۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

تارنگار روشن تر از تاریکی - سخنی از ارد بزرگ


هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ




ماخذ : http://nimrokh2009.blogfa.com/post-28.aspx

تارنگار ورود ممنوع - زن در نگاه بزرگان

http://fotogaleri.hurriyet.com.tr/LiveImages%5CFoto%20Haber%5CABD%27li%20asker%20tecav%FCz%FC%20anlatt%FD%5CR191914350.jpg

زن شاهکار خلقت است . برنارد شاو


زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . ارد بزرگ

در دنیا تنها دو چیز زیباست ، زن و گل . مالرب

انتقام شیرین است مخصوصا برای زنان . بایرون

تمدن چیست ؟ نتیجه نفوذ زنان پاکدامن است . امرسون

زن رسماً مربی مرد و مهّذب اخلاق اوست . آناتول فرانس

اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسی پرورش می داد ؟ . ناپلئون

مردها را شجاعت به جلو می‌راند و زنها را حسادت. برنارد شاو

نگهداری دم ماهی و دل زن از مشکلات است . آرتور شوپنهاور

به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! . فردریش نیچه

مردان آفریننده کارهای مهمند و زنان به وجود آورنده مردان . رومن رولان

اگر از طبقه‌ بالا زن‌ بگیرید، به‌جای‌ خویشاوند ارباب‌ خواهید داشت‌. لئوپول

مردان قانون وضع می کنند و زنان اخلاق به وجود می آورند. کونته ورسیه

با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد . بردون

خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند . رابیندرانات تاگور

زن همیشه سن خود را از تاریخ ازدواج حساب می کند ، نه تاریخ تولد . ارهارد

هرچه ایمان مرد به هوشش بیشتر شود زن بهتر میتواند گولش بزند . لرد بایرن

زن تاج سر آفرینش است ، او شریک زندگی و یار ساعات درماندگی است. گوته

زنانیکه می خواهند مرد باشند،زنانی هستند که نمی دانند زن هستند .الکساندر دوما

برای تحمل شدائد زندگی باید عاشق چیزی بود ، کاری ، زنی ، آرمانی و ...مارکوس آنا

زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود . هرود

منشأ هر کار بزرگی زن است ، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی شود. لامارتین

چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش . ویلیام شکسپیر

جنبش تساوی خواهی زنان موجب می شود زن از زنانه ترین غرایز خود دور می شود . فردریش نیچه

شیرین ترین سخنان در زندگی ، خوش آمد گویی بی غل و غش زن به شوهر خویش است . جورج ولز

زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمی‌توانند خود را زیبا جلوه دهند. برنارد شاو

هر کجا مردی یافت شد که به مقامات عالیه رسیده یقیناً زنی پاکدامن او را همراهی کرده است . شیلر

زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد, و مرد عاقل می گذارد که زنش اورا تربیت کند . مارک تواین

هیچ چیز غرور مرد را مثل شادی زنش ارضاء نمی کند ، چون همیشه آنرا مربوط به خود می داند . جونسون

مردانی که بیشتر از حقوق و هنجار زنان پشتیبانی می کنند خود بیشتر از دیگران به نهاد زن می تازند . ارد بزرگ

زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند تا در حفظ آن شریک باشند. داستایوفسکی

اگر شناخت زن و مرد نسبت به ویژگی های درونی و بیرونی یکدیگر بیشتر گردد کمتر دچار گسست می شوند . ارد بزرگ

زن کانون پرفروغ خانواده ، مرکز مهر ، مظهر عشق ، نمایشگر پاکی ، نمونه عطوفت و چشمه عنایت است . اقبال لاهوری

آیندۀ اجتماع در دست مادران است . اگر جهان به میانجیگری زن گرفتار شود ، تنها اوست که می تواند آن را نجات دهد . ابوفور

به هر اندازه که زن آرام و مطیع و با عصمت و با عفت است ، به همان اندازۀ قدرت فرمانروایی او شدیدتر و استوارتر است . میشله

آیا برده هستی؟
پس دوست نتوانی بود
آیا خودکامه هستی؟
پس دوستی نتوانی داشت
در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس . فردریش نیچه

زن وقتیکه دوست بدارد ، غیر از محبوب خود چیزی را نمی بیند و هرچه عاطفه ، مهربانی و نوازش و فداکاری دارد تنها برای او به کار می برد . آلفونس دوده

زنان تحصیلکرده همسران خوبی از آب در می آیند , زیرا برای اینکه توضیح بدهند که چرا غذا شور یا بیمزه شده است کلمات بیشتری در اختیار دارند. باب هاپ

کسانیکه ازدواج کرده اند خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند زن بد است ، زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت تمتّع گیرند . دیسرائیلی

خودپسندی زنان بزرگترین علت بد بختی ایشان و زوال خانواده هاست . هیچ چیز به اندازۀ خودپسندی زن ها بنای خانواده ها را ویران نکرده است . چارلی چاپلین

کشتن میل ستیزه جوئی در بسیاری زنان کاری بی اثر است و درست مانند آن است که سعی کنی با فشار بادکنکی را در زیر آب نگه داری دوباره بیرون می زند!! . ورا هتریکس

زن ها علاقۀ زیادی به ریاضیات دارند ، زیرا آنها سن خود را تقسیم بر دو و قیمت لباسهایشان را ضرب در دو و حقوق شوهرانشان را ضرب در سه می کنند و پنجاه سال هم بر سن بهترین دوستان خود می افزایند . مارسل آشار


ماخذ : http://koorizmit.blogfa.com/post-1316.aspx


تارنگار پیشی و جوجو - سخن بزرگان

"اگر دست تقدیر و سرنوشت را فراموش کنیم پس از پیشرفت نیز افسرده و رنجور خواهیم شد". ارد بزرگ

"بزرگترین آثارهنری فقط به این خاطر بزرگند که دست یافتنی و قابل فهم هستند". تولستوی

"اگر بخواهی بر عالم فرمانروا باشی باید عقل بر تو حاكم باشد". سه نه ك

"اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی‌ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می‌خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟".
جبران خلیل جبران

"شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی". استون


ماخذ : http://chatrhayeashegh.blogfa.com/post-52.aspx

وبلاگ رسمی الموت رایان - ابوریحان

مزدور

روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت . فردای آن روز ، شاعری مدیحه سرای دربار ، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد .
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود . یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید : چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!

ابوریحان گفت : یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .

ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است .
ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد .


ماخذ : http://alamootrayan.blogfa.com/post-83.aspx



سازمان بیمه خدمات درمانی - سخن روز


سخن روز: تندرستی، پاداش نیک زیستی است (ارد بزرگ)




ماخذ : http://www.msio.org.ir/Lists/Expression/DispForm.aspx?ID=25

۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

آینه

دیده سوزنده در آتش غم

چشم آیئنه هم ، سوز غم بود

در کنار نگه قطرهء اشک

کاو بخاری شد و بر غم افزود

ای تو آیئنه های صداقت

رنگ غم را ز چشمم برون کن

سوزش سینه را از نگاهم

کم کن و عشق او را فزون کن

من هنوز از غباری که در آن

گمره و سرگریبان عشقم

راه دیگر ندیدم بدنیا

هر کجا رفته و هرچه گشتم

غیر آئین عشق و محبت

رسم و راه دگر را ندانم

یاورم باش و گو چاره راهی

تا که دل را بجایی رسانم

ای تو آیئنه های صداقت

در نگاهم تو دیدی غمم را

بوده ای در کنارم در این عشق

دیده ای غصه های شبم را

شاهد عشق من بودی و من

دفتر شاعری را گشودم

گریه ام با تو و دفترم بود

عاشقی مست و آشفته بودم

حال خود را ندیدم بجایی

جز که کردم نگه در نگاهت

با دلم گفته ای صادقانه

عاشقی بوده تنها گناهت

گفته ای روح خود را مبازی

بّه که یابی ره دیگری را

ورنه از زندگی خوش نبینی

گر بمانی به امید فردا

آری ای آینه حق چو گویی

میروم راه دیگر بیابم

از همه عاشقی قلب سوزان

اشک و غم بوده تنها جوابم

فرزانه شیدا

آه از آنروز ...

آه از آنروز که قلبم لرزید
مثل آن سنگ که افتاد در آب

کوه عشقی بدرون پر آتش
شد بدریای دل من پرتاب

روحم از آتش د ل سوزان شد
دلم از شور و شر عشق کباب

گیج از آن جام پر از باده مهر
مست چون گرمی پرشور شراب

بی خبر از خود واز هرچه که بود
باتو در عالم بیداری و خواب

بر سبکبال پر عشق سوار
باتو از عشق و محبت سیراب

با تو جویندهء هستی و امید
با تو پیدا شده و هستی یاب

آن نگاهت به زبان گوئی عشق
بر همه پرسش من بود جواب

زندگی باتو مرا شور و نشاط
بی تو بیروح تر از عکس به قاب

بی خبر از غم دوری و فراق
بی خبر زآنکه همه بوده سراب

هجر تو آمد و ویرانم کرد
دلشکستم به سهولت چو حباب

رفتی از خانه دل بی منو عشق
رفتی از دیده من همچو شهاب

بی تو در خانه اندوه و فراق
من فقط ماندم و اندوه و عذاب

آمدی دیر و شتابان رفتی
دل فنا کردی و رفتی به شتاب

باتو دل خانهء گلهای امید
بی تو یک کلبه ء محزون و خراب

دل هجران زده ... بیمار فراق
در طپش های مداوم بی تاب

همچنان دیده بدر دوخت نگاه
کرده هر ثانیه را بی تو حساب

به سراپا ..به هر آن ثانیه سوخت
همچو پیری شده در اوج شباب

بیش از این قدرت من نیست بیا
تو اسیر قفس خود را دریاب

فرزانه شیدا / 1363

پس کوچه ها...

توی این پس کوچه ها در میون آدما

دنبال اون کسیم که شده از من جدا

با صدای بیصدا می پرسم از آدما

پس کجا رفته کجا یار من اون بیوفا

میخونم زمزمه وار با دلی خسته و زار

آخه اون رفته کجا ، مردم از این انتظار

میگیرم سراغ یار از همه اهل دیار

تا که پیداش نکنم ندارم صبر و قرار

تو خزون و تو بهار میون هر رهگذار

میگیرم سراغشو از پیاده از سوار

باصدای خسته ای مثه مرغ بسته ای

گاهی آواز میخونم با دلشکسته ای:

عاشقی ویلــونیــه غـم و سرگردونیه

دل عاشق بــخدا هـــمیشه زندونیه

وقتی دل دادی بیار دیگه اسمشو نیار

چون جدائی برسه توئی قلبی بیقرار

توئی اون عاشق زار

یه موقع میشی بیدار که شدی تنها و خوار

مـــیشی آواره شــهر ، دربـــدر دنـبال یـار

دیــگه رفـــته یار تو ، دیـــگه بــــردار بارتو

برو تنهائی بمیر... نمیاد دلدار تو

نمیاد غمخوار تو

عاشقی و یلونیه غم و سرگردونیه

دل عاشق بخدا همیشه زند.میه

وقتی دل دادی بیار دیگه اسمشو نیار

چون جدائی برسه توئی قلبی بیقرار

توئی یک عاشق زار

فرزانه شیدا

آیینه پرواز

زنــدگی يه کوره راهــه

که بايــد ازش گذر کرد

واسه ي يه لحظه خنده

عمری رو بايد هدر کرد

تــوی کوره راه هستی

پيچ و خم يکی دو تا نيست

دلـــه بيـــچاره رو بــايد

آشنــا با صد خطر کرد


فــرزانه شـــیدا

Farzaneh Sheida

ترانه ی آسمون

یه آسمون ستاره

از آسمون میباره

این دله بیقرارم

دیگه طاقت نداره

سکوت شب رو بشکن

تو لحظه های غمگین

تو همزبون من باش

ای آسمون ستاره


دیگه دلم شب و روز

فقط بیاد اونه

دلم تو این جدایی

همیشه بیقراره

همیشه بیقراره

فــرزانه شـــیدا
Farzaneh Sheida

آنچه پنهان است ...

پــشت دوازهای ســـــکــوت:

مانده دردی که در درون خـفتــه

با ســخن های تلخ و ناگفـتــــه

همـره صـد فـغان و صــد بیــداد

از دلــی بیـــــقرار و آشـــفــته

پـشــت دروازه های خــامـوشـی:

مانده اشکی چو چشمه جوشنده

گـــریه های مـــیان هـــر خـــــنده

بغـض تلخــی که بسته راه نفـس

خــسته جانــی ز غـــصه آکـــنده

پـشـت این دیده های اشــک آلـود:

مــانــده دردی زقلــب غــــم دیده

صـــد شــراره ز قلـــب رنجـــــیده

اشــک جـوشـانـــی از پـی روزن

غـم صــدائــی به سینــه پـیچیده

پـشـت این بیـــصدا لـب بــســته:

قصــه هــای ز قـــــلب وامـــانده

سـر گذشتــی غمیـن و ناخـ وانده

پا فتـاده تنــی ز غـــم ســــوزان

غـــمدلــی ناتـــوان و درمـــــانده

آری انــدر ورای هـــر چــــیــزی:

راز هــای نـهــفته بسیــار اسـت

انــدرون دلان چـه بیــما ر اســت

در شـب بیــصدا ی خـاموشـی

دیـده هائی ز غـصه بیـدار اســت

آری آن رازهـــای پــــــنهانــی:

در درون در خــفا شـده مـدفـون

آن دل غـم کـــــــشیده محـزون

گریه ها در درون شــود جــاری

سینه گشتـه ز غصه ها پرخـون

آری ..آری همیشه پنـــهان است:

اشـــکها ،گـریه ها، سخن، فـریاد

از هــمین ها دلـــی رود بـر باد

تا که هستی کسی بیادت نیست

مـــرگ تـــو آورد تــــرا بـــر یاد


فرزانه شیدا

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان