگردان بمانم در ره رفتن
ببینم صد تمسخر راکه میگویند:
چرا ساده لوح و خوش باوری... این سان؟!
و آنهم در چنین دنیای تزویری!!!
ز این خوش باوریهایت حذر کن
تا که نشکستی ..بدسـت مردم دنیا!!! "خـداوندا "
"خـداوندا "
و گر باید چو آویزه ..
به گوش خود نگه دارم
...تمام گفته هایت را
چرا پایان آن اینگونه غمبار است؟!
که اعمالش مرا در نزد دنیای دروغ و ظلم
به مجنونی کند شهره؟!
چرا یارب نمی یابم ، رهی تا بازبگشاید
ره بر تو رسیدن را؟!
بدون آنکه در دیوانگی شهره شوم آخر!!!
چرا یارب
چرا یارب هر آنکس راه تو پیمود
به نزد دیگران هرگز نشد باور؟!
چرا یارب دروغ و نادرستی ها
به چـشم و قلب انـسانها
خـوش آیند اســت؟!!!
"چو میگوئی دروغی"...باورت دارند!!!!
چو میگوئی حقیقت را .... ترا دیوانه پندارند!!!
و با یک سادهء ..جا مانده از دنیا
که از رنگ فریب مردم دنیا
نمیداند کلامی را ...!
نمی بیند به دنیا دام و صیادی !!
"اسیر خوش خیالی های رویائیست!!!
ترا هر دم به رنجی ...سخت آزردند
و یا با دیدهء تردید ...ترا زیر نظر دارند
که او دیگر چگونه آدمی در بین انسانهاست
چو ؛ او؛ دیگر میان مردمان کمیاب و نا پیداست!!!
و شاید زیر این چهره ...فریبی تلخ پنهان است!!!
عجب دنیای غمناکی...عجب دنیای غمناکی!!!
عجب در اینهمه پندار بی سامان ...
میان مردمی دور از تو ای یارب......
مرا خود رهنمایی کن !!!
که بس آ زرده از این مردمان هستم
و بس دلتنگ!!
و بس بی همزبان... تنها!!
و بس بی همزبان... تنها!!
______ سروده ی : فرزانه شیدا _____
قلب خود را با خدا بداریم که از کینه وانتقام دوری جوئیم که هر آنکس جز این بوددستش خون آلود قلبها وجانهخائی ست که مخالف او هستند .امید خداوند خود در دنیا انسانها را پاس بدارد وآدمی نیز آنقدر در زندگی خود به زشد فکری برسد که بداند کینه وانتقام هم پایه وهم ارزش با مقام بلندانسانی نیست. وآنکه چنین است وچنین اندیشه میکند واینگونه رفتار میکند
درمقام انسانی این « نام انسان» براو حرام است وحرام باد.
____ از رباعیات گلستان سعدی_____
هرکس به نصیب خویش خواهند رسید
هرگز ندهند جای پاکان به پلید
گر بختوری مراد خود خواهی یافت
ور بخت بدی سزای خود خواهی دید
_______از :* سعدی ________
اگر هنجارهای سرزمینها نیرومند باشند انتقام هم گم می شود . ارد بزرگ
میوه کشتن ، کشته شدن است . ارد بزرگ
_* تاراج و شورش هیج گاه بهانه تاراج و شورش دیگر نیست . ارد بزرگ
_* هنگام گسست و بریدن از همه چیز ، می توانی بسیاری از نداشته ها را در آغوش کشی . ارد بزرگ
_ * گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . ارد بزرگ
_* فرمانروایان اگر خویی صوفیانه داشته باشند همواره دشمنان سرزمین خویش را افزون نموده و گستاخ تر می کنند . ارد بزرگ
_* نادانی و پستی یک نفر در گذشته ، نمی تواند میدان انتقام از خاندان او باشد . ارد بزرگ
_ ●_ پایان فرگرد انتقام _ ●_
_ ●_ به قلم فرزانه شیدا_ ●_Farzaneh Sheida
F. Sh - f sheida
برگرفته از :
نظرات