۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آگاهی* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد آگاهی _ ●
درتمامی فرگردها به تکرار واصرار براین امر تاکید داشته ام که دانش واگاهی تنها راه پیشرفت آدمی ست وانسانی که بخود وزندگی خود ارزش مینهد در خودبازی وساختار اندیشه وفکر خویش نیز می بایست ارج نهاده وبرای زندگی راحت تر خود را رشد دهد .بیداری روح وافکار واندیشه از جمله نیازهای بشریست چراکه باانکه مجهولیات واسرارهای زندگی برای آدمی هنوز بسیار است اما آ«چه که اینروزها را بتواند برای ما تا حد زیادی در زندگی یاری دهد درحد نیاز دراختیار آأمی قرار دارد اما متاسفانه کتابخانه ها وکتابفروشی ها چون بسیاری از موزه ها خاک میخورند وکسی از در آن وارد نمیشود بااینحال پیشرفتهای زندگی ازجمله دسترسی به دنیای مجازی اینترنت باعث گردیده است که بسیاری از کارهائی که نمیشد درخانه وسر فرصت انجام داد امروز به سهولت امکانپذیر باشد تا متن ومطلبی را دانلود وکپی کرده در موقع مناسبی که دراختیار داریم به خواندن آن بپردازیم بی آنکه نیازی به خروجاز خانه وطی مسافتی تا رسیدن به کتابفروشی وکتابخانه باشیم البته دنیای کتاب وروزنامه ورسانه ها از لحاظ مالی دچار رکود اقتصادی شده اند ونان بسیاری ازمردم نیز بااین وضع آجرر شده کسی به خرید کتابی وروزنامه ای چون گذشته دست نمیزند بااینحال زمان برای اینهم راه حلهای مناسبی را پیش بینی وبرای ززیان نویسندگان وانتشاراتی ها نیز تدبیری خواهد اندیشید بااینحال من خود ازجمله کسانی هستم که بداشتن اصل وخود کتاب علاقمندم واز جمع آوری کتبی که میخوانم لذت میبرم وازاینکه همیشه در کتابخانه ام دسترسی به کتابهای خود داشته وهربار آنرا بگشایم ودرست جملاتی را که در نظر دارم با علامتی که زده ام پیدا کنم برای من بهشخصه لطفی خاص دارد ومیدانم بسیاری ازمردم اهل کتاب نیز بامن هم عقیده اند که داشتن کتابی ازنویسنده وشاعر وروانشناس و.... خود ارزشمند است .با تمامی اینها همواره وهرروزه بر سطح آگاهی بشر نیز افزدوده میشود دربساری از فرگردها نوشته ام که آموختن و کتابخوانی و آموزش «فن خواندن» که خود رشیوه ایست که در فرگردهای گذشته با تشویق کودکان میتوان آنرا براحتی به آنان آموخت چون خرید کتابهائی که حتی دفقط کودک از عکس آن خوشش میاد ودرکنار آن بعنوان هدیه های بدون مناسبت خرید کتابی اموزشی وتشویق وسوال که جقدر طول دادی بخونی واگر کوچکتر از حد خواندن بود خواندن آن برای او .پرسیدن اینکه آیا میتوانی آن کتاب را برایم تعریف کنی که برایت خواندم و سوال درمورد اینکه چند کتاب داری وتشویق آفرین ها چه خوب کتابهایت را میشناسی چه خوب آنها را نگاهداشته ای چه خوب مطالب کتابهایت را بیاد داری و..... همه در آموزش فن خواندن وپیدا کردن علاقه به کتاب در شگلی بسیار ساده از طریق والیدن ومعلمین دبستان میتواند شکل بگیرد تا کتابخوانی نیز جز عادات روزمره وپس از چندی جزء ضرورات فردی شخص برای او باشدودر کل علاقه به کتاب و مجله باید از زمان کودکی درخانه ومدرسه ترویج شود وبرنامه های درسی مربوط به آنهم در برنامه هفتگی بچه ها قرار بگیرد وبرای مثال انشای هفته را بروی این بگذارند که :« موضوع انشا:مطلیی جالب از روزنامه روز پیدا کنید وهمراه با نظر خود آنرا برای ما نیز بنویسید» دقیقا کاری که معلمیندر اروپا انجام میدهند عده ای از حوادث مینویسند گروهی به سیاست میپردازند جمعی به کتاب ونویسندگی و.... درواقع همین انتخاب شاگردان به معلم ودبیر این امکان را میدهد که شاگردان خود را از ریشه ونوع تفکر آنان بشناسد ودریابد کدامین خوب مینویسند کدامین عمیف ومتفکرند کدامین دنیای درس را بازیچه وسرگرمی میدانند واین کمک بسیار موثری باری آموزگار خواهد بود تا بداند هر شاگردی چه شخصیتی دارد وبیشتر درامور درسی نیازمند چه چیزیست وازاو چقدر میتواندد توقع داشته باشد وکمی وکاستی آگاهی ودانش اورا دریافته در نقطه های ضعف او اورا یاری دهد درنقطه قوّت های او ازاو آدمی بهتر و عمیق تر بسازد وحتی باو یاری دهد که منابع درستی را برای نوع فکر خود انتخاب کند وکتابها و متن های مورد علاقه ی اورا باو پیشنهاد دهد. من درمورد فرزندانم همواره به ایشان گفته ام که هرکتاب ومجله ای را که علاقمندید بخرید وهرچه را دوست دارید بخوانید ودر دسترس نیست یا گرانتر از آن است که پول جیبی شما بآ« نمیرسد بمن بگوئید وچنانچه علاقمندید آن کتاب را برای همیشه داشته باشید بخرید باهر قیمتی که بود وخود به شما این مبلغ را میدهم ولی اگر تنها میخواهید بخوانید مطمئنا همان کتاب در کتابخانه یافت میشود و آنگاه میتوانید از کتابخانه نیز گرفته بخانه بیاورید بخوانید ودر تاریخ معین تحویل دهیداما باید دقت داشته که حتما هم در تاریخ معین هم سالم تحویل دهید (چون هردو جریمه دارد ) وزمانی که کتابی را خریده وخواندید ومایل نیستید این کتاب را نگهداری کنید آنرا به کتابخانه ی محله ی خود هدیه کنید تا دیگرانی که قدرت خرید کتاب را ندارند توان استفاده ی مجانی آنرا داشته باشند. اینکار باعث میشود ازنوع خرید مجله وکتاب دریابیم که فرزند ما درکدامین دنیا سیر میکند وبه چه چیزهائی علاقمند است , استعدادهای خود را درچه زمینه ای بکار گرفته وچه چیزهائی را میخواهد دنبال کند ودرعین حال وقت شناسی را باو اموخته ایم وامانت داری را.واما داشتن کارت عضویت کتابخانه در اروپا امری عادیست که همگان آنرا دارند چراکه در دبستان ومدارس ودانشگاهها آموزگاران واستادان آنقدر دانش آموزان را به سوی کتابهای مختلف در برنامه های درسی سوق میدهند وآنها را وادار به خواندن برای نوشتن مشقها وگزارشات وپروژه ها وتز ها میکنند که او ناچار میشود برای کمتر خرج کردن از کتابخانه ملی ومحلی خود استفاده هماهانه حتی هفتگی ببرد ودر دانشگاهها اینکار وسعت عمل وعمق بیشتری دارد وحتی خودمن من ناگزیر شدم در کلاس دیزاین بسیاری از کتابهای نقاشی مدرن و کتاب انواع نقاشی ها وطرحها ودیزاینها را از نقاش مورد نظر پیدا کرده وخریداری کنم واز برخی عکسها به خواسته ی دانشکده« اما به شکل انتخابی وسلیقه ای هر دانشجو»کپی برداشته ودر دیزاین کارهایم از آن استفاده ببرم وهم شجره نامه وسرگذشت نقا ش وطراح و... را بنویسم وهم از طرح های او برای نمونه استفاده کنم در زمینه رشته ای دیگر نیز به همین شکل در مدارس ودانشگتاهها با شاگردان کار میشود بطوری که شما روزی متوجه میشدوید درطی شش ماه دوره ی اول تحصیلی شصت بار در کتابخانه وکتابفروشی های مختلف بوده اید تا نیاز درسی خود را فراهم آورید و500 بار کتاب گرفته وپس داده اید و300 بار کپی گرفته اید 100 بار متن را زیرورو خوانده اید که درست بتوانید بنویسید و.....
ـــــــــــــ
اکنون چند بیت از « مثنوی معنوی مولوی » را نگاهی خواهیم داشت:
یـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا
یـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا
نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی
سینه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا
نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی
مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا
قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی
قند تـوئی , زهر تـوئی , بیش میازار مـرا
حجره خورشید تـوئی , خانـه ناهیـد تـوئی
روضه اومید تـوئی , راه ده ای یار مـرا
روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در یـوزه تـوئی
آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده این بار مـرا
دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی
پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا
این تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی
راه شـدی تا نبـدی , این همه گفتار مـرا
مولانا________________________
اینگونه آموزش در سطح تعلیم در جوامع درواقع بدین معنی ست که بدون اینکه خودبدانی ترا وادار کرده اند در رشته ات محقق رشته ی خود باشی واز زیر وبم با آن رشته آشنا شوی وتا امروزوموقعیت فعلی وامروزی آن درس ورشته را بیآموزی ودرهمین مکان است که دانشجوخود نیز به این مطلب پی میبرد که آیا واقعا این رشته را دوست دارد که بخواهد تااین حد عمیق آنرا بیاموزد واینهمه بدنبال آن باشد یا خیر ودرعین حال یاد میگیرد به چه شکلی منابع مورد نیاز خود را پیدا کند وهمانگونه که پیداست وازاین متن نیز میتوان برداشت کرد, با این شکل به طریقی بسیار عادی بدون اگاهی دان آموز ودانشجو , این روال در همه ی مراکز تعلیم ادامه دارد واین بر آگاهی جامعه ای کمک میکند تا هرکه درهر رشته ای ست آزموده ودانشور رشته خود باشد ووزمانی که از آن رشته فارغ التحصیل شد خود کتابخانه ای سیار باشد که حتی اگر زندگینامه ی فلان نویسنده وشاعر ونقاش ... را زخاطر برد نقش وعمل ونتیجه ی کاراو وطرحها واندیشه های اورا همیشه در ذهن داشته باشد
سروده ای : مولانا از:« مثنوی معنوی مولوی »_______

شمس و قمرم آمد , سمع و بصرم آمد
وان سیم برم آمد ,وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد , نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی , چیز دگرم آمد
آن راه زنم آمد , توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر , ناگه ببرم آمد
امروز به از دینه , ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم , کز وی خبرم آمد
آنکس که همی جستم , دی من بچراغ او را
امروز چو تنگ گل , بر رهگذرم آمد
دو دست کمر کرداو , بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد
آن باغ و بهارش بین , وان خمر خمارش بین
وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یارب چه سعادتها که زین سفرم آمد
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که بر پرم چون بال و پرم آمد
وقتست که در تابم چون صبح درین عالم
وقتست که بر غرم چون شیر نرم آمد
بیتی دو بماند اما , بردند مرا , جانا
جایی که جهان آنجا بس مختصرم آمد
مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
¤¤¤¤¤¤
چراکه به یکی دوبار از یک نویسنده و نقاش وشاعر ونویسنده وعالم ودانشمندو...در طی سال درانجام دروس استفاده نمیشود بلکه بارها در طی سالهای آموزش آن رشته نیازمند به بازگشعت ورجوع به همان شخص برای تکالیف جدید میشود. وزمانی که ملتی اینگونه هریک در رشته یخود آزموده باشند وتبحر فکری وعملی ودانش آنرا نیز یافته باشند جامعه ای رو به آزادی ورشد فراهم میشود که پراست از انسانهای آزموده که هریک گوشه ای از صنعت واقتصاد ودیگر نیازمندیهای کشور را بعهده میگیرد وهمگان حتی در حد دیپلم نیز بسیار آزموده تعلیم یافته بوده وکارساز جامعه ای هستندووقتی آگاهی کافی داشته باشیم خود بدنبال آموخته های بیشتر , دانشهای دیگر وعلایق دیگری نیز خواهیم رفت که دانش وآگاهی در هر زمینه ای به تنهائی , نوعی پیوستگی با علوم دیگر راایجاد میکند وانسان بر آن میشود که بیشتر بیآموزد ,چراکه بدین طریق پرورش یافته وبدین شکل راه برده شده است واین جز عادات انسانی میگردد که بیآموزد و بخواهد که هرروز ه ودر همیشگی زندگی بیشتر بیآموزد وبدین شکلدر تمامی امور زندگی نیز پیشرفتهائی چه برای خود چه در سطح جامعه بوجود می آید وراهگشائی در زندگی برای ما سهل وساده تر از پیش کرده وکمتر دچار مشکلات عدیده ی زندگی میشویم واین نوعی پیروزی در یک جامعه محسوب میشود وکمتر دچار اندوه ودردهائی میشود که یا خود بر اثر کمبود آگاهی با آن مواجه میشود یا دیگران برای او تولید میکنندویا پیچ وخم زندگی ار را به بیراهه ها یا به غمهائی میکشاند که می بایست آدمی برای آنها پیشتر راه علاجی در زندگی برای خود پیدا کرده یا بموقع آن بدنبال راه چاره ی آن باشد که حتی اینگونه مشکلات نیز آموزشهای زندگی به شکل طبیعی در دنیا برای ماست که هم با دنیا بیشتر آشنا شده راه وچاه بیاموزیم هم دنیا وانسانهای دیگر را بهتر شناخته کمتر بدام ابلهان ویا فریبگاران وخطاکاران روزگار بیافتیم چراکه گاه بدست اوردن تجربه ای از سوی زندگی چنان برای آأمی گران تمام میشود که تمکامی هستی اوراا زیر سوال برده رو به رنج وزخم ودرد واندوهی میکشاند که نداشتن آگاهی درست باعث آن کشته وباعث میگردد که گاه انسان توبه کند که دیگکر به کسی نزدیک شده یا کسی را دوست خود بپندارد یا حتی برای کمک بدیگری گامی بردارد که دلسوخته ی آخر وپتکباخته ی آخرین خود باشد وزندگی اوبی اتینکه در گام اولیه جز رسیدن به منطقه ای بهتر هدف دیگری داشته باشد وفقط به فقط نداشتن آگاهی درآن امر وزمینه اورا به چاه افرادی می اندازد که درکمین چینی اشخاصی نشسته اند تا توسط او زندگی خود را به جائی رسانده ونابودی اورا در زندکی وقلب واحساس او تضمین کنند وشاد باشند که ساده لوحی یافته اند که براحتی از نداشتن آگاهی او سواستفاده کرده وخدرا زرنگ ودانا بپندارند واورا ابله ونادان وساده دلی که اعتمادش به انها نه ازروی بی عقلی که اتز روی باور او به انسان وآدمی بود واینکه انسانها بد نیستند وشاید این گام او خدمتی به دیگران هم بوده باشد وچه تلخ است که کسی اینگونه گامی بردارد ودرنهایت او باشد که بازنده وفریبخورده ودلشکسته بر جا میماند ویکنفر از تعداد آدمهای یاری رسان کم میشود که بخواهد انسان را دراین روزگار انسان بپندارد وگامی دبا دیگری در زند گی بردارد که همین اعمال جدائیهای انسانی وتنها شدن جوامع را باعث گردیده است وکمتر میبینیم کسی به کسی اعتماد کرده کسی کسی را قبول داشته باشد یا به باور فکر واندیشه ی واحساس او بنشیند مبادا که درپایان کار صدمه دیده وآسیب دیده ی بازیهای اینگونه شیادان کلاهبردار فرصت طلب تنها« او» باشد وبس :
_________هرگز_______
هرگز اما زندگی بامن وفاداری نکرد
دردورنجم دید ویکدم با دلم یاری نکرد
در شب تنهائیم جز شمع غمداری نبود
با سرشک دیده ام جز او کسی زاری نکرد
یکّه یاری با دل افسرده ام یکرو نبود
دردرون بامن بجر یک دشمن بدخو نبود
ساده دل بودم که مردم را چو خود پنداشتم
در جهانِ پُر ستم , یک آدم نیکو نبود!
بخت هم باقلب غمگینم سر یاری نداشت
جز هرآن بزر غمی در قلب غمگینم نکاشت
بهر آزارم بهر کاری توسل جُست وکرد
عاقبت در سینه ام باغی ز نومیدی گذاشت.
دیده ام از نامردمی های جهانی خیره شد
روح پاکم ار غم نامردمی ها , تیره شد
درامید دیدن یک قلب پاک وبی ریا
هر چه گشتم... ناامیدی ها به قلبم چیره شد .
دیده ام از بهر دل حتی نباشد یک امید
باید از این مردم بدخو حذر کرد وبرُید!
دل بدین دنیای فانی هم نمی باید سُپرد
بّه که رفت وگوشه ای در کنج تنهائی گزُید
بهتر آن دیدم که گیرم گوشه ای در انزوا
دل ز این بیهوده های بی ثمر سازم جدا
علتی یابم برای «بودن » و«زاده» شدن
تا بدانم « آدمی » را ااز چه میسازد خدا؟!
دیدم این «بودن» , نبوده آنچنان هم بی ثمر
از برای عاشقی روح ودلی دارد بشر
گرکه دنیا را به طعم واقعی انسان چشد
خود همی داند چه طعمی میدهد « طعم شکر».
«آدمی » , «خود» زندگانی را به نابودی کشید
از جهان « راستی» تا سوی بدخواهی رسید
حیله وتزوریر را بر پایه ی هستی نهاد
نام ننگی بر سر «دنیای انسانی» گزید
«آدمی », دنیا تبّه کرد وغم «فردا» نداشت
دردل او « دیگری» هرگز خدایا جا نداشت!
« نسل انسان» میر.ود تا جان دهد در روزگار
«هیچکس بر هیچکس » لطفی در این دنیا نداشت.
«آدمی » از پستی خود تا به نامردی رسید
دل فنا کرد وبه کنج حسرت وسردی رسید
در ره رفتن بسی از«آدمی » , دلها که سوخت
چونکه بر زّر, آن » دلِ انسانی » خود را فروخت
« آدمی» در راه رفتن, روح خود آلوده کرد
« آدمی» صد وصله از رنگ وریا بر سینه دوخت
« آدمی» روباه جنگل را نموده روسفید
اوز رویاهای « بودن » تا به کابوسی رسید
« آدمی» ایکاش , نام « آدمی» را می کشید
همچو یک « آدم» دراین دنیای زیبا باامید
سروده ی : 6 آبان 1360 چهارشنبه ¤¤¤
در ساعت 09.25دقیقه ی شب «ایران .تهران» فرزانه شیدا_
¤¤¤¤¤¤
ودر کل انسان آزموده وتعلیم دیده خودبخود کمتر بسوی خطا کشیده میشود وزمانی که همه یبا لااقل نیم اگتریت جامعه اناشنهای آزموده ودانشوری باشند که به مطالعه علاقمندند در زمینه کار وزندگی نیز انسانهائی خواهند بود که بدرستی کار کرده ونیازهای خود ودیگران را نیز برطرف ساخته به همین شکل هریک برای خود فرد صالحی خواهند بود که حجامعه ای به ایشان ودرستکار وامنیت وامانتداری او در هر شکلی ازکار که باشد نیاز دارد وآنگاه است که تعداد افراد خطاکار وقاتل وجانی دوخیانتکار وکلاهبردار درجامعه کمتر میشود درنتیجه آگاهی علمی در زمینه های زندگی از یکسو وآگاهی های دانش علوم از سوئی دیگر زمانی که از بدّو دوران یادگیری برای کودک فراهم شود میتوانیم مطمئن باشیم که فرزندان ما ونسل آینده ی ما انسانهای درخور احترام باارزش ودانشمندی هستند که هریکدر هر سطحی هم که دانش داشته باشند خود معلمی در زندگی برای دیگران بوده والگوهای رفتاری درجامعه بیشتر شده وساختار از زمینه ی اولیه رو بسوی رشد وترقی رفته انسانهای شایسته وبرازنده وعالمین وشاعران ونویسندگانیئ خواهیم داشت که خود پیام آور وراهبر وراهگشای زندگی بهتر وآزادی در زندگی وجامعه خواهند بود بامید آن روز که همگان در سطح بالائی به آگاهی هائی که لازمه یک زندگی خوب فردی وخانوادگی واجتماعیست رسیده باشیم وکمتر شاهد حوادث وسانحه واتفاقات تلخ وشیرین زندگی باشیم که در آن بر اثر خطا وگناه ونادانی انسانی بر او یا بر دیگر انسانها رخ داده وصوانح واجرائی هائی رخ میدهد که خارج از عقل انسان دانا وعاقلیست کگه فردی تحصیلکرده و آشنا با علوممتفرقه باشد. ودر تلاش باشیم از خانه ی خود شروع کنیم که هر خانه در جامعه هزار خانه ویک ملت است ویک کشور که میتواند از اولین گامها حتی دددر بیسوادی والدین فرزندی تربیت شده ومطلع وآموخته واندیشمند به جامعه تحویل داده ملت وکشورو کشور خود را الگوی جهانیان کند.به امید آن روز.
¤¤¤¤¤¤
نگاهی خواهیم داشت بر اندیشه های فیلسوف واندیشمند بزرگ ایرانی * ارد بزرگ که ایشان نیز در این امر درجملاتی نغز وکاربردی وعمیق ,به روشنی ارزش آگاهی داشتن وآگاهی دادن را درجملات ارزشمند وفیلسوفانه ی خود به جهانیان عرضه داشته اند. باشد که دانائی این فیلسوف ایرانی الگوی همه ی ما در راه زندگی باشد.
¤¤¤¤¤¤
ـ*‌ بیداری بدون آگاهی امکان پذیر نیست . ارد بزرگ
ـ‌* هر پیوستنی آگاهی و میوه ای نو ارمغان می آورد . ارد بزرگ
ـ*‌ آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی ست . ارد بزرگ
ـ* آگاه بر داشته های خود بیناست . ارد بزرگ
ـ* آگاهی هدف را نزدیک می کند و از دوباره روی بازمان می دارد . ارد بزرگ
___ پایان فرگرد آگاهی _____
به قلم : فرزانه شیدا


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آگاهی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریب* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد فریب _ ●
به راه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
تو چوب راست بر آتش دریغ می‌داری
کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
ــــــــــ‌ * سعدی ـــــــــــ
همواره نوشته ام که در مقام انسانی بسیاری از کارها شایسته ی انسان ونام او نیست زیراکه وقتی برای پیش بردن راه زندگی اینهمه راههای مختلف در پیش روی آأمی وجوددارد چرا می بایست از بدترین راهها برای رسیدن به چیزی استفاده کرد مسلم است که « فریب »یکی دیگر از راههائی ست که انسانها برای بدست آوردن چیزی , به آن رو آورده وهمواره توسط آن باعث به نتایج مورد نظر خود ,که هرگز در راهی خیر نیست وهیچگاه از سر خوبی وخوش نیتی صورت نمیگیرد , میرسد وهیچگاه نیز به متیجه ی عمل خود بر فردی که اورا فریب داده اندیشه نمیکند چراکه انسانا ذبااینکه در جایگاه انسانی خود بسیار نام نیک را یدک میکشند اما هریک اسنانی نهادهای حیوانی خاصی را نیز داراست که یکی به آن رشد داده چون روباهی فریبکار از آن را به سود جوئی پرداخته وانسانهای شریف وخوب وخوشدل ونیکنام و مهربان را ببازی گرفته از وجود واحساس واعتماد ایشان سواستفاده میکند وشکل خیانت خود را بردنیا وآدمی زرنگی وتیز بودن و هشیار بودن خود, میداند دریغ ودرد که اینگونه انسانها چون شیاطین انسان نما وچون دیگر انسانهائی که به بدترین راه حتی غیبت ودروغ وبدخواهی خو کرده اند لایق نه دوستی انسانی هستند نه هرگز اعتباری برخود دارند چراکه از راه فریب ودوز وکلک به جائی رسیدن ,نه تنها ارزشی ندارد که پست وحقارت آدمی سخن میگوید که عقل پاک وخوب انسانی خود را به جای استفاده در راههای بهتر مشغول بدترین راهها میکند.
ا گر توجه کنید دانسانهای دزد و قاچاقچی , کلاهبردارفریبکارو.... انسانهای باهوشی هستند که متاسفانه از قدرت هوش واستعداد خود درجهت بدی استفاده میکنند وهمین انسانها اگر اراین استعدادها وهوش درجهت مثبت وبر ای یک زندگی آبرومند وشریف در راه درست استفاده میکردند خود میتوانستد یکی از شایستگان واندیشمندان وبزرگان جامعه باشند .

___ افسرده:_________
از تو شـکاـت سردهم ، یا از دل افــسرده ام
از قـلب خـونینم ویا ، رنجی که از آن بُرده ام
از عشـق نافرجام خـود ، یا درد شـبهای غـمین
از بی کسی هائی که زآن ، صد غصه در دل خورده ام
از شــور فــرهادین خود یا عـشق مجـنون وار دل
ای بی وفـا از هجـرتــو ، من تـا ابـد آزرده ام
عـمری به شـوق عـشق تو ، محرومیت ها دیده ام
تا آنکه دیدم ناگهان ، افسرده ای دل ُمرده ام
دیـگر نـدارم در دلـم ، شـور و امـید زندگـی
افـسرده تـن بشکـسته دل از زنـدگی سرخورده م
عاشق ترین در زندگـ ، مجنون ترین درعـشق تو
جـز در کـنارت بی وفـا، آیا دمّـی آسوده ام
هــرگز نبوده غـیر تو ، در قـلب من جای کـسی
اما به صد دلدادگی ، ‌آزرده ای افـــسرده ام
____ ۱۳۶۲/۹/۷دوشنبه سروده ی : فـرزانه شـیدا______
دنیای فریب دنیای زشتی ست که در آن قلبهای بسیار میشکند وفریبکار اگرچه شاید به شیادی
وفریب چیزی به کف میآورد اما بسیار چیزها را در وجود خویش از دست میدهد وهمچنین درنگاه عالمی که روزی دریابند که او انسانی فریبکار وروبه صفت است و درنهایت همه ی آنچه را که بدست آورده نیز به خواری زکف میدهد این قانون زندگیست.
______* شمس تبریزی *_____
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی الله گویان می شوی
آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا
از جرم ترسان می شوی وز چاره پرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زرو زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیانگ
ر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از غمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربنده ام پس بایزیدش گفت رویا
رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا ______ از : شمس تبریزی_____
همیشه دراین تصور باخود در جدال هستم که چرا یک انسان برای رسیدن به هرچیزی کم یا زیاد ارزشمند وگاه حتی بی ارزش رضا به این میشود که خود را تا پست ترین منطقه ی انسانی پائین بکشد وآنچه بدست می آئورد اگر مال وثروت ومقانی ست یااگر سوالستفاده های ناشایست از انسانی در نهایت چقدر میتواند همه ی این چیزها ارزش داشته باشد که انانی تااین حد خود را پائین کشیده وحقارت نام فریبکار را بر خود بپذیرد وچه شد ودرکجای راه زندگی بود که انسانی سهم خوب بودن خود را با فریبکاری و .کلاهبرداری ودزد وحتی جانی بودن وقاتل شدن عوض کرد ووجدان واحساس پاک انسانی خویش را به شیطان فروخت واز دنیای پاک صداقت وانسانیت بدور افتاد وچرا براستی چرا وچگونه یک انسان میخواهد یا میتواند درچنین جایگاه خودرا بنگرد واحساس حقارت نکند وخود را در صحرای بودن آواره وسرگردانی نبیند که راه گم کرده تنها میرود بیاینکه به براستی درهر جایگاهی که هست به جائی رسیده باشد که ارزش حتی گفتن داشته باشد بخشیدن دنیای پاک وخوب بودن ومهربانی به هر قیمتی که باشد بالاتر از خرج واز دست دادن احساس پاک وقلب منزه وروح سالم وشفافیت دیده ای نیست که از علم وهنر ودانش جلا گرفته ورنگین شده ی هنرها واندیشه هائیست که برق آن دیگر آدمیان عام را حتی خیره وشاید کور میکند وچرا آأمی می بایست این مقام را رها کرده به آن مقام پست خود را تنز ل دهد .دانش اجتماعی / فرهنگی - انشان شناسی وجامعه شناسی وروانشناسی همگی باهم به اتفاق دراین نظریه مشترک گشته اند که انسان خطاکار هرگونه خطائی را که در زندگی مرتکب شده وبنام آن مجرم قانونی ست یا خیانتکار اجتماعی یا فریبکار انسانی تنها وتنها به این دلیل است که خود قربانی همین زشتی ها در زندگی بوده است وزمانی که به ریشه یابی پرداخته اند اکثر انسانهائی که راه فریب بر گزیده اند . خود فریبی خوردگان دنیا واجتماع بوده اند.
_____ از دیوان : شمس تبریزی_____
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حمله های جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بی خود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده می خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد با برگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ ز من اینجا درین خنجر زدنبا مقنعه
کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندر گذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
______ از : شمس تبریزی_____
فریبکاران جامعه , خود فریب خورده گانی هستند که آتش کینه وانتقام آنان آنقدر شعله کشیده است که روح انسانی وقلب بشری خود را درآن سوزانده وخاکستر آنرا نیز بباد داده اند وبا درد وزخمی که دردرون بیش از هرکشی خود آنان را ازار میدهند انتقام وتلافی صدمه ی خورده شده خود را از دنیا واجتماع ومردم پس میپیرند وهگز در زندگی هیچکس را نمی بخشند ودرنگاه کوته فکر آنان جمله انسانها لایق ستم دیدن هستند وهمانگونه که اورا لایق فریب دیده اند به انتقام اونیز به فریب آنان مینشیند ودردل شادیها میکن د که اگر یکبار در زندگی خود باخته ای شدم صدبار در زندگی انتقام گرفتم درطی دوران زندگیم انسانهای بسیاری را مشاهده کرده ام یا شنیده ام که زن ومرد بعلت یک سواستفاده جنسی دچار اندوهی سخت شده تعدادی از سواستفاده کننده « ایدز» گرفته اند وامروز به انتقام از آن یک نفر, بدون اینکه دیگران گناهی درخطای سادگی آنان یا فریب خوردن آنان داشته باشد از مردم انتقام میگیرند وبدون اینکه اعلام کنند که چه مریضی سختی جان آنان را رو به مرگ میبرد دیگران را نیز به شکلهای مختلف آلوده میکنند واین خشم واندوه وزخم درونی که باعث مرگ آنان شده را حق همگان میدانند چراکه فکر میکنند حق او نبود اینگکونه زندگی ببازد البته حق دارد که از این فریب خانمانسوز زندگی خود از ته دل از شخصی که اورا باین روز نشانده متنفر باشد وانتقام را نیز بدست قانون بسپارد وبدست خداوند اما اینکه همگان را دراین سطح پائین بکشد وباخود به مرک بکشاند خود نماینده شعور کم اجتماعی وفکری وقلبی اوست درجائی دیگر پسر جوانی را دیدم که با عشقی عمیق عاشق دختری شد برای رسیدن باو هم کار میکرد هم درس میخواند وبه امیدی تمام سرمایه ی زندگی و کار خود را باین دختر میداد تا برای آینده خود وبرای ازدواج و خرید خانه برای اینده ی مشترک خود ازاین پس انداز نگهداری کند وروزی میرسد دکه مبلغی از آن پول احتیاج پیدا میکند تا سرمایه ی دکاری کند که عموی او باو پیشنهاد داده بود ووقتی با دختر درمیان میگذارد تا مبلغی از پس انداز را ازاو پس بگیرد وبرای ایندخه خود سرمایه گزاری کنند خود آن دختر به مسخره باو خندید وگفت من شوهر دارم آن چندماهی که نبودم باردار بودم و وضع حمل کردم وتمامی این پول را هم خرج زندگی خودم وشوهرم وفرزندم کردم وپولی هم ندارم بتو برگردانم توانقدر احمقی که نفهمیدی من ماهها باردار بودم وتورا ملاقات میکردم پس حق تو بیش ازاین نیست دلشکستگی یاس وشوکی که ازاین خیانت بر دل این جوان مینشیند چنان روح اورا به آتش میکشد که او ازان پس هر دختر وزنی را تا اخرین مرحله ی فضاحت فریب میداد وبا افتخار بدون هیچ خجالت وقباحتی ازخود واز دیگران همه جا ودر تمام مکانها نیز اعلام میکرد که من ازهمه ی زنها ودخترها انتقام میگیرم چراکه زنها ودخترها لیاقتی بیش ازاین ندارند.اینگونه اتفاقات گاه دردرون خانه ای رخ میدهد ,که آدمی توقع آنرا ندارد وگاه فریب از سوی نزدیکترین فرد به انسان صورت میگیرد مردی که بی خبر از همسر زن دوم اختیار میکند .پدری که بیخبر ازخانواده چند همسر در چندجا دارد .خواهری که به یکباره با شوهر خواهر خود بی خبر ازخواهر تنی خود ازدواج میکند وحووی او در زندگی میشود, برادری بناگاه تمام ثروت خانه را برمیدارد وآن زندگی را بدون سرمایه ای رها میکند وهرگز خبری ازاو نمیشود پدری که بیکباره ترک خانه وزندگی میکند وفرزندان هیچوقت نمیدانند چه اتفاقی برای او افتاده است مرده است یا زنده آنها را ترک کرده است یا.... مردی که بناگهان به خانواده اطلاع میدهد همسر وفرزندان دیگری نیز دارد وزن وفرزند خود را باخانواده ی دیگری مواجه میکند که عمری باید با آن بسازند ودراین جامعه ی خانوادگی بین دوهمسر وفرزندان یا دوزن چنان فریبکاریها دشمنی ها وبدجنسی هائی میگذرذ که این افراد این زن این فرزندان وقتی به جامعه می آیند همگان حووی آنان وزن پدر آنان وناخواهری ونابرادری آنانند که باید تا میشود آنها را سوزاند ونقشه کشید وکار خود را پیش برد که اگر چنین نکند سرش کلاه رفته به گونه ی دیگری از دنیا ومردمان آن ثدمه میبینند ووقتی پدر یا مادری باانان چنین کرد از دنیا چه توقع واین طرز فکر از پایه غلط بخاطر خودخواهی .بی توجهی ونادانی یک فرد بر یک خانواده جامعه ای را پرازاانسانهای کینه ای دلشکیسته وعصبی وخشمگینی میکند و وهمین امر باعث مشود اینگونه افراد اعتماد خود را به خانواده / دوست/ مردم و اجتماع از دست بدهند
______گل ______
به گل بوسه دادم بوقت سحر
ز او شبنمی روی دستم چکید
چنین دیدم از گردش روز گار
که گل هم محبت ز دنیا ندید .
ــــــــــ* ف .شیداـــــــــــ
چراکه با اینوصف برای ثبات آنچه بر آنان گذشته یا مدرکی ندارند یا قدرتی برای انتقام به چاره راه فریب متوسل شده به هرگونه ای که برایشان امکان داشته باشد زندگانی دیگران را فنا میکنند چراکه خود را فنا شده زندگی بدست انیان میدانند ودرکنار اینان کسی هست که همین صدمات را میخورد اما هرگز این را ازچشم دیگری نمیبیند باعث را باعث وگناهکار میشناسد بتواند شکایت کند میکند نتواند تنها حواس خود را جمع میکند که مجدد چنین بلائی بر سراو نیاید وازاین شخص وآشنایان نزدیک باو نیز دوری میکند وهمه ی آنچه گذشت را به خدا میسپارد وفریب دهنده را نیز هم به خدا واگذار میکند وبسوی ادامه ی زندگی خود میرود وبااینکه این درد را شاید هرگز فراموش نکند اما دیگران را به اشتباهی که خود براثر اعتماد واطمینان بدیگری کرد وفریب خورد , مقصر نمیداند ودرد خود را برسر دیگران خالی نکرده واجتماعی را به جهنم تبدیل نمیکند که فقط خود را خودخواهانه آرام کرده واز هیجان موفقیت فریب دیگران سرخوش وارضا گردد که شما هرگز هرگز در یک انسان واقعا انسان که شعور ودانش فردی واجتماعی او درست پایه ریزی شده باشد یا خودساخته ای درجامعه باشد که به خدا ودنیا وزندگی واجتماع ارج میگذارد هرگز چنین چیزی را نخواهید دید که انتقامی وکینه ای عامل فریب دنیائی شود .افسوس که دنیا از عشق و محبتها خالی گشته است درغیر اینصورت کسی نه فریب میداد نه کسی فریب میخورد:
_____ حریم نفس عشق _____
در حریم نفس عشق نهادم قلبی
و دگرباره به اندوه دلم باز شکست
و غم تنهائی همره راه غریب من شد
آه ای عشق چرا تنهائی
ره ما گرچه زهم گشته جدا
تو چرا رو به خرابات مغان راه بری
من چرا یّکه وتنها در راه
من چرا یّکه وتنها در راه
هردو مان یکّه و تنها ماندیم
هردو مان یکّه و تنها ماندیم.
____اول اردیبهشت 1387(ف.شیدا)____
در نهایت با ید گفت که انسانهای صدمه خورده وبدبختی تن به چنین اعمالی میدهند که در خود قدرت دوباره ایستادن وخود ساختن را نمی بینند وبا درهم شکستن دیگران سعی میکنند انان را نیز تا حد خود پائین کشیده واحساس لذت کنند درصورتی که این نهایت حقارت وحماقت اندیشه ای ست که نام انسان بر خود دارد وباعث دریغ وتاسف که کسی راه فریب را علم زندگی خود بداند وهوشیاری واستعداد خود تصور کند که جز پستی وفرومایگی و بی آبروئی ونداشتن شخصیت درست فردی/ اجتماعی , نماینده ی چیز دیگری نیست وآنان که بدین راه زندگی میکنند می بایست بدانند درنگاه همگان هیچ نیستند جز انسان پستی که لیاقفت نام انسانی نداشته ودرنگاه همه تحقیر شده ای بیش نیست که خیال میکند زرنگ وداناست.که اگر بود چینن راهی پیش نمیگرفت وراه درست زندگی را میرفت تا خود را به مقامی برساند که دیگران براو حرمتی درست نهاده احترام اورا بخاطر وجود خوب وباارزش او نگاهدارند نه برعکس.
نگاهی بر اندیشه های فیلسوف بزرگ ایرانی *ارد بزرگ خواهیم داشت:
*- با فریب شاید بتوان چیزی بدست آورد اما درنهایت همان دستاورد مایه تباهی خواهد بود .
ارد بزرگ
* - فریبنده همیشه در حال فریب خوردن است . ارد بزرگ
*- فریبکاری زرنگی نیست که رسوای ست . ارد بزرگ
*- فریب بی گناه ، خفتی هولناک در پی دارد . ارد بزرگ
*- فریبکاران همه کسان و خویشان خود را از دست می دهند. ارد بزرگ
______¤¤¤¤¤¤¤______
● پایان فرگرد فریب ●
_به قلم فرزانه شیدا_ ●


منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریب*


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

دوستت دارم شاعرمعاصر: م.شوریده( سيد مهدی نژاد هاشمی)


معرفي سيد مهدی نژاد هاشمی

سيد مهدی نژاد هاشمی
تاريخ تولد: دوشنبه 27 اسفند 1358
کشور: ايران شهر: بجنورد +سبزوار

در مر دابی ترین نگاهت
*
نفسهایم به شماره می افتد
*
و در انتها ....... سنگ ... کاغذ....قیچی
*
..........و.... کمی دورتر ...... سکوت است و ............انکار

ليست دفتر شعر ها سيد مهدی نژاد هاشمی
نوشته های ادبی سيد مهدی نژاد هاشمی
http://shereno.com/file.php?id=61183

¤¤¤¤¤:دوستت دارم

تو را بهانه گرفتم قرارمن باشی
زمان افت فشارم کنار من باشی
*
نگاه من به افقها نمی رسد اکنون
فروغ ممتد چشمان تار من باشی
*
نوشته های مرا قطره قطره باران شست
چگونه با تو بگویم که یار من باشی
*
کویر خشک و ستبرم پر از ملامت و درد
بیا تو سبز ترینم بهار من باشی
*
صدای تیرک در هم شکسته می آید
بیا که لحظه ی آخر مهار من باشی
*
گمان کنم ته خطم و رو به پایانم
نیامدی گل روی مزار من باشی ...!
*
بدون پرده بگویم که دوستت دارم
چه می شود که تو اینجا کنار من باشی

م- شوریده (سید مهدی نژادهاشمی )

ما نه !!! فقط من.. سروده ی شاعر معاصر :امیر شکیبا



معرفي امير شکيبا

تاريخ تولد: دوشنبه 5 مرداد 1360
کشور: ايران شهر: تهران
از دلنوشته های ایشان:
در این دنیا به دنیا آمدم
اما...
بهشت هم جای خوبی بود
و مرداد است
هبوط من به این عالم
دلم سخت دلتنگ است..
برای خوردن گندم...
و اخراجم از این دنیا
به یک دنیای کاملتر
دلم سخت دلتنگ است...

ليست دفتر شعر ها امير شکيبا
نوشته های ادبی امير شکيبا
http://www.shereno.com/file.php?id=61181


ما نه !!! فقط من...

سنگم زدی و فقط دست و پا زدم .....ولی
خوردم قسم که می روم... جا زدم....ولی
دیدم که دیده نشد...عشق پاک من
دستان سرد تورا....ها....زدم.... ولی
اکنون نگو که آخر خط...نقطه و تمام
من با دلم....دُ...رِ..می...فا...زدم.... ولی
کو! گوش موسِقی و بزم ساز و نی
کردم غلط...!که صحبتی از ما زدم...ولی
مثل همیشه...خودت را ببین و بس...!!!
من را ببخش!حرف زیاد را زدم..........
...ولی.....!!!

امیر شکیبا: شاعر

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

فراموشی مطلق



فراموشی مطلق
شب، شبي بود غم‌انگيز كه آزارم داد
خلوتي بود غم‌آميز كه آزارم داد
كاسه‌اي دست تو و باقي اين ظرف تهي
دلم از صبر تو لبريز كه آزارم داد
فصلها يك غم مبهم شد ومن
خسته از حسرت پاييز كه آزارم داد
آخرين عابر اين كوچه منم
سايه‌يِ پشت سرم نيز كه آزارم داد
دردهاي دلِ تنهاي من از شعر بپرس
از غزل حس گلاويز كه آزارم داد
ماه هم ديد كه خاتون غزلهاي شبم
نيمه شب بر در دهليز كه آزارم داد
لحظه‌ي شرجيِ ديدار تو آميخته بود
با سكوت شب شاليز كه آزارم داد
بعد از آن آه خودت مي داني
اين همه غصه‌يِ يكريز كه آزارم داد
خاطراتم به فراموشي مطلق پيوست
غير يك حرف و يك چيز كه آزارم داد
شاعر : محمد از وبلاگ:
http://hami334.blogfa.com/


۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

عنوان : ارد بزرگ اسطوره ایی ماندگار


نویسنده : توسط الناز امیرآبادی ، فاطمه اردکانی ، رحیم شاملو ، نگار خرسندی ، فرهاد عامری ، محمدعلی تابش ، سید رضا هاشمی نورآبادی



ارد بزرگ Orod Bozorg
ارد بزرگ اندیشمند و متفکر نامدار کشورمان ، هم اکنون در شهر مشهد زندگی می کند خاندان و تبار او از شهر شیروان (یکی از شمالی ترین شهرهای خراسان بزرگ) می باشد.
اندیشه های حکیمانه ارد بزرگ در کتابی با عنوان "آرمان نامه" توسط  پژوهشگر کشورمان "امیر همدانی" جمع آوری شده است سخنانی که گویای احاطه ارد بزرگ بر حوزه هایی نظیر اخلاق ، فلسفه و جامعه شناسی است .
آرمان نامه در سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت منتشر شد و تنها پس از مدت کوتاهی رکورد تعداد مخاطبین کتابهای دیگر را در هم شکست این کتاب تنها پس از بیست روز 30 هزار خواننده داشت .

محقق و شاعر برجسته خانم "فرزانه شیدا" مقیم شهر اسلو در کشور نروژ کتابی یازده جلدی با عنوان "بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ" در شرح و تفسیر کتاب آرمان نامه نوشته است .
تنها فرگردی که در کتاب آرمان نامه در وادی احساس می غلتد بخش میهن آن است . ارد بزرگ عاشق خاک ایران است و میهن برای او یعنی اشک و عشق ...
ارد بزرگ دارای نظریات مطرحی نیز هست که مهمترین آنها نظریه قاره کهن است . ارد بزرگ در نظریه قاره کهن حوزه تمدنی ایران را در قالب یک قاره جدید مطرح می کند قاره ایی از کشمیر و پامیر تا مدیترانه این قاره شامل بیست کشور می شود . تا کنون بحث های بسیاری برای تحقق این خواست انجام شده و همچنان ادامه دارد و صد البته بزرگترین مخالفین این نظریه تجزیه طلبان کشورهای این محدوده هستند چرا که آنها از روح همگرایی و نزدیکی کشورهای منطقه احساس خطر می کنند . ارد بزرگ جایگاه ایران در قاره کهن را همانند یونان در اروپا می داند یعنی یک مادر فرهنگی بزرگ که بخش اصلی گنجینه تاریخی و فرهنگی قاره را در خود دارد .

دو نظریه مشهور دیگر ارد بزرگ "کهکشان بزرگ اندیشه" و "قوانین پیش بینی ماندگاری و سرنگونی یک فرمانروایی" نام دارند .

نظریه کهکشان بزرگ اندیشه دقیقا نقطه عکس نظریه دهکده کوچک جهانی مارشال مک لوهان کانادایی است او با دلایل مستدل ثابت می‌کند جهان رو به انفجار اندیشه‌های گوناگون است . ارد بزرگ پیش بینی نموده که تعداد وبلاگها و سایتها بزودی چندین برابر جمعیت کل جهان بشود و برای هر سئوالی دهها راه حل پیدا می شود که بعضا مغایر هم هستند.او رشد ترجمه داده ها را باعث تشدید جریان حاضر می داند و در نهایت معتقد است رستاخیز و انقلابی در صحنه اندیشه در حال شکل گیری است. و در آخر بر این اصل پای می فشارد که ایرانیان بخاطر پیشینه سترگ و بزرگشان و همچنین خلاقیت و نو آوری در صحنه اندیشه می توانند پادشاهان آینده این کهکشان باشند .
دوستان ارد بزرگ هم عجیب هستند کسی همانند احمد شاه مسعود که زندگیش سراسر حماسه و جنگ و گریز بود اما امروز متوجه شده ایم او عاشق دیوان حافظ و اسطوره فارسی زبانان یعنی فردوسی بوده است . این دو دوست در بسیاری موارد و بخصوص آینده حوزه فرهنگی ایرانیان اتفاق نظر داشته اند . با دوستی که خبرنگار مشهور یکی از رسانه های اروپای در افغانستان است صحبت می کردم . او هم نکاتی پیرامون ارد بزرگ می گفت که برایم بسیار تازگی داشت او می گفت : در حالی که پیگیر تهیه برنامه مستندی از زندگی احمد ظاهر خواننده فقید افغانستان بودیم ، در روستایی دور افتاده وقتی با اهالی آنجا به قول افغان ها گپ می زدیم متوجه شدیم آنها دلی پر از مهر و محبت نسبت به ارد بزرگ دارند و از کمکهای این انسان شریف ایرانی نسبت به خود صحبت ها می کنند .
در تاجیکستان نیز اهل ادب و خرد ، ارد بزرگ را همانند سراینده ملی خویش بانو گلرخسار صفی آوا دوست دارند گلرخسار می گوید :
ایران عزیز من !
از با ختر و سغد م ، از وُست ام و از زند م ، رُخّـان بدخشانم ، وُلکان دماوندم
من هجرم و من وصلم ، من نسخه نی ام ، اصلم
فرهنگ شرر دارم ، خون رگ و پیوندم/ یک ذره ز خورشیدم
یک غنچه ز امیدم/ یک نوده ز ده بیدم
یک حلقه ز دربندم/ از میهن گلنارم ، از گلخن گلخارم
ایران عزیز من! ای جان عزیز من
ای میهن سبز مهر، ای شهرگ نبض شعر
ای دور به جان نزدیک، ای نور دل و دیده
ایران عزیز من! ای جان عزیز من
قانون تو انشا کرد، قانون سعادت را/ جمشید تو بینا کرد، کاخ فرّ ملت را
تیر نظر آرش، در سینه نها ن دارم/ شهنا مه عالم ساز، از فضل کیان دارم
ما را به دل تنگت، ای یار به هم آور، صد بار تو را میرم، یکبار به هم آور
بر گلشن گلخندت ، بر فرق دما وندت/ گلخار نمی زیبد، گلنار به هم آور
پیوند نیاکانی ، پیوند دل و جانی / ایران عزیز من/ ای جان عزیزمن ...
منظومه یکی از اهالی اهل ادب دوشنبه می گوید : وقتی از ارد بزرگ گفته می شود در یادم سیمای بانو
گلرخسار صفی آوا نقش می گیرد . استادی در ایران و شاعر نامداری در تاجیکستان . یکی در عشق و یاد
بدخشان و دوشنبه ، خجند و کولاب دیگری به یاد دماوند و شاهنامه و آرش .
بر می گردیم جملات ارد بزرگ را مرور می کنیم . یک برداشت کلی می توانیم از آرمان نامه داشته باشیم براستی
این کتاب خود یک افسانه است گاهی با راز های برخورد می کنید که در قالب یک جمله کوتاست اما می توان در
همان جمله کوتاه دریای از اندیشه را دید.
چند جمله یی از ارد بزرگ را با هم مرور می کنیم :
برآزندگان خواهند ساخت ، سرآیندگان از پس آن خواهند سرود و زمین آیندگان را بارور می سازند .
برآزندگان مست شرآب هزاران ساله تاریخ کشورخویشند سخن آنان جز آهنگ خیزش و رشد نیست .
برآزنده نمی گوید کیست ! او می گوید چیستی ؟ و از چیستت تو را به آسمانها می کشاند .
پرهای خون آلود برآزندگان نقش زیبای آزادی آیندگان است.
ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد .
آیا این سخنان روح و روان شما را تکان نداد ؟
نام ارد بزرگ از تاریخ امروز ایران برای قرنهای آینده باقی خواهد ماند چون او همواره همه را به نیکی و دوستی دعوت می کند .
به قول خود او : آدمیانی مانند گل های لاله ، زندگی کوتاه در هستی و نقشی ماندگار در اندیشه ما دارند .

ارد بزرگ خود چنین نقشی در اندیشه همه ما خواهد داشت عمرش دراز باد که با او به ایرانی بودن خویش افتخار می کنیم .



برگرفته از : سایت بنیاد اندیشه اسلامی

http://www.e-resaneh.com/persian/essays.aspx?id=مشاهیر و فرزانگان
دانلود مقاله:

دوســـــــــــتي

بهترین دوست
هیچ گاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش می دهد . ارد بزرگ 


ابله ترین دوستان
ابله ترین دوستان ما، خطرناک ترین دشمنان هستند.سقراط


دوست یا برادر
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر ؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می کند . امیل فاگو


شر دوست
خدایا ! مرا از دوستانم محافظت بفرما . چون می دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم ! . ولتر


نابودی زمان
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست ، بلکه نشان نابودی زمان ، به گونه ای گسترده است. ارد بزرگ


رابطه دشمن و دوست
آنکه از دشمن داشتن می ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت . هزلت


دوست واقعی
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . مارکز


تاثیر دوست
صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل


رفیق بازی
هرگز بخاطر دوستت ، از انجام وظیفه ای چشم مپوش. سن لانبر


نگه داشتن دوست
دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر


توبیخ دوست
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد


بعضی
بعضی ها طوری هستند که دوستانشان هرقدر از آنها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند . چترفیلد


دوستان تو
همه کسانی که با تو می خندند دوستان تو نیستند. مثل آلمانی


بهترین چیز جهان
چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست . آکویناس


پایداری در دوستی
در دوستی درنگ کن ، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش . سقراط


فاصله با دوستان
برای آنکه همواره دوستانمان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه ای میان خود و آنها داشته باشیم . ارد بزرگ


دوستی و خانواده
دوستان عبارت از خانواده ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است . آلفونس کار


دوست نیکو
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و تو را پند دهد و رازت را آشکار نکند . پور سینا


برای اهل اندیشه
هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ


جزر و مد در دوستی
اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی ات آشنا شود ، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد ، زیرا چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی ، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی ؟ . جبران خلیل جبران


وقتي سختی
دوستی برای خود برگزین که به وقتي سختی و درماندگی مددکارت باشد . بزرگمهر


تو بی نظیری
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس : « از طرف کسیکه فکر میکند تو بی نظیری » . براون


بدگویی از دوستان
خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است . ارد بزرگ


روزهای بارانی
دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد . پل نرولا


آن دوست
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد . جبران خلیل جبران


شکارگاه دشمنان
دوستان برای نخجیر دشمنان ، چون تیر و پیکان اند . بزرگمهر


قلب دو دوست
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران


حد دوست و دشمن
هر بدی میتوانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد . سعدی


ارزش دوست
بهترین وسیله برای کاهش دشمنان ازدیاد دوستان است . انوره دوبالزاک


در روز سختی
به ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی . ارد بزرگ


راز دوستی و ثروت
بهترین و حقیقی ترین دوستانم از تهی دستانند . توانگران از دوستی چیزی نمی دانند . موزارت


شراکت با دوست
اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو . ارد بزرگ


زمان سختی
دوست زمان احتیاج ، دوست حقیقی است . ضرب المثل انگلیسی


دلداری
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند . گابریل گارسیا مارکز


دوست انسان
نفرت به همان اندازه دوست داشتن ، خوب است . یک دشمن می توان به خوبی یک دوست باشد . برای خود زندگی کن، زندگیت را بزیی، سپس به راستی دوست انسان خواهی شد . جبران خلیل جبران


دوستی دشمن
دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند . پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند . سعدی


درک دوست
اگر دوستت را در تمامی شرایط درک نکنی. او را هرگز درک نخواهی کرد. جبران خلیل جبران


تفسیر دوستان
بیشتر بدبختی های ما قابل تحمل تر از تفسیرهایی است که دوستانمان درباره آنها می کنند . کولتون


ترس از دوست
از دشمن خودت یکبار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین


دوست نیکو
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا


نیکی به دوستان
اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید . کورش


دوستان زیاد
بهترین وسیله دفع دشمنان ، ازدیاد دوستان است . بیسمارک


تنها دوست
من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام ! . ناپلئون


دوستان محافظه کار
دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ

 

برگرفته از : وبلاگ علمی ،فرهنگی اجتماعی وادبی / محمد حکیمپور
http://nayeeb.blogfa.com/post-34.aspx

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●_ فرگرد راه _●




●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد راه _●
¤¤¤ مست وهشیار¤¤¤
دیشب از میکده بگذشتم ویک مُست خمار
از رهی آمده , پرسید مرا با دلِ زار
عشق در میکده وخان وفا کُنج دل است
به کجا میروی ای صالح دائم هُشیار
ره عشق است دراین میکده در جام شراب
به کجا« ره» سپری ؟هر شب وهر شب بیدار
گفتمش: جان دلم , باز به میخانه بُرو
دل ما , با دل تو, هیچ ندارد گفتار
تو اسیر مّی وما,مُست شب عرفانیم
مستی باده ترا بوده ! مرا؟ غصه ی یار!
جمعه 26 بهمن 1368
5 فوریه ی2008_ اسلو/ نروژ
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
هرگاه در طول زندگی در نیمه راههای رفتن ایستاده وسرگردان بوده ایم ودر سوال وپرسش « چراهای » خویش سرگشته به پیرامون خود نگریسته از زندگی پاسخی تقاضا داشته ایم, آ« لحظه در زندگی ما لحظه ی رشد ما بوده است لحظه ای که در میان دوراهه ها وحتی بیراهه ها ویا بن بستی وامانده از ادامه ی راه برجا مانده ونمیدانیم که اکنون چه کنیم.وبی شک تفکری ونقشه ای وچاره راه هائی را که دراین زمان با فکر آن دست وپنجه نرم میکنیم تا گذری از راه بسته به آنسوی راه باز کنیم دقیقا همان رشد را به همراه داردچراکه در این اندیشه وتفکر به هزاران راه وفکری متوسل میشیم که تا جستجو وشناخت آن چه به صورت اندیشه ای باشد چه ا ز راه پرس وجو از دیگران چه روشهای علمی وعملی هریک بنوبه ی خود بر آنچه تاکنون آموخته ایم افزوده وحتی اگر چاره راه هائی را که بدنبالش بوده ایم در میان پاسخ های گرفته شده , جواب اصلی راه فعلی ما نباشد ، اما باز نیز چیزی رااز دست نداده ایم چراکه توسط ۀن محدد خود را پرورش فکری وروحی داده ایم ودر راه رفتن خود چیزی تازه آموخته ایم و حتی اگر امروز آنچه یادگرفته ایم برای مشکل فعلی ما بکار نیآید اما روزی در همین راه زندگی, درجائی دیگر از آن استفاده خواهیم برد وبا خود فکر خواهیم کردکه کدامین روز من این کارواین روش را یاد گرفتم وباز بیاد امروزی خواهیم افتاده که در راهی گیر کرده دوبرای راه یابی به هرچه میشد توسل جستیم وبه هر دری زدیم وگاه حتی افسرده ودرمانده بر جا مانده
●آیینه های صداقت ●
« دیده » , سوزنده در آتش غم
چشم آیئنه هم ، سوز غم بود
در کنار نگه قطره ی اشک
کُاُو بخاری شد و بر غم افزود
ای تو آیئنه های صداقت
رنگ غم را ز چشمم برون کن
سوزش ِسینه را, از نگاهم
کم کن و عشق او را فزون کن
من هنوزاز غباری که در آن
گُمرَه وُ سرگریبان عشقم
«راهِ دیگر » , ندیدم بدنیا
هر کجا رفته و هرچه گشتم
غیر« آئین عشق و محبت»
رسم و «راه » دگرراندانم
یاورم باش و گو چاره راهی
تا که دل را بجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم تو دیدی غمم را
بوده ای در کنارم دراین عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
«دفتر شاعری» را گشودم
گریه ام با تو و دفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خود را ندیدم بجایی
جز که کردم نگه در نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
عاشقی , بوده تنها ,گناهت
گفته ای روح خود را مَبازی
بّه که یابی « ره « دیگری را
ورنه از زندگی خوش نبینی
گر بمانی به امید فردا
آری ای آینه ,« حق :, چو گویی
میروم « راه » دیگر بیابم
از همه عاشقی ,قلب سوزان
اشک و غم بوده تنها جوابم
● ● ● فرزانه شیدا ● ● ●
اما بهر شکل امروز را نیز گذراندیم وبه مرحله ی دومی وشاید چندمی از زندگی خود رسیده ایم وراهی دیگر وبین بست وبیراهه ای دیگر ومشکلی دیگر به شکلی دیگر! درواقع من تصور میکنم اگر اینگونه نباشد زندگی آنقدر کسالت آور میشو د که بعد از رسیدن به یک پیروزی وادامه خوشحال بودن در سالیان دراز از این پیروزی بدون اینکه تغییر ورشدی درعمل وکار وزندگی خود بدهیم آنگاه ,پس از چندی هرچه هست باری ما تبدیل به نوعی عادت میشود که همین باشیم که هستیم و فقط دراسم پیروز وموفقیت پس ازاین با هرانچه هست بسازیم وهمیشه رضا باشیم اما باز هم نمیشود مثل روزهای اول شاد وسر خوش از پیروزی بود وهمواره همان احساس روز اول را حفظ نمود چراکه انسان یکبار بیشتر زنده نیست ومیداند عمر دوباره ای باو داده نخواهد شد وهرچه دراین زمان عمر برای او هست باید درهیم زمان از آن بهره بگیرد وبتدریج نیز هرچیزی به تکرار روزمرگی برسد هرچقدر باعث سعادت آدمی بوده باشد پس از طی زمانی عادی میشود وانسان به دگرباره بدنبال راه دیگری میگردد تا شور وشوق زندگی را درخود زنده ساخته وزندگی را در زنده بودن خویش احساس کند واندوهی را که گاه بی دلیل از سر کسالت روزگار به زندگی آدمی راه باز میکند یا دردی را که از ازدست دادن چیزی وکسی وغمی را که بر اثر گذر روزگار در سینه ای او مجدد راه باز میکند تسکین داده وخود را به طریقی در راه دیگری خود را ازوکسالت وروزمرگی زندگی یااز غم واندوه ومشکل تازه از راه رسیده ی زندگانی رهائی بخشد :
● ● ● بی اعتنا ● ● ●
دیگر بخدا جان به لبی آدم تو کجائی
فریاد ز عشقت ز فراغت ز جدائی
دیگر نتوان داد به دل صبر وشکیبی
ای پر زجفا , تک خبری , خرده وفائی!
اخر به چه سان زاده ترا , مادرت ای یار
بی مهری وکم لطفی و سرشار جفائی
یارا چه شود , حال من ِ زار بپرسی
یا تک قدمی سوی من ِ خسته بیآئی؟!
مارا توبگو , دل بِه ِکّه بستی به چه بستی؟!!
از تو نرسد, بر من بیچاره نوائی
گر باتو , رَوم « راهی » ودر چاه بیافتم
حتی تو نپرسی که: فلانی تو کجائی!!
گر آنکه شناسم «توئی» وخُلق تو این است
در نزد تو پرپر چو زنم , خنده نمائی!
تا بودی وبودم بدلت مهر نشد جا
پس وای بمن! رفتم وکردم چه خطائی!!!
گردشمن دیرین بکُشد زار , عجب نیست
ای بهتر ازاین جان , تو چرا دشمن مائی؟!
ما دور وبَر « عشق» نگشتیم ونگردیم
ما را تو کشیدی به چنین حال وهوائی
خود را زچه رو خوار تودر عشق نمایم؟
هرگز نشود « مهر کسی کرد , گدائی»!
ما « راه » دگر رفته و« بیراهه » نرفتیم
با مهر فراوان ِ دل وعشق خدائی
من هرچه بگویم تو همان آدم سردی
خاموشی وبی حرفی وبی صوت وصدائی!
فریاد زنم از ته دل گر که به گوشَت
سودی نبّود! کو به تو گوش شنوائی؟!
عاشق کش وخونخوار وجگر سوز حبیبی
شایسته نباشد بّر ما اینِچِه سزائی!
دئانم که تو هم غرق همان شوری وعشقی
این راز عیان را , نتوانی که تو پنهان بنمائی
روزی تو به حرف آئی وبا عشق بگوئی:
عاشق دلم وُ از تو مرا نیست جدائی
ترسم که شود دیر ودگر با تو نباشم
آندم که تو با مهر وفا سوی من آئی
1362/7/26 سه شنبه _ ایران /تهران
●فرزانه شیدا ●
واما اینکه فردی عمری شاد ازاین باشد که مثلا دیروز بیکار بودو امروز کارمند اداره ای ست یا دیروز زیر دست ِکارخانه داری بود و امروز صاحب کارخانه , موفقیتی ست که با روزمرگی برای خود شخص به شکل طبیعی درمی اید حال هرچقدر دیگران بگویند که این شخص که بود وچه شد وآدم موفقی ست واز هیچ به همه چیز رسید و..... بهرحال شادی روزانه وسرخوشی وسرمستی پیروزی ,در تکرار عمل روزمرگی ورفتن وانجام دادن همان کاری که تا دیروز برایش بسیار زحمت کشیدیم تا به آن رسیدیم جائی برای ما تمام میشود ودرست اینجاست که باید گامی دیگر «راه » دیگر را شروع کنیم وتنها کسانی از گام اول به گامهای بعدی اقدام خواهند کرد که در نقطه ای از این پیروزیهای اولیه , دیگر خود را اشباع شده وتکمیل وارضا شده از خواسته ها نبینند وهمچنان تشنه ی این باشند که از چشمه های متعدد زندگی سیراب شوند واز تنوع وزیبائی همه چیز در گامهای بعدی وبعدی بهره مند گردند.
● ● ● بی تفاوت _ فرزانه شیدا ● ● ●
دل بدریا اگر کسی سِپُرد
از توان گر بُرون غَمی بُخورد
میشود یا اسیر چنگ جنون
یا امیدش زاین جهان بِبُرد
من گهی با جنون گلاویزم
گه که یأسی دلِ غمین فشُرد
گه ندارد تفاوتی برمن
که چه سان رئوزگار من گُذرد
با تعجب نگه َشوّد , مبهوت
چونکه امشب به اندرون نِگَرد
بیند امشب به سان یک سنگم
«گرگ غم» سینه ام دگر نَدرَد
سردم وبی تفاوت وخونسرد
تا که بختم چه سان رقم بُخورد
امشب از بخت خود نمیترسم
گر جهان هم مرا به غم سِپُرَد
شادی وغم , برای من هیچ است
دل یکی زین دُو را دگر نَخَرد
روز شادی سینه ام بگذشت
روز غمهای سینه هم گُذَرد
زین پس آید به لب که باداباد
کی تواند دلم ز آن حَذرَد؟!
آنقدر دیده ام عجایب دهر
که دل از تازه ها ز جا نَپَرد
چون « غم وشادی» جهان پوچ است
« هیچ » دنیا بدرد من نَخورَد
گو که زانده شوم ویا مَطرُود
یا که دنیا مرا زخود شِمُرَد
من گُذارم که هرچه شد , بشود
« گاو دنیا» به حال خود بچَرَد
دل چو دردش زحد خود بگذشت
بی تفاوت بدین جهان نگرد
سنگ زیرین آسیابم من
دل ز سائیدنم , تکان , َنخوُرَد
1362/11/5
چهارشنبه بهمن ماه/ ایران _تهران
● فرزانه شیدا ●
و دقیقا چنین افرادی در خانه ی ارزوهای طلائی دیروز خود که به سختی آنرا بدست اورده اند مجدد خود را در قفسی طلائی احساس میکنند که هرچند طلا اما جز همان «قفس » نیست وباز پروازی وبال وپر زدنی را دل وروح واندیشه از انسان تمنا میکند وآسمان هستی وسوسه ی دوباره پروازی میشود که حتی اگر در نیمه راه باز به طوفان وبورانی برخورد کرد باز برای لحظه ای میشد گوشه ای بااین اتفاقات طبیعی زندگی ومشکلات « راه» کمی آرام گرفت کمی خستگی در کرد واندیشه ها را بروی هم جمع کردوبرای پرواز دوباره در انتظار آرامش آسمان زندگی شد وباز پرید بسوی افق آرزوهائی هائی که بر انسان هرگز درطول زندگی پایانی ندارد وهرچه به آن دست یابید خصلت وخوی انسانی او بیشتر میخواهد واین درتمامی موارد زندگی درستی وصدق خود را ثابت کرده است پولدار همچنان بدنبال پول بیشتر, تاجر همچنان بدنبال جنس بهتر, دانشمند همچنان بدنبال اندیشه های بهتر کاشف بدنبال کشف بیشتر نویسنده بدنبال داستانی دیگر شاعر........ همه ی آدمیان درهر مقام وهرمکان در طول زندگی « راه» را جستجو میکنند هریک بگونه ی خود هریک در راهی هریک به سوئی واین خود زندگی را شکل میدهد وجهان ودنیائی را به گردش روزانه می اندازد وبه کشف وساخت وشناخت وموفقیت وپیروزی وشکستهائی میکشاند وزندگی رنگ زندگی میگیرد حتی اگر این در ساعت گردان زندگی صدها باربروی 12 به معنای شبانه روز زندگی درحرکت باشد وآنچه زندگی را نیز ازهمه ی کسالت چرخندگی مداوم ساعت وصدای مداوم تیک تاک نجات میدهد صدای گامهای ماست بسوی جلو در راه زندگی در راه ترقی وپیشرفت وخد سازی وساختار سازی وکشف دنیای جدیدتر شناخت دنیای بهتر وآشنائی با زنگانی پیشرفته تر وهماهنگی با دنیای امروز و جاگرفتن در جایگاه خود. درنتیجه « راه » در زندگی ما یعنی همه چیز یعنی زندگی کردن , متحرک بودن, رفتن ورسیدن.کشف وشناخت وبالندگی فردی اجتماعی وفکری اجتماعی ومعنوی .بسیار نیز دیده ایم که از قرون پیش تا بامروز آدمی چگونه تمامی راهای رسیدن به مکانهای دیگر را با زدن وباز کردن جاده ها , پل ها ساختن وسایل متعددی برای ترابری وسفر از اتومیبیل وکشتی وهواپیما گرفته تا صفینه ی فضائی وحتی ساختن پلهای طولانی از شکر وی به کشور دیگر برای هموار ساختن راه های زمینی از جزیره ای به دیگر کشو.ر چون سوئد ودانمارک که چند سال بیش نیست که دانمارک وسوئد پلی مشترک را بر دریای عمیقی ساختندئ که از زیر پل قطار سریع وسیر وار زوی آن اتومبیل میگذرذ وهمه ی انها نیاز ادمی به راه به رفتن وبه شناخت دیگر سرزمین ها ودیگر انسانها را نشان میدهد چراکه انسان خواستار ترقی ست علاقمند به دانشتنی هاست علاقمند به دنیای پیرامون خود وطبیعت وانسانهای دیگر است وشناخت برای آدمی یعنی زندگی واین کنجکاوی درنهاد او به ارمغان از سوی خداوند نهاده شده است تا توانائی آنرا داشته باشد که در مقام اشرف مخلوقات یاد بگیرد وبا اموخته ها وسیر وسفر وسیاحت خویش دنیای خود را ترقی دهد واین به هیچ وجه بر هیچ انسانی ساده نیست که مجبور باشد تمامی عمر از همه کس وهمه چیز دور بماند تنها زندگی کنند نیاز ارتباط با دیگر انسانها نیز نیاز طبیعی بشریست که عمری انسان گم شده ای را درجزایر متروک وجنگلهای بی دروپیکر وبی انتهائی که راه رسیدن آن پیدا نیست زنده نگاه میدارد در تلاش هرروزه شخص برای رهائی ازاین زندان باز اما دراصل زندان روح وجسم واندیشه ی او. بسیار گفته ام اگر بدر بسته ای به دیواری رسیدیم می بایست بازگردیم وکوچه ی بغلی را بیازمائیم اینکه «دیوار بتونی» را با ناخن خیال شکستن داشته باشیم حماقت ووقت تلف کردنیست که یک عاقل برآن وقت نمیگذارد آنهم وقتی هزاران راه دیگری در زندگی برما هست که میتوانیم هریک را امتحان کنیم بی اینکه وقتی به نومیدی ونشستن وافسوس خوردن هدر داده باشیم .واگر چه یک زندانیِ ابد براییافتن آزادی خود این راه رانیز انتخاب میکند گه چنین دیواری را از سر راه بردارد از ان جهت که راه دیگری نمی یابد اما برای خروج وگذر ازاین دیوارساخته از« بتون »بالاخره چیز دیگری را بکار میگیرد چیز دیگری چون قاشق غذای خود یا خودرا ورزش میدهد تا تکه ای از زنجیر کلفت بسته شده برخود را باز کند واز لبه تیز آن مدد بجوید یا بر دیوار تسلط یابد یا بر زمین زیر پا تا هرطور هست سوراخی ودریچه وروزنی باندازه جسم خود به آنسوی دیوار زندان وبرای رسیدن به آزادی پیدا نماید که این نیز نماینده خواست انسان وآرزوی انسانی ونیروی عمیق درونی اوست که او را وادار میکند تلاش کند وراهی در بیراهه یا در بن بست ودیواری بیابد وبر ای حس رهائی و آزاد بودن وبه جائی رسیدن ورهائی را با قلب وروح وتفکر خویش احساس کردن همواره , لازم باشد همه چیز را در سر راه خود از بین میبرد تا ازاین دیوار روحی وفکری خود نجات بیابد خواه آنچه روبروی اوست دیواری از« بتون» باشد یا از انسان یا از کوده وسنگ وآهن .کمااینکه انسان درهمه جا در زندگی طبیعی بر یک یک این موانع در سر راه خود پیروز شد ونیروی خواستن ورد شدن وبه هدف رسیدن وحس زنده بودن را داشتن هیچ مانعی را برای او باقی نگذاشته وپس ازاین نیز در زندگی باقی نخواهد گذاشت وانسان با هرچه بر سر راه او مانع آزادی فکر وعمل وجسم او باشد خواهد جنگید ویا راه رفته را باز میگردد وبرای غلبه بر آنچه جلوی لاو قرار داشت از روزنه ای دیگر وراهگاهی دیگر و چاره راهی دیگر به جنگ همان مانع خواهد رفت وکمتر کسی ست که در مقابل مانعی که خود را اسیر آن میداند از مقاومت دست برداشته وراضی به سرنوشت خود شده واسارت را در روح وقلب خویش بپذیرد چراکه اسنان خصلت عشق به رهائی وآزادی ورسیدن به هدف را از خداوند به ودیعه گرفته است و حتی در دین اسلام نیست گفته شده است خداوند انسان تنبل را دوست نمیدارد وخداوند انسانی که ظلم را نیز بپزیرد نمی بخشد ودراین دو گفتار بسیار سخن نهفته است که خود گویای این است خداوند متوقع است که انسانها وبندگان او در تلاش زندگی باشند ودرراه زندگی هیج ستم وظلمی را که مانع رفتن اوست نپذیرد وبرای شکوفائی وجلای روح وروشنی اندیشه ورسیدن به رستگاری خود تمامی راههای زندگی را بیآزماید چراکه او تمامی آنچه نیاز بشر وبنده ی او بوده است در اختیار او نهاده است ومیخواهد که انسان نیز آزادانه در تلاش زندگی در جستجوی زندگی بهتر ودر راه رستگاری دل وروح واندیشه گام بردارد وتمامی موانع را به هدیه ی عقلی که به انسان داده است از سر راه خود برداشته راه های رفتن را طی کند و هیچ چیز نیز قادر نیست درمقابل خواست خداوند که بشر را انسانی ساخته است تا با موانع جنگیده« راه خود» را پیدا کند باز دارد.
¤¤¤ عمر دوباره _سروده ی استاد شهریار¤¤¤
خدا که وعده ی عمر دوباره داد مرا
طبیب وار, ازاول شماره داد مرا
اشاره ام به نجات از بلّیه کرد ولی
شکنجه ها که پس از آن اشاره داد مرا
دچار فتنه ی دّجال کرد وبیچاره
ولی به چاره گری « راه» چاره داد مرا
اسیر دشمن چون سنگ خاره ساخت ولی
به « صبر » هم دل چون سنگ خاره داد مرا
صدای ناله ی من در همه جهان پیچید
فلک شکنجه به کوس و نقاره داد مرا
غریق ساخت به دریای بیکرانه ولی
سپس فراغت بال کناره داد مرا
اجاره ی قفس خاکیم به سر نرسید
ویا خود این قفس ازنو اجاره داد مرا
مگر به رفتن من استخاره راه نداد
که عجز و لابه ره استخاره داد مرا
به ناله ای که ز اعماق چاه ویلم بود
خدا سزای اذان مناره داد مرا
گرفت گوشه ی داراِلانابه را از من
سرا وسر در شمس العماره داد مرا
قبا ندوخته بودمقواره میگفتم
خدا چه زندگی بی وقواره داد مرا
دگر زمین وزمانم سیاهی شب بود
که آسمان مه ومهر وستاره داد مرا
بر آتشی که زمستان عمر می افروخت
دوباره چائی چین بهاره داد مرا
مدیر کل امان وضمان اهل زمین
مدیر دفتری این اداره داد مرا
پیاده بودم وصحرا که « شهریارا » بخت
سریز مرکب وسیر سواره داد مرا
¤¤¤ سروده ی استاد شهریار¤¤¤
نه یک صخره وکوه نه یک قدرت بزرگ نه یک فشار سهمگین وشاید با مرگ کسی دنیا وجهان موفق گردد انسانی را خاموش وبی تحرک کند که در قبال چنین عملی دیگران نیز اورا که چینن کرد خاموش خواهند ساخت چراکه دنیا بر اساس قوانینی ست که در آن گرفتن جان بشری بدست بشری دیگر به حکم خداوندی نیز محکوم است وبه حکم قانوئی هر کشوری نیز قتل یک انسان جرم وخطا وگناه انسانی محسوب میشود که در قبال آن هم از دادگاه عدل خداوندی پاسخی خواهد گرفت هم از دادگاه عدل بشری واینکه انسانی را خاموش کنیم که به خصلت وخوی خود, پذیرای هیچ در بسته ودیواری نیست جز جنگیدن با طبیعت انسانی نمیتواند باشد که طبیعت وساختار فکری وذهنی وفکری انسان حرکت وتلاش ورهائی وازادی راتا اخرین دم زندگی خواهان بوده وبرای بدست اوردن آن به همه کاری دست زده وبرای جستجوو رسیدن به آن از هیچ چیز بر خود دریغ نمیکند نه دیدن روزهای سخت نه تحمل مشکلات نه هیچ چیزی که توان این را داشته باشد که چون قصد کرد وتصمیم گرفت بتواند مانع راه او گردد درنتیجه قدرت تصمیم وقدرت عمل انسانی نیروی مأورای درک وفهم انسانیست که میتواند از غیر قابل پیش بینی ترین چیزها برای خود را ه حلی برای گذر بیابد وهمین خصلت است که کشف واختراع را باعث گردیده است وجود انسانهائی که « نه » را نمی پذیرند و« نمیشود » را قبول ندارد ومیدانند چون «بخواهد » همه چیز «میشود » چون قصد کنند همه چیز« امکان دارد » وهیچ چیز غیر ممکن نیست مگر باور کنیم که غیر ممکن است .
¤¤¤ « قمر»: سروده ی استادشهریار¤¤¤
خواجه مدهوشم کند , «سعدی» به هوش آرد مرا
عقل گو نیشم زند, تا عشق نوش آرد مرا
آه من تا شعله سرداد , اشک من, سر میرود
« دیگ صبرم», کآتش هجران بجوش آرد مرا
گه خموشم سازد وگه در خُروش ارد مرا
گه سرافرازد به چرخم تا دهم داد سخن
گه سراندازد به جِیبم تا خموش آرد مرا
گه سر دیوانه ام , یاد جوانی میکند
تا دل از پیرانه سر, در جنب وجوش آرد مرا
گو به حرمت هم رود نامی ز« اسکندر»چه باک
کو بیاد بارگاه« داریوش »آرد مرا
با صبا وبال موسیقی به پروازم هنوز
وآن سروداز اسمان گوئی سروش آرد مرا
در سکون نیمه شب ,مرغ حَقم ,هوحَق میزند
تا صفای عالم پشمینه پوش آرد مرا
گاه با ساز غزل « حافظ » به شیرازم برد
گاه با افسانه ی « نیما» , به یوش آرد مرا
از « ونک» بوی شراب اَرمَنم خیزد که باز
یاد آن مستان وبانک نوش نوش آرد مرا
این مُعلقهای شوق و این کبوترهای دل
ترسم آخر در خم چنگال قوش آرد مرا
کاروان عمرم از« عهد قمر» گَو میکشید
« شهریارا: , تا به دوران « گوگوش» آرد مرا
¤¤¤ سروده ی استادشهریار¤¤¤
آدمی در تلاش ساختن ها گاه حتی از ساختن چیزهای بیهوده نیز لذت میبرد چیزهائی که گاه تنها برای سرگرمیست یا فقط برای خنده . نمونه های اسباب بازیهائی که برای بزرگسالان است و نوعی شوخیست که مثلا از جعبه سیگار او سیگاری بیرون بیاید وبه شما تعارف کند وشما آنرا برداشته و وقتی که آنرا آتش میزنی با حرارت آتش خودش سیگار آب بروی فندک یا کبریت شما بریزد وانکه چنین سیگاری را به شما تعارف کرد بگوید : این برای این بود که بهت بگم سیگار خطرناکه ترک کن. بسیاری از چیزها درواقع درست شده ساخته یا نوشته میشود برای شادی روح وخنده آدمی مثل کتاب ومجلات طنز وجوک وشما با خواندن آن نه کارمهمی را انجام میدهد, نه چیزخاصی در زندگی شما اتفاق میافتد و بیشترجنبه شوخی وسرگرمی را دارد وبسیارست ارای مثال مجله های« جیبی جدول وسرگرمی که ازاینگونه مجلات حداقل اطلاعات عمومی انسان بالا میرود اما انسان نیازمند این نیست که همواره جدی باشد ودنای سخت را بیآزماید انسان نیاز به سرگرمی وشادی وخنده نیز دارد وهمین نیاز بشری ست که سازندگان انواع سرگرمی های تفریحی را مجاب میکند تا شهرک های بازی بزرگسالان وکودکان را در یکمکان جا دهند ماشینهای بازی ای درست کنند که در هر سنی هستی در محیطی مخصوص آن سوار آن شده ورانندگی دهای بازی گونه برای سرگرمی داشته باشی ودر سن بالا نیز بتوانی چرخ فلک بزرگسالان را سوار شوی این تماما بر میگرد د به اینکه ارهای زندگی هم بسوی جدیت وموفقیت وپیشرفت نیاز آدمیست هم به شکل تفریحی وسرگرمی وتا روحی شاد وخندان وآسوده نباشد قادر نیست درپی پیشرفت اندیشه وموقعیت خودگامی بردارد پس نیاز آدمی به همه شکل درهمه ی « راه های» زندگی می بایست مورد توجه قرار گیرد گکه اینگونه کارها را نیز افراد خوش مشرب وشوخ وخندانی بعهده میگیرند که دردرون همیشه کودک وجود خودرا حفظ میکنند وپایه های شغلی خود را نیز در کار ساخت اسباب بازی درکارخانه ای بعنوان کارگر , مدیر وکارخانه دار یا حتی کاشف ومخترع بعهده میگیرند وچیزهانی میسازند که در شکلهای مختلف برای آدمی فراهم شده است وبیشتر از انکه یک پدیده یا ساخت ویا کشف چیز جدیدی باشد ویادر زندگی به انسان در سهولت زندگی مردم کمکی کرده یا مشکلی را حل کند فقط به فقط جهت سرگرمی ست وحتی درنوع خود گاه اختراعی جالبی ودیدنی ست که حتی سرگرمی نگاه کردن به آن نیز خود برای آدمی لازم است وبا انکه اینگونه چیزها یا برای تفریح یا برای خنده است وبراستی هم هیچ کاری رابرای ما انجام نداده است جزاینکه ما لحظه ای با دیدن آن خندیدیم یا سرگرم شده ایم .ما حتی در اشعار استاد*شهریار نیز این شوخ طبعی وشیرینی روح واندیشه را درهمین بخش دیدیم ونشان از آدمی دارد که با نگاه موشکافانه ی خود به شیرنی در طبعی شاعرانه حرف دل باز میگوید ومنو شما را به خنده ولبخندی مهمان میکند ودرد خودرا به شیوه ای شیرین بیان میدارد.اما فکر کنید انسانی آمده است وبا یک طبع خندان وشیطان وشیرین منو شما را با ساختن, وسیله ای به خنده وامیدارد یا باعث سرگرمی لحظاتی از زندگی ما میشود براستی چه ایرادی دارد که اینکگار را انجام دهد وآیا مگر همواره همه چیز باید معنائی مهم داشته باشد وچرانه کاری انجام شده است وتعدا دزیاد ی بادیدن آن به خنده افتادند پس آنقدرها هم که بنظر می آید زحمت بیهود ه ای نبوده است اینکه انسانی توانست منو شمای ناشناس را برای لحظه ای بخنداند ,انسانی که حتی منو شما را نمیشناسد اما روح شاد وخندان او , شادی ِفکر خود را با دیگران تقسیم میکند وبا ساختن شئی برای خنده وشوخی ودرعین سادگی شیرینی لحظه ی شادی را بما میبخشد وچراا ما نباید ددر زندگی خود اینگونه باشیم در کنار طبع سنتگین وشخصیت منطقی واندیشمند یا عاقل ودانای خود انسانی خوش مشرب وشاد باشیم که حضور وجودمان برای دیگری شادی آفرین باشد.
در نهایت میتوان چنینن جمع بندی کرد که انسان وآدمی بر اساس تمامی آنچه تاکنون گفته شد ,همواره بدنبال راهیست برای گذر, چراکه درخت نیست تا ریشه بر زمین کرده توان زندگی در یک جا بطور ثابت وبه شکل مداوم راداشته باشد ومی باید درتحرک زندگی خود, تلاش وحرکت مداوم داشته تا خود را زنده , احساس کندواین چیزی نیست که کسی در دنیا بتواند از انسانی سلب کند بدون اینکه درمقابل این کار با مخالفتهای آن شخص مواجه شود که حتی اگر خلافکار قاتل وخیانتکار ,جنایتکاری بسیار خطرناک نیز باشد که فطرت وذات ترسناکک او برهمگان نیز آشکار گشته است حتی او نیز , به زندانی رفتن و در زندان بودن خود را نمیتواند بپذیرد وهرچه نیز کرده باشد باز حق خود نمیداند که اورا اسیر دیوار وزندانی کنند حتی اگر براستی حق او باشد ووجود وحضورش درجامعه خطری برای همنوعان او باشد دیگر چه برسد به یک انسانی معمولی با هزار آرزو ودرخواست از زندگی میخواهد یک زندگی آزاد وشاد وموفق را داشته باشد واین را حق مسلم فردی واجتماعی خود میداند و زمانی که در« ذهن آدمی», اسارت قابل قبول نیست ,انسان تا آخرین روز زندگی وهستی خود در تلاش خواهد بود تا شادی وخوشبختی وحس رهائی وازادی خود را چه از جنبه معنوی ومادی چه از جنیه اندیشه وذهن باز یافته و آرام بگیرد وازاین جهت است که همه کس برای یافتن رهائی روح وجسم واندیشه خود درهمه وقت وهمه جا « راه » را جستجو میکند «.راه رهائی دل وروح وجسم واندیشه» که نیاز اول واخر آدمیست در طول زنده بودن او.

*ـ‌ـ در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید . ارد بزرگ
*ـ‌ـ اگر شما به مشکلات پشت کنید سختی ها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود بهترین راه ، مبارزه پیگیر و همیشگی با سختی هاست . ارد بزرگ
*ـ‌ـ گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم . ارد بزرگ
*ـ‌ـ راه آشتی را کسی باید بیابد که خود سبب جدایی شده است . ارد بزرگ
*ـ‌ـ آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی گمان آموزگار آیندگان خواهد شد . ارد بزرگ
*ـ‌ـ آنکه پی به نیروی سترگ درون خود برد ، راه آزاد سازی آن را نیز خواهد یافت . ارد بزرگ
*ـ‌ـ راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست .ارد بزرگ
پایان فرگرد راه
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

صدایم کن سروده ای زیبا از شاعر :م.ر.ب




صدایم کن...
_________________:

يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ


صدایم کن

ای حنجرهء آسمانی

ای نفخه بلندای صور

که مرده گان را

از گور بر می انگیزی

به شوق محشر وصال

صدایم کن

وسی هزار سال انتظار مدامم را

پایانی خوش بخش


بخوان مرا

به دعوت دستانت


به پیاله ای از شراب چشمانت

..و سکر ممتد دیدارت..


صدایم کن

وبرپا کن قیامت را

که تشنه رستاخیز خویشم

در بارگاه ملکوت آغوشت

بن عرش معلا ..

وذوبم کن ..

در تابش داغ انوارت ..

در صور عاشقی بدم

که خوش ترین صداست

آوای اسرافیل حنجره خاصت

در روز زلزال فراخوان وصال

صدایم کن

صدایم کن

فا نفخ فی الصور



شاعر : م.ر.ب (۵ساعت بامدادششم آبان ماه
ماخذ: سایت : فرازمند
شاعر :م.ر.ب
http://www.mohamadrezabahmani.blogfa.com/

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

طلب از سر نرود: سرروده ی زیبای اقای محمد رضا حيدري تفرشي شاعر معاصر



طلب از سر نرود: سرروده ی زیبای اقای محمد رضا حيدري تفرشي شاعر معاصر




معرفي محمد رضا حيدري تفرشي

محمد رضا حيدري تفرشي جنسيت: تاريخ تولد: جمعه 11 بهمن 1353
کشور: ايران شهر: تهران

در يكي از سردترين روزهاي بهمن ماه در آغوش گرم مادر مهربانم، شنيدن اولين نغمه و شعر زندگي را تجربه كردم و اكنون سي و پنج سال از آن روز گذشته و شعور من در تفسير اولين شعر وا مانده ....

ليست دفتر شعر ها محمد رضا حيدري تفرشي
نوشته های ادبی محمد رضا حيدري تفرشي


http://www.shereno.com/file.php?id=60465

:________طلب از سر نرود

با خم زلف تو من ، مسجد و مذهب چه كنم
دوش با ناله به سر برده ام ، امشب چه كنم
.....
تبم از سوز فراق است نه از رنجش يار
در غم هجر تو با ، منطق و مكتب چه كنم
.....
شيخ گمراه مرا ، مسجد و محراب برد
با چنين ابله و با جهل مركب چه كنم
.....
چشم شهلاي تو هوش از سر هوشيار كند
من مدهوش بگو ، ساغر و مشرب چه كنم
.....
آتش از خرقه ي پشمينه به جان اندازد
فتنه ي چشم تو با ، عارض در تب چه كنم
.....
چون رسد لب به ضريحت ، طلب از سر نرود
گر نيابم حرمت ، جان رسد ار لب چه كنم
.....
كعبه در منظر من ، منظره ي روي تو شد
در طواف حرمت ، حرمت منصب چه كنم
.....
دام آن سلسله مويت ، غزل ناب من است
قصه ي هجر تو با ، نكته و مطلب چه كنم

محمد رضا حيدري تفرشي شاعر معاصر

فسانه :سروده ی شاعر معاصر آقای حميد رضا دکمه چين



معرفي حميد رضا دکمه چين

حميد رضا دکمه چين جنسيت: تاريخ تولد: پنجشنبه 20 اسفند 1343
کشور: ايران شهر: کرج
ساده بگویم؟
دامپزشکی که شعر هم میگوید
و گاهی چریدن گاوها را میفهمد

ليست دفتر شعر ها حميد رضا دکمه چين
نوشته های ادبی حميد رضا دکمه چين





فسانه_________:

به حضرت حافظ که فرمود:
((جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند))

فسانه

مرا نگاه تو شد آذرخش رخوت هوش
در این ظلام زدم چشم خود به خواب و نشد
هماره در تپش درد بود چشمه دل
بر آنچه بود زدم نقشی از سراب و نشد

کسی نمی شنود زخم های نسل مرا
چرا که درد قدیمی است درد بی درمان
چه بهتر آنکه فراموش بادِ ثانیه ها
بگیردش که بخوابد خمار در زندان

بگو به من که اقاقی کدام سو روید
بگو به من که سپیدار ازچه این سان است
بگو به من که زمین های پر سخاوت سبز
چگونه نیزه نشان از حضور انسان است

چه قرن ها که مرا در فسانه پیچیدند
چه سال ها كه خيالم فسرده، رنجور است
چه روزها به طواف فسانه رقصیدم
چه ثانیه ها ای خدا! که در گور است


فسانه ای که به خورشید ره نَبُردَتمان
خیالمان که فسانه، بلوغ خورشید است
چنان فتاده بسختی به جان یکدیگر
به این بهانه که این! جلوه گاه امّید است

نگاه آینه بستست ، ره نگاه مرا
زبان آینه ها را دگر گریزی نیست
نمی توان که نشستن به کوری آسودن
ولی به شاخه خشکم رمق پشیزی نیست

بگو کدام راه ذهن نسترن است
در این هزار توی خشك بی نشان و ملال
ز پنجه غم مرداب و تشنگی سخت است
به حجم رعد سخن گفتن و زبانی لال

شاعر معاصر آقای حميد رضا دکمه چين

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان