بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد راه _●
¤¤¤ مست وهشیار¤¤¤
دیشب از میکده بگذشتم ویک مُست خمار
از رهی آمده , پرسید مرا با دلِ زار
عشق در میکده وخان وفا کُنج دل است
به کجا میروی ای صالح دائم هُشیار
ره عشق است دراین میکده در جام شراب
به کجا« ره» سپری ؟هر شب وهر شب بیدار
گفتمش: جان دلم , باز به میخانه بُرو
دل ما , با دل تو, هیچ ندارد گفتار
تو اسیر مّی وما,مُست شب عرفانیم
مستی باده ترا بوده ! مرا؟ غصه ی یار!
جمعه 26 بهمن 1368
_5فوریه ی2008_ اسلو/ نروژ
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
هرگاه در طول زندگی در نیمه راههای رفتن ایستاده وسرگردان بوده ایم ودر سوال وپرسش « چراهای » خویش سرگشته ،به پیرامون خود نگریسته، از زندگی پاسخی تقاضا داشته ایم, «آن لحظه» در زندگی ما «لحظه ی رشد» ما بوده است لحظه ای که در میان دوراهه ها وحتی بیراهه ها ویا بن بستی وامانده از ادامه ی راه برجا مانده ونمیدانیم که اکنون چه کنیم.وبی شک تفکری ونقشه ای وچاره راه هائی را که دراین زمان با فکر آن دست وپنجه نرم میکنیم تا گذری از راه بسته به آنسوی راه باز کنیم دقیقا همان رشد را به همراه داردچراکه در این اندیشه وتفکر به هزاران راه وفکری متوسل میشیم که تا جستجو وشناخت آن چه به صورت اندیشه ای باشد چه ا ز راه پرس وجو از دیگران چه روشهای علمی وعملی هریک بنوبه ی خود بر آنچه تاکنون آموخته ایم افزوده وحتی اگر چاره راه هائی را که بدنبالش بوده ایم در میان پاسخ های گرفته شده , جواب اصلی راه فعلی ما نباشد ، اما باز نیز چیزی رااز دست نداده ایم چراکه توسط ۀن محدد خود را پرورش فکری وروحی داده ایم ودر راه رفتن خود چیزی تازه آموخته ایم و حتی اگر امروز آنچه یادگرفته ایم برای مشکل فعلی ما بکار نیآید اما روزی در همین راه زندگی, درجائی دیگر از آن استفاده خواهیم برد وبا خود فکر خواهیم کردکه کدامین روز من این کارواین روش را یاد گرفتم وباز بیاد امروزی خواهیم افتاده که در راهی گیر کرده دوبرای راه یابی به هرچه میشد توسل جستیم وبه هر دری زدیم وگاه حتی افسرده ودرمانده بر جا مانده
●آیینه های صداقت ●
« دیده » , سوزنده در آتش غم
چشم آیئنه هم ، سوز غم بود
در کنار نگه قطره ی اشک
کُاُو بخاری شد و بر غم افزود
ای تو آیئنه های صداقت
رنگ غم را ز چشمم برون کن
سوزش ِسینه را, از نگاهم
کم کن و عشق او را فزون کن
من هنوز از غباری که در آن
گُمره و سرگریبان عشقم
«راهِ دیگر » , ندیدم بدنیا
هر کجا رفته و هرچه گشتم
غیر« آئین عشق و محبت»
رسم و راه دگر را ندانم
یاورم باش و گو چاره راهی
تا که دل را بجایی رسانم
ای تو آیئنه های صداقت
در نگاهم تو دیدی غمم را
بوده ای در کنارم در این عشق
دیده ای غصه های شبم را
شاهد عشق من بودی و من
«دفتر شاعری» را گشودم
گریه ام با تو و دفترم بود
عاشقی مست و آشفته بودم
حال خود را ندیدم بجایی
جز که کردم نگه در نگاهت
با دلم گفته ای صادقانه
عاشقی , بوده تنها ,گناهت
گفته ای روح خود را مَبازی
بّه که یابی « ره « دیگری را
ورنه از زندگی خوش نبینی
گر بمانی به امید فردا
آری ای آینه ,« حق :, چو گویی
میروم« راه » دیگربیابم
از همه عاشقی ,قلب سوزان
اشک و غم بوده تنها جوابم
●فرزانه شیدا ●
اما بهر شکل امروز را نیز گذراندیم وبه مرحله ی دومی وشاید چندمی از زندگی خود رسیده ایم وراهی دیگر وبین بست وبیراهه ای دیگر ومشکلی دیگر به شکلی دیگر! درواقع من تصور میکنم اگر اینگونه نباشد زندگی آنقدر کسالت آور میشو د که بعد از رسیدن به یک پیروزی وادامه خوشحال بودن در سالیان دراز از این پیروزی بدون اینکه تغییر ورشدی درعمل وکار وزندگی خود بدهیم آنگاه ,پس از چندی هرچه هست باری ما تبدیل به نوعی عادت میشود که همین باشیم که هستیم و فقط دراسم پیروز وموفقیت پس ازاین با هرانچه هست بسازیم وهمیشه رضا باشیم اما باز هم نمیشود مثل روزهای اول شاد وسر خوش از پیروزی بود وهمواره همان احساس روز اول را حفظ نمود چراکه انسان یکبار بیشتر زنده نیست ومیداند عمر دوباره ای باو داده نخواهد شد وهرچه دراین زمان عمر برای او هست باید درهیم زمان از آن بهره بگیرد وبتدریج نیز هرچیزی به تکرار روزمرگی برسد هرچقدر باعث سعادت آدمی بوده باشد پس از طی زمانی عادی میشود وانسان به دگرباره بدنبال راه دیگری میگردد تا شور وشوق زندگی را درخود زنده ساخته وزندگی را در زنده بودن خویش احساس کند واندوهی را که گاه بی دلیل از سر کسالت روزگار به زندگی آدمی راه باز میکند یا دردی را که از ازدست دادن چیزی وکسی وغمی را که بر اثر گذر روزگار در سینه ای او مجدد راه باز میکند تسکین داده وخود را به طریقی در راه دیگری خود را ازوکسالت وروزمرگی زندگی یااز غم واندوه ومشکل تازه از راه رسیده ی زندگانی رهائی بخشد :
● بی اعتنا ●
دیگر بخدا جان به لبی آدم تو کجائی
فریاد ز عشقت ز فراغت ز جدائی
دیگر نتوان داد به دل صبر وشکیبی
ای پر زجفا , تک خبری , خرده وفائی!
اخر به چه سان زاده ترا , مادرت ای یار
بی مهری وکم لطفی و سرشار جفائی
یارا چه شود , حال من ِ زار بپرسی
یا تک قدمی سوی من ِ خسته بیآئی؟!
مارا توبگو , دل بِه ِکّه بستی به چه بستی؟!!
از تو نرسد, بر من بیچاره نوائی
گر باتو , رَوم « راهی » ودر چاه بیافتم
حتی تو نپرسی که: فلانی تو کجائی!!
گر آنکه شناسم «توئی» وخُلق تو این است
در نزد تو پرپر چو زنم , خنده نمائی!
تا بودی وبودم بدلت مهر نشد جا
پس وای بمن! رفتم وکردم چه خطائی!!!
گردشمن دیرین بکُشد زار , عجب نیست
ای بهتر ازاین جان , تو چرا دشمن مائی؟!
ما دور وبَر « عشق» نگشتیم ونگردیم
ما را تو کشیدی به چنین حال وهوائی
خود را زچه رو خوار تودر عشق نمایم؟
هرگز نشود « مهر کسی کرد , گدائی»!
ما « راه » دگر رفته و« بیراهه » نرفتیم
با مهر فراوان ِ دل وعشق خدائی
من هرچه بگویم تو همان آدم سردی
خاموشی وبی حرفی وبی صوت وصدائی!
فریاد زنم از ته دل گر که به گُوشَت
سودی نبّود! کو به تو گوش شنوائی؟!
عاشق کش وخونخوار وجگر سوز حبیبی
شایسته نباشد بّر ما اینچه سزائی!
دئانم که تو هم غرق همان شوری وعشقی
این راز عیان را , نتوانی که تو پنهان بنمائی
روزی تو به حرف آئی وبا عشق بگوئی:
عاشق دلم وُ از تو مرا نیست جدائی
ترسم که شود دیر ودگر با تو نباشم
آندم که تو با مهر وفا سوی من آئی
1362/7/26 سه شنبه _ ایران /تهران
● فرزانه شیدا ●
واما اینکه فردی عمری شاد ازاین باشد که مثلا دیروز بیکار بودو امروز کارمند اداره ای ست یا دیروز زیر دست ِکارخانه داری بود و امروز صاحب کارخانه , موفقیتی ست که با روزمرگی برای خود شخص به شکل طبیعی درمی اید حال هرچقدر دیگران بگویند که این شخص که بود وچه شد وآدم موفقی ست واز هیچ به همه چیز رسید و..... بهرحال شادی روزانه وسرخوشی وسرمستی پیروزی ,در تکرار عمل روزمرگی ورفتن وانجام دادن همان کاری که تا دیروز برایش بسیار زحمت کشیدیم تا به آن رسیدیم جائی برای ما تمام میشود ودرست اینجاست که باید گامی دیگر «راه » دیگر را شروع کنیم وتنها کسانی از گام اول به گامهای بعدی اقدام خواهند کرد که در نقطه ای از این پیروزیهای اولیه , دیگر خود را اشباع شده وتکمیل وارضا شده از خواسته ها نبینند وهمچنان تشنه ی این باشند که از چشمه های متعدد زندگی سیراب شوند واز تنوع وزیبائی همه چیز در گامهای بعدی وبعدی بهره مند گردند.
● ● بی تفاوت ● ●
دل بدریا اگر کسی سِپُرد
از توان گر بُرون غَمی بُخورد
میشود یا اسیر چنگ جنون
یا امیدش زاین جهان بِبُرد
من گهی با جنون گلاویزم
گه که یأسی دلِ غمین فشُرد
گه ندارد تفاوتی برمن
که چه سان رئوزگار من گُذرد
با تعجب نگه َشوّد , مبهوت
چونکه امشب به اندرون نِگَرد
بیند امشب به سان یک سنگم
«گرگ غم» سینه ام دگر نَدرَد
سردم وبی تفاوت وخونسرد
تا که بختم چه سان رقم بُخورد
امشب از بخت خود نمیترسم
گر جهان هم مرا به غم سِپُرَد
شادی وغم , برای من هیچ است
دل یکی زین دُو را دگر نَخَرد
روز شادی سینه ام بگذشت
روز غمهای سینه هم گُذَرد
زین پس آید به لب که باداباد
کی تواند دلم ز آن حَذرَد؟!
آنقدر دیده ام عجایب دهر
که دل از تازه ها ز جا نَپَرد
چون « غم وشادی» جهان پوچ است
« هیچ » دنیا بدرد من نَخورَد
گو که زانده شوم ویا مَطرُود
یا که دنیا مرا زخود شِمُرَد
من گُذارم که هرچه شد , بشود
« گاو دنیا» به حال خود بچَرَد
دل چو دردش زحد خود بگذشت
بی تفاوت بدین جهان نگرد
سنگ زیرین آسیابم من
دل ز سائیدنم , تکان , نَخوُرَد
1362/11/5
چهارشنبه بهمن ماه/ ایران _تهران
●● فرزانه شیدا ●●
...و دقیقا چنین افرادی در خانه ی ارزوهای طلائی دیروز خود که به سختی آنرا بدست اورده اند مجدد خود را در قفسی طلائی احساس میکنند که هرچند طلا اما جز همان «قفس » نیست وباز پروازی وبال وپر زدنی را دل وروح واندیشه از انسان تمنا میکند وآسمان هستی وسوسه ی دوباره پروازی میشود که حتی اگر در نیمه راه باز به طوفان وبورانی برخورد کرد باز برای لحظه ای میشد گوشه ای بااین اتفاقات طبیعی زندگی ومشکلات « راه» کمی آرام گرفت کمی خستگی در کرد واندیشه ها را بروی هم جمع کردوبرای پرواز دوباره در انتظار آرامش آسمان زندگی شد وباز پرید بسوی افق آرزوهائی هائی که بر انسان هرگز درطول زندگی پایانی ندارد وهرچه به آن دست یابید خصلت وخوی انسانی او بیشتر میخواهد واین درتمامی موارد زندگی درستی وصدق خود را ثابت کرده است پولدار همچنان بدنبال پول بیشتر, تاجر همچنان بدنبال جنس بهتر, دانشمند همچنان بدنبال اندیشه های بهتر کاشف بدنبال کشف بیشتر نویسنده بدنبال داستانی دیگر شاعر........ همه ی آدمیان درهر مقام وهرمکان در طول زندگی « راه» را جستجو میکنند هریک بگونه ی خود هریک در راهی هریک به سوئی واین خود زندگی را شکل میدهد وجهان ودنیائی را به گردش روزانه می اندازد وبه کشف وساخت وشناخت وموفقیت وپیروزی وشکستهائی میکشاند وزندگی رنگ زندگی میگیرد حتی اگر این در ساعت گردان زندگی صدها باربروی 12 به معنای شبانه روز زندگی درحرکت باشد وآنچه زندگی را نیز ازهمه ی کسالت چرخندگی مداوم ساعت وصدای مداوم تیک تاک نجات میدهد صدای گامهای ماست بسوی جلو در راه زندگی در راه ترقی وپیشرفت وخد سازی وساختار سازی وکشف دنیای جدیدتر شناخت دنیای بهتر وآشنائی با زنگانی پیشرفته تر وهماهنگی با دنیای امروز و جاگرفتن در جایگاه خود. درنتیجه « راه » در زندگی ما یعنی همه چیز یعنی زندگی کردن , متحرک بودن, رفتن ورسیدن.کشف وشناخت وبالندگی فردی اجتماعی وفکری اجتماعی ومعنوی .بسیار نیز دیده ایم که از قرون پیش تا بامروز آدمی چگونه تمامی راهای رسیدن به مکانهای دیگر را با زدن وباز کردن جاده ها , پل ها ساختن وسایل متعددی برای ترابری وسفر از اتومیبیل وکشتی وهواپیما گرفته تا صفینه ی فضائی وحتی ساختن پلهای طولانی از شکر وی به کشور دیگر برای هموار ساختن راه های زمینی از جزیره ای به دیگر کشو.ر چون سوئد ودانمارک که چند سال بیش نیست که دانمارک وسوئد پلی مشترک را بر دریای عمیقی ساختندئ که از زیر پل قطار سریع وسیر وار زوی آن اتومبیل میگذرذ وهمه ی انها نیاز ادمی به راه به رفتن وبه شناخت دیگر سرزمین ها ودیگر انسانها را نشان میدهد چراکه انسان خواستار ترقی ست علاقمند به دانشتنی هاست علاقمند به دنیای پیرامون خود وطبیعت وانسانهای دیگر است وشناخت برای آدمی یعنی زندگی واین کنجکاوی درنهاد او به ارمغان از سوی خداوند نهاده شده است تا توانائی آنرا داشته باشد که در مقام اشرف مخلوقات یاد بگیرد وبا اموخته ها وسیر وسفر وسیاحت خویش دنیای خود را ترقی دهد واین به هیچ وجه بر هیچ انسانی ساده نیست که مجبور باشد تمامی عمر از همه کس وهمه چیز دور بماند تنها زندگی کنند نیاز ارتباط با دیگر انسانها نیز نیاز طبیعی بشریست که عمری انسان گم شده ای را درجزایر متروک وجنگلهای بی دروپیکر وبی انتهائی که راه رسیدن آن پیدا نیست زنده نگاه میدارد در تلاش هرروزه شخص برای رهائی ازاین زندان باز اما دراصل زندان روح وجسم واندیشه ی او. بسیار گفته ام اگر بدر بسته ای به دیواری رسیدیم می بایست بازگردیم وکوچه ی بغلی را بیازمائیم اینکه «دیوار بتونی» را با ناخن خیال شکستن داشته باشیم حماقت ووقت تلف کردنیست که یک عاقل برآن وقت نمیگذارد آنهم وقتی هزاران راه دیگری در زندگی برما هست که میتوانیم هریک را امتحان کنیم بی اینکه وقتی به نومیدی ونشستن وافسوس خوردن هدر داده باشیم .واگر چه یک زندانیِ ابد براییافتن آزادی خود این راه رانیز انتخاب میکند گه چنین دیواری را از سر راه بردارد از ان جهت که راه دیگری نمی یابد اما برای خروج وگذر ازاین دیوارساخته از« بتون »بالاخره چیز دیگری را بکار میگیرد چیز دیگری چون قاشق غذای خود یا خودرا ورزش میدهد تا تکه ای از زنجیر کلفت بسته شده برخود را باز کند واز لبه تیز آن مدد بجوید یا بر دیوار تسلط یابد یا بر زمین زیر پا تا هرطور هست سوراخی ودریچه وروزنی باندازه جسم خود به آنسوی دیوار زندان وبرای رسیدن به آزادی پیدا نماید که این نیز نماینده خواست انسان وآرزوی انسانی ونیروی عمیق درونی اوست که او را وادار میکند تلاش کند وراهی در بیراهه یا در بن بست ودیواری بیابد وبر ای حس رهائی و آزاد بودن وبه جائی رسیدن ورهائی را با قلب وروح وتفکر خویش احساس کردن همواره , لازم باشد همه چیز را در سر راه خود از بین میبرد تا ازاین دیوار روحی وفکری خود نجات بیابد خواه آنچه روبروی اوست دیواری از« بتون» باشد یا از انسان یا از کوده وسنگ وآهن .کمااینکه انسان درهمه جا در زندگی طبیعی بر یک یک این موانع در سر راه خود پیروز شد ونیروی خواستن ورد شدن وبه هدف رسیدن وحس زنده بودن را داشتن هیچ مانعی را برای او باقی نگذاشته وپس ازاین نیز در زندگی باقی نخواهد گذاشت وانسان با هرچه بر سر راه او مانع آزادی فکر وعمل وجسم او باشد خواهد جنگید ویا راه رفته را باز میگردد وبرای غلبه بر آنچه جلوی او قرار داشت از روزنه ای دیگر وراهگاهی دیگر و چاره راهی دیگر به جنگ همان مانع خواهد رفت وکمتر کسی ست که در مقابل مانعی که خود را اسیر آن میداند از مقاومت دست برداشته وراضی به سرنوشت خود شده واسارت را در روح وقلب خویش بپذیرد چراکه اسنان خصلت عشق به رهائی وآزادی ورسیدن به هدف را از خداوند به ودیعه گرفته است و حتی در دین اسلام نیست گفته شده است خداوند انسان تنبل را دوست نمیدارد وخداوند انسانی که ظلم را نیز بپزیرد نمی بخشد ودراین دو گفتار بسیار سخن نهفته است که خود گویای این است خداوند متوقع است که انسانها وبندگان او در تلاش زندگی باشند ودرراه زندگی هیج ستم وظلمی را که مانع رفتن اوست نپذیرد وبرای شکوفائی وجلای روح وروشنی اندیشه ورسیدن به رستگاری خود تمامی راههای زندگی را بیآزماید چراکه او تمامی آنچه نیاز بشر وبنده ی او بوده است در اختیار او نهاده است ومیخواهد که انسان نیز آزادانه در تلاش زندگی در جستجوی زندگی بهتر ودر راه رستگاری دل وروح واندیشه گام بردارد وتمامی موانع را به هدیه ی عقلی که به انسان داده است از سر راه خود برداشته راه های رفتن را طی کند و هیچ چیز نیز قادر نیست درمقابل خواست خداوند که بشر را انسانی ساخته است تا با موانع جنگیده« راه خود» را پیدا کند باز دارد.
¤¤¤ عمر دوباره _سروده ی استاد شهریار¤¤¤
خدا که وعده ی عمر دوباره داد مرا
طبیب وار, ازاول شماره داد مرا
اشاره ام به نجات از بلّیه کرد ولی
شکنجه ها که پس از آن اشاره داد مرا
دچار فتنه ی دّجال کرد وبیچاره
ولی به چاره گری « راه» چاره داد مرا
اسیر دشمن چون سنگ خاره ساخت ولی
به « صبر » هم دل چون سنگ خاره داد مرا
صدای ناله ی من در همه جهان پیچید
فلک شکنجه به کوس و نقاره داد مرا
غریق ساخت به دریای بیکرانه ولی
سپس فراغت بال کناره داد مرا
اجاره ی قفس خاکیم به سر نرسید
ویا خود این قفس ازنو اجاره داد مرا
مگر به رفتن من استخاره راه نداد
که عجز و لابه ره استخاره داد مرا
به ناله ای که ز اعماق چاه ویلم بود
خدا سزای اذان مناره داد مرا
گرفت گوشه ی داراِلانابه را از من
سرا وسر در شمس العماره داد مرا
قبا ندوخته بودمقواره میگفتم
خدا چه زندگی بی وقواره داد مرا
دگر زمین وزمانم سیاهی شب بود
که آسمان مه ومهر وستاره داد مرا
بر آتشی که زمستان عمر می افروخت
دوباره چائی چین بهاره داد مرا
مدیر کل امان وضمان اهل زمین
مدیر دفتری این اداره داد مرا
پیاده بودم وصحرا که « شهریارا » بخت
سریز مرکب وسیر سواره داد مرا
¤¤¤ سروده ی استاد شهریار¤¤¤
نه یک صخره وکوه نه یک قدرت بزرگ نه یک فشار سهمگین وشاید با مرگ کسی دنیا وجهان موفق گردد انسانی را خاموش وبی تحرک کند که در قبال چنین عملی دیگران نیز اورا که چینن کر د خاموش خواهند ساخت چراکه دنیا بر اساس قوانینی ست که در آن گرفتن جان بشری بدست بشری دیگر به حکم خداوندی نیز محکوم است وبه حکم قانوئی هر کشوری نیز قتل یک انسان جرم وخطا وگناه انسانی محسوب میشود که در قبال آن هم از دادگاه عدل خداوندی پاسخی خواهد گرفت هم از دادگاه عدل بشری واینکه انسانی را خاموش کنیم که به خصلت وخوی خود, پذیرای هیچ در بسته ودیواری نیست جز جنگیدن با طبیعت انسانی نمیتواند باشد که طبیعت وساختار فکری وذهنی وفکری انسان حرکت وتلاش ورهائی وازادی راتا اخرین دم زندگی خواهان بوده وبرای بدست اوردن آن به همه کاری دست زده وبرای جستجوو رسیدن به آن از هیچ چیز بر خود دریغ نمیکند نه دیدن روزهای سخت نه تحمل مشکلات نه هیچ چیزی که توان این را داشته باشد که چون قصد کرد وتصمیم گرفت بتواند مانع راه او گردد درنتیجه قدرت تصمیم وقدرت عمل انسانی نیروی مأورای درک وفهم انسانیست که میتواند از غیر قابل پیش بینی ترین چیزها برای خود را ه حلی برای گذر بیابد وهمین خصلت است که کشف واختراع را باعث گردیده است وجود انسانهائی که « نه » را نمی پذیرند و« نمیشود » را قبول ندارد ومیدانند چون «بخواهد » همه چیز «میشود » چون قصد کنند همه چیز« امکان دارد » وهیچ چیز غیر ممکن نیست مگر باور کنیم که غیر ممکن است .
¤¤¤ « قمر»: سروده ی استادشهریار¤¤¤
خواجه مدهوشم کند , «سعدی» به هوش آرد مرا
عقل گو نیشم زند, تا عشق نوش آرد مرا
آه من تا شعله سرداد , اشک من, سر میرود
« دیگ صبرم», کآتش هجران بجوش آرد مرا
گه خموشم سازد وگه در خُروش ارد مرا
گه سرافرازد به چرخم تا دهم داد سخن
گه سراندازد به جِیبم تا خموش آرد مرا
گه سر دیوانه ام , یاد جوانی میکند
تا دل از پیرانه سر, در جنب وجوش آرد مرا
گو به حرمت هم رود نامی ز« اسکندر»چه باک
کو بیاد بارگاه« داریوش »آرد مرا
با صبا وبال موسیقی به پروازم هنوز
وآن سروداز اسمان گوئی سروش آرد مرا
در سکون نیمه شب ,مرغ حَقم ,هوحَق میزند
تا صفای عالم پشمینه پوش آرد مرا
گاه با ساز غزل « حافظ » به شیرازم برد
گاه با افسانه ی « نیما» , به یوش آرد مرا
از « ونک» بوی شراب اَرمَنم خیزد که باز
یاد آن مستان وبانک نوش نوش آرد مرا
این مُعلقهای شوق و این کبوترهای دل
ترسم آخر در خم چنگال قوش آرد مرا
کاروان عمرم از« عهد قمر» گَو میکشید
« شهریارا: , تا به دوران « گوگوش» آرد مرا
¤¤¤ سروده ی استادشهریار¤¤¤
آدمی در تلاش ساختن ها گاه حتی از ساختن چیزهای بیهوده نیز لذت میبرد چیزهائی که گاه تنها برای سرگرمیست یا فقط برای خنده . نمونه های اسباب بازیهائی که برای بزرگسالان است و نوعی شوخیست که مثلا از جعبه سیگار او سیگاری بیرون بیاید وبه شما تعارف کند وشما آنرا برداشته و وقتی که آنرا آتش میزنی با حرارت آتش خودش سیگار آب بروی فندک یا کبریت شما بریزد وانکه چنین سیگاری را به شما تعارف کرد بگوید : این برای این بود که بهت بگم سیگار خطرناکه ترک کن. بسیاری از چیزها درواقع درست شده ساخته یا نوشته میشود برای شادی روح وخنده آدمی مثل کتاب ومجلات طنز وجوک وشما با خواندن آن نه کارمهمی را انجام میدهد, نه چیزخاصی در زندگی شما اتفاق میافتد و بیشترجنبه شوخی وسرگرمی را دارد وبسیارست ارای مثال مجله های« جیبی جدول وسرگرمی که ازاینگونه مجلات حداقل اطلاعات عمومی انسان بالا میرود اما انسان نیازمند این نیست که همواره جدی باشد ودنای سخت را بیآزماید انسان نیاز به سرگرمی وشادی وخنده نیز دارد وهمین نیاز بشری ست که سازندگان انواع سرگرمی های تفریحی را مجاب میکند تا شهرک های بازی بزرگسالان وکودکان را در یکمکان جا دهند ماشینهای بازی ای درست کنند که در هر سنی هستی در محیطی مخصوص آن سوار آن شده ورانندگی دهای بازی گونه برای سرگرمی داشته باشی ودر سن بالا نیز بتوانی چرخ فلک بزرگسالان را سوار شوی این تماما بر میگرد د به اینکه ارهای زندگی هم بسوی جدیت وموفقیت وپیشرفت نیاز آدمیست هم به شکل تفریحی وسرگرمی وتا روحی شاد وخندان وآسوده نباشد قادر نیست در پی پیشرفت اندیشه وموقعیت خود گامی بردارد پس نیاز آدمی به همه شکل درهمه ی « راهای» زندگی می بایست مورد توجه قرار گیرد گکه اینگونه کارها را نیز افراد خوش مشرب وشوخ وخندانی بعهده میگیرند که دردرون همیشه کودک وجود خودرا حفظ میکنند وپایه های شغلی خود را نیز در کار ساخت اسباب بازی درکارخانه ای بعنوان کارگر , مدیر وکارخانه دار یا حتی کاشف ومخترع بعهده میگیرند وچیزهانی میسازند که در شکلهای مختلف برای آدمی فراهم شده است وبیشتر از انکه یک پدیده یا ساخت ویا کشف چیز جدیدی باشد ویادر زندگی به انسان در سهولت زندگی مردم کمکی کرده یا مشکلی را حل کند فقط به فقط جهت سرگرمی ست وحتی درنوع خود گاه اختراعی جالبی ودیدنی ست که حتی سرگرمی نگاه کردن به آن نیز خود برای آدمی لازم است وبا انکه اینگونه چیزها یا برای تفریح یا برای خنده است وبراستی هم هیچ کاری رابرای ما انجام نداده است جزاینکه ما لحظه ای با دیدن آن خندیدیم یا سرگرم شده ایم . ما حتی در اشعار استاد*شهریار نیز این شوخ طبعی وشیرینی روح واندیشه را درهمین بخش دیدیم ونشان از آدمی دارد که با نگاه موشکافانه ی خود به شیرنی در طبعی شاعرانه حرف دل باز میگوید ومنو شما را به خنده ولبخندی مهمان میکند ودرد خودرا به شیوه ای شیرین بیان میدارد.اما فکر کنید انسانی آمده است وبا یک طبع خندان وشیطان وشیرین منو شما را با ساختن, وسیله ای به خنده وامیدارد یا باعث سرگرمی لحظاتی از زندگی ما میشود براستی چه ایرادی دارد که اینکگار را انجام دهد وآیا مگر همواره همه چیز باید معنائی مهم داشته باشد وچرانه کاری انجام شده است و تعدادزیاد ی بادیدن آن به خنده افتادند پس آنقدرها هم که بنظر می آید زحمت بیهود ه ای نبوده است اینکه انسانی توانست منو شمای ناشناس را برای لحظه ای بخنداند ,انسانی که حتی منو شما را نمیشناسد اما روح شاد وخندان او , شادی ِفکر خود را با دیگران تقسیم میکند وبا ساختن شئی برای خنده وشوخی ودرعین سادگی شیرینی لحظه ی شادی را بما میبخشد وچراا ما نباید ددر زندگی خود اینگونه باشیم در کنار طبع سنتگین وشخصیت منطقی واندیشمند یا عاقل ودانای خود انسانی خوش مشرب وشاد باشیم که حضور وجودمان برای دیگری شادی آفرین باشد.
در نهایت میتوان چنین جمع بندی کرد که انسان وآدمی بر اساس تمامی آنچه تاکنون گفته شد ,همواره بدنبال راهیست برای گذر, چراکه درخت نیست تا ریشه بر زمین کرده توان زندگی در یک جا بطور ثابت وبه شکل مداوم راداشته باشد ومی باید درتحرک زندگی خود, تلاش وحرکت مداوم داشته تا خود را زنده , احساس کندواین چیزی نیست که کسی در دنیا بتواند از انسانی سلب کند بدون اینکه درمقابل این کار با مخالفتهای آن شخص مواجه شود که حتی اگر خلافکار قاتل وخیانتکار ,جنایتکاری بسیار خطرناک نیز باشد که فطرت وذات ترسناک او برهمگان نیز آشکار گشته است حتی او نیز , به زندانی رفتن و در زندان بودن خود را نمیتواند بپذیرد وهرچه نیز کرده باشد باز حق خود نمیداند که اورا اسیر دیوار وزندانی کنند حتی اگر براستی حق او باشد ووجود وحضورش درجامعه خطری برای همنوعان او باشد دیگر چه برسد به یک انسانی معمولی با هزار آرزو ودرخواست از زندگی میخواهد یک زندگی آزاد وشاد وموفق را داشته باشد واین را حق مسلم فردی واجتماعی خود میداند و زمانی که در« ذهن آدمی», اسارت قابل قبول نیست ,انسان تا آخرین روز زندگی وهستی خود در تلاش خواهد بود تا شادی وخوشبختی وحس رهائی وازادی خود را چه از جنبه معنوی ومادی چه از جنیه اندیشه وذهن باز یافته و آرام بگیرد وازاین جهت است که همه کس برای یافتن رهائی روح وجسم واندیشه خود درهمه وقت وهمه جا « راه » را جستجو میکند «.راه رهائی دل وروح وجسم واندیشه» که نیاز اول واخر آدمیست در طول زنده بودن او.
¤¤¤¤¤¤
*ـ‌ـ در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید . ارد بزرگ
*ـ‌ـ اگر شما به مشکلات پشت کنید سختی ها هیچگاه به شما پشت نخواهند نمود بهترین راه ، مبارزه پیگیر و همیشگی با سختی هاست . ارد بزرگ
*ـ‌ـ گاهی برای رسیدن به پیشرفت می بایست راه سخت کوهستان را برگزینیم . ارد بزرگ
*ـ‌ـ راه آشتی را کسی باید بیابد که خود سبب جدایی شده است . ارد بزرگ
*ـ‌ـ آنکه بر کردار خویش فرمانروایی کرد و دلیرانه بسوی راه های نارفته رفت بی گمان آموزگار آیندگان خواهد شد . ارد بزرگ
*ـ‌ـ آنکه پی به نیروی سترگ درون خود برد ، راه آزاد سازی آن را نیز خواهد یافت . ارد بزرگ
*ـ‌ـ راهی جز نرمش و بازی با هستی نیست .ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد راه
¤¤¤ به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راه*


نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار