آه از آنروز ...

آه از آنروز که قلبم لرزید
مثل آن سنگ که افتاد در آب

کوه عشقی بدرون پر آتش
شد بدریای دل من پرتاب

روحم از آتش د ل سوزان شد
دلم از شور و شر عشق کباب

گیج از آن جام پر از باده مهر
مست چون گرمی پرشور شراب

بی خبر از خود واز هرچه که بود
باتو در عالم بیداری و خواب

بر سبکبال پر عشق سوار
باتو از عشق و محبت سیراب

با تو جویندهء هستی و امید
با تو پیدا شده و هستی یاب

آن نگاهت به زبان گوئی عشق
بر همه پرسش من بود جواب

زندگی باتو مرا شور و نشاط
بی تو بیروح تر از عکس به قاب

بی خبر از غم دوری و فراق
بی خبر زآنکه همه بوده سراب

هجر تو آمد و ویرانم کرد
دلشکستم به سهولت چو حباب

رفتی از خانه دل بی منو عشق
رفتی از دیده من همچو شهاب

بی تو در خانه اندوه و فراق
من فقط ماندم و اندوه و عذاب

آمدی دیر و شتابان رفتی
دل فنا کردی و رفتی به شتاب

باتو دل خانهء گلهای امید
بی تو یک کلبه ء محزون و خراب

دل هجران زده ... بیمار فراق
در طپش های مداوم بی تاب

همچنان دیده بدر دوخت نگاه
کرده هر ثانیه را بی تو حساب

به سراپا ..به هر آن ثانیه سوخت
همچو پیری شده در اوج شباب

بیش از این قدرت من نیست بیا
تو اسیر قفس خود را دریاب

فرزانه شیدا / 1363

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار