بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بردباری* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد بردباری _●
¤¤¤¤ « آوای هستی » : ف.شیدا ¤¤¤
چه ها دیدم من از این زندگانی
زمردم روز پیری وجوانی
تمام راه رفتن پر مشقت
وفا وصدجفا , « سوز نهانی»
دمی افتاده ,گه بشکسته در دهر
گهی غمدیده در دنیای فانی
بسی دیدم بخود از دهر و انسان
دلی غمدیده اندر روح وجانی
گهی «ساز ِدل ما »را شکستند
« قلم » را توبه دادم , گه زمانی
گهی گفتم بدل در شوری اشک :
«بهاری بودی» وُ...اکنون « خزانی»
شکستی قلب شادت را به عالم
نشستی گه به فریاد وفغانی
ولی باید بدنیایت بسازی
به صبر وحوصله با , مردمانی
گهی نامردمی دیدن ز دنیا
*گهی بر خشم و گه نامهربانی
به بدخوئی ونامردی خلقی
گهی برتلخی ِسخت ِ « زبانی »
چه میجوئی تو در انسان نادان
توانمندیِ فکرِ ناتوانی ؟!
ولی ای دل ! شکیبا باش وعاقل
بدان راهی ,که در رفتن , روانی
تقلا کن, توبا « شور ومحبت »
دراین دنیا ی بی سامان بمانی
بسازی, زندگانی را , به شادی
به «عشقی » ماندگاروجاودانی
بخوان صد نغمه از« آوای هستی»
ز« خلقت» از « طبیعت» ,...« آسمانی»
طلوعی وغروبی وبهاری ...
ز رنگ سبز وزرد وارغوانی
تو« معنا» را ، ز بنُ و ریشه دریاب
زیکتا «"خالقِ" « عشق و معانی»
تو ای دل با همره عشق ومحبت
بخوان در اندرون با شادمانی
مشو دلگیر وغمناک وشکسته
چو در دنیا ندیدی همزبانی
جهان یکسر پر از ظلم وستیز است
«تو » " تنها "« یاور ِ"خود" » در جهانی
جمعه 18 دی 1388 / ۸ ژانویه ۲۰۱۰ـ اسلو / نروژ
¤¤¤ فرزانه شیدا ¤¤¤
گذر روزگار بر آدمیان همواره قصه ها وداستان های بسیاری را به همراه داشته است که بعضی از آنها خود به تاریخ پیوسته است ونویسنده ای شاهکاری از آن در داستان ورُمانی خلق کرده است که جاودانه بر جا مانده ومیماند واکثر داستانهای زندگی نیز در گیرودار سفرِعمر , خود بنوعی داستانی خواندنی ست که چون پار صحبت پیران و افراد مسن بنشینیم بسیار گفتنی برای گفتن دارند وهمواره در طی زندگی آنقدر اتفاقات گوناگون بر هر فرد رخ میدهد وآنقدر خاطره های گفتنی برجا میماند که گاه برای گفتن همه ی آن وقت کافی در یک بار ودوبار نشستن پای صحبت آدمی نیست درواقع هرچه فرد تحولات بیشتری را در زندگی خواهان بوده است قصه ها وداستانها وخاطره هی بسیار دیگری را نیز رقم زده وشاهد بوده است وهرچه فرد بی تفاوت تر به زندگی خود و گذر زندگی چه بر خود چه بر دیگران نگریسته است زندگی کسل کننده وبی هیجانی را از سر گذرانده ودر نهایت نیز چیزی برای گفتن ندارد.وآنچه همواره در زندگی قصه ها داشته است گذر عمر در سختی وفشارها بوده است که آدمی را سنگ زیرین آسیابی کرده وبر عمق نگاه او پیرامون زندگی وهستی ,افزوده است وشما نیز زمانی انسانی را خواهید دید ,که دریایی از قصه های شنیدنی باشد که با انسانی مواجه شده باشید که زندگی سهل وساده را به همانگونه که هست ,خواهان نبوده است وبرای رسیدن به مکانی ومقامی وموقعیتی در زندگی «خود», سازنده ی اصلی تمام خاطرات وزندگینامه ی شیرین وتلخ خود بوده است در نتیجه چنین انسانی با وجود خود, مظهری از صبر وشکیبائی وبردباری ست ,چراکه آن کسی که به خواسته ی خود بدنبال زندگی بهتر یا تغییرات بیشتر یا رسیدن به بهترین ها بوده است درواقع خود نیز به استقبال زندگی پرهیجانی رفته است که قصه ساز زندگی او شده واورا قهرمان اول ماجرای زندگی خویش می کند, چراکه همواره گفته ایم که «سازندگان اولیه ی سرنوشت در زندگی «خود» ما هستیم با عشق باینکه چه ازخود واز زندگی خویش بخواهیم وبه عشق وعلاقه به خود زندگی وهستی آن, چراکه , میشود بسیار به سادگیهای زندگی ساخت وبا هرچه هست ونیست سر کرد ویک زندگی ساده را به روال عادی وعامی از سر گذراند وهمان مشکلات عادی زندگی معمولی را مانند: داری ونداری , بیماری و سلامت, وخوشی وغم دنبال کرد وقصه ای ساده را بر تمامی قصه های زندگی افزود که دراین راستا نیز قصه های تکراری بسیارند, که یک آمد وشد ساده ی بشری در زندگی ساده وعامی اوست وبااینکه در هر گذری ازاین زندگی ممکن است شکل ماجرا ها, متفاوت باشد ,اما ریشه ها یکی ست .
¤¤¤ سر می شکند دیوارش_* استاد شهریار¤¤¤¤
تار زن تا نه به سیم است و « دلی » در کارش
چنگ بر دل نزند , ناله ی سیم تارش
نه همه مُحتسب از جام تو میخانه نشین
صوف اینجابه گلو, حلقه شود دستارش
مست بگذشتم از آن کوچه که « حافظ » میگفت
سرشکانند به سر شاخ ِ درو دیوارش
یارب این عشق ِ فروشنده خریدارش کیست
که متاع دل وجان ریخته در بازارش
باغبان کر گل وبلبل به سرش شوقی نیست
جز به گلچین نرسد سیر گل وگلزارش
عشقبازی, لجن اندازی ولجبازی نیست
طوطی عشف, شکر می شکند منقارش
گر به دریای عدن رُخصت غوّاص نبود
ذُر به بازار نیایرند به دریا بارش
گنج افسانه شدیم, آنچه به دستان گویند:
غول افسون به در غار وطلسم مارش
چشم بخت هُنرم خُفته به قهری مگر است
شور محشر کُند از خواب قُرون بیدارش
نقش طومار فلک, نقشه ی سرگردانی ست
تا کی این دوز وکلک , لوله شود طومارش
دلبرم بار سفر بسته, خدایا بگشای
هک در اقلیم اقامت, به سلامت بارش
« شهریارا» طمع یاری از آن یار مدار
که بُّود رغبت هم صحبتی اغیارش
¤¤¤ _* استاد شهریار¤¤¤¤
انسان در این سفر زندگی راه رفتن و سخن گفتن وزندگی کردن را می آموزد وشکل آموزش آن بستگی به شکل دیدگاه او دارد اینکه وقایع پیش بینی نشده برای ساده ترین انسان تا عمیق ترین واندیشمند ترین انسان روی زمین رخ بدهد چیزی ست که دنیا وکائنات بر اساس گامهای او بسوی راه منتخب او براو رقم میزنند درنتیجه هرکه سختی راه به جان میخرد ورفتن ورسیدن به قله را دنبال میکند درراه سفر توشه های بسیاری را نیز با خود کشیده ومیبردودر راه نیز بسیار ناهمواریها وسختنی ها را از سر گذرانده وبردباری وصبر وشکیبائی خویش رابه امتحان نشسته وچون هدفمند باشد پیروز نیز میگرددوتوشه سفر سخت رفتن ورسیدن او سرشار از داستان صبر وبربادی وشکیبائی ست که نشستن وبا دل وجان گوش دادن برآن نه تنها با همه ی مشقاتی که او از سر میگذراند وما فقط شنونده ی او بوده ایم بسیار شیرین است که بسیار میشود آموخت که برای رسیدذن به قله ها چگونه باید بود چگونه باید رفت چه را می بایست به جان خرید ازچه می باید گذشت کرد به چه می باید رضایت داد چگونه می باید خود را دربسیاری ازاین گامها به مشقت ورنج وسختی وحتی اندوه انداخت تا رسید ودرنهایت عرق جبین ازچهره ی خسته اما پیروز خویش پاک کرد وخشنود شد که رسیدیم به انتهای هدف خویش رسیده ام وآنگاه هرجه بر آدمی گذشت قصه ی تلخ وشیرین این راه دیگر دراین مکان در این نقطه براین قله نه تنها قصه ی افتخار است وتلاش که قصه ی پیروزی است وشادی وتعریف آن بر دیگری شاید یاداور خاطره های سخت رنج باشد اما در زمان گفتن آدمی هم خود میداند وهم شنونده ی او که اینهمه مشقت اینهمه سختی با بردباری وصبر وتلاش نهایتی زیبا از پیروزیست از موفقیت انسان در راه تلاش در راه رسیدن به اوج خواسته های شخصی که بارها گفته ام پیروزی یک فرد درهر راهی که باشد به تنهای زندگی او را تحت تاثیر قرار نمیدهد که اولب براو بعد بر اطرافیان او وسرانجام به شهر ودنیای او منتقل میشود چراکه زندگی اینگونه بنا شده استت که عمل ومعلول همیشه باهم باشند وکار ونتیجه وانتهای کار نیز چون زنجیره زندگی چون چرخه ی زندگی برهمه چیز اثر بگذارد .شاید کسی بگوید: من خودم نیز ,گاهی وجود وحضور خود را از بس که زندگیم بیخود وساده وبی هیجان است فراموش میکنم چه برسدبه اینکه بودنم در دینا دیده شود مگر که هستم وچه هستم که دیده شوم ؟ تنهایک انسان معمولی هستم مثل بقیه! .من این حرف را به اینگونه می بینم : «شخصی» که خود حضور وجود خود را باور ندارد درنتیجه چنین شخصی نمیتواند توقع داشته باشد که دیگران نیز اورا ببینند ,اما همانگونه که گذر بادی بدون دیدن حس میشود « مادیت جسمی و وجود و حضورجسمی » یک فرد هرچقدر در حاشیه های زندگی ایستاده باشد حس ودیده میشود هرچقدر ساده باشد باز دیده میشود حتی در گذر از خیابانی پرجمعیت که کسی به کسی نیست وهرکه راه خود را ازلابلای جمعیتی برای رسیدن به مقصد خود باز میکند باز وجود انسانی که از کنار تو راه باز میکند را حس میکنی هرچقدر ناشناس حتی ازکنار چشم بی اینکه نگاه کنی آدمی ایستاده در کنار دیوار وکوچه ای را میبینی این تازه زمانیست که این شخص برای تو ادمی نا آشناست که هیچ شناختی ازاو نداری وتفاوتی هم برایت نمیکند که این شخص کیست وچگونه زندگی میکند اما بهرحال هر انسانی باندازه قد خود درجائی که ایستاده , نشسته یا دراز میکشد است فضائی را در دنیا اشغال کرد ه است که خداوند باو بخشیده است فضاومکانی که متعلق باوست وخداوند باو داده است در نتیجه حضور دارد حال این حضور چقدر پررنگ چقدر قوی زمانی میشود دید که این شخص ایستاده در گوشه ی کوچه یا در راه عابر پیاده برای مثال یک نوع آلت موسیقی را هم بدست بگیرد وبنوازد آنگاه هرکه میگذرد او را خواهد دید ساده تر؟ همانجا که ایستاده است سوت بزند باز دیده وشنیده خواهد شد منظورم این است که آنچه انجام میدهیم حضور وجود ما را در نگاه دیگران تثبیت ودیدنی میکند آنچه هستیم درجاتیگاه انسانی ما بعنوان یک انسان هم ثبت حضور ماست با قد ووزن واندازه ی خود وآنچه روزانه انجام میدهیم هرچقدر ساده وکسل کننده باز کاریست که انجام میدهیم وآنچه همه ی اینها راارزش میدهد این است که یک فرد ,خود شخصا رنگی باین « بودن» بدهد یا داده باشد وگرنه هیچکسی درگذر از کناری منی که بی جهت وتنها برای گذران ساعت وشاید اینکه کمی دلم باز شود به سادگی سر کوچه یا در گوشه ی محل عابر پیاده ایستاده ام نقش بزرگی را ایفا نمیکنم که دیده شودم تنها ایستاده ام مرا رهگذر میبینید شاید زشتی وزیبائی ام را شاید شکل لباس ومدل کفشم را یا هرچه هستم ....اما من فقط ایستاده ام وفقط ایستادن تنها میگوید : من هستم! همین وبس همه نیز میدانند تو هستی خودت میدانی خانواده ات میداند محله ات میداند شهرت میداند حتی کشورت در آمار میداند تو هستی داما چرا هیتی برای چه هستی حتی « چقدر هستی» این چیزیست که انسان خود آن را میسازد وبرای رسیدن باینکه چقدر وجود دارم چقدر وجودم موثر است چه بر خود چه دیگران باید کاری انجام داد تا دیده شد هرچقدر هم اینکار ساده بی عملی وانجام کاری تنها ایستاده بر نقطه ای از زمین هستیم چون درختی درگوشه ی خیابان وکوچه ای که شاید بر اثر تکرار بودن در آن مکان بسیاری دیگر حتی وجود این درخت را هم از خاطر برده باشند درکنار دآدمیانی که هرگز حضور این درخت را در هیچ فصل وزمانی فراموش نمیکنند وتمام تحولات او را میبینند شما اگر هرروز درساعتی مشخص درکنار بقالی کوچه ی خود بایستید وهیچکاری نکنید حتی اگر مداوم با همان یکدست لباس دیروزی آنجا بایستید سرانجام روزی را خواهید دید که همسایه ها شما را وایستادن شما را حتی بی اینکه شما کاری کرده باشید دیده اند وفردا یکی بتو لبخند میزند آن یکی به شوخی میپرسد خسته نمیشی اینهمه اینجا وامیستی ؟ یکی بتو سلام میکند وشاید چند کلمه ای باتو حرف بزند یکی دوتا از بچه محل ها کنارت می ایستند وحال و احوالی میپرسند وباز بااینکه هیچ نکرده ای دیده میشو.ی این را من زمانی پی بردم که روزانه در ساعت معین می بایست یک اتوبوس مشخص را بسوی دانشکده میگرفتم ودر طی یکماه اول تمامی کسانی که در آن ساعت با این اتوبوس حرکت میگردند با دیدن هم سلام میکردند وحتی جای نشستن هرکسی در اتوبوس مثل اینکه بلیط این صندلی را خریده باشیم مشخص بود وهیچکس جای دیگری را اشغال نمیکرد حتی اگر برای مثال یکی زودتر از دیگری سوار میشد وجای پشت سری او جلوتر ازاو بود باز او به روی صندلی خود مینشست وجای کسی را کسی نمیگرفت مگر اینکه شخص ناواردی برای اولین بار به این جمع اضافه میشد وبی خبر صندلی مثلا مرا اشغال میکرد که عادت داشتم آنجائی بنشینم که برایم راحت تر بود یا بدر خروجی نزدیکتر بود یا بغل بخاری وفن کوئل بود وزمستان گرمتروتابستان خنک تر اما باز اگر کسی ناشناس جای کسی را هم اشغال میکرد شخص اول هرگز چیزی باو نمیگفت ومکان دیگری را انتخاب میکرد وبا گذر یکسال تقریبا همه ی این افراد میدانستند هریک ازما به کجا میرویم حتی چه ساعتی برمیگردیم چراکه تکرار یک عمل سرانجام توجه دیگران را جلب میکند حتی دوستی هائی نیز می آفریند که شاید به مرحله رفت وامد نرسد اما درهمان حد ساده شیرین است که ههروز صبح شما عده ای مشخص را ببینید وحالواحوالی بپرسید ودرمسیر راه با کسانی شناخته شده روزانه همسفر راهی باشید وحتی اگر هرروز ساعت 6 صبح جلوی پنجره ایت بایستی با گذشت یکهفته هم مدیانی چه کسی میرود برای خرید نان چه کسی به سر کار میرود چه کسی چراغش چه ساعتی روشن میشود وهمسایه ها هم میدانند شمارا هروز میتوانند ساعت 6 صبح پای پنجره ببینند درنتیجه ما دیده میشویم حتی اگر ساکت درگوشه ای ایستاده باشیم وهیچ نکنیم.بااین تفاضیل این منو شماهستیم که رنگ لعابی به هستی خود میدهیم با کنمترین کارها وبیشترین کاها وانچه ازمنو شما انسانی دموفق میسازد انجام کارهای روزانه ی ما ودر نتیجه صبر وشکیبائی وتحمل وتلاشی ست که برای انجام هر یک کاربرخود هموار میکنیم وهرچه بیشتر در« هستی و بودن» خود فعالتر باشیم بی شک روزهای بیشماری را خواهیم داشت که نیاز به صبر وبردباری برای رسیدن به نتیجه را دارد وهرچه پرتلاش تر بی شک موفق تر .بااین وصف انسانی که بودن خویش را دیدنی وموثر میکند چه برای خود چه در جامعه انسانیست که در مرزی بالاتر از مرز ساده ی زندگی وزندگی عوام ایستاده است چراکه به روزمرگی خو نکرده وبا رسیدن به هر نقطه ای برای نقطه ی بعدی برنامه ای خواهد داشت چون هر موفقیتی در پی خود نیازهای دیگری را ایجاد میکند مثلا یک فروشنده ساده یک بقال مواد غذائی وقتی که مغازه ی دکوچم یا سوپر بزرگ خودرا باز میکند بتدریج یا آنرا گسترش میدهد یا اگر درست به نتیجه دلخواه برسد چندتای دیگر هم باز میکند یا اگر چنین نکند با سرمایه ای که بدست اورده زندگی خود را جلا میدهد خانه ای بزرگتر تهیه میکند ماشین خود را به مدل بالا تری تبدیل میکند ودرراستای شغل خود به نیازهای مشتری مواد غذائی داخل مغازه ی خود را افزایش میدهد چیزهای جدیدتری به مغازه برای فروش میاورد دکوراسیون داخل مغازه را تغییر میدهد همه ی این تحولات درصورتی رخ میدهد که این شخص در امر فروش موفق گردد وبرای بهتر شدن رونق بازار خود آنرا گسترش میدهد در زمینه علم نیز همین است انسانی که اندیشه خود را با گرفتن مدارکی از سر یادگیری نه از سر مدرک گرائی افزایش میدهد وهرروز درمقام بالاتری به رشد فکری واندیشه ی خویش میپردازد هم تلاش خویش را افزون کرده هم بر تجربه افزوده هم بر میران صبر وتلاش ومقاومت خویش افزوده است چون مدام به مکانی بالاتر گام گذاشته است که خواهان شکل دیگری از برنامه ریرزی وهمچنین تغییر شکل عمل ورفتار وداشتن صبر وتحملی متفاوت با زمان گذشته استت چون هرچیزی وهرکاری وهر عملی خواسته های خود را برای رسیدن به نهایت هدف طلب مبیکند اینگونه است که انسان بردبار اسنانیست که بسیار زندگی کرده است بدین معنی که روزهای زندگی او اگر چون دیگران درهمان شبانه روز طی شده ودرهمان ساعت دواّر زندگی اما براستی ساعات بیشتری از یک فرد معمولی زندگی کرد چراکه رشد فکری ومغزی او چه در ساخت سلولهای جدید مغزی چه در روحیه ای که میداند دارد برایچه تلاش میکند باهمه سختی ها روحیه ای ساخته شده تر از دیروز .جسمنی حتی باهمه خستگی شادتر وراضی تر از دیروز راا برای خود ساخته است وقتی شما بدانید کاری که امروز انجام داده اید کاری مثبت بوده چه برای خود چه برای دیگری وبرای انجام آن متحمل زحمتی نیز شده اید مسلم است که شما انسان دیروزی نیستید کمی بیشتر از انسان دیروزی هستید ودرفرداها بیشتر وبیشتر ودرزمانی انسانی بزرگ وتلیم یافته وشناخته شده وانسانی موثر برای هم خود هم جامعه در نتیجه آزار شخص صبور وزحمت کش وبردباری, ازسوی هرکه باشد نهایت رذالت وضعف شخصی هر انسانی ست که فردی را که در زندگی خود انسانی زحمت کش وفعال ودرجایگاه خود باارزش است به هر شکل وبه هر طریقی آزار دهیم حال چه برای اینکه اورا در اعمال خود متوقف کنیم چه برای اینکه از اندیشه ی او خوشمان نمی آید چه برای اینکه از نگاه وطرز فکر ونظریات او میترسیم چه از آنجهت که خود را درمقابل او ک.چکتر احساس میکنیم وقادر نیستیم جوابگوی او باشیم چرامکه اینگونه افراد مردمی ساده نیستند که شما بتوانید به سادگی باآنان برخورد کنید وچون دیگران بالاخره راهی برای کنار آمدن بااو پیدا کنید انسانهای موفق وبزرگ انسانهائی هستند که آنقدر دراین دنیا پوست ترکانده وبزرگ شده وجا افتاده اند انقدر سختی ومشقت گشیده وبردباری به خرج داده اند که درک آنان از جمع عامی مردم خارج است درک حرف آنان درک عمل آنان درک منطق آنان گاه بحدی مشکل است که شما یا نمیتوانید دخود را باآن برابر کنید یا قادر نیستید جوابگوی خواسته ونیاز او باشید درنتیجه یا ازاو دلخور وعصبانی میشوید یاازو حتی بدتان می اید یا بگونه ای اورا ازخود میرانید که درمقابل او احساس صعف وکمبود نکنید چراکه نمیتوانید منطق اورا درک کرده دریابید که هرچه او در زندگی ازخود ودیگران طلب میکند درنهایت چیزی ست که نمیتواند به نفع نباشد وچنین انسانی هرگز به خودخواهی تقاضای چیزی نمیکند وهمیشه بر حق است وبردرستی فکر و عمل خود در زندگی خواستار چیزی میشودیا توقع چیزی را دارد بماند که چنین انسانی د ر عین حال که شاید بسیاری اورا ادرک نکنند میداند که درک نمیشود ومیداند که نباید از اینان که او را درک نمیکنند برنجد ومی بایست گذشت کند وفراموش کند چونکه دلیلی ندارد کسانی را بخاطر کمتر فهمیدن یا درک پائین تر مورد تنفر قرار داده با آنان دشمن شد که این از بزرگان وانسانهای اندیشمند دیده نمیشود مسیح را نیز چوئن به صلیب میکشیدند به خداوند گفت: خداوندا این مردمان نادان را ببخش چرا که آنان «نمیدانند» و« درک » نمیکنند.حضرت محمد (ص) وحصرت علی(ع) نیز هرگز بر کسی بخاطر نادانی او خشم نگرفت ودر هیچیک از داستانهای واقعی نتاریخ نمی بینید مرد وزن بزرگی به کسی بخاطر نادانی او یا درک نکردن او از او خشم بگیرد وتنها انسانهای کوچکی به خشم ونفرت دل میبازند که هنوز وسعت نگاه نیافته اند تا بدانند صبر وتحمل وبردباری درمقابل آدمیان نیز از بزرگی انسان است کمااینکه حضرت علی (ع) میفرمایند:در بخشش لذتی ست که در انتقام نیست. وحال هریک از انقلابیون واقعی تاریخ را که نامی به نیکی ازخود برجا نهاده اند بنگریم وبه زندگی آنان دقت کنیم میبینیم زندگی وتفکر واندیشه ی اسنکونه انسانهائی انقدر دیدنی وخواندنی ویاد گرفتنی ست و نمونه های بزرگی وصبر وبردباری اینان درمقابل دنیا انقدر اثر گذار و باارزش است که براستی می بایست الگوی بشر در ساده ترین راه های رفتن زندگی باشد ودرکنار این همین بزرگان واندیشمندان نیز اگر دریابند کسی براستی قادر به درک آنان نیست وبقولی سرو کله زدن بااو وقت تلف کردن است ترجیح میدهد وقت خود را بر کسانی بگذارد که مایلند چیزی بیاموزند ومایلند که از اندیشه های خوب او بهره ببرند وخود نیز چه از آنکه نادانی براو چیره بود وحتی برای اینکه نمیخواست دانا شود نیز با دیگران میجنگید چه آنکه همراه وهمقدم با اندیشه های او میآید وطرز فکر اورا دوست میدارد چه پآنکه میخواهد بیاموزد چه عابر ناشناس کوچه ای بسیار چیزها می آموزد تا بداند انسان چیست وچگونه انسانی باید باشد وچگونه انسانهائی را نیز در زندگی باید ببیند بشناسد وحتی تحمل کند که هرچه هست از بزرگی وصبر وبردباری اوست که جفا نیز میبیند بی حرمتی نیز میبیند اما می بخشد ومیگذرد چرا که نیازی بداشتن کینه در گوشه ی دل خود ندارد زندگی بسیار احساسات وخواسته های دیگری را ازاو می طلبد که میبایست هم و غم وفکر واندیشه ی خود را برآن بگذارد نه بر بیشمار آدمی که هنوز بسیار راه در پیش دارند تا بدانند زندگی فانی همین گذر ساعاتیست که تو درجنگ وبگو مگو بامنو دیگری سر کرده وقت به خشم وکینه ودشمنی صرف میکنی وبجای بهتر آن است که آدمی بخود بگوید: « شهریار خود باش وخود را دریاب» وخود را به آزمایش کن و بر صبر وبردباری خویش افزوده ودر پیشرفت ورشد شخصی وفکری و موقعیت خود, گامی بیشتر بردار.حتی با آنتکه بسیار دراین کوره راه نتامرادی با مردم وخلق دلشکسته ی دنیائی میگردیم وبسیار افسرده دل بر دنیائی افسوس میخوریم که میدانیم هنوز بسیار است افرادی که نمیخواهند بدانند یا باور نمی کنندکه زندگی دردست خود ماست وجایگرین رشد وپیشرفت خود به شکستن دیگرانی می نشینند که میدانند هرچه کنند نمیتوانند چون او باشند بودن آنکه تلاش او وعشق قلبی اورا در راه زندگی دریابند بخوانیم از شهریار دشعر بسیار زیبا وغمناکی که اونیز درد های انسانی وعشق را در بودن خویش بسیار کشید وغم دنیا نیز بسیار دید وبربادری بسیاری نیز در زندگی نشان داد روحش شاد.
¤¤¤ شهریار خود باشم _* استاد شهریار¤¤¤¤
گذشت انکه در آغوش یار خود باشم
به زیر چتر گُل گلُعذار خود باشم
گذشت آنکه به یار عزیز , دست به دست
دوباره عازم کوی دیار خود باشم
دگر چه زخمی ازان جاگذاز تر خواهی
که داغدیده ی مرحم گذار خود باشم
خزان رسید و من آن باغبان که خود ناظر
به زُلف کندنِ باغ و بهار ِ خود باشم
اجل کشید به تهران ,چو دید از آغازم
که من چع غافل از انجام کار خود باشم
فلک کمان وکمین میشود که من دائم
نشان نیر غم جان شکارخود باشم
دگر به گریه ی بی اختیار دادم دست
نداد دست که در اختیار خود باشم
حریم داشت غم از من به غمگساری وی
کنون اسیر غم ِ غمگسار خود باشم
دلم به پنجه در آن تار زلف می آویخت
که کم دجار فرذاق « سه تار» خود باشم
هنر نمی خردمروزگار نا بخرد
اگرچه نابغه ی روزگار خود باشم
چه جای خلق وتمنای سایه پروردی
چو من به سایه پروردگارخود باشم
گذشت آنکه به فرمان خواجه ی شیراز
« به شهر خود بروم شهریار خود باشم»
¤¤¤ _* استاد شهریار¤¤¤¤
قله ها نزدیکند اگر اولین گام را حتی هم اکنون برداری درهر سنی درهر جائی درهر موقعیتی.زندگی متعلق به ماست ورسیدن به هرچیزی بسته به برداشتن گام های ماست.
¤¤¤¤¤¤¤
* _ خردمندان همچون عقاب ها دیدی گسترده دارند و بردبارند .ارد بزرگ
*_ بردباری در توان هر کسی نیست کسانی که بردبارند فرمانروایی می کنند . ارد بزرگ
*_ بردباری بهترین سپر در روزهای سخت و ناپایداریست . ارد بزرگ
*_ با بردباری همه چیز در چنگ توست .ارد بزرگ
*_آه و بردباری ، ریشه هر دیوزاد ، و بد خویی را ، خواهد کَند ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد بردباری
¤¤¤به قلم : فرزانه شیدا ¤¤¤

برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بردباری*


نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار