۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد راه _●
¤¤¤ مست وهشیار¤¤¤
دیشب از میکده بگذشتم ویک مُست خمار
از رهی آمده , پرسید مرا با دلِ زار
عشق در میکده وخان وفا کُنج دل است
به کجا میروی ای صالح دائم هُشیار
ره عشق است دراین میکده در جام شراب
به کجا« ره» سپری ؟هر شب وهر شب بیدار
گفتمش: جان دلم , باز به میخانه بُرو
دل ما , با دل تو, هیچ ندارد گفتار
تو اسیر مّی وما,مُست شب عرفانیم
مستی باده ترا بوده ! مرا؟ غصه ی یار!
جمعه 26 بهمن 1368
_5فوریه ی2008_ اسلو/ نروژ
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
هرگاه در طول زندگی در نیمه راههای رفتن ایستاده وسرگردان بوده ایم ودر سوال وپرسش « چراهای » خویش سرگشته ،به پیرامون خود نگریسته، از زندگی پاسخی تقاضا داشته ایم, «آن لحظه» در زندگی ما «لحظه ی رشد» ما بوده است لحظه ای که در میان دوراهه ها وحتی بیراهه ها ویا بن بستی وامانده از ادامه ی راه برجا مانده ونمیدانیم که اکنون چه کنیم.وبی شک تفکری ونقشه ای وچاره راه هائی را که دراین زمان با فکر آن دست وپنجه نرم میکنیم تا گذری از راه بسته به آنسوی راه باز کنیم دقیقا همان رشد را به همراه داردچراکه در این اندیشه وتفکر به هزاران راه وفکری متوسل میشیم که تا جستجو وشناخت آن چه به صورت اندیشه ای باشد چه ا ز راه پرس وجو از دیگران چه روشهای علمی وعملی هریک بنوبه ی خود بر آنچه تاکنون آموخته ایم افزوده وحتی اگر چاره راه هائی را که بدنبالش بوده ایم در میان پاسخ های گرفته شده , جواب اصلی راه فعلی ما نباشد ، اما باز نیز چیزی رااز دست نداده ایم چراکه توسط ۀن محدد خود را پرورش فکری وروحی داده ایم ودر راه رفتن خود چیزی تازه آموخته ایم و حتی اگر امروز آنچه یادگرفته ایم برای مشکل فعلی ما بکار نیآید اما روزی در همین راه زندگی, درجائی دیگر از آن استفاده خواهیم برد وبا خود فکر خواهیم کردکه کدامین روز من این کارواین روش را یاد گرفتم وباز بیاد امروزی خواهیم افتاده که در راهی گیر کرده دوبرای راه یابی به هرچه میشد توسل جستیم وبه هر دری زدیم وگاه حتی افسرده ودرمانده بر جا مانده
●آیینه های صداقت ●
« دیده » , سوزنده در آتش غم
چشم آیئنه هم ، سوز غم بود
در کنار نگه قطره ی اشک
کُاُو بخاری شد و بر غم افزود
ای تو آیئنه های صداقت
رنگ غم را ز چشمم برون کن
سوزش ِسینه را, از نگاهم
کم کن و عشق او را فزون کن
من هنوز از غباری که در آن
گُمره و سرگریبان عشقم
«راهِ دیگر » , ندیدم بدنیا
هر کجا رفته و هرچه گشتم
غیر« آئین عشق و محبت»
رسم و راه دگر را ندانم
یاورم باش و گو چاره راهی
تا که دل را بجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم تو دیدی غمم را
بوده ای در کنارم در این عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
«دفتر شاعری» را گشودم
گریه ام با تو و دفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خود را ندیدم بجایی
جز که کردم نگه در نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
عاشقی , بوده تنها ,گناهت
گفته ای روح خود را مَبازی
بّه که یابی « ره « دیگری را
ورنه از زندگی خوش نبینی
گر بمانی به امید فردا
آری ای آینه ,« حق :, چو گویی
میروم« راه » دیگربیابم
از همه عاشقی ,قلب سوزان
اشک و غم بوده تنها جوابم
●فرزانه شیدا ●
اما بهر شکل امروز را نیز گذراندیم وبه مرحله ی دومی وشاید چندمی از زندگی خود رسیده ایم وراهی دیگر وبین بست وبیراهه ای دیگر ومشکلی دیگر به شکلی دیگر! درواقع من تصور میکنم اگر اینگونه نباشد زندگی آنقدر کسالت آور میشو د که بعد از رسیدن به یک پیروزی وادامه خوشحال بودن در سالیان دراز از این پیروزی بدون اینکه تغییر ورشدی درعمل وکار وزندگی خود بدهیم آنگاه ,پس از چندی هرچه هست باری ما تبدیل به نوعی عادت میشود که همین باشیم که هستیم و فقط دراسم پیروز وموفقیت پس ازاین با هرانچه هست بسازیم وهمیشه رضا باشیم اما باز هم نمیشود مثل روزهای اول شاد وسر خوش از پیروزی بود وهمواره همان احساس روز اول را حفظ نمود چراکه انسان یکبار بیشتر زنده نیست ومیداند عمر دوباره ای باو داده نخواهد شد وهرچه دراین زمان عمر برای او هست باید درهیم زمان از آن بهره بگیرد وبتدریج نیز هرچیزی به تکرار روزمرگی برسد هرچقدر باعث سعادت آدمی بوده باشد پس از طی زمانی عادی میشود وانسان به دگرباره بدنبال راه دیگری میگردد تا شور وشوق زندگی را درخود زنده ساخته وزندگی را در زنده بودن خویش احساس کند واندوهی را که گاه بی دلیل از سر کسالت روزگار به زندگی آدمی راه باز میکند یا دردی را که از ازدست دادن چیزی وکسی وغمی را که بر اثر گذر روزگار در سینه ای او مجدد راه باز میکند تسکین داده وخود را به طریقی در راه دیگری خود را ازوکسالت وروزمرگی زندگی یااز غم واندوه ومشکل تازه از راه رسیده ی زندگانی رهائی بخشد :
● بی اعتنا ●
دیگر بخدا جان به لبی آدم تو کجائی
فریاد ز عشقت ز فراغت ز جدائی
دیگر نتوان داد به دل صبر وشکیبی
ای پر زجفا , تک خبری , خرده وفائی!
اخر به چه سان زاده ترا , مادرت ای یار
بی مهری وکم لطفی و سرشار جفائی
یارا چه شود , حال من ِ زار بپرسی
یا تک قدمی سوی من ِ خسته بیآئی؟!
مارا توبگو , دل بِه ِکّه بستی به چه بستی؟!!
از تو نرسد, بر من بیچاره نوائی
گر باتو , رَوم « راهی » ودر چاه بیافتم
حتی تو نپرسی که: فلانی تو کجائی!!
گر آنکه شناسم «توئی» وخُلق تو این است
در نزد تو پرپر چو زنم , خنده نمائی!
تا بودی وبودم بدلت مهر نشد جا
پس وای بمن! رفتم وکردم چه خطائی!!!
گردشمن دیرین بکُشد زار , عجب نیست
ای بهتر ازاین جان , تو چرا دشمن مائی؟!
ما دور وبَر « عشق» نگشتیم ونگردیم
ما را تو کشیدی به چنین حال وهوائی
خود را زچه رو خوار تودر عشق نمایم؟
هرگز نشود « مهر کسی کرد , گدائی»!
ما « راه » دگر رفته و« بیراهه » نرفتیم
با مهر فراوان ِ دل وعشق خدائی
من هرچه بگویم تو همان آدم سردی
خاموشی وبی حرفی وبی صوت وصدائی!
فریاد زنم از ته دل گر که به گُوشَت
سودی نبّود! کو به تو گوش شنوائی؟!
عاشق کش وخونخوار وجگر سوز حبیبی
شایسته نباشد بّر ما اینچه سزائی!
دئانم که تو هم غرق همان شوری وعشقی
این راز عیان را , نتوانی که تو پنهان بنمائی
روزی تو به حرف آئی وبا عشق بگوئی:
عاشق دلم وُ از تو مرا نیست جدائی
ترسم که شود دیر ودگر با تو نباشم
آندم که تو با مهر وفا سوی من آئی
1362/7/26 سه شنبه _ ایران /تهران
● فرزانه شیدا ●
واما اینکه فردی عمری شاد ازاین باشد که مثلا دیروز بیکار بودو امروز کارمند اداره ای ست یا دیروز زیر دست ِکارخانه داری بود و امروز صاحب کارخانه , موفقیتی ست که با روزمرگی برای خود شخص به شکل طبیعی درمی اید حال هرچقدر دیگران بگویند که این شخص که بود وچه شد وآدم موفقی ست واز هیچ به همه چیز رسید و..... بهرحال شادی روزانه وسرخوشی وسرمستی پیروزی ,در تکرار عمل روزمرگی ورفتن وانجام دادن همان کاری که تا دیروز برایش بسیار زحمت کشیدیم تا به آن رسیدیم جائی برای ما تمام میشود ودرست اینجاست که باید گامی دیگر «راه » دیگر را شروع کنیم وتنها کسانی از گام اول به گامهای بعدی اقدام خواهند کرد که در نقطه ای از این پیروزیهای اولیه , دیگر خود را اشباع شده وتکمیل وارضا شده از خواسته ها نبینند وهمچنان تشنه ی این باشند که از چشمه های متعدد زندگی سیراب شوند واز تنوع وزیبائی همه چیز در گامهای بعدی وبعدی بهره مند گردند.
● ● بی تفاوت ● ●
دل بدریا اگر کسی سِپُرد
از توان گر بُرون غَمی بُخورد
میشود یا اسیر چنگ جنون
یا امیدش زاین جهان بِبُرد
من گهی با جنون گلاویزم
گه که یأسی دلِ غمین فشُرد
گه ندارد تفاوتی برمن
که چه سان رئوزگار من گُذرد
با تعجب نگه َشوّد , مبهوت
چونکه امشب به اندرون نِگَرد
بیند امشب به سان یک سنگم
«گرگ غم» سینه ام دگر نَدرَد
سردم وبی تفاوت وخونسرد
تا که بختم چه سان رقم بُخورد
امشب از بخت خود نمیترسم
گر جهان هم مرا به غم سِپُرَد
شادی وغم , برای من هیچ است
دل یکی زین دُو را دگر نَخَرد
روز شادی سینه ام بگذشت
روز غمهای سینه هم گُذَرد
زین پس آید به لب که باداباد
کی تواند دلم ز آن حَذرَد؟!
آنقدر دیده ام عجایب دهر
که دل از تازه ها ز جا نَپَرد
چون « غم وشادی» جهان پوچ است
« هیچ » دنیا بدرد من نَخورَد
گو که زانده شوم ویا مَطرُود
یا که دنیا مرا زخود شِمُرَد
من گُذارم که هرچه شد , بشود
« گاو دنیا» به حال خود بچَرَد
دل چو دردش زحد خود بگذشت
بی تفاوت بدین جهان نگرد
سنگ زیرین آسیابم من
دل ز سائیدنم , تکان , نَخوُرَد
1362/11/5
چهارشنبه بهمن ماه/ ایران _تهران
●● فرزانه شیدا ●●
...و دقیقا چنین افرادی در خانه ی ارزوهای طلائی دیروز خود که به سختی آنرا بدست اورده اند مجدد خود را در قفسی طلائی احساس میکنند که هرچند طلا اما جز همان «قفس » نیست وباز پروازی وبال وپر زدنی را دل وروح واندیشه از انسان تمنا میکند وآسمان هستی وسوسه ی دوباره پروازی میشود که حتی اگر در نیمه راه باز به طوفان وبورانی برخورد کرد باز برای لحظه ای میشد گوشه ای بااین اتفاقات طبیعی زندگی ومشکلات « راه» کمی آرام گرفت کمی خستگی در کرد واندیشه ها را بروی هم جمع کردوبرای پرواز دوباره در انتظار آرامش آسمان زندگی شد وباز پرید بسوی افق آرزوهائی هائی که بر انسان هرگز درطول زندگی پایانی ندارد وهرچه به آن دست یابید خصلت وخوی انسانی او بیشتر میخواهد واین درتمامی موارد زندگی درستی وصدق خود را ثابت کرده است پولدار همچنان بدنبال پول بیشتر, تاجر همچنان بدنبال جنس بهتر, دانشمند همچنان بدنبال اندیشه های بهتر کاشف بدنبال کشف بیشتر نویسنده بدنبال داستانی دیگر شاعر........ همه ی آدمیان درهر مقام وهرمکان در طول زندگی « راه» را جستجو میکنند هریک بگونه ی خود هریک در راهی هریک به سوئی واین خود زندگی را شکل میدهد وجهان ودنیائی را به گردش روزانه می اندازد وبه کشف وساخت وشناخت وموفقیت وپیروزی وشکستهائی میکشاند وزندگی رنگ زندگی میگیرد حتی اگر این در ساعت گردان زندگی صدها باربروی 12 به معنای شبانه روز زندگی درحرکت باشد وآنچه زندگی را نیز ازهمه ی کسالت چرخندگی مداوم ساعت وصدای مداوم تیک تاک نجات میدهد صدای گامهای ماست بسوی جلو در راه زندگی در راه ترقی وپیشرفت وخد سازی وساختار سازی وکشف دنیای جدیدتر شناخت دنیای بهتر وآشنائی با زنگانی پیشرفته تر وهماهنگی با دنیای امروز و جاگرفتن در جایگاه خود. درنتیجه « راه » در زندگی ما یعنی همه چیز یعنی زندگی کردن , متحرک بودن, رفتن ورسیدن.کشف وشناخت وبالندگی فردی اجتماعی وفکری اجتماعی ومعنوی .بسیار نیز دیده ایم که از قرون پیش تا بامروز آدمی چگونه تمامی راهای رسیدن به مکانهای دیگر را با زدن وباز کردن جاده ها , پل ها ساختن وسایل متعددی برای ترابری وسفر از اتومیبیل وکشتی وهواپیما گرفته تا صفینه ی فضائی وحتی ساختن پلهای طولانی از شکر وی به کشور دیگر برای هموار ساختن راه های زمینی از جزیره ای به دیگر کشو.ر چون سوئد ودانمارک که چند سال بیش نیست که دانمارک وسوئد پلی مشترک را بر دریای عمیقی ساختندئ که از زیر پل قطار سریع وسیر وار زوی آن اتومبیل میگذرذ وهمه ی انها نیاز ادمی به راه به رفتن وبه شناخت دیگر سرزمین ها ودیگر انسانها را نشان میدهد چراکه انسان خواستار ترقی ست علاقمند به دانشتنی هاست علاقمند به دنیای پیرامون خود وطبیعت وانسانهای دیگر است وشناخت برای آدمی یعنی زندگی واین کنجکاوی درنهاد او به ارمغان از سوی خداوند نهاده شده است تا توانائی آنرا داشته باشد که در مقام اشرف مخلوقات یاد بگیرد وبا اموخته ها وسیر وسفر وسیاحت خویش دنیای خود را ترقی دهد واین به هیچ وجه بر هیچ انسانی ساده نیست که مجبور باشد تمامی عمر از همه کس وهمه چیز دور بماند تنها زندگی کنند نیاز ارتباط با دیگر انسانها نیز نیاز طبیعی بشریست که عمری انسان گم شده ای را درجزایر متروک وجنگلهای بی دروپیکر وبی انتهائی که راه رسیدن آن پیدا نیست زنده نگاه میدارد در تلاش هرروزه شخص برای رهائی ازاین زندان باز اما دراصل زندان روح وجسم واندیشه ی او. بسیار گفته ام اگر بدر بسته ای به دیواری رسیدیم می بایست بازگردیم وکوچه ی بغلی را بیازمائیم اینکه «دیوار بتونی» را با ناخن خیال شکستن داشته باشیم حماقت ووقت تلف کردنیست که یک عاقل برآن وقت نمیگذارد آنهم وقتی هزاران راه دیگری در زندگی برما هست که میتوانیم هریک را امتحان کنیم بی اینکه وقتی به نومیدی ونشستن وافسوس خوردن هدر داده باشیم .واگر چه یک زندانیِ ابد براییافتن آزادی خود این راه رانیز انتخاب میکند گه چنین دیواری را از سر راه بردارد از ان جهت که راه دیگری نمی یابد اما برای خروج وگذر ازاین دیوارساخته از« بتون »بالاخره چیز دیگری را بکار میگیرد چیز دیگری چون قاشق غذای خود یا خودرا ورزش میدهد تا تکه ای از زنجیر کلفت بسته شده برخود را باز کند واز لبه تیز آن مدد بجوید یا بر دیوار تسلط یابد یا بر زمین زیر پا تا هرطور هست سوراخی ودریچه وروزنی باندازه جسم خود به آنسوی دیوار زندان وبرای رسیدن به آزادی پیدا نماید که این نیز نماینده خواست انسان وآرزوی انسانی ونیروی عمیق درونی اوست که او را وادار میکند تلاش کند وراهی در بیراهه یا در بن بست ودیواری بیابد وبر ای حس رهائی و آزاد بودن وبه جائی رسیدن ورهائی را با قلب وروح وتفکر خویش احساس کردن همواره , لازم باشد همه چیز را در سر راه خود از بین میبرد تا ازاین دیوار روحی وفکری خود نجات بیابد خواه آنچه روبروی اوست دیواری از« بتون» باشد یا از انسان یا از کوده وسنگ وآهن .کمااینکه انسان درهمه جا در زندگی طبیعی بر یک یک این موانع در سر راه خود پیروز شد ونیروی خواستن ورد شدن وبه هدف رسیدن وحس زنده بودن را داشتن هیچ مانعی را برای او باقی نگذاشته وپس ازاین نیز در زندگی باقی نخواهد گذاشت وانسان با هرچه بر سر راه او مانع آزادی فکر وعمل وجسم او باشد خواهد جنگید ویا راه رفته را باز میگردد وبرای غلبه بر آنچه جلوی او قرار داشت از روزنه ای دیگر وراهگاهی دیگر و چاره راهی دیگر به جنگ همان مانع خواهد رفت وکمتر کسی ست که در مقابل مانعی که خود را اسیر آن میداند از مقاومت دست برداشته وراضی به سرنوشت خود شده واسارت را در روح وقلب خویش بپذیرد چراکه اسنان خصلت عشق به رهائی وآزادی ورسیدن به هدف را از خداوند به ودیعه گرفته است و حتی در دین اسلام نیست گفته شده است خداوند انسان تنبل را دوست نمیدارد وخداوند انسانی که ظلم را نیز بپزیرد نمی بخشد ودراین دو گفتار بسیار سخن نهفته است که خود گویای این است خداوند متوقع است که انسانها وبندگان او در تلاش زندگی باشند ودرراه زندگی هیج ستم وظلمی را که مانع رفتن اوست نپذیرد وبرای شکوفائی وجلای روح وروشنی اندیشه ورسیدن به رستگاری خود تمامی راههای زندگی را بیآزماید چراکه او تمامی آنچه نیاز بشر وبنده ی او بوده است در اختیار او نهاده است ومیخواهد که انسان نیز آزادانه در تلاش زندگی در جستجوی زندگی بهتر ودر راه رستگاری دل وروح واندیشه گام بردارد وتمامی موانع را به هدیه ی عقلی که به انسان داده است از سر راه خود برداشته راه های رفتن را طی کند و هیچ چیز نیز قادر نیست درمقابل خواست خداوند که بشر را انسانی ساخته است تا با موانع جنگیده« راه خود» را پیدا کند باز دارد.
¤¤¤ عمر دوباره _سروده ی استاد شهریار¤¤¤
خدا که وعده ی عمر دوباره داد مرا
طبیب وار, ازاول شماره داد مرا
اشاره ام به نجات از بلّیه کرد ولی
شکنجه ها که پس از آن اشاره داد مرا
دچار فتنه ی دّجال کرد وبیچاره
ولی به چاره گری « راه» چاره داد مرا
اسیر دشمن چون سنگ خاره ساخت ولی
به « صبر » هم دل چون سنگ خاره داد مرا
صدای ناله ی من در همه جهان پیچید
فلک شکنجه به کوس و نقاره داد مرا
غریق ساخت به دریای بیکرانه ولی
سپس فراغت بال کناره داد مرا
اجاره ی قفس خاکیم به سر نرسید
ویا خود این قفس ازنو اجاره داد مرا
مگر به رفتن من استخاره راه نداد
که عجز و لابه ره استخاره داد مرا
به ناله ای که ز اعماق چاه ویلم بود
خدا سزای اذان مناره داد مرا
گرفت گوشه ی داراِلانابه را از من
سرا وسر در شمس العماره داد مرا
قبا ندوخته بودمقواره میگفتم
خدا چه زندگی بی وقواره داد مرا
دگر زمین وزمانم سیاهی شب بود
که آسمان مه ومهر وستاره داد مرا
بر آتشی که زمستان عمر می افروخت
دوباره چائی چین بهاره داد مرا
مدیر کل امان وضمان اهل زمین
مدیر دفتری این اداره داد مرا
پیاده بودم وصحرا که « شهریارا » بخت
سریز مرکب وسیر سواره داد مرا
¤¤¤ سروده ی استاد شهریار¤¤¤
نه یک صخره وکوه نه یک قدرت بزرگ نه یک فشار سهمگین وشاید با مرگ کسی دنیا وجهان موفق گردد انسانی را خاموش وبی تحرک کند که در قبال چنین عملی دیگران نیز اورا که چینن کر د خاموش خواهند ساخت چراکه دنیا بر اساس قوانینی ست که در آن گرفتن جان بشری بدست بشری دیگر به حکم خداوندی نیز محکوم است وبه حکم قانوئی هر کشوری نیز قتل یک انسان جرم وخطا وگناه انسانی محسوب میشود که در قبال آن هم از دادگاه عدل خداوندی پاسخی خواهد گرفت هم از دادگاه عدل بشری واینکه انسانی را خاموش کنیم که به خصلت وخوی خود, پذیرای هیچ در بسته ودیواری نیست جز جنگیدن با طبیعت انسانی نمیتواند باشد که طبیعت وساختار فکری وذهنی وفکری انسان حرکت وتلاش ورهائی وازادی راتا اخرین دم زندگی خواهان بوده وبرای بدست اوردن آن به همه کاری دست زده وبرای جستجوو رسیدن به آن از هیچ چیز بر خود دریغ نمیکند نه دیدن روزهای سخت نه تحمل مشکلات نه هیچ چیزی که توان این را داشته باشد که چون قصد کرد وتصمیم گرفت بتواند مانع راه او گردد درنتیجه قدرت تصمیم وقدرت عمل انسانی نیروی مأورای درک وفهم انسانیست که میتواند از غیر قابل پیش بینی ترین چیزها برای خود را ه حلی برای گذر بیابد وهمین خصلت است که کشف واختراع را باعث گردیده است وجود انسانهائی که « نه » را نمی پذیرند و« نمیشود » را قبول ندارد ومیدانند چون «بخواهد » همه چیز «میشود » چون قصد کنند همه چیز« امکان دارد » وهیچ چیز غیر ممکن نیست مگر باور کنیم که غیر ممکن است .
¤¤¤ « قمر»: سروده ی استادشهریار¤¤¤
خواجه مدهوشم کند , «سعدی» به هوش آرد مرا
عقل گو نیشم زند, تا عشق نوش آرد مرا
آه من تا شعله سرداد , اشک من, سر میرود
« دیگ صبرم», کآتش هجران بجوش آرد مرا
گه خموشم سازد وگه در خُروش ارد مرا
گه سرافرازد به چرخم تا دهم داد سخن
گه سراندازد به جِیبم تا خموش آرد مرا
گه سر دیوانه ام , یاد جوانی میکند
تا دل از پیرانه سر, در جنب وجوش آرد مرا
گو به حرمت هم رود نامی ز« اسکندر»چه باک
کو بیاد بارگاه« داریوش »آرد مرا
با صبا وبال موسیقی به پروازم هنوز
وآن سروداز اسمان گوئی سروش آرد مرا
در سکون نیمه شب ,مرغ حَقم ,هوحَق میزند
تا صفای عالم پشمینه پوش آرد مرا
گاه با ساز غزل « حافظ » به شیرازم برد
گاه با افسانه ی « نیما» , به یوش آرد مرا
از « ونک» بوی شراب اَرمَنم خیزد که باز
یاد آن مستان وبانک نوش نوش آرد مرا
این مُعلقهای شوق و این کبوترهای دل
ترسم آخر در خم چنگال قوش آرد مرا
کاروان عمرم از« عهد قمر» گَو میکشید
« شهریارا: , تا به دوران « گوگوش» آرد مرا
¤¤¤ سروده ی استادشهریار¤¤¤
آدمی در تلاش ساختن ها گاه حتی از ساختن چیزهای بیهوده نیز لذت میبرد چیزهائی که گاه تنها برای سرگرمیست یا فقط برای خنده . نمونه های اسباب بازیهائی که برای بزرگسالان است و نوعی شوخیست که مثلا از جعبه سیگار او سیگاری بیرون بیاید وبه شما تعارف کند وشما آنرا برداشته و وقتی که آنرا آتش میزنی با حرارت آتش خودش سیگار آب بروی فندک یا کبریت شما بریزد وانکه چنین سیگاری را به شما تعارف کرد بگوید : این برای این بود که بهت بگم سیگار خطرناکه ترک کن. بسیاری از چیزها درواقع درست شده ساخته یا نوشته میشود برای شادی روح وخنده آدمی مثل کتاب ومجلات طنز وجوک وشما با خواندن آن نه کارمهمی را انجام میدهد, نه چیزخاصی در زندگی شما اتفاق میافتد و بیشترجنبه شوخی وسرگرمی را دارد وبسیارست ارای مثال مجله های« جیبی جدول وسرگرمی که ازاینگونه مجلات حداقل اطلاعات عمومی انسان بالا میرود اما انسان نیازمند این نیست که همواره جدی باشد ودنای سخت را بیآزماید انسان نیاز به سرگرمی وشادی وخنده نیز دارد وهمین نیاز بشری ست که سازندگان انواع سرگرمی های تفریحی را مجاب میکند تا شهرک های بازی بزرگسالان وکودکان را در یکمکان جا دهند ماشینهای بازی ای درست کنند که در هر سنی هستی در محیطی مخصوص آن سوار آن شده ورانندگی دهای بازی گونه برای سرگرمی داشته باشی ودر سن بالا نیز بتوانی چرخ فلک بزرگسالان را سوار شوی این تماما بر میگرد د به اینکه ارهای زندگی هم بسوی جدیت وموفقیت وپیشرفت نیاز آدمیست هم به شکل تفریحی وسرگرمی وتا روحی شاد وخندان وآسوده نباشد قادر نیست در پی پیشرفت اندیشه وموقعیت خود گامی بردارد پس نیاز آدمی به همه شکل درهمه ی « راهای» زندگی می بایست مورد توجه قرار گیرد گکه اینگونه کارها را نیز افراد خوش مشرب وشوخ وخندانی بعهده میگیرند که دردرون همیشه کودک وجود خودرا حفظ میکنند وپایه های شغلی خود را نیز در کار ساخت اسباب بازی درکارخانه ای بعنوان کارگر , مدیر وکارخانه دار یا حتی کاشف ومخترع بعهده میگیرند وچیزهانی میسازند که در شکلهای مختلف برای آدمی فراهم شده است وبیشتر از انکه یک پدیده یا ساخت ویا کشف چیز جدیدی باشد ویادر زندگی به انسان در سهولت زندگی مردم کمکی کرده یا مشکلی را حل کند فقط به فقط جهت سرگرمی ست وحتی درنوع خود گاه اختراعی جالبی ودیدنی ست که حتی سرگرمی نگاه کردن به آن نیز خود برای آدمی لازم است وبا انکه اینگونه چیزها یا برای تفریح یا برای خنده است وبراستی هم هیچ کاری رابرای ما انجام نداده است جزاینکه ما لحظه ای با دیدن آن خندیدیم یا سرگرم شده ایم . ما حتی در اشعار استاد*شهریار نیز این شوخ طبعی وشیرینی روح واندیشه را درهمین بخش دیدیم ونشان از آدمی دارد که با نگاه موشکافانه ی خود به شیرنی در طبعی شاعرانه حرف دل باز میگوید ومنو شما را به خنده ولبخندی مهمان میکند ودرد خودرا به شیوه ای شیرین بیان میدارد.اما فکر کنید انسانی آمده است وبا یک طبع خندان وشیطان وشیرین منو شما را با ساختن, وسیله ای به خنده وامیدارد یا باعث سرگرمی لحظاتی از زندگی ما میشود براستی چه ایرادی دارد که اینکگار را انجام دهد وآیا مگر همواره همه چیز باید معنائی مهم داشته باشد وچرانه کاری انجام شده است و تعدادزیاد ی بادیدن آن به خنده افتادند پس آنقدرها هم که بنظر می آید زحمت بیهود ه ای نبوده است اینکه انسانی توانست منو شمای ناشناس را برای لحظه ای بخنداند ,انسانی که حتی منو شما را نمیشناسد اما روح شاد وخندان او , شادی ِفکر خود را با دیگران تقسیم میکند وبا ساختن شئی برای خنده وشوخی ودرعین سادگی شیرینی لحظه ی شادی را بما میبخشد وچراا ما نباید ددر زندگی خود اینگونه باشیم در کنار طبع سنتگین وشخصیت منطقی واندیشمند یا عاقل ودانای خود انسانی خوش مشرب وشاد باشیم که حضور وجودمان برای دیگری شادی آفرین باشد.
در نهایت میتوان چنین جمع بندی کرد که انسان وآدمی بر اساس تمامی آنچه تاکنون گفته شد ,همواره بدنبال راهیست برای گذر, چراکه درخت نیست تا ریشه بر زمین کرده توان زندگی در یک جا بطور ثابت وبه شکل مداوم راداشته باشد ومی باید درتحرک زندگی خود, تلاش وحرکت مداوم داشته تا خود را زنده , احساس کندواین چیزی نیست که کسی در دنیا بتواند از انسانی سلب کند بدون اینکه درمقابل این کار با مخالفتهای آن شخص مواجه شود که حتی اگر خلافکار قاتل وخیانتکار ,جنایتکاری بسیار خطرناک نیز باشد که فطرت وذات ترسناک او برهمگان نیز آشکار گشته است حتی او نیز , به زندانی رفتن و در زندان بودن خود را نمیتواند بپذیرد وهرچه نیز کرده باشد باز حق خود نمیداند که اورا اسیر دیوار وزندانی کنند حتی اگر براستی حق او باشد ووجود وحضورش درجامعه خطری برای همنوعان او باشد دیگر چه برسد به یک انسانی معمولی با هزار آرزو ودرخواست از زندگی میخواهد یک زندگی آزاد وشاد وموفق را داشته باشد واین را حق مسلم فردی واجتماعی خود میداند و زمانی که در« ذهن آدمی», اسارت قابل قبول نیست ,انسان تا آخرین روز زندگی وهستی خود در تلاش خواهد بود تا شادی وخوشبختی وحس رهائی وازادی خود را چه از جنبه معنوی ومادی چه از جنیه اندیشه وذهن باز یافته و آرام بگیرد وازاین جهت است که همه کس برای یافتن رهائی روح وجسم واندیشه خود درهمه وقت وهمه جا « راه » را جستجو میکند «.راه رهائی دل وروح وجسم واندیشه» که نیاز اول واخر آدمیست در طول زنده بودن او.
¤¤¤¤¤¤
*ـ‌ـ در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید . ارد بزرگ
*ـ‌ـ اگر شما به مشکلات پشت کنید سختی ها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود بهترین راه ، مبارزه پیگیر و همیشگی با سختی هاست . ارد بزرگ
*ـ‌ـ گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم . ارد بزرگ
*ـ‌ـ راه آشتی را کسی باید بیابد که خود سبب جدایی شده است . ارد بزرگ
*ـ‌ـ آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی گمان آموزگار آیندگان خواهد شد . ارد بزرگ
*ـ‌ـ آنکه پی به نیروی سترگ درون خود برد ، راه آزاد سازی آن را نیز خواهد یافت . ارد بزرگ
*ـ‌ـ راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست .ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد راه
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بردباری* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد بردباری _●
¤¤¤¤ « آوای هستی » : ف.شیدا ¤¤¤
چه ها دیدم من از این زندگانی
زمردم روز پیری وجوانی
تمام راه رفتن پر مشقت
وفا وصدجفا , « سوز نهانی»
دمی افتاده ,گه بشکسته در دهر
گهی غمدیده در دنیای فانی
بسی دیدم بخود از دهر و انسان
دلی غمدیده اندر روح وجانی
گهی «ساز ِدل ما »را شکستند
« قلم » را توبه دادم , گه زمانی
گهی گفتم بدل در شوری اشک :
«بهاری بودی» وُ...اکنون « خزانی»
شکستی قلب شادت را به عالم
نشستی گه به فریاد وفغانی
ولی باید بدنیایت بسازی
به صبر وحوصله با , مردمانی
گهی نامردمی دیدن ز دنیا
*گهی بر خشم و گه نامهربانی
به بدخوئی ونامردی خلقی
گهی برتلخی ِسخت ِ « زبانی »
چه میجوئی تو در انسان نادان
توانمندیِ فکرِ ناتوانی ؟!
ولی ای دل ! شکیبا باش وعاقل
بدان راهی ,که در رفتن , روانی
تقلا کن, توبا « شور ومحبت »
دراین دنیا ی بی سامان بمانی
بسازی, زندگانی را , به شادی
به «عشقی » ماندگاروجاودانی
بخوان صد نغمه از« آوای هستی»
ز« خلقت» از « طبیعت» ,...« آسمانی»
طلوعی وغروبی وبهاری ...
ز رنگ سبز وزرد وارغوانی
تو« معنا» را ، ز بنُ و ریشه دریاب
زیکتا «"خالقِ" « عشق و معانی»
تو ای دل با همره عشق ومحبت
بخوان در اندرون با شادمانی
مشو دلگیر وغمناک وشکسته
چو در دنیا ندیدی همزبانی
جهان یکسر پر از ظلم وستیز است
«تو » " تنها "« یاور ِ"خود" » در جهانی
جمعه 18 دی 1388 / ۸ ژانویه ۲۰۱۰ـ اسلو / نروژ
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
گذر روزگار بر آدمیان همواره قصه ها وداستان های بسیاری را به همراه داشته است که بعضی از آنها خود به تاریخ پیوسته است ونویسنده ای شاهکاری از آن در داستان ورُمانی خلق کرده است که جاودانه بر جا مانده ومیماند واکثر داستانهای زندگی نیز در گیرودار سفرِعمر , خود بنوعی داستانی خواندنی ست که چون پار صحبت پیران و افراد مسن بنشینیم بسیار گفتنی برای گفتن دارند وهمواره در طی زندگی آنقدر اتفاقات گوناگون بر هر فرد رخ میدهد وآنقدر خاطره های گفتنی برجا میماند که گاه برای گفتن همه ی آن وقت کافی در یک بار ودوبار نشستن پای صحبت آدمی نیست درواقع هرچه فرد تحولات بیشتری را در زندگی خواهان بوده است قصه ها وداستانها وخاطره هی بسیار دیگری را نیز رقم زده وشاهد بوده است وهرچه فرد بی تفاوت تر به زندگی خود و گذر زندگی چه بر خود چه بر دیگران نگریسته است زندگی کسل کننده وبی هیجانی را از سر گذرانده ودر نهایت نیز چیزی برای گفتن ندارد.وآنچه همواره در زندگی قصه ها داشته است گذر عمر در سختی وفشارها بوده است که آدمی را سنگ زیرین آسیابی کرده وبر عمق نگاه او پیرامون زندگی وهستی ,افزوده است وشما نیز زمانی انسانی را خواهید دید ,که دریایی از قصه های شنیدنی باشد که با انسانی مواجه شده باشید که زندگی سهل وساده را به همانگونه که هست ,خواهان نبوده است وبرای رسیدن به مکانی ومقامی وموقعیتی در زندگی «خود», سازنده ی اصلی تمام خاطرات وزندگینامه ی شیرین وتلخ خود بوده است در نتیجه چنین انسانی با وجود خود, مظهری از صبر وشکیبائی وبردباری ست ,چراکه آن کسی که به خواسته ی خود بدنبال زندگی بهتر یا تغییرات بیشتر یا رسیدن به بهترین ها بوده است درواقع خود نیز به استقبال زندگی پرهیجانی رفته است که قصه ساز زندگی او شده واورا قهرمان اول ماجرای زندگی خویش می کند, چراکه همواره گفته ایم که «سازندگان اولیه ی سرنوشت در زندگی «خود» ما هستیم با عشق باینکه چه ازخود واز زندگی خویش بخواهیم وبه عشق وعلاقه به خود زندگی وهستی آن, چراکه , میشود بسیار به سادگیهای زندگی ساخت وبا هرچه هست ونیست سر کرد ویک زندگی ساده را به روال عادی وعامی از سر گذراند وهمان مشکلات عادی زندگی معمولی را مانند: داری ونداری , بیماری و سلامت, وخوشی وغم دنبال کرد وقصه ای ساده را بر تمامی قصه های زندگی افزود که دراین راستا نیز قصه های تکراری بسیارند, که یک آمد وشد ساده ی بشری در زندگی ساده وعامی اوست وبااینکه در هر گذری ازاین زندگی ممکن است شکل ماجرا ها, متفاوت باشد ,اما ریشه ها یکی ست .
¤¤¤ سر می شکند دیوارش_* استاد شهریار¤¤¤¤
تار زن تا نه به سیم است و « دلی » در کارش
چنگ بر دل نزند , ناله ی سیم تارش
نه همه مُحتسب از جام تو میخانه نشین
صوف اینجابه گلو, حلقه شود دستارش
مست بگذشتم از آن کوچه که « حافظ » میگفت
سرشکانند به سر شاخ ِ درو دیوارش
یارب این عشق ِ فروشنده خریدارش کیست
که متاع دل وجان ریخته در بازارش
باغبان کر گل وبلبل به سرش شوقی نیست
جز به گلچین نرسد سیر گل وگلزارش
عشقبازی, لجن اندازی ولجبازی نیست
طوطی عشف, شکر می شکند منقارش
گر به دریای عدن رُخصت غوّاص نبود
ذُر به بازار نیایرند به دریا بارش
گنج افسانه شدیم, آنچه به دستان گویند:
غول افسون به در غار وطلسم مارش
چشم بخت هُنرم خُفته به قهری مگر است
شور محشر کُند از خواب قُرون بیدارش
نقش طومار فلک, نقشه ی سرگردانی ست
تا کی این دوز وکلک , لوله شود طومارش
دلبرم بار سفر بسته, خدایا بگشای
هک در اقلیم اقامت, به سلامت بارش
« شهریارا» طمع یاری از آن یار مدار
که بُّود رغبت هم صحبتی اغیارش
¤¤¤ _* استاد شهریار¤¤¤¤
انسان در این سفر زندگی راه رفتن و سخن گفتن وزندگی کردن را می آموزد وشکل آموزش آن بستگی به شکل دیدگاه او دارد اینکه وقایع پیش بینی نشده برای ساده ترین انسان تا عمیق ترین واندیشمند ترین انسان روی زمین رخ بدهد چیزی ست که دنیا وکائنات بر اساس گامهای او بسوی راه منتخب او براو رقم میزنند درنتیجه هرکه سختی راه به جان میخرد ورفتن ورسیدن به قله را دنبال میکند درراه سفر توشه های بسیاری را نیز با خود کشیده ومیبردودر راه نیز بسیار ناهمواریها وسختنی ها را از سر گذرانده وبردباری وصبر وشکیبائی خویش رابه امتحان نشسته وچون هدفمند باشد پیروز نیز میگرددوتوشه سفر سخت رفتن ورسیدن او سرشار از داستان صبر وبربادی وشکیبائی ست که نشستن وبا دل وجان گوش دادن برآن نه تنها با همه ی مشقاتی که او از سر میگذراند وما فقط شنونده ی او بوده ایم بسیار شیرین است که بسیار میشود آموخت که برای رسیدذن به قله ها چگونه باید بود چگونه باید رفت چه را می بایست به جان خرید ازچه می باید گذشت کرد به چه می باید رضایت داد چگونه می باید خود را دربسیاری ازاین گامها به مشقت ورنج وسختی وحتی اندوه انداخت تا رسید ودرنهایت عرق جبین ازچهره ی خسته اما پیروز خویش پاک کرد وخشنود شد که رسیدیم به انتهای هدف خویش رسیده ام وآنگاه هرجه بر آدمی گذشت قصه ی تلخ وشیرین این راه دیگر دراین مکان در این نقطه براین قله نه تنها قصه ی افتخار است وتلاش که قصه ی پیروزی است وشادی وتعریف آن بر دیگری شاید یاداور خاطره های سخت رنج باشد اما در زمان گفتن آدمی هم خود میداند وهم شنونده ی او که اینهمه مشقت اینهمه سختی با بردباری وصبر وتلاش نهایتی زیبا از پیروزیست از موفقیت انسان در راه تلاش در راه رسیدن به اوج خواسته های شخصی که بارها گفته ام پیروزی یک فرد درهر راهی که باشد به تنهای زندگی او را تحت تاثیر قرار نمیدهد که اولب براو بعد بر اطرافیان او وسرانجام به شهر ودنیای او منتقل میشود چراکه زندگی اینگونه بنا شده استت که عمل ومعلول همیشه باهم باشند وکار ونتیجه وانتهای کار نیز چون زنجیره زندگی چون چرخه ی زندگی برهمه چیز اثر بگذارد .شاید کسی بگوید: من خودم نیز ,گاهی وجود وحضور خود را از بس که زندگیم بیخود وساده وبی هیجان است فراموش میکنم چه برسدبه اینکه بودنم در دینا دیده شود مگر که هستم وچه هستم که دیده شوم ؟ تنهایک انسان معمولی هستم مثل بقیه! .من این حرف را به اینگونه می بینم : «شخصی» که خود حضور وجود خود را باور ندارد درنتیجه چنین شخصی نمیتواند توقع داشته باشد که دیگران نیز اورا ببینند ,اما همانگونه که گذر بادی بدون دیدن حس میشود « مادیت جسمی و وجود و حضورجسمی » یک فرد هرچقدر در حاشیه های زندگی ایستاده باشد حس ودیده میشود هرچقدر ساده باشد باز دیده میشود حتی در گذر از خیابانی پرجمعیت که کسی به کسی نیست وهرکه راه خود را ازلابلای جمعیتی برای رسیدن به مقصد خود باز میکند باز وجود انسانی که از کنار تو راه باز میکند را حس میکنی هرچقدر ناشناس حتی ازکنار چشم بی اینکه نگاه کنی آدمی ایستاده در کنار دیوار وکوچه ای را میبینی این تازه زمانیست که این شخص برای تو ادمی نا آشناست که هیچ شناختی ازاو نداری وتفاوتی هم برایت نمیکند که این شخص کیست وچگونه زندگی میکند اما بهرحال هر انسانی باندازه قد خود درجائی که ایستاده , نشسته یا دراز میکشد است فضائی را در دنیا اشغال کرد ه است که خداوند باو بخشیده است فضاومکانی که متعلق باوست وخداوند باو داده است در نتیجه حضور دارد حال این حضور چقدر پررنگ چقدر قوی زمانی میشود دید که این شخص ایستاده در گوشه ی کوچه یا در راه عابر پیاده برای مثال یک نوع آلت موسیقی را هم بدست بگیرد وبنوازد آنگاه هرکه میگذرد او را خواهد دید ساده تر؟ همانجا که ایستاده است سوت بزند باز دیده وشنیده خواهد شد منظورم این است که آنچه انجام میدهیم حضور وجود ما را در نگاه دیگران تثبیت ودیدنی میکند آنچه هستیم درجاتیگاه انسانی ما بعنوان یک انسان هم ثبت حضور ماست با قد ووزن واندازه ی خود وآنچه روزانه انجام میدهیم هرچقدر ساده وکسل کننده باز کاریست که انجام میدهیم وآنچه همه ی اینها راارزش میدهد این است که یک فرد ,خود شخصا رنگی باین « بودن» بدهد یا داده باشد وگرنه هیچکسی درگذر از کناری منی که بی جهت وتنها برای گذران ساعت وشاید اینکه کمی دلم باز شود به سادگی سر کوچه یا در گوشه ی محل عابر پیاده ایستاده ام نقش بزرگی را ایفا نمیکنم که دیده شودم تنها ایستاده ام مرا رهگذر میبینید شاید زشتی وزیبائی ام را شاید شکل لباس ومدل کفشم را یا هرچه هستم ....اما من فقط ایستاده ام وفقط ایستادن تنها میگوید : من هستم! همین وبس همه نیز میدانند تو هستی خودت میدانی خانواده ات میداند محله ات میداند شهرت میداند حتی کشورت در آمار میداند تو هستی داما چرا هیتی برای چه هستی حتی « چقدر هستی» این چیزیست که انسان خود آن را میسازد وبرای رسیدن باینکه چقدر وجود دارم چقدر وجودم موثر است چه بر خود چه دیگران باید کاری انجام داد تا دیده شد هرچقدر هم اینکار ساده بی عملی وانجام کاری تنها ایستاده بر نقطه ای از زمین هستیم چون درختی درگوشه ی خیابان وکوچه ای که شاید بر اثر تکرار بودن در آن مکان بسیاری دیگر حتی وجود این درخت را هم از خاطر برده باشند درکنار دآدمیانی که هرگز حضور این درخت را در هیچ فصل وزمانی فراموش نمیکنند وتمام تحولات او را میبینند شما اگر هرروز درساعتی مشخص درکنار بقالی کوچه ی خود بایستید وهیچکاری نکنید حتی اگر مداوم با همان یکدست لباس دیروزی آنجا بایستید سرانجام روزی را خواهید دید که همسایه ها شما را وایستادن شما را حتی بی اینکه شما کاری کرده باشید دیده اند وفردا یکی بتو لبخند میزند آن یکی به شوخی میپرسد خسته نمیشی اینهمه اینجا وامیستی ؟ یکی بتو سلام میکند وشاید چند کلمه ای باتو حرف بزند یکی دوتا از بچه محل ها کنارت می ایستند وحال و احوالی میپرسند وباز بااینکه هیچ نکرده ای دیده میشو.ی این را من زمانی پی بردم که روزانه در ساعت معین می بایست یک اتوبوس مشخص را بسوی دانشکده میگرفتم ودر طی یکماه اول تمامی کسانی که در آن ساعت با این اتوبوس حرکت میگردند با دیدن هم سلام میکردند وحتی جای نشستن هرکسی در اتوبوس مثل اینکه بلیط این صندلی را خریده باشیم مشخص بود وهیچکس جای دیگری را اشغال نمیکرد حتی اگر برای مثال یکی زودتر از دیگری سوار میشد وجای پشت سری او جلوتر ازاو بود باز او به روی صندلی خود مینشست وجای کسی را کسی نمیگرفت مگر اینکه شخص ناواردی برای اولین بار به این جمع اضافه میشد وبی خبر صندلی مثلا مرا اشغال میکرد که عادت داشتم آنجائی بنشینم که برایم راحت تر بود یا بدر خروجی نزدیکتر بود یا بغل بخاری وفن کوئل بود وزمستان گرمتروتابستان خنک تر اما باز اگر کسی ناشناس جای کسی را هم اشغال میکرد شخص اول هرگز چیزی باو نمیگفت ومکان دیگری را انتخاب میکرد وبا گذر یکسال تقریبا همه ی این افراد میدانستند هریک ازما به کجا میرویم حتی چه ساعتی برمیگردیم چراکه تکرار یک عمل سرانجام توجه دیگران را جلب میکند حتی دوستی هائی نیز می آفریند که شاید به مرحله رفت وامد نرسد اما درهمان حد ساده شیرین است که ههروز صبح شما عده ای مشخص را ببینید وحالواحوالی بپرسید ودرمسیر راه با کسانی شناخته شده روزانه همسفر راهی باشید وحتی اگر هرروز ساعت 6 صبح جلوی پنجره ایت بایستی با گذشت یکهفته هم مدیانی چه کسی میرود برای خرید نان چه کسی به سر کار میرود چه کسی چراغش چه ساعتی روشن میشود وهمسایه ها هم میدانند شمارا هروز میتوانند ساعت 6 صبح پای پنجره ببینند درنتیجه ما دیده میشویم حتی اگر ساکت درگوشه ای ایستاده باشیم وهیچ نکنیم.بااین تفاضیل این منو شماهستیم که رنگ لعابی به هستی خود میدهیم با کنمترین کارها وبیشترین کاها وانچه ازمنو شما انسانی دموفق میسازد انجام کارهای روزانه ی ما ودر نتیجه صبر وشکیبائی وتحمل وتلاشی ست که برای انجام هر یک کاربرخود هموار میکنیم وهرچه بیشتر در« هستی و بودن» خود فعالتر باشیم بی شک روزهای بیشماری را خواهیم داشت که نیاز به صبر وبردباری برای رسیدن به نتیجه را دارد وهرچه پرتلاش تر بی شک موفق تر .بااین وصف انسانی که بودن خویش را دیدنی وموثر میکند چه برای خود چه در جامعه انسانیست که در مرزی بالاتر از مرز ساده ی زندگی وزندگی عوام ایستاده است چراکه به روزمرگی خو نکرده وبا رسیدن به هر نقطه ای برای نقطه ی بعدی برنامه ای خواهد داشت چون هر موفقیتی در پی خود نیازهای دیگری را ایجاد میکند مثلا یک فروشنده ساده یک بقال مواد غذائی وقتی که مغازه ی دکوچم یا سوپر بزرگ خودرا باز میکند بتدریج یا آنرا گسترش میدهد یا اگر درست به نتیجه دلخواه برسد چندتای دیگر هم باز میکند یا اگر چنین نکند با سرمایه ای که بدست اورده زندگی خود را جلا میدهد خانه ای بزرگتر تهیه میکند ماشین خود را به مدل بالا تری تبدیل میکند ودرراستای شغل خود به نیازهای مشتری مواد غذائی داخل مغازه ی خود را افزایش میدهد چیزهای جدیدتری به مغازه برای فروش میاورد دکوراسیون داخل مغازه را تغییر میدهد همه ی این تحولات درصورتی رخ میدهد که این شخص در امر فروش موفق گردد وبرای بهتر شدن رونق بازار خود آنرا گسترش میدهد در زمینه علم نیز همین است انسانی که اندیشه خود را با گرفتن مدارکی از سر یادگیری نه از سر مدرک گرائی افزایش میدهد وهرروز درمقام بالاتری به رشد فکری واندیشه ی خویش میپردازد هم تلاش خویش را افزون کرده هم بر تجربه افزوده هم بر میران صبر وتلاش ومقاومت خویش افزوده است چون مدام به مکانی بالاتر گام گذاشته است که خواهان شکل دیگری از برنامه ریرزی وهمچنین تغییر شکل عمل ورفتار وداشتن صبر وتحملی متفاوت با زمان گذشته استت چون هرچیزی وهرکاری وهر عملی خواسته های خود را برای رسیدن به نهایت هدف طلب مبیکند اینگونه است که انسان بردبار اسنانیست که بسیار زندگی کرده است بدین معنی که روزهای زندگی او اگر چون دیگران درهمان شبانه روز طی شده ودرهمان ساعت دواّر زندگی اما براستی ساعات بیشتری از یک فرد معمولی زندگی کرد چراکه رشد فکری ومغزی او چه در ساخت سلولهای جدید مغزی چه در روحیه ای که میداند دارد برایچه تلاش میکند باهمه سختی ها روحیه ای ساخته شده تر از دیروز .جسمنی حتی باهمه خستگی شادتر وراضی تر از دیروز راا برای خود ساخته است وقتی شما بدانید کاری که امروز انجام داده اید کاری مثبت بوده چه برای خود چه برای دیگری وبرای انجام آن متحمل زحمتی نیز شده اید مسلم است که شما انسان دیروزی نیستید کمی بیشتر از انسان دیروزی هستید ودرفرداها بیشتر وبیشتر ودرزمانی انسانی بزرگ وتلیم یافته وشناخته شده وانسانی موثر برای هم خود هم جامعه در نتیجه آزار شخص صبور وزحمت کش وبردباری, ازسوی هرکه باشد نهایت رذالت وضعف شخصی هر انسانی ست که فردی را که در زندگی خود انسانی زحمت کش وفعال ودرجایگاه خود باارزش است به هر شکل وبه هر طریقی آزار دهیم حال چه برای اینکه اورا در اعمال خود متوقف کنیم چه برای اینکه از اندیشه ی او خوشمان نمی آید چه برای اینکه از نگاه وطرز فکر ونظریات او میترسیم چه از آنجهت که خود را درمقابل او ک.چکتر احساس میکنیم وقادر نیستیم جوابگوی او باشیم چرامکه اینگونه افراد مردمی ساده نیستند که شما بتوانید به سادگی باآنان برخورد کنید وچون دیگران بالاخره راهی برای کنار آمدن بااو پیدا کنید انسانهای موفق وبزرگ انسانهائی هستند که آنقدر دراین دنیا پوست ترکانده وبزرگ شده وجا افتاده اند انقدر سختی ومشقت گشیده وبردباری به خرج داده اند که درک آنان از جمع عامی مردم خارج است درک حرف آنان درک عمل آنان درک منطق آنان گاه بحدی مشکل است که شما یا نمیتوانید دخود را باآن برابر کنید یا قادر نیستید جوابگوی خواسته ونیاز او باشید درنتیجه یا ازاو دلخور وعصبانی میشوید یاازو حتی بدتان می اید یا بگونه ای اورا ازخود میرانید که درمقابل او احساس صعف وکمبود نکنید چراکه نمیتوانید منطق اورا درک کرده دریابید که هرچه او در زندگی ازخود ودیگران طلب میکند درنهایت چیزی ست که نمیتواند به نفع نباشد وچنین انسانی هرگز به خودخواهی تقاضای چیزی نمیکند وهمیشه بر حق است وبردرستی فکر و عمل خود در زندگی خواستار چیزی میشودیا توقع چیزی را دارد بماند که چنین انسانی د ر عین حال که شاید بسیاری اورا ادرک نکنند میداند که درک نمیشود ومیداند که نباید از اینان که او را درک نمیکنند برنجد ومی بایست گذشت کند وفراموش کند چونکه دلیلی ندارد کسانی را بخاطر کمتر فهمیدن یا درک پائین تر مورد تنفر قرار داده با آنان دشمن شد که این از بزرگان وانسانهای اندیشمند دیده نمیشود مسیح را نیز چوئن به صلیب میکشیدند به خداوند گفت: خداوندا این مردمان نادان را ببخش چرا که آنان «نمیدانند» و« درک » نمیکنند.حضرت محمد (ص) وحصرت علی(ع) نیز هرگز بر کسی بخاطر نادانی او خشم نگرفت ودر هیچیک از داستانهای واقعی نتاریخ نمی بینید مرد وزن بزرگی به کسی بخاطر نادانی او یا درک نکردن او از او خشم بگیرد وتنها انسانهای کوچکی به خشم ونفرت دل میبازند که هنوز وسعت نگاه نیافته اند تا بدانند صبر وتحمل وبردباری درمقابل آدمیان نیز از بزرگی انسان است کمااینکه حضرت علی (ع) میفرمایند:در بخشش لذتی ست که در انتقام نیست. وحال هریک از انقلابیون واقعی تاریخ را که نامی به نیکی ازخود برجا نهاده اند بنگریم وبه زندگی آنان دقت کنیم میبینیم زندگی وتفکر واندیشه ی اسنکونه انسانهائی انقدر دیدنی وخواندنی ویاد گرفتنی ست و نمونه های بزرگی وصبر وبردباری اینان درمقابل دنیا انقدر اثر گذار و باارزش است که براستی می بایست الگوی بشر در ساده ترین راه های رفتن زندگی باشد ودرکنار این همین بزرگان واندیشمندان نیز اگر دریابند کسی براستی قادر به درک آنان نیست وبقولی سرو کله زدن بااو وقت تلف کردن است ترجیح میدهد وقت خود را بر کسانی بگذارد که مایلند چیزی بیاموزند ومایلند که از اندیشه های خوب او بهره ببرند وخود نیز چه از آنکه نادانی براو چیره بود وحتی برای اینکه نمیخواست دانا شود نیز با دیگران میجنگید چه آنکه همراه وهمقدم با اندیشه های او میآید وطرز فکر اورا دوست میدارد چه پآنکه میخواهد بیاموزد چه عابر ناشناس کوچه ای بسیار چیزها می آموزد تا بداند انسان چیست وچگونه انسانی باید باشد وچگونه انسانهائی را نیز در زندگی باید ببیند بشناسد وحتی تحمل کند که هرچه هست از بزرگی وصبر وبردباری اوست که جفا نیز میبیند بی حرمتی نیز میبیند اما می بخشد ومیگذرد چرا که نیازی بداشتن کینه در گوشه ی دل خود ندارد زندگی بسیار احساسات وخواسته های دیگری را ازاو می طلبد که میبایست هم و غم وفکر واندیشه ی خود را برآن بگذارد نه بر بیشمار آدمی که هنوز بسیار راه در پیش دارند تا بدانند زندگی فانی همین گذر ساعاتیست که تو درجنگ وبگو مگو بامنو دیگری سر کرده وقت به خشم وکینه ودشمنی صرف میکنی وبجای بهتر آن است که آدمی بخود بگوید: « شهریار خود باش وخود را دریاب» وخود را به آزمایش کن و بر صبر وبردباری خویش افزوده ودر پیشرفت ورشد شخصی وفکری و موقعیت خود, گامی بیشتر بردار.حتی با آنتکه بسیار دراین کوره راه نتامرادی با مردم وخلق دلشکسته ی دنیائی میگردیم وبسیار افسرده دل بر دنیائی افسوس میخوریم که میدانیم هنوز بسیار است افرادی که نمیخواهند بدانند یا باور نمی کنندکه زندگی دردست خود ماست وجایگرین رشد وپیشرفت خود به شکستن دیگرانی می نشینند که میدانند هرچه کنند نمیتوانند چون او باشند بودن آنکه تلاش او وعشق قلبی اورا در راه زندگی دریابند بخوانیم از شهریار دشعر بسیار زیبا وغمناکی که اونیز درد های انسانی وعشق را در بودن خویش بسیار کشید وغم دنیا نیز بسیار دید وبربادری بسیاری نیز در زندگی نشان داد روحش شاد.
¤¤¤ شهریار خود باشم _* استاد شهریار¤¤¤¤
گذشت انکه در آغوش یار خود باشم
به زیر چتر گُل گلُعذار خود باشم
گذشت آنکه به یار عزیز , دست به دست
دوباره عازم کوی دیار خود باشم
دگر چه زخمی ازان جاگذاز تر خواهی
که داغدیده ی مرحم گذار خود باشم
خزان رسید و من آن باغبان که خود ناظر
به زُلف کندنِ باغ و بهار ِ خود باشم
اجل کشید به تهران ,چو دید از آغازم
که من چع غافل از انجام کار خود باشم
فلک کمان وکمین میشود که من دائم
نشان نیر غم جان شکارخود باشم
دگر به گریه ی بی اختیار دادم دست
نداد دست که در اختیار خود باشم
حریم داشت غم از من به غمگساری وی
کنون اسیر غم ِ غمگسار خود باشم
دلم به پنجه در آن تار زلف می آویخت
که کم دجار فرذاق « سه تار» خود باشم
هنر نمی خردمروزگار نا بخرد
اگرچه نابغه ی روزگار خود باشم
چه جای خلق وتمنای سایه پروردی
چو من به سایه پروردگارخود باشم
گذشت آنکه به فرمان خواجه ی شیراز
« به شهر خود بروم شهریار خود باشم»
¤¤¤ _* استاد شهریار¤¤¤¤
قله ها نزدیکند اگر اولین گام را حتی هم اکنون برداری درهر سنی درهر جائی درهر موقعیتی.زندگی متعلق به ماست ورسیدن به هرچیزی بسته به برداشتن گام های ماست.
¤¤¤¤¤¤¤
* _ خردمندان همچون عقاب ها دیدی گسترده دارند و بردبارند .ارد بزرگ
*_ بردباری در توان هر کسی نیست کسانی که بردبارند فرمانروایی می کنند . ارد بزرگ
*_ بردباری بهترین سپر در روزهای سخت و ناپایداریست . ارد بزرگ
*_ با بردباری همه چیز در چنگ توست .ارد بزرگ
*_آه و بردباری ، ریشه هر دیوزاد ، و بد خویی را ، خواهد کَند ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد بردباری
¤¤¤به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بردباری*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان* به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد آدمیان _●
¤¤¤¤¤¤¤
در دنیا انواع انسانها زیادی با فرهنگهای وآداب وسنن ودین های متفاوت واندیشه ها وطرز فکرهای گوناگون , پیدا میشوند که درزندگی فردی یک شخص شاید تا پایان عمر آشنائی با این افراد واینگونه فرهنگها واندیشه ها بصورت شخصی ممکن نباشد وانسانی حتی تا پایان عمر در جنگلی یا منطقه ای دور افتاده یا آبدی کوچ وروستائی بدنیا آمده همانجا زندگی کرده وبدون خروج از آ« دنیای فانی را ترک گوید ولی آنچه که انسانها را در شناخت با یکدیگر وآشنائی با یکدیگر در همه ی زمینه های معنوی ومادی وذهنی وفکری نزدیکرده است وجود کتابها ورسانه ها وگاه سفرهای عده ای وبازگشت مجدد آنانبه کشور وشهر خود وهمچنین امروزه اینترنت بوده است والبته باید این مطلب نیز در نظر گرفته شود که راسانه ها (روزنانه ومجله ورادیو تلوزیون وهمچنین کتاب )به تنهائی قادر نیستند تمامی علوم وتمامی زیر وبم های زندگی آدمیان را چه توسط کتاب وچه توسط رسانه ها بطور کاملی برای دیگر مردمان باز گشائی کند وبسیاری چیزها نیز از تجربه های فردی وعینی با ارتباط با دیگر مردمان صورت میگیرد در تلوزیون دیده ایم که برای مپال گروهی جهت تحقیق به جنگلی در میان مردمان جنگلی میروند یا به کشوری جهت آشنا کردن مردم باسنن وآداب وطرز فکر ومیزان دانش این مردمان اما همانطور که میدانید بر فرض اگر یک گروه از کشوری اروپائی جهت تحقیق به چنین جاهائی اعزام شوند آنان نیز از دیدگاه خود وبا مقایسه با کشورهای اروپائی به تحقیق این آدمیان وشیوه فکر وزندگی آنان مینشینند درنتیجه وقتی درایران می بینیم که برنامه ای تلوزیونی مثلا مردمان کشور زیمباوه یا هند یا یک کشور اروپائی را برای ما همراه با دوربین سفر کرده وبه شناخت آدمیان از همه جوانب زندگی میپردازد تا آگاهی های لازم را در مورد آنان در اختیار دیگران قرار دهد شاید بسیاری از گفته ها ونظریاتی که مجریان ومحقیقن این کشورها برای ما بازگو میکنند ونگاه وشکل وطرز فکر شخصیی آنان که متعلق به وطن خود ایشان است را برای تفسیر این سفر ونشان دادن فیلمها بکار میبرند باز بسیاری از نکات توسط مردم ایرانی درک نمیشود وعلت اینکه آن خانم یا اقای گوینده ومجری چرا در بخشی راجع به غذای کشور مورد تحقیق یا لباس یا سنن آن فلان حرف را زد اگر فردی باشید که با انسانهای مختلف زندگی کرده باشید ویا حداقل درکشوری غیر از کشور مادری ووطن خود رفته ومدتی را درآنجا برای زندگی بسر برده باشید به بسیاری از طرز فکرهای عامی یا مردمی آن کشور پی میبرید چه در باب نوع تفکر چه نوع غذاها وحتی به نمونه اشاره های دستی وجوکها وتمثیل ها وکنایه ها که البته یادگیری هریک از آنان خود عمری را میطلبد اگر البته توجه ای باین چیزها داشته باشید ودرعین حال باز بسیاری از نکته های ظریف یا حتی کلماتی در زبان آن کشور ممکن است تا همیشه برای انسان پوشیده بماند درنتیجه شناخت واقعی انسانها درحد دانستن حودید از نمونه ی زندگی این کشورها واینگونه آدمیان شاید از طریق رسانه ها مقدور باشد وشاید یک نویسنده تمام عمر خود را نیز براین بگذارد که مثلا دوسه کشوری را بطور کامل شناسائی کرده ودر کتاب خود آنرا برای همیشه بیادگار بگذارد اما هرچه هست باز اونیز از دیدگاه شخصی وفکری خود به بررسی انسانها وتفسیر آنان میپردازد ازاین جهت است که میگویند :
« بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»!
چرا که من ِ نوعی تا زمانی که باچشم وفکر وعقل خود با مردمی وآدمی وانسانی روبرو نشده با او آشنا نشوم نمیتوانم همه ی آنچه را که نویسنده وتفسیر کننده ومحققی از این فرد بعنوان مثلا یک هندی یا یک ایتالیائی برای من گفته است بی هیچ سوالی پذیرفته وناچارم همانگونه که او میخواهد به همان حدی که او دراختیار من نهاده است اکتفا کنم اما شناخت درونی آدمیان سهل وساده نیست شناخت نوع فکر هر انسان در هر کشور شاید در شکل قانونی وملی و فرهنگی واجتماعی او یک دستآورد کلی را در اختیار انسان قرار بدهداما باز باتمامی این نکات میتوان گفت که در جامعه ای که بسیار متفاوت با دیگر جوامع بود نیز انسانهائی ظهور کرده وشناخته شده ومعروف گشته اند که دنیا آنان را از لحاظ فکری مورد قبول خود دانسته حتی در دانشگاه ها ومراکز علمی خود به آموزش افکار او میپردازد یا نمونه اندیشه های اورا دراینجا وآنجا نوشته در دید مردم خود قرار میدهد واگرچه شایداعمال ورفتار این شخص , هیچ شباهتی شاید به دیگر کشورها نداشته اما تفکر او ریشه ای انسانی ودرحد کمال اجتماعی وفرهنگی وقابل درک وقابل قبول بوده است که باعث گردیده تا فردی شناخته شده و اندیشمندی از دنیای بزرگان وفیلسوف یا دانشمندی در میان گروه خود در کل دنیا شود, بطوری که در دنیا آورا بعنوان الگو قرار میدهند نمونه ی آن «مهانما گاندی» ست که افکار و.اندیشه ی او وحتی شکل بزرگ شدن اوبمانند یک اروپائی یا عرب وایرانی نبوده است اما در اقصا نقاط جهان طرفدارانی را دارد که او را الگوی خود قرار میهند واین شکل مشترک تفکر بازگشتی دارد به ذهن انسانی بدین معنی که هرچقدر در دین وآئین وفرهنگ ومسلک ومرام ونوع اندیشه وزندگی متفاوت باشیم نهاد وذات انسانی ما یکیست ومعنای بسیاتری چیزها در آدمیان مشترک است چون زمان خنده وگریه وتحت تاثیر عواطف قرارگرفتن وگاه اندیشه های مشترک عاطفی وفکری وعقلی که به هیچ وجه نوع وشکل زندگی بر آنان تاثیری متفاوت نمیگذارد مگر آدمی خود شیوه ی خویش را تعویض کند . ما انسانها آموخته ایم دیگران را آنگونه که میخواهیم بشناسیم وآنگونه که میخواهیم آنان را توصیف کنیم اما کمتر تلاش کرده ایم انسانهای اطراف خود را همانگونه که هستند شناخته ودرک کنیم ونیازهای اورا به همانگونه که نیازمند آن است دریابیم وبا کمی آشنائی حتی به تغییر دادن شخصیت او نیز خواهیم پرداخت وبه گفتن بکن نکن هائی که شخص نیازی به آن ندارد چرا که آدمی همان است که میخواهد باشد واینکه دیگران چه ازاو میخواهند جز اینکه مزاحمتی در فکر واندیشه ی او تولید کرده واو را از هدفهای شخصی خود باز بدارد فایده ی دگیری ندارد اینکه مداوم ما بخواهیم به اطرافیان خوئد بگوئیم چکونه آأمی هستی وچگونه باید باشی از ضعف شخصی خود ماست چون دگیران مجبور نیستند تابع ما باشند مانیز نیازی نداریم تابع کس دیگری باشیم هرانانس به شخصه شخصیتی را داراست که درست یا غلط درستی راه ومنش وراهکار او خود نماینده ی شخصیت اوست وباید دید منی که از فلانی ایراد میگیریم یا او را به بهتر شدن وبهتر بودن وبهتر فکر کردن ارشاد میکنم در درجه ی اول خود چه کسی هست آیا من انسان موفقی بوده وهستم یا همین او که باو میگویم چگونه باش چطور رفتار کن از من بهتر است یا پیشرفته تر یا عاقل تر یا مورد قبول اتفراد بیشتر اگر چجینین بود دیگر من حق ندارم به شخصی که در زندگی خود موفق بوده است بگویم چگونه باش بلکه می بایست از او یاد بگیرم که خود چگونه باشم این متاسفاتنه چیزیست که انسانها کمتر به آن توجه میکنند وبخصوص با مواجه شدن باانسانهای بزرگ وشناخته شده حال چه از سر دلسوزی ودوست داشتن است یا حسادت یا بدخواهی یا نه فقط نظریست از نظرهای او مدام سعی میکنند اورا آنگونه ببینند که خیال میکردند او اینگونه است وچون چنسین نبود وازاو شخصی کاملا ساده را پیدا کردند که دنیای ساده ی خود را میگذراند شروع به گرفتن ایراداتی ازاو میکنند با گفتن اینکه : من فکر میکردم تو انسان دیگری هستی من فکر میکردم دنیای تو دنیای بزرگتریست من خیال میکردم تو باید اینگونه فردی باشی ...اما اینگونه فردی که هماکنون جلوی شملاست وتا دیروز اورا نمی شناختید وآرزوی آشنائی بااو را حتی داشته اید همان فردی ست که شما تصور میکرده اید با این تفاوت که بگونه شما عمل نمیکند به گونه وشیوه وروش خود عمل میکند خواه بسیار ساده تر ازشما خواه بسیار فعال تر ازشما خواه ادمی بسیار ساکت وبی حرف باشد ویا پرحرف وغیر قابل تحمل هرچه هست نمونه آنچه ازاو وزندگی او باقیست خود گویای موفقیت اوست واینکه امروز بخواهید اورا ازدیدگاه خود به تحلیل نشسته ازاو بخواهید انسان بزرگی که شما تاوقع دارید باشد نهایت نادانی خود انیسان است چراکه او درحد نیاز خود توانسته است خود را بشناید وخودرا بزرگ کند وبه جائی برسد وبهتر آنست که خود به پیشرفت وساختن خویش بیشتر بپردازیم تا به ساختن کسی که نیازی به راه وچاره ی ما ندارد ونظریات شما برای او شاید عملی نیست یا اگر بود او « شما» بود دیگر «خود »نبودودرهمانجایگاهی ایستاده بود که اکنون شما ایستاده اید اگر ازاو موفق تر هم باشید شیوه ی شما شیوه شماست شیوه آأمیان نیز متفاوت است وکسی نمیتواند کاملا بطور دقیق پا جای پای شما بگذارد وقتی میتواند کمی حتنی بلندتر از شما گام بردارد با با دوگام همان راه را طی کند که شما طی کرده اید آنچه مهم است نتیجه ی عمل است درنتیجه کسی را ترویج تشویق کنید که میخواهید اورا براستی به جائی برسانید ونیازمند رسیدن به جائیست نه کسی که رسیدنن به جایگاه او برای شما سالهای زیادی را نیاز دارد تا شما درجای کنونی امروز او باشید.

«آنگاه که بدنیا آمدم» ___________
گوئی آنگاه که بدنیا آمدم
با رنگهای محبت
درونم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمر را
در تقویم های بودن ورق میزدم
انگار دست محبت چین های عمیق تری بر پیشانیم نهاد
و آنگاه که خمیده تر از پیش محبت را بر دوش می کشیدم
کوئی خطوط مهر و محبت
تمامی وجودم را چروکیده کرده بود
چهره ام اما جوان مینمود
حتی با گذر سالها
افسوس اما هر چه دیدم ...
از هر که بود نامهربانی بود و بس !
با آنکه عاشقانه دوست داشتم
هر آنچه را که قلبی داشت
یا زندگی میکرد.....افسوس !
اما ... اما ملالی نیست ...«محبت »همیشه
...با من بوده است
همگام با عشقی
که خداوند در سینه ام
به نام« قلب »نهاد
اینگونه میشد
همیشه بخشید
وهمواره دوست داشت.
تیرماه 1382 ف . شیدا ______________________
تغییر یا وسعت دادن شکل اندیشه وفکر ومعنویات قلبی وذهنی و راه وروش فکر واندیشه وعمل نیزدرصورتی و بگونه ای اثر گذار ومثبت خواهد بود که در راه آنان راه درست تعلیم وتربیت خوشی را دنبال کنیم واین چیزیست که هزاران باره به تکرار آن شسته ام اما درنهایت سخن ,این که آدمی وآدمیان را در سطح بین اللملی همگان بحدی کم یا متوسط وبه شکل اطلاعات عمومی جمعی ورسانه ای است که از طریق آگاهی های رسانه ای آنرا شنیده خوانده یامیآموزیم وازآن با خبر میشویم گروهی پا فراتر
نهاد خود به انسان شناسی وانسان با اجتماعات از طریق علوم متفرقه انسان شناسی و
جامعه شناس ودیگر علوم مربوطه چه از طریق سفر چه از طریق مطالعه بر معلومات عمومی خویش می افزایندودرشناخت اجتماعی کشوروشهر خود نیز براساس سنن ودین وآئین وقانون وطرز اندیشه باز درحد ا طلاعات عمومی ,کل وعموم جامعه ی خود را میشناسیم ودر موقعیت , شهر نشینی نیز باز با همگان اشنائی فردی و مستقیم نداشته در حد کلی وعمومی با آن آشنائی داریم ,ودر مکان منطقه ا ی نیز ,در محدوده ی کوچک خانواده و فامیل ودوستان ومحله ی ماست . در نتیجه آنچه از آدمیان میداینم در حد محدود ومتوسطی بیش نیست
¤¤¤¤¤¤¤
نگاهی خواهیم داشت بر مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " از
« قنبر علی تابش » در سال 1349 خورشیدی در جاغوری غزنی به دنیا آمده است. اکنون ساکن شهر قم ایران است و سردبیری نشریه « فجر امید » را بدوش دارد. تابش علاوه بر تحصیل در حوزه علمیه قُم در دانشگاه پیام نور نیز ادبیات فارسی خوانده است. مجموعه شعری اش با عنوان « دور تر از چشم اقیانوس » در سال 1376 به نشر رسیده است. مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " مجموعه ای از شعر اوست و دومین مجموعه شعر های اوست
: " آدمی پرنده نیست "
آدمی پرنده نیست‌
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی‌
برگ‌، وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود،
پایمال عابران کوچه‌ها شود « قنبر علی تابش »
¤¤¤¤¤¤¤
با وصف همه ی اینها میشود گفت بیشترین اشنائی ما در زندگی با آدمی وآدمیان پیرامون ما ارتباطات مستقیمی ست که به شکل عینی وروزانه وتجربی در زندگی با مردم داریم در نتیجه با ذکر اینکه هرچقدر سنن ونوع تفکر واندیشه وشکل زندگی متفاوت باشد باز هریک فرد ,, انسانی مجزا با اندیشه ودیدگاه های خود می باشد میشود گفت شاید در کوچکترین بخش زندگی نیز در شناخت «آدمی» کاملا موفق نبوده ایم وبسیار اتفاق میافتد که درخانه ای افراد خانواده در تفاوتهای مشهود حتید از ذهنیت درونی یکدیگکر بی خبر مانده وتا سالها نیز بدرستی چه در قالب زن وشوهر باشند چه والیدن وفرزندانن وخواهر برادر باز شناخت درستی از مکاهیت اصلی یکدیگر نداشته باشیم وبااینکه در کل علومی که به« آدمی وآدمیان وانسان» ربط پیدا میکند به تجسس وتحقیقات هزاران آدمی در هزاران هزار منطقه ی دنیا نیز در پژوهش های علمی بر آن استوار گشته است نتها باز به دسته بندی گروه های آدمی رسیده ایم چرا که شناخت فردی وفرد , فرد یک دنیا کاری آسان نبوده و«آدمی » خود یکی از عجایب کشف نشده ی دنیاست که هر لحظه ممکن است چیزی از او ببینیم وبشنویم وعملی انجام دهد وکاری کند که دنیائی را یا ازسر نادانی یا از سرهوش یا از سر شجاعت .وووو.... به شگفتی وادارد که البته همه جا حرف استثنائات جدای آمارز بندی های کلیست اما هدف این است که بگوئیم شناخت ما از « آدمی وآدمیان» تنها میتواند شناختی کلی وبر اساس دسته بندی های آماری وفکری, روحی و روانی بشری ست درنتیجه هرگز کسی نمیتواند بگوید درعلم انسان شناسی وجامعه شناسی ازتمامی آگاهی های لازمه برخوردار است که بشر این مخلوق عجیب میتواند هر چه میخواهد برخلاف تمامی سنن ها فرهنگها وآئین وروسمهای اجتاعی کشور وبین المللی کاری کند که درتاریخ نام او به خوبی وبدی یا بزرگی ونیکی نقش ببندد کمااینکه ازاین گروه درتمام جوامع دنیا بسیار داشته ایم که خواه با علمی نام خود به ثبت رسانده اند یا با زدن رکوردی در قایقرانی یا گذشتن از روی دره ای با پای خالی از اینسر کوه به آن سر کوه در نتیجه نهاد وذات آدمی بسیار متنوع عمل مینماید ومیتواند سازدهی افکار یا اعمالی باشد که یا بسیار در پیشرفت زندگی موثر خواهد بود یا شهامتی ست ویا حتی حماقتی واین بستگی باین دارد که « آدمی »درکدامین بخش فکر وذهن واندیشه خود قرار دارد ودر شناخت خود ودنیای پیرامون خود تا چه مرزی را برای خودباز میگذارد درکجا می ایستد وبه آنچه خود هست واز خود میبینید وازخود میشناسد در کنارآنچه دردنیائ خود دارد واز آن اموخته ها وتجربیاتی , اکتفا کرده ویا قلمرو رفتن خود را وسعت میدهد واین تنها به اندیشه ونوع ذهنیت یک انسان باز میگردد وبس وهیچ عاملی جز پرورش شخصی او چه بدست خود چه از طریق تعلیمات دانشگاهی واجتماعی نمیتواند باعث این شود که انسانی پیشرفت قابل ملاحظه ای درخود ایجاد کرده ویا به جائی در زندگی فراتر از حد دیدگاه خود برسد.
¤¤¤¤¤¤¤
:ترانه ی آغاز- از اردلان سرفراز
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ،

در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان مشترک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟ شاعر :* اردلان سرفراز
¤¤¤¤¤¤¤
و آنچه قادر است دنیائی را تکان دهد وبخود مشغول ساخته وبه نتیجه ای بزرگ برساند شیوه تفکر متفاوت با دیگر آدمیان است که ایمنگونه تفکرات جز از اندیشمندان وبزرگان وعالمین وافرادی خاص بر نمی آید که نوع تفکر واندیشه وتعلیم خود را به شخصه در حد گذشتن از مرزهای فکری عمومی وجهانی برده شهامت بازگوئی وعنوان ایده ها وافکاری را دارند که شاید دنیائی در اولین گامها با آن به مخالفت بر خواسته اما سرانجام در تحقیق وبررسی وتجارب مورد قبول قرار گیرد ودنیا نیازمند اینگونه « آدمیانی» در زندگیست
¤¤¤ « ای کاش بال کبوتری بودم :»___________
در حاشیه ها ایستاده ام
در نگاه به ...به عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ،نگاه ها
امید ها نومیدی ها
....آه....در حاشیه ایستاده ام
وتفاوتی نمیکند پا بر سطح پیاده روئی،
نهادن گام بر کوچه های، خیابانی
یا رهگذاری ...در حاشیه, پنهان بر جا مانده ام
وبوته های تردید احساسم
درکناره های دلم می روید
هستم ؟! یا نیستم
وجودم آیا حضوری نیز دارد
یا در شکل سایه ایست در پشت پاهای مرد؟
کیستم؟!
سایه ای از او یا حتی خود نیز بی سایه
روزمن؟! ...معنایش چیست؟!
بهانه اش چراست ؟!
آیا در میان گامهای رفته دیروز با امروز
چیزی از من بجا مانده است
منِ" من" کجای احساس گم شدم؟
در کجای نگاه تو هیچ شدم؟
در کدامین برزخ افکاری به هیچ سپرده شدم؟!
...من فاطمه (ع*) نیستم
...مشعلی بر دست چون مجسمه ای
ایستاده در میان آب....
به سمبل آزادی نیز نیستم!....نه
اما ....من هستم
من « من» هستم با
« تمامیت بودنم» ,با « تمامیت احساس »
در اوج سلامت عقل
در کمال مطلوب یک" بودن"
اما بی معنا!!!
...روزم از آن تو....
تبریک برتو باد
که توان گفتنت بود وآزادی رهائیت
روزم از آن تو که ترا
بر وزنه هم بگذارند وزنی داری
مرا بی وزن وباوزن نیز
اعتباری نیست
روز زن بر آنکه باید مبارک باد
بر فاطمه(ع*) وبر زنانی که
حضور داشتند ووجودی
حرمت داشتند واعتباری...
....
من در حاشیه ایستاده ام
در نگاه به ....عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ، نگاه ها
امید ها ، نومیدی ها ....آه
ایکاش بال کبوتری بودم ....ایکاش....
دوشنبه بیستم اسفند 1386 از: فـرزانه شــیدا
¤¤¤¤¤¤¤
*_ آدمهای پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن . ارد بزرگ
* _ پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان را هم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ
*_ قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند . ارد بزرگ
*_ کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند . ارد بزرگ
*_ آنکه با آدمهای گستاخ گفتگو می کند ، دیر و یا زود به شر آنها گرفتار آید . ارد بزرگ
*_ برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو . ارد بزرگ
*_ گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. ارد بزرگ
* _ همه آدمیان به شیوه های گوناگون سختی های روزگار را می چشند . ارد بزرگ
* _ جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد آدمی

به قلم : فرزانه شیدا


برگرفته از

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد نابودی _●
در طول ایام زندگی وروزهای درگذر «آدمی » شاهد تحولات بسیاری در زندگی خود،بوده و خواهد بود,وهمچنین در دوران زندگی خود ,نابودی بسیاری از چیزها را نیز دیده و میبیند وخود نیز به نابودی برخی دیگر می پردازد .از نابودی« طبیعت» بدست انسان در فرگردهای پیشین سخن گفتیم اینبار به مفهوم نابودی در زندگی شخصی واجتماعی گذری خواهیم داشت, همراه با اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایران *أرد بزرگ*وبه تفسیر نظرات ایشان از این دیدگاه خواهیم پرداخت. معمولاانسانها درمیان دوستان ودشمنان خود ,چه در زند گی شخصی چه در روابط اجتماعی با مردمانی دیگر چون دوست ,غریبه وآشنا همواره, تجربه های بسیاری را آموخته ومی آموزد ودرعین حال با گذری بر تاریخ زندگی انشان وزندگی اجتماعی/فرهنگی و همچنین سیاسی , چیزی که بسیار مشهود است این است که ,همواره دشمن ,برای رخنه به پناهگاه یا سنگر یا حتی حریم شخصی انسانی براینابودی انسان از جائی اقدام کرده و میکند که انسان انتظارش را ندارد وهمیشه نقطه ها وروزنه های پیش بینی نشده ای نیز پیدا میشود که دشمن به دورن آن راه یافته وچه زندگی ویا میدان جنگی وهمچنین درتاریخ جنگهای بشری موفق گردیده است تا از نقطه ضعفهای حریف متقابل خویش بهره جسته وبر او چیره و پیروز گردد. و اینگونه روزنه ها ی پیش بینی نشده ویا چاره راههائی که شخص به آن آشنا نبوده ویا درفکر آن میز نبوده است همواره در جنگها و ستیزهای خانگی واجتماعی وسیاسی , به سود دشمن بوده و به نابودی انسان انجامیده است وبه شکست حریف رسیده است.
¤¤ سعدی¤¤
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را.*سعدی*¤¤¤¤¤
در تاریخ جنگها برای مثال درجنگ« ناپلئون بنا پارت »نیز , آنچه باعث شکست او وازدست دادن جوانان بسیاری در ارتش او شد, سرمای روسیه وگرسنگی وخستگی سربازان اودرحین نبردی طولانی بدون داشتن غذا وحمله وحرکت مداوم ارتش وسرباطان او بود که بعلت نا آشنا بودن سربازان با سرمائیطاقت وتحمل وپیشگیری درمقابل سرما ئی طاقت فرسا سرانجام باعث کشته شدن ومرگ ومیر بسیاری در ارتش او شده وشکست او رادر جنگ تضمین نمود.تاریخ وتجربه ی این جنگ برای دیگر کشورهای دنیا تجربه ای شد ,تا ارتش خود را از آن پس, برای همه نوع هوا وموقعیتهائی چون سرما یا اتفاقات پیش بینی نشده چون بارانهای وبارشهای مداوم و شدید,به آمادسازی ارتش خویش پرداخته ودر دوران خودمت آموزشی درهمه نوع آب وهوا وموقعیتی سربازان را به جنگهای آزمایشی وادار کرده وبه آنان طریقه زنده ماندن در چنین شرایطی را بیآموزند وچاره راهائی برای بهتر بودن موقعیت سربازان در شرایط سخت اندیشیده ودر موقعیت های طبیعی پیش بینی شده وناشده در رابطه با طبیعت وگرمی وسردی هوا ارتش خود راآموزش داده ودر نقاط سرد نیز پایگاههائی بسازند که دوره آموزشی را مدتی نیز به سربازان خود دراین هوا سر کرده وبه آنان آموزش های جنگی لازم را بدهند.همین امر در زندگی عادی ما نیز می بایست بصورت آزموده کردنخود برای موقعیتهای پیش بینی نشده با یادگیری تجربیات دیگران وهمچنین رشد دادن دیدگاها وافکار شخصی می بایست برای انسان چهه بصورت فردی وشخصی چه بصورت اجتماعی صورت بگیرد تا انسان قادر باشد دربرخورد با بسیاری از ناملایمات وسختی های زندگی خود را از نابودی زندگی ویا نابود شدن زندگی خود مقاومتر بوده وآنشائی لازموضرروری زندگی را داشته باشد همانگونه که آموزش تنفس مصنوعی ورویاروئی با آتش وآموزش نوع برخورد با اتفاقاتی چون آتش سوزی .زلزله....یا سکته وبیهوشی افراد دیگر در کوچه وخیابان ازجمله اموریست که از دوران مدرسه در اروپا تا اخرین روزهای زندگی در محل کار وهرجائی که انسان باآن سروکار دارد ازجمله آموزشهای دولتی ست که همواره در اروپا وامریکا سالیانه بارها تکرار میشود وحتی ممکن است گاه که به پاساژی بزرگ برای خرید میرویم بطور آزمایشی آژیر آتش سوزی را بصدا در آورده با ذکر اینکه این یک آزمایش است از مردم بخواهند با ارامش پاساژ را ترک کرده وتا اطلاع ثانوی بداخل وارد نشوند وایت نتها ازاین جهت صورت میگیرد که در صورت آتش سوزی واقعی مردم آموخته باشند که هول نشدهدیگران را به زیر دست وپا نیندازند وبیاموزند که چگونه در آارمش همگی خارج شده وجان سالم بدر ببرند ومیزان دقایقی که اینکار برای خروج کامل مردم از خریدار وفروشنده وکارمند... برای خروج مصرف میشود ارزیابی شده در نهایت اطلاع میدهند که مثلا مدت ده دقیقه طول کشید که پاساژ خالی از همه ی مردم شده ودرعین حال میگویند که حدنسبی مدت خروج کم بود یا زیاد ودرعین حال چقدر باید طول بکشد.این آموزشهای رایگان با توجه باینکه حداقل نیمساعت یا 40 دقیقه از وقت فروشگاه وفروشنده ومردم گرفته میشود اما از آن جهت که ضرورت حیاطی دارد همواره سالیانه درتمامی مدارس وادارات دولتی غیردولتی ومکانهای عمومی اجرا میشود ویکبار نیز در سال به خانه های مردم سر زده و دستگاه آژیر آتش خانگی مردم را چک میکنند ویا به او کپسول مجانی خاموش کردن آتش را داده و کپسول های قبلی را جمع آوری میکنند ,تا بعلت گذر زمان یا با گذشت چند سال آژیر آتش نشانی نصب شده درخانه ( که با مشتعل شدن چیزی از دود درخانه خبر داده و زنگ وآژیر آن بصدا در می اید, تا صاحبخانه بداند درجائی ازخانه دودر واتشی برپا شده ) برای اطمینان از اینکه این آژیر قدیمی یا از کار افتاده نباشد تمامی آنها را از هرخانه جمع کرده و تعویض میکنند که اینکار از آنجهت که معمولا خانه ها خانه های شهرکی ست ومنطقه به منطقه متعلق به سازمانی از ادارت مسکن می باشد با پول ماهیانه ای که برای تعمیرات از صاحب هرخانه دریافت میشد ,پرداخت گردیده وبدین شکل از تعداد نفرات کشته شده ,یا مال باخته در آتش سوزی ,در سطح شهر وکشور کاسته و از نابودی مردم حداقل باین شکل در حدامکان دولتی جلوگیری به عمل میآید صرفنظر از تمامی آموزشهای رایگان دولتی که جهت تصادفات ودیگر حوادث چه در مدارس چه در تلوزیون برای مردم برنامه ریزی کرده اند تا ازنابودی ملت ونسلی درحد ضروری وممکن بکاهند بااین تفضیلات درمی یابیم که چقدر هر یک نفر برای جامعه ای میتواند ارزشمند باشدونابودی او که سالهاوی دولت برای او خرج وهزینه کرده است واورا گرورش داده در هرسنی که باشد تا چه اندازه برای یک کشور ارزشمند است تا تمامی تلاش خود راانجام داده از مرگ ومیر بی دلیل مردم خودبکاهند وبخصوص نسل ۀینده را بیشتر وبادقت تر پرورش داده ومراقب تک تک کودکان ونوجوانان وجوانان جامعه ی خود هستند چرا که آنها را سرمایه ملی کشور خود میدانند.ودرعین حال رسیدگی بیه نیازمندان وفقرائی که وظیفه دولت وملتی ست نیز در نجات بسیاریدر دنیا ودرنابودی نسلها بی ثمر نخواهد بود اگر آدمی درهر مقامی که هست جز خود وسد خویش به دیگران نیز تفکری داشته ودر هرزمینه ای که بوجود او نیازی ست او نیز به یاری برخیزد.● ● ●
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
● ● ●که یحتمل که اجابت بود دعایی را.*سعدی
توجه دولتها به ملت ومردم کشورخود، همواره باعث میگردد که انسان نیز از پیرامون خود بیآموزد که وجودش وقتی برای دولت وملتی تااینحد ارزشمند است, که اینگونه به حمایت وآموزش وپرورش رایگان اوتوجه میشود ودر همه شکل برای حفظ جان او تلاش میگردد ,خود نیز برای خود ارزش وحق و حقوق انسانی قائل بوده در رشد وتعلیم وتربیت وخودسازی خود بیشتر توجه نشان داده وخود را نیز ار لحاظ اندیشه ومعرفت فکری ودانش ملزومه ی زندگی رشد وترقی دهد وبر دینائی که در آن همه نوع خطری درکمین آدمیست خود راپاس بداردوبردیگران نیز ارزشی پایاپای قائل باشد و حفظ جان دیگر مردمان را نیز وظیفه خود بداند ونه تنها درحفاظت دنیاو کشور ومردم خود بکوشد بلکه در ذهن خود هرگونه اقدامی را که منجر به خطر وآسیبی بخود یا جامعه یا دنیای او باشد محکوم کرده وبخود اجازه این را ندهد که پا از حقوق فردی واجتماعی خود فراتر نهاده وبه کارهائی دست بزند که حتی یکدرصد زیان وآسیبی را برای خود یا هرکس دیگری در پی داشته باشد.
سعدی * ¤¤¤¤¤
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانکه
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما.*سعدی* ● ● ●
هرگز نابودی درهرشکل وبرای هرچیزی نمیتواند شکل مثبتی داشته باشد چرا که فنا و.نابودی هرآنچه هست در مسیر زندگی هم بر فرد فرد ما هم بر جامعه وکشور ودنیائی تاثیر گذار است کهنمونه های اینگونه چیزها را طی فرگردهای قبلی نام برده ام ودرنهایت ودرپایان باید گفت :« سازندگی وآبادی« چه بر خود باشد چه بر محلی وکشور ودنیائی همواره به صلاح بشریت بوده است ونابودی انسان وطبیعت وزمین هیچ چیزی دربر ندارد مگر از دست رفتن ارزشها وچیزهای ارزشمندی که برای هستی ضروری ست وبرای زنده بودن لازم .امید که هریک ازما چه درخود چه در جامعه ی خود آبادکنندگان وسازندگانی باشیم که وجود وحضور هریک ازما بنوبه ی خود ارزشمند باشد چرا برای خود چه دیگران .
«او بود »:● ● ●
او بود در تمامی وجودم
او که ساحل نجاتم بود
وپناه ره گم کرده گی هایم
در کویر تنهائی
او بود که مرا شناخت
به خنده هایم گریه هایم
با اندوه ها و شب زنده داری هایم
...هم اوبود که دستم گرفت
تا تنهائیم را با او سرکنم
و اشکهایم را با او روان
دردهایم با او بگویم
و در پناه مهرش آرام بگیرم
چون قوئی در آرامش دریا ...
درکنارم بود
همیشه در همه وقت درهمه جا
چه آنگاه که صدایش میکردم
چه آن زمان که از فرط غم ...
به هیچ نمی اندیشیدم
با تمامی افکارم
حتی به او
اما هرگز تنهایم نمی گذاشت
هرگز بر غمم رضا نبود
زمهر او آموختم
مهربانی را شکیب را
بخشنده گی و داد رسی را
چون همیشگی او
یاوری تنها دلان را
تا شاید راه رستگاریم باشد
ذره ای چو او بودن
بر امیدی که بر او بسته ام
عشقی که براو نهاده ام
و او یــزدانــم بود
خداوندء عشق و محبت .
فرزانه شیدا - ۱۳۸۴● ● ●
اما با تمامی این تفاضیل ازاین امر نیز نمیتوان غافل شد که دنیا براحتی دمیتواند بدست بین آأم ایسن بشر عاقل زمینی منهدم گشته وتمامی مخلوقات وجانداران نیز به یکباره نیست ونابود شوند در فاجعه ی طیبعی « سونام» شاهد مرگ هزاران نفری درامواج خروشان وبزرگ دریاها بودیم وبا پیشرفت تکنولژی زمانی که میتوان در قلب اقیانوسی با انفحار یک بمب اتمی سونامی زمینی آدمی را باعث شد یا از طریق لیزر زمین یا نقطه ای را نشانه گرفته آن منطقه را به آتش کشید یا بر اساس کوچکترین استباهی دراین عمل به انهدام دنیائی دست زد در زمانی که جنگها از خون آشامی جنس بشر سخن میگوید وتفرقه ها به مرگ دردستهای انسانی دامن میزد چگونه میتوان دل بدنیائی سپرد که در آن خیل اندیشه های نو بیشتر بسوی انهدام وساخت بمب افکن ها و هواپیما ها وتجهیزات جنگی مدرنی کشیده میشود که هیچیک جهت آبادی یا زندگی بخشیدن بدنیا نیست ویک بیک از خوی وسرشت امروزی انسانهائی خبر میدهد که اتم وباکتری واشعه ایکس وهمه ی آن چیزهائی را که خداوند برای انسان برای نجات او درامر پزشکی به آدمی بخشید برعلیه آأمی بکار میبرد؟ وآینده ای نگران کننده را پیش روی ما ونسلهای آینده رقم میزند که میترسم دیگر درمیان آدمیان انسانی یافت نشود که قلب وروح انسانی خود را براستی در جهت خدمت به دنیا وبشر بکار گیرد که کینه های سیاسی سیاستمداران قرن کنونی بیش از کشورداری آنان در جنبش وتقلا وتلاش است وانسانهای عامی ومردم مللها در دستهای دیوانگانی که با نام سیاستمدار در اقصا نقاط جهان به سرایت دشمنی ها مشغولند و به انهدام نسل بشری در جنگها ودرست کردن اختلافات داخلی وجارجی در کشورها اقدام میکنند وحتی دیوانگی وقدرت پرستی خود را بر سرمردمی خراب میکنند که تنها زندگی را همانگونه که هست پذیرا هستند ...با تمامی اینها چگونه میتوان امیدوار بود دینا بدست کسانی برگردد که ازاین خصم ها, کینه ها ,قدرت پرستی ها , خود پرستی ها وخودخواهی های سیاسی در امان بماند .بامید آنروز که آدمی دریابد زندگی وزمین وزمان برای زیستن ساخته شده است و نه برای نابودی.

« نابودی »:
فریاد میکشم
بر درد ورنج عمیقی که...
زمین را ...
به دود میکشد, به آتش
به نابودی
در دستهای نامروّت انسانی
که اتم را بمب میکند
لیزر را ,فاجع ی قرن
ونابودی, شکل میگیرد
در نقش اندیشه های خصمانه ی انسانی
که انهدام زمین را انتظار میکشد
« انسانها»...این بنی آدم, اشرف مخلوقات خدا
دستهای رنگین به خون خویش را, بالا میبرد
وفریادمیزند : من انسانم!!!دریغ...
!!!وانسانیت جان میبازد در دستهای خشم
در عقلهای خون آشام
در روح های بربادرفته قرن
که « آدمی» را تا مرز بی نهایت پستی
خوار میکند
وخداوند قطره قطره اشکهایش
در سرمای زمین قندیل می بندد
وروح خورشیدش سوراخ میشود
در« اُوزون »هوائی که آأمی بر زمین او بخشید
نابود میشویم درسکوت
وقتی که هیچکس را ندای آزادی نیست
نه بیشتر از سخن نه بیش ازحرف
وبرباد خواهیم رفت در انهدام زمین,
بدست انسانیِ خویش
افسوس...دنیا بی انسان شاید امن تر بود
که عقل انسانی ...درخمره نادانی مست میشود
وشراب خون در جام دلها
گرمی سوزان درد را
به سینه می بخشد
نابود میشویم ...وقتی
...
ف.شیدا 05.01.2010/اسلو _نروژ
دوشنبه 14 دی 1388 ● ● ●
نگاهی خواهیم داشت بر اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایرانی ومحبوب نسل جوان ایران ارد بزرگ * _ دشمن ابزار نابود ساختن آدمی را ، در درون سرای او جست و جو می کند . ارد بزرگ
*_ بزرگترین کارخانه نابودی توانمندیها ، آیین آموزشی نادرست است. ارد بزرگ
*_ سیاسیون وقتی دشمن یک خواسته پایدار مردمی هستند ، بهترین گزینه ایی که برای نابودی آن اجرا می کنند این است که : پیشتر آفات آن را خوب بپرورند و سپس آن درخواست همگانی را با آفاتی که ساخته اند آزاد می سازند . ارد بزرگ
*_ با ولخرجی تنها مال نمی رود ، زمان ارزشش فراتر است ، و آن هم نابود می شود .ارد بزرگ *_ فزون خواهی برای داشته های ما زیانبار است . ارد بزرگ
*_ آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اند که بر طنابی باریک در حال گذرند .ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد نابودی
به قلم فرزانه شیدا
¤¤¤¤¤¤

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نابودی* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد نابودی _●
در طول ایام زندگی وروزهای درگذر «آدمی » شاهد تحولات بسیاری در زندگی خود،بوده و خواهد بود,وهمچنین در دوران زندگی خود ,نابودی بسیاری از چیزها را نیز دیده و میبیند وخود نیز به نابودی برخی دیگر می پردازد .از نابودی« طبیعت» بدست انسان در فرگردهای پیشین سخن گفتیم اینبار به مفهوم نابودی در زندگی شخصی واجتماعی گذری خواهیم داشت, همراه با اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایران *أرد بزرگ*وبه تفسیر نظرات ایشان از این دیدگاه خواهیم پرداخت. معمولاانسانها درمیان دوستان ودشمنان خود ,چه در زند گی شخصی چه در روابط اجتماعی با مردمانی دیگر چون دوست ,غریبه وآشنا همواره, تجربه های بسیاری را آموخته ومی آموزد ودرعین حال با گذری بر تاریخ زندگی انشان وزندگی اجتماعی/فرهنگی و همچنین سیاسی , چیزی که بسیار مشهود است این است که ,همواره دشمن ,برای رخنه به پناهگاه یا سنگر یا حتی حریم شخصی انسانی براینابودی انسان از جائی اقدام کرده و میکند که انسان انتظارش را ندارد وهمیشه نقطه ها وروزنه های پیش بینی نشده ای نیز پیدا میشود که دشمن به دورن آن راه یافته وچه زندگی ویا میدان جنگی وهمچنین درتاریخ جنگهای بشری موفق گردیده است تا از نقطه ضعفهای حریف متقابل خویش بهره جسته وبر او چیره و پیروز گردد. و اینگونه روزنه ها ی پیش بینی نشده ویا چاره راههائی که شخص به آن آشنا نبوده ویا درفکر آن میز نبوده است همواره در جنگها و ستیزهای خانگی واجتماعی وسیاسی , به سود دشمن بوده و به نابودی انسان انجامیده است وبه شکست حریف رسیده است.
¤¤ سعدی¤¤
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را.*سعدی*¤¤¤¤¤
در تاریخ جنگها برای مثال درجنگ« ناپلئون بنا پارت »نیز , آنچه باعث شکست او وازدست دادن جوانان بسیاری در ارتش او شد, سرمای روسیه وگرسنگی وخستگی سربازان اودرحین نبردی طولانی بدون داشتن غذا وحمله وحرکت مداوم ارتش وسرباطان او بود که بعلت نا آشنا بودن سربازان با سرمائیطاقت وتحمل وپیشگیری درمقابل سرما ئی طاقت فرسا سرانجام باعث کشته شدن ومرگ ومیر بسیاری در ارتش او شده وشکست او رادر جنگ تضمین نمود.تاریخ وتجربه ی این جنگ برای دیگر کشورهای دنیا تجربه ای شد ,تا ارتش خود را از آن پس, برای همه نوع هوا وموقعیتهائی چون سرما یا اتفاقات پیش بینی نشده چون بارانهای وبارشهای مداوم و شدید,به آمادسازی ارتش خویش پرداخته ودر دوران خودمت آموزشی درهمه نوع آب وهوا وموقعیتی سربازان را به جنگهای آزمایشی وادار کرده وبه آنان طریقه زنده ماندن در چنین شرایطی را بیآموزند وچاره راهائی برای بهتر بودن موقعیت سربازان در شرایط سخت اندیشیده ودر موقعیت های طبیعی پیش بینی شده وناشده در رابطه با طبیعت وگرمی وسردی هوا ارتش خود راآموزش داده ودر نقاط سرد نیز پایگاههائی بسازند که دوره آموزشی را مدتی نیز به سربازان خود دراین هوا سر کرده وبه آنان آموزش های جنگی لازم را بدهند.همین امر در زندگی عادی ما نیز می بایست بصورت آزموده کردنخود برای موقعیتهای پیش بینی نشده با یادگیری تجربیات دیگران وهمچنین رشد دادن دیدگاها وافکار شخصی می بایست برای انسان چهه بصورت فردی وشخصی چه بصورت اجتماعی صورت بگیرد تا انسان قادر باشد دربرخورد با بسیاری از ناملایمات وسختی های زندگی خود را از نابودی زندگی ویا نابود شدن زندگی خود مقاومتر بوده وآنشائی لازموضرروری زندگی را داشته باشد همانگونه که آموزش تنفس مصنوعی ورویاروئی با آتش وآموزش نوع برخورد با اتفاقاتی چون آتش سوزی .زلزله....یا سکته وبیهوشی افراد دیگر در کوچه وخیابان ازجمله اموریست که از دوران مدرسه در اروپا تا اخرین روزهای زندگی در محل کار وهرجائی که انسان باآن سروکار دارد ازجمله آموزشهای دولتی ست که همواره در اروپا وامریکا سالیانه بارها تکرار میشود وحتی ممکن است گاه که به پاساژی بزرگ برای خرید میرویم بطور آزمایشی آژیر آتش سوزی را بصدا در آورده با ذکر اینکه این یک آزمایش است از مردم بخواهند با ارامش پاساژ را ترک کرده وتا اطلاع ثانوی بداخل وارد نشوند وایت نتها ازاین جهت صورت میگیرد که در صورت آتش سوزی واقعی مردم آموخته باشند که هول نشدهدیگران را به زیر دست وپا نیندازند وبیاموزند که چگونه در آارمش همگی خارج شده وجان سالم بدر ببرند ومیزان دقایقی که اینکار برای خروج کامل مردم از خریدار وفروشنده وکارمند... برای خروج مصرف میشود ارزیابی شده در نهایت اطلاع میدهند که مثلا مدت ده دقیقه طول کشید که پاساژ خالی از همه ی مردم شده ودرعین حال میگویند که حدنسبی مدت خروج کم بود یا زیاد ودرعین حال چقدر باید طول بکشد.این آموزشهای رایگان با توجه باینکه حداقل نیمساعت یا 40 دقیقه از وقت فروشگاه وفروشنده ومردم گرفته میشود اما از آن جهت که ضرورت حیاطی دارد همواره سالیانه درتمامی مدارس وادارات دولتی غیردولتی ومکانهای عمومی اجرا میشود ویکبار نیز در سال به خانه های مردم سر زده و دستگاه آژیر آتش خانگی مردم را چک میکنند ویا به او کپسول مجانی خاموش کردن آتش را داده و کپسول های قبلی را جمع آوری میکنند ,تا بعلت گذر زمان یا با گذشت چند سال آژیر آتش نشانی نصب شده درخانه ( که با مشتعل شدن چیزی از دود درخانه خبر داده و زنگ وآژیر آن بصدا در می اید, تا صاحبخانه بداند درجائی ازخانه دودر واتشی برپا شده ) برای اطمینان از اینکه این آژیر قدیمی یا از کار افتاده نباشد تمامی آنها را از هرخانه جمع کرده و تعویض میکنند که اینکار از آنجهت که معمولا خانه ها خانه های شهرکی ست ومنطقه به منطقه متعلق به سازمانی از ادارت مسکن می باشد با پول ماهیانه ای که برای تعمیرات از صاحب هرخانه دریافت میشد ,پرداخت گردیده وبدین شکل از تعداد نفرات کشته شده ,یا مال باخته در آتش سوزی ,در سطح شهر وکشور کاسته و از نابودی مردم حداقل باین شکل در حدامکان دولتی جلوگیری به عمل میآید صرفنظر از تمامی آموزشهای رایگان دولتی که جهت تصادفات ودیگر حوادث چه در مدارس چه در تلوزیون برای مردم برنامه ریزی کرده اند تا ازنابودی ملت ونسلی درحد ضروری وممکن بکاهند بااین تفضیلات درمی یابیم که چقدر هر یک نفر برای جامعه ای میتواند ارزشمند باشدونابودی او که سالهاوی دولت برای او خرج وهزینه کرده است واورا گرورش داده در هرسنی که باشد تا چه اندازه برای یک کشور ارزشمند است تا تمامی تلاش خود راانجام داده از مرگ ومیر بی دلیل مردم خودبکاهند وبخصوص نسل ۀینده را بیشتر وبادقت تر پرورش داده ومراقب تک تک کودکان ونوجوانان وجوانان جامعه ی خود هستند چرا که آنها را سرمایه ملی کشور خود میدانند.ودرعین حال رسیدگی بیه نیازمندان وفقرائی که وظیفه دولت وملتی ست نیز در نجات بسیاریدر دنیا ودرنابودی نسلها بی ثمر نخواهد بود اگر آدمی درهر مقامی که هست جز خود وسد خویش به دیگران نیز تفکری داشته ودر هرزمینه ای که بوجود او نیازی ست او نیز به یاری برخیزد.● ● ●
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
● ● ●که یحتمل که اجابت بود دعایی را.*سعدی
توجه دولتها به ملت ومردم کشورخود، همواره باعث میگردد که انسان نیز از پیرامون خود بیآموزد که وجودش وقتی برای دولت وملتی تااینحد ارزشمند است, که اینگونه به حمایت وآموزش وپرورش رایگان اوتوجه میشود ودر همه شکل برای حفظ جان او تلاش میگردد ,خود نیز برای خود ارزش وحق و حقوق انسانی قائل بوده در رشد وتعلیم وتربیت وخودسازی خود بیشتر توجه نشان داده وخود را نیز ار لحاظ اندیشه ومعرفت فکری ودانش ملزومه ی زندگی رشد وترقی دهد وبر دینائی که در آن همه نوع خطری درکمین آدمیست خود راپاس بداردوبردیگران نیز ارزشی پایاپای قائل باشد و حفظ جان دیگر مردمان را نیز وظیفه خود بداند ونه تنها درحفاظت دنیاو کشور ومردم خود بکوشد بلکه در ذهن خود هرگونه اقدامی را که منجر به خطر وآسیبی بخود یا جامعه یا دنیای او باشد محکوم کرده وبخود اجازه این را ندهد که پا از حقوق فردی واجتماعی خود فراتر نهاده وبه کارهائی دست بزند که حتی یکدرصد زیان وآسیبی را برای خود یا هرکس دیگری در پی داشته باشد.
سعدی * ¤¤¤¤¤
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانکه
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما.*سعدی* ● ● ●
هرگز نابودی درهرشکل وبرای هرچیزی نمیتواند شکل مثبتی داشته باشد چرا که فنا و.نابودی هرآنچه هست در مسیر زندگی هم بر فرد فرد ما هم بر جامعه وکشور ودنیائی تاثیر گذار است کهنمونه های اینگونه چیزها را طی فرگردهای قبلی نام برده ام ودرنهایت ودرپایان باید گفت :« سازندگی وآبادی« چه بر خود باشد چه بر محلی وکشور ودنیائی همواره به صلاح بشریت بوده است ونابودی انسان وطبیعت وزمین هیچ چیزی دربر ندارد مگر از دست رفتن ارزشها وچیزهای ارزشمندی که برای هستی ضروری ست وبرای زنده بودن لازم .امید که هریک ازما چه درخود چه در جامعه ی خود آبادکنندگان وسازندگانی باشیم که وجود وحضور هریک ازما بنوبه ی خود ارزشمند باشد چرا برای خود چه دیگران .
«او بود »:● ● ●
او بود در تمامی وجودم
او که ساحل نجاتم بود
وپناه ره گم کرده گی هایم
در کویر تنهائی
او بود که مرا شناخت
به خنده هایم گریه هایم
با اندوه ها و شب زنده داری هایم
...هم اوبود که دستم گرفت
تا تنهائیم را با او سرکنم
و اشکهایم را با او روان
دردهایم با او بگویم
و در پناه مهرش آرام بگیرم
چون قوئی در آرامش دریا ...
درکنارم بود
همیشه در همه وقت درهمه جا
چه آنگاه که صدایش میکردم
چه آن زمان که از فرط غم ...
به هیچ نمی اندیشیدم
با تمامی افکارم
حتی به او
اما هرگز تنهایم نمی گذاشت
هرگز بر غمم رضا نبود
زمهر او آموختم
مهربانی را شکیب را
بخشنده گی و داد رسی را
چون همیشگی او
یاوری تنها دلان را
تا شاید راه رستگاریم باشد
ذره ای چو او بودن
بر امیدی که بر او بسته ام
عشقی که براو نهاده ام
و او یــزدانــم بود
خداوندء عشق و محبت .
فرزانه شیدا - ۱۳۸۴● ● ●
اما با تمامی این تفاضیل ازاین امر نیز نمیتوان غافل شد که دنیا براحتی دمیتواند بدست بین آأم ایسن بشر عاقل زمینی منهدم گشته وتمامی مخلوقات وجانداران نیز به یکباره نیست ونابود شوند در فاجعه ی طیبعی « سونام» شاهد مرگ هزاران نفری درامواج خروشان وبزرگ دریاها بودیم وبا پیشرفت تکنولژی زمانی که میتوان در قلب اقیانوسی با انفحار یک بمب اتمی سونامی زمینی آدمی را باعث شد یا از طریق لیزر زمین یا نقطه ای را نشانه گرفته آن منطقه را به آتش کشید یا بر اساس کوچکترین استباهی دراین عمل به انهدام دنیائی دست زد در زمانی که جنگها از خون آشامی جنس بشر سخن میگوید وتفرقه ها به مرگ دردستهای انسانی دامن میزد چگونه میتوان دل بدنیائی سپرد که در آن خیل اندیشه های نو بیشتر بسوی انهدام وساخت بمب افکن ها و هواپیما ها وتجهیزات جنگی مدرنی کشیده میشود که هیچیک جهت آبادی یا زندگی بخشیدن بدنیا نیست ویک بیک از خوی وسرشت امروزی انسانهائی خبر میدهد که اتم وباکتری واشعه ایکس وهمه ی آن چیزهائی را که خداوند برای انسان برای نجات او درامر پزشکی به آدمی بخشید برعلیه آأمی بکار میبرد؟ وآینده ای نگران کننده را پیش روی ما ونسلهای آینده رقم میزند که میترسم دیگر درمیان آدمیان انسانی یافت نشود که قلب وروح انسانی خود را براستی در جهت خدمت به دنیا وبشر بکار گیرد که کینه های سیاسی سیاستمداران قرن کنونی بیش از کشورداری آنان در جنبش وتقلا وتلاش است وانسانهای عامی ومردم مللها در دستهای دیوانگانی که با نام سیاستمدار در اقصا نقاط جهان به سرایت دشمنی ها مشغولند و به انهدام نسل بشری در جنگها ودرست کردن اختلافات داخلی وجارجی در کشورها اقدام میکنند وحتی دیوانگی وقدرت پرستی خود را بر سرمردمی خراب میکنند که تنها زندگی را همانگونه که هست پذیرا هستند ...با تمامی اینها چگونه میتوان امیدوار بود دینا بدست کسانی برگردد که ازاین خصم ها, کینه ها ,قدرت پرستی ها , خود پرستی ها وخودخواهی های سیاسی در امان بماند .بامید آنروز که آدمی دریابد زندگی وزمین وزمان برای زیستن ساخته شده است و نه برای نابودی.

« نابودی »:
فریاد میکشم
بر درد ورنج عمیقی که...
زمین را ...
به دود میکشد, به آتش
به نابودی
در دستهای نامروّت انسانی
که اتم را بمب میکند
لیزر را ,فاجع ی قرن
ونابودی, شکل میگیرد
در نقش اندیشه های خصمانه ی انسانی
که انهدام زمین را انتظار میکشد
« انسانها»...این بنی آدم, اشرف مخلوقات خدا
دستهای رنگین به خون خویش را, بالا میبرد
وفریادمیزند : من انسانم!!!دریغ...
!!!وانسانیت جان میبازد در دستهای خشم
در عقلهای خون آشام
در روح های بربادرفته قرن
که « آدمی» را تا مرز بی نهایت پستی
خوار میکند
وخداوند قطره قطره اشکهایش
در سرمای زمین قندیل می بندد
وروح خورشیدش سوراخ میشود
در« اُوزون »هوائی که آأمی بر زمین او بخشید
نابود میشویم درسکوت
وقتی که هیچکس را ندای آزادی نیست
نه بیشتر از سخن نه بیش ازحرف
وبرباد خواهیم رفت در انهدام زمین,
بدست انسانیِ خویش
افسوس...دنیا بی انسان شاید امن تر بود
که عقل انسانی ...درخمره نادانی مست میشود
وشراب خون در جام دلها
گرمی سوزان درد را
به سینه می بخشد
نابود میشویم ...وقتی
...
ف.شیدا 05.01.2010/اسلو _نروژ
دوشنبه 14 دی 1388 ● ● ●
نگاهی خواهیم داشت بر اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایرانی ومحبوب نسل جوان ایران ارد بزرگ * _ دشمن ابزار نابود ساختن آدمی را ، در درون سرای او جست و جو می کند . ارد بزرگ
*_ بزرگترین کارخانه نابودی توانمندیها ، آیین آموزشی نادرست است. ارد بزرگ
*_ سیاسیون وقتی دشمن یک خواسته پایدار مردمی هستند ، بهترین گزینه ایی که برای نابودی آن اجرا می کنند این است که : پیشتر آفات آن را خوب بپرورند و سپس آن درخواست همگانی را با آفاتی که ساخته اند آزاد می سازند . ارد بزرگ
*_ با ولخرجی تنها مال نمی رود ، زمان ارزشش فراتر است ، و آن هم نابود می شود .ارد بزرگ *_ فزون خواهی برای داشته های ما زیانبار است . ارد بزرگ
*_ آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اند که بر طنابی باریک در حال گذرند .ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد نابودی
به قلم فرزانه شیدا
¤¤¤¤¤¤


برگرفته :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نابودی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمی* به قلم فرزانه شیدا

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

_ فرگردآدمی _●

در دنیائی که خداوند در اختیار بشر وآدمی این اشرف مخلوقات خود قرار داده است همواره براین امر تاکید نموده است که خودسازی «آدمی» امری واجب براوست تا درجلای اندیشه وروح خود توانائی بهتز ساختن دنیائی را داشته باشد که خداوند درحد کمال هر آنچه را که نیاز مموجودات زنده ریوآن بوده است دراختیار همگان قرار داده است حال آنکه آدمی درراه زندگی خود از خوب وبد بودنهای زندگی هریک خصلتی ورفتار وعادتی را برپزیده وبسوی راه وبیراهه روان گشته اند وزحمات بسیاری از بزرگان وعالمین وفیلسوفان واندیشمندان وسرآمدان عالم بشری با یاری وخدمت این بزرگان علوم به منطقه اوجی رسیده است که آدمی میتواند براحتی زندگی خوبی رادارا باشد که در جامعه ای رشد کرده از انواع علوم بوده و با پرورش خود ودرنتیجه ازدیاد افراد تربیت شده وآموزش دیده ورشد کرده در دنیای علمی زندگی کند که در آن همگان در خدمت خود وزندگی ودنیا وبشریت خدمتگزار باشند بارها نوشته ام که رشد فرهنگی واجتماعی وعلمی انسانها در بیشترین جوامع مطرخح وپیشرفته دنیا همواره با اتکا به رشد مردم وملت آن کشور بوده است واین به هیچ وجهی امکان پذیر نیست مگر این که فرد فرد جامعه خواهان چنین رشدی باشد اینکه در کل جامعه چون تمامی جوامع دنیا افراد بیسواد یا کم سوادی نیز زندگی میکنند که کارهای واعمال دیگر آنان در زندگی سود خود را دارد چون روستائیان دامدار وکشاورز که البته نه تمامی آنها اما اکثریت جامعه ی کشاورز ودامدار در کل کشور کنتر بسوی پیشرفت علمی وعلوم وصنایع میروند وجایگزین آن در امر دامداری وکشاورزی صلاحیت کامل انجام این کار را داشته چراکه از اوان کودکی درخانواده ای زندگی میکنند که این تجربه ها را به ایشان منتقل میکند وهمانگونه که جامعه نیازمند کشاورز ودامدار ودیگر شغلهای متنوع در سطح جامعه می باشد که دانش حرفه ای آنان در سطح همان کاری که انجام میدهند کافیست ومیبایست این گروه نیز وجود داشته باشند که چرخه زندگی آن کشور نیز چرخان باشد اما حتی یک کشاورز ودامدار تحصیل کرده در رشته دامداری وکشاورزی کمتر دچار زیانهای اقتصادی میشود چراکه با علوم روز این رشته آشناست وکمتر برایجلوگیری از افات در کشاورزی وبیماریها وباکتری ها در دامداری دچار ازدست دادن محصول یا دام خود میشود وازآنجا که بسیاری از مناطق دورافتاده هستند لزومی داشتن پایگاههای اموزشی درسطح نیاز مردمی درهمه جای یک کشور ضصروری بنظر میرسد من همیشه اینرا گفته ام که در اروپا اگر بخواهی گل هم لگد کنی باید دوره اش را ببینی واب وآهک وسیمان را بدانی در چه پیمانه واندازه ای بریزی که بتون لازمه ی ساختمانی درستی را درددست داشته باشی که پایه های ساختمان خانه مردم وبرج شهری بناگاه درهم نریزد واین دقیقا در کشورهای اروپا امری عادی ست که دوره های ششماه ی فشرده ای برای آنان که وقت کافی برای دوره های بلند دانشگاهی ندارند درهمه رشته ای از ساده ترین تا سخت ترین را میگذارندوب اپایان آن شما میتوانید دبا داشتن این مدرک کار کنید یا به ادامه تحصیل در سطح گسترده تری در دانشگتاهها بپردازید درصورتی که خود شاهدید درایران آنها که گل لگد کرده آجر پرتاب میکنند یا از روستا وآبادی آمده بعلت کمبود مالی درتهران وشهرها کار میکنند تا امورات زندگی خانوادکی خود را درروستا ی خود بگذرانند یا افغانی های مهاجر هستند که هردو هیچگونه دانشی حتی برای اجر پرت کردن هم ندارند ودرکل اصلا هیچ کجای دنیا آجر پرت نمیکنند تنا دیگری بگیرد مبادا برگردد بروی ملاج خود آن شخص یا باعث صدماتی بر گیرنده آجر باشد این کمترین مسائل فرهنگی ماست که از ریشه می بایست تجدید نظرهای بسیاری درامور زندگی آأمی بوجود بیاید واین غیر ممکن است اگر هر شخصی در نوبه خود راضی ومایل نباشد که به رشد خود بپردازد واز دیگر مشکلاتی که باعث این امر میشود نداشتن درامد کافی وپس انداز وپولی ست که برای این دوره های آ»وزشی درایران می بایست بپردازد درصورتی که در اتروپابرای ایندوره که دوره کاراموریست به شما حقوق هم میدهند وسعی میکنند در طی آموزش کار را هم برای آموزشگر پیدا کرده یا لااقل مدرکی را که دریافت میکند بتواند درمحیط کار همان رشته کاری بگیرد حال نه درسطح پشت میز نشینی اما بستگی دارد کدامین رشته را شروع کنی ویا درآن رشته از پیش از شروع وبعد از آن اگاهی وتجربه قبلی وبعدی داشته باشی که تجریبه های عملی هم نیز دراینجا با ایندوره ارزشمند است وبراآن ارج نهاده میشود.من به شخصه هرگز این جمله را قبول نمیکنم که کسی بگوید من استعداد یادگیری ندارم ونمیتوانم در سبخوانم که دبون شک از تنبلی است نه از بیاستعاد بودن ونداشتن هوش چراکه «آدمی : که در بدنی سالم وعقلی سالم بدنیا می آید هریک چون دیگری مغزی همانند را دارا هستند وعلاقه هایت که نوع رشته های آموزشی افراد را تعینن میکند وحتی رای انواع بیماری هائی که در نتیجه ی آن شخص قادر به خواندن ونوشتن نباشد ازجمله معلولیاتهای دهنی وبدنی وحتی فکر ی ومغزی دردینای امکروز درجوامع بزرگ دنیا تدابیری اندیشه شده است اما « آدمی: برای یادگیری بدیهای زندگی هرگز خود را بی استعداد کم هوش یا تنبل نمی یابد وبه سهولت وراحتی در یادگیری هرچه بدی ونامردمی وبدخواهیست چون فیلسوفی متبحر ونجربیه دیده به خود سازی می پردازد ودرمکانده ام که اینگونه اشخاص در علم حیه گری ورباه صفتی وگاه خونخواری وآدمشکی ودزدی وجنایت وخیانت چرا اینهمه وقت وهوش و استعداد بخرج میدهند اما در زمینه های خوب زندگی خود را کودن وبیهوش وبدون استعداد میپندارند که حتی دربسیاری از پروگرامهای تلورزیونی ومقاالت علمی باین مسئله اشاره شده است که بزرگترین دزدان وخطاکاران وجنایتکاران بشری دنیا که نام شناخته شده ای ازخئد درتاریخ کشوری یا جهان برجا گذاشته اند بسیار باهوش بااستعدا وزیرک بوده اند اما گاهی عقل آدمی هیجانات ناشی از کار خطا رو بهتر میپذیرد تا راه صواب ودرستی را به سختی طی کردن والبته سختی کار این افراد برای دزدی بانک مرکزی یا موزه مرکزی جواهرات ونقاشی در امریکا فلان کشور اروپائی کمی از سیاست ودانش فیزیکی وشیمی و ریاضی بزرگان این عمل نبوده است که جهت شکستن بزرگترین وسخت ترین دیوارها وگاوصندوقها وگذر از خطوط لیزری که زنگ پلیس را درموزه ها وبانکها بصدا درمیاورده نیازمند علم آن نیز بوده است ودزدان حرفه ای ازاین بابت هم خود را آزموده میسازند برای ساختن بممبهای کوچک وسایل حل کننده وآب کننده یا ذوب کننده ی دیوار وآهن و ... غیره که هرکدام گاه شاهکاری بوده ست که میتوانست ثبت شود اما در راهی خطا بکار گرفته شده .ودر خطا وخیانتی از آن استفاده شده است واین از ذات آدمی ونهاد «آدمی» نیست که کسی بد باشد و این دنیای پیرامون اوست که بدی را برای اوجز علایق زندگی او میکند وبردن در راه خطار را هیجان زندگی خود میپندارد ودقیقا این خانواده و جامعه ی اسوت که اورا اینگونه بسوی فنا سوق میدهدا چراکه هرچه بیشتر آأمی از آدمی وجهان آدمیان صدمه ببیند بیشتر از عالم پاکی ودرستی دور شده راه دیگران را پیش خواهد گرفت تا درامان بماند ومتاسفانه سود آنچه بدست میآورد نیز معمولا یا بسیار براحتی بدست او میرید که طعم آن باقی بماند یااینکه آنقدر زیاد است که شخص حاضر به تحمل انواع سختی وبرنامه ریزی را بخود بدهد تا به آنچه تاااینحد سودمند دست یابد واگر تنها زمانی باین فکر میکرد که این ساعت ووقت وزمانی را که اینگونه به پشتکار وبا تبحر به یادگیری ونقشه کسی درراه خطا صرف میکند شاید یکسوم آن برای یادگیری علمی دردنیا کافی بود که اورا درجامعه ای محترم کرده ارزش شخصیتی او را بگونه ای وبالا ببرد که حرمت انسانی وشخصی او نیز درخانه وخانواده وجامعه نیز حفظ شود ونیازی به پنهانکاری برای امور خطای امروزی خود نیز نداشت ومیتوانست با سرافرازی ابراز بدارد که چه میخواند وچه می آموزد وعلم خود را نیز احترام شخصیتی واجتماعی خود کرده حتی برای دیگران سودمند نیز باشد وچیزی نیز بدیگری حتی خواهر وبرادر کوچک خود یا دوست همسایه ی صمیمی خود بیاموزدافسوس که «آدمی» راه خطا را بهتر میپسندد وگروهی جز شیاطین انسان نما برروی زمین میشوند گروهی فرشتکان ویاری رسانان که از تک تک آنان« فیلسوف عزیز کشورمان ارد بزرگ »در « آرمان نامه» ی خود نام برده است وگروه سوم دراین میانه همیشه میانگین « بودن» را میپذیرند وتحت تاثیر گروه اول ودوم بطور مداوم تحت تاثیر این دوگروه زندگی متغییری را میگذرانند که گاه بر آن هیچگونه قدرتی نیز ندارند ومیشود گفت افراد وابسته ی جامعه هستند که عین آبی شفاف اما رها هستند که با رنگ سیاه سیاهی میگیرند وبا رنگهای دورنگی, رنگی میشوند وبا چشمه های زلال پاکی وخوبی, پاکی میپذیرند اما همواره دیگرانند که نقش چگونه بودن آنان را تعیین میکنند وخود هیچی تسلطی بر زندگی وچگونگی گذران زندگی خوئد را دارند ودر نهایت گروه چهارمی که از این سه گروه تا جای ممکن بسود مثبت خود استفاده میکنند وبدون اینکه تسلطی از هریک گروه درحد تسخیر شده بودن وخود باختن وخود فراموش کردن برخود داشته باشند به تعالی ورشد شخصیت خویش میپردازند ودنیای خود وپیرامون خود را نیز روشن میکنند بدون آنکه نامی از آنان دردنیا یا تاریخ برجا بماند اما حضور وجود ایشان در جائی که هستند بر اطرافیان ودیگر آدمیان زندگی او ودنیای پیرامون ومنطقه ویا شهر اواثری بسزا دارد که فقدان حضورش با رفتن اوازاین دنیابی فانی همواره برای آنان که اورا بدرستی میشناختند احساس شده ودریاد انها فراموش نمیشوند این گروه آخر شاید هرگز کتابی ودست نوشته ای وهنری ویادگاری ازخود بجا نگذارند اما از روح وشخصیت خود آثاری بر همگان خواهند گذاشت که وقتی حتی به جائی رفته ساعتی در آن بمانند هرگز از یاد آنان که اورا شناختند وبااو اشنا شدند نمیروند واگر خود بخواهند میتوانند یکی از بزرگان عالم یا حداقل کشور خود باشند اما ترجیح میدهند درسکوت معنوئی خود زندگی کرده تنها درخدمت مردم عالم درحد عامی بوده وبه یاری مردمان وعزیزان اطراف خود می پردازند واز این چهار گروه تنها گروهی که حضور وجودش هرکز اثری را برجای نمیگذارد که خوب وبد باشد ویاد وخاطری را زنده نگاهدارد افراد میانگین هستند که از خود هیچی برای دادن به جامعه ندارند ومصرف کننده فکری وذهنی ومادی جهانی هستند وهمینگونه آمده زندگی کرده ومیروند واندیشه ها و.نوع تفکر آنان نیز چون زندگی آنان همیشه متغییر است وهرگز ازخود وشخصیت « آدمی» فراتر از نام او با یک زندگی عادی ومعمولی بیرون نرفته وبالاتر نمیشوند وبه آنچه هست هرگونه هست تابع بوده وبراحتی سشه گروه دیگر میتوانند شخصیت آنان را چون مومی دردست شکل داده براه خود بکشند ودرگروه خود حتی اورا جایگرین کنند چراکه اینگونه افراد لزوم اندیشیدن وخود شناسی را هرگز نمیدانند که بخواهند آنرا یادگرفته ازخودد شخصیتی فردی ومجزا ارائه بدهند وبرای خود فردی مشخص باشند بلکه مثل همگان بودن را راحت تر وساده تر می بینند وبر خلاف آب شنا کردن را دوست ندارند وهمه ی کارهای دیگران را خوب وبد در زندگی تلاش بیهوده ووقت تلف کردن میدانند ومعتقدند هرچه هست باید به همان ساخت وزندگی کرد وباهمان نیز خوش بوده عده ای نیز با این خوشی سر کمیکنند تاما بسیاری دراندوه وافسردگی تا پایان عمر نمیدانند که چه کمبودی دارند که آنان را به افسردگی میکشاند وآین کمبود تنها یک چیز است « شناخت آدمی » یا « شناخت آدمی از خود ودنیای پیرامون خود» درنتیجه اینگونه است که دنیا را چهارگروه میچرخانند ودنیا گاه کفه یترازوی عدلش هرچه کنی اول وآخر به سوی بدی ها بیشتر سنگینی میکند تا برروی رشد وپیشرفت « آدمی» در دنیای معنوی که خود بر دنیای مادی او نیز درجامعه یاو هم بی تاثیر نخواهد بود

¤¤¤¤¤¤« آدمی»¤¤¤¤¤¤

بر نام هستی خویش هزاران آرزوئی را رقم میزدم

آرزوهای دست یافتنی و نیافتنی

ودر حریم ساکت نفس اندیشه ام....

آینه ی محبت را ,غبار آلوده تر از پیش یافتم

« نَفس سرد آدمی با « نفس سرداو

رویاهایم را نیز مه آلوده می نمود

ومیدانستم تا خط آخر رفتن از خط شروع هستی ام

هزار بیراهه ای

در امتداد گذر از « آدمی» دلشکسته ام خواهد نمود

فریاد در سینه چون گردبادی که راه نفس را می بست

بااندیشه هایم درهم می آمیخت

انسان طعم تلخ یاس را چگونه مزه مزه میکند

وقتی میداند « آدمی » در کمین اوست ونه دنیا ونه زندگی

«آدمی» در کمین اوست!

شنبه 12 دی 1388 -دوم ژانویه ۲۰۱۰ اسلو -نروژ

سروده ی فرزانه شیدا

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

نگاهی خواهیم داشت بر نظر بزرگان جهان در باره ی « آدمی»___:

* - شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب

فرزند آدمی بتو اندر بشیب و تیب . * - مولوی

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - چنین گفت هرون مرا روز مرگ

مفرمای هیچ آدمی را مجرگ. *رودکی یا ابوشکور.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - هر آنکو گذشت از ره مردمی

ز دیوان شمر مشمرش زآدمی .فردوسی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - نه در وی آدمی را راه رفتن

نه در وی آبها را جوی فرکند.

عباس (از فرهنگ اسدی ، خطی ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است . (تاریخ بیهقی ).

* - آدمی را از مرگ چاره نیست . (تاریخ بیهقی ). و این است عاقبت آدمی . (تاریخ بیهقی ).

* - چه از سلطان کریمتر و شرمگین تر آدمی نتواند بود.(تاریخ بیهقی ).

* - آدمی معصوم نتواند بود. (تاریخ بیهقی ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی از چهار چیز ناگزیر بود، اول نانی ، دوم خلقانی ، سوم ویرانی ، چهارم جانانی .

(قابوسنامه )

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - هر آنکس که پیدا شود زآدمی

فراوان نماند بروی زمی .

* - هرگز من و پدران من بمثل مورچه ای را نیازرده ایم تا بهلاکت آدمی چه رسد. (تاریخ برامکه ).

ــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی بعیب خویش نابینا بود. (کیمیای سعادت ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را [ لذات ] بیهوده از کار آخرت بازمیدارد. (کلیله و دمنه ).

* - بشناختم که آدمی شریفتر خلائق و عزیزتر موجودات است . * - (کلیله و دمنه ).

* - و آدمی درکسب آن چون کرم پیله است . (کلیله و دمنه ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - زآدمی ابلیس صورت دید و بس

غافل از معنی شد آن مردود خس .* - مولوی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - قیمت هر آدمی باندازه همت اوست . (تاریخ گزیده ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - امثال :آدمی از زبان خود ببلاست .مکتبی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - سخن نه بجای خویش گوینده را زیان آرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی از سنگ سخت تر و از گل نازکتر است ; مردم گاه تحمل رنجهای گران کند

و گاه از اندک ناملائمی رنجور یا هلاک شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی از سودا خالی نباشد ; هر کسی را هوسی خاص است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی به امید زنده است ; امید مایه تشویق بکار و تحمل مشقات حیات باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی بی خرد ستور بود .سنائی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - خرد اصل و مایه امتیاز آدمی از دیگر جانوران است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی جائزالخطاست ; همه کس را سهو و خبط و گناه بی اراده تواند بودن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی چون بداشت دست از صیت

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت .سنائی .

* - ای فاصنع ما شئت .آدمیخوارند اغلب مردمان .* - مولوی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - بعض مردم را صفات سَبُعی است .

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست ..* - مولوی

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

آدمی از نو بباید ساخت وز نو عالمی ..* - حافظ.

* - این جهان ومردم او نه نیکو باشند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

آدمی را آدمیت لازم است

چوب صندل بو ندارد هیزم است . .* - ناشناس؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - مردم را صفات آدمی باید .

آدمی را از مرگ چاره نیست . .* -(تاریخ بیهقی );

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - همه کس را مرگ دریابد.

آدمی را بتر از علت نادانی نیست .* - سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را به رسن دیو فرا چاه نباید رفت . * - (مرزبان نامه ); از وساوس شیطان حذر باید کردن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را در این کهن برزخ

هم ز مطبخ دری است در دوزخ .* - سنائی .

* - پرخواری منشاء مفاسد و مضار باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را عقل باید در بدن

ورنه جان در کالبد دارد حمار* - سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را عقل میباید نه زر . (جامعالتمثیل ).

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را کس کجا گوید بپر

یا بیا ای کور و در من درنگر؟ * - مولوی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - لایکلف اللّه نفساً الا وسعها.

آدمی را نسبت بهنر باید نه بپدر ; از فضل پدر ترا چه حاصل ؟

آدمی سربسر همه عیب است

پرده عیبهاش برنائی است .* - مسعودسعد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی فربه ز عز است و شرف .* - مولوی .

* - آدمی فربه شود از راه گوش .مولوی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - مرد از مسموعات نیک لذت برَد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

آدمی گرچه بر زمانه مهست

زآدمی خام دیو پخته بِهَست .* - سنائی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی مخفی است در زیر زبان .* - مولوی .

المرء مخبوء تحت لسانه ; مردم را بگفتار شناسند.

آدمی یک بار پایش بچاله میرود ; از تجارب پند و عبرت گیرند.

آن به که خود آدمی نزاید .* - مسعودسعد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی

یک شکم در آدمی نگذاشتی .سعدی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

خدا خر را شناخت که شاخش نداد.

اگر آدمی بچشم است و دهان و گوش و ابرو

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت ؟ سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

بشهر خود است آدمی شهریار .نظامی .

ــــــــــــــــــــــــــــــ

به صورت آدمی بودن بی سیرت آدمی بچیزی نیست .

به صورت آدمی کرده ست نقاش

اگر مردی به معنی آدمی باش .پوریای ولی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی .سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

در زمانه ز هرچه جانور است

تا نشد پخته آدمی بتر است .سنائی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*_ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر جیفه ای بسر نبرند . (گلستان ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سر نهد از دامن پر آدمی

پله چو پر گشت ببوسد زمی .*امیرخسرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سگ بدان آدمی شرف دارد

که دل مردمان بیازارد.* سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سگ وفا دارد ندارد آدمی ; بعض مردم دوستی قدیم فراموش کنند.

¤¤¤¤¤¤

* - که رودها را سر چشمه دریاها می نامد ، حال آنکه ابرها از دریاها برمی خیزند و رودها

و چشمه ها را لبریز می کنند . ارد بزرگ

* - آدم مادیگرا ، جاده های احساسش کم رفت و آمد است . ارد بزرگ

* - بخش بزرگی از ادب آدمی برآیند ریشه نژادی و خانوادگی است . ارد بزرگ

برسان زمانیکه رودها را سر چشمه دریاها می نامد ، حال آنکه ابرها از دریاها برمی خیزند و رودها و چشمه ها را لبریز می کنند .. ارد بزرگ

* - خبرچین ، بزودی بی خبرترین آدم خواهد بود . ارد بزرگ

* - آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود . ارد بزرگ

* - آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند . ارد بزرگ

* - نرمدلی و نرمش منش آدمی است و سنگدلی و سختسری منش اهریمن. ارد بزرگ

* - خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است . ارد بزرگ

* - نمی توان امید داشت ، آدم های کوچک رازهای بزرگ را نگاه دارند. ارد بزرگ

* - میهمانی های فراوان از ارزش آدمی می کاهد ، مگر دیدار پدر و مادر . ارد بزرگ

* - آسودگی آدمی ، به گنج و دینار نیست که به خرد است و دانش . ارد بزرگ

* - با خرد ، به سرچشمه ها بیاندیش . آدمی گاهی سرآغاز را اشتباه می گیرد ،

¤¤¤¤¤¤

پایان فرگرد آدمی

به قلم :فرزانه شیدا



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمی*


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان