بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان* به قلم فرزانه شیدا
●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد آدمیان _●
¤¤¤¤¤¤¤
در دنیا انواع انسانها زیادی با فرهنگهای وآداب وسنن ودین های متفاوت واندیشه ها وطرز فکرهای گوناگون , پیدا میشوند که درزندگی فردی یک شخص شاید تا پایان عمر آشنائی با این افراد واینگونه فرهنگها واندیشه ها بصورت شخصی ممکن نباشد وانسانی حتی تا پایان عمر در جنگلی یا منطقه ای دور افتاده یا آبدی کوچ وروستائی بدنیا آمده همانجا زندگی کرده وبدون خروج از آ« دنیای فانی را ترک گوید ولی آنچه که انسانها را در شناخت با یکدیگر وآشنائی با یکدیگر در همه ی زمینه های معنوی ومادی وذهنی وفکری نزدیکرده است وجود کتابها ورسانه ها وگاه سفرهای عده ای وبازگشت مجدد آنانبه کشور وشهر خود وهمچنین امروزه اینترنت بوده است والبته باید این مطلب نیز در نظر گرفته شود که راسانه ها (روزنانه ومجله ورادیو تلوزیون وهمچنین کتاب )به تنهائی قادر نیستند تمامی علوم وتمامی زیر وبم های زندگی آدمیان را چه توسط کتاب وچه توسط رسانه ها بطور کاملی برای دیگر مردمان باز گشائی کند وبسیاری چیزها نیز از تجربه های فردی وعینی با ارتباط با دیگر مردمان صورت میگیرد در تلوزیون دیده ایم که برای مپال گروهی جهت تحقیق به جنگلی در میان مردمان جنگلی میروند یا به کشوری جهت آشنا کردن مردم باسنن وآداب وطرز فکر ومیزان دانش این مردمان اما همانطور که میدانید بر فرض اگر یک گروه از کشوری اروپائی جهت تحقیق به چنین جاهائی اعزام شوند آنان نیز از دیدگاه خود وبا مقایسه با کشورهای اروپائی به تحقیق این آدمیان وشیوه فکر وزندگی آنان مینشینند درنتیجه وقتی درایران می بینیم که برنامه ای تلوزیونی مثلا مردمان کشور زیمباوه یا هند یا یک کشور اروپائی را برای ما همراه با دوربین سفر کرده وبه شناخت آدمیان از همه جوانب زندگی میپردازد تا آگاهی های لازم را در مورد آنان در اختیار دیگران قرار دهد شاید بسیاری از گفته ها ونظریاتی که مجریان ومحقیقن این کشورها برای ما بازگو میکنند ونگاه وشکل وطرز فکر شخصیی آنان که متعلق به وطن خود ایشان است را برای تفسیر این سفر ونشان دادن فیلمها بکار میبرند باز بسیاری از نکات توسط مردم ایرانی درک نمیشود وعلت اینکه آن خانم یا اقای گوینده ومجری چرا در بخشی راجع به غذای کشور مورد تحقیق یا لباس یا سنن آن فلان حرف را زد اگر فردی باشید که با انسانهای مختلف زندگی کرده باشید ویا حداقل درکشوری غیر از کشور مادری ووطن خود رفته ومدتی را درآنجا برای زندگی بسر برده باشید به بسیاری از طرز فکرهای عامی یا مردمی آن کشور پی میبرید چه در باب نوع تفکر چه نوع غذاها وحتی به نمونه اشاره های دستی وجوکها وتمثیل ها وکنایه ها که البته یادگیری هریک از آنان خود عمری را میطلبد اگر البته توجه ای باین چیزها داشته باشید ودرعین حال باز بسیاری از نکته های ظریف یا حتی کلماتی در زبان آن کشور ممکن است تا همیشه برای انسان پوشیده بماند درنتیجه شناخت واقعی انسانها درحد دانستن حودید از نمونه ی زندگی این کشورها واینگونه آدمیان شاید از طریق رسانه ها مقدور باشد وشاید یک نویسنده تمام عمر خود را نیز براین بگذارد که مثلا دوسه کشوری را بطور کامل شناسائی کرده ودر کتاب خود آنرا برای همیشه بیادگار بگذارد اما هرچه هست باز اونیز از دیدگاه شخصی وفکری خود به بررسی انسانها وتفسیر آنان میپردازد ازاین جهت است که میگویند :
« بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»!
چرا که من ِ نوعی تا زمانی که باچشم وفکر وعقل خود با مردمی وآدمی وانسانی روبرو نشده با او آشنا نشوم نمیتوانم همه ی آنچه را که نویسنده وتفسیر کننده ومحققی از این فرد بعنوان مثلا یک هندی یا یک ایتالیائی برای من گفته است بی هیچ سوالی پذیرفته وناچارم همانگونه که او میخواهد به همان حدی که او دراختیار من نهاده است اکتفا کنم اما شناخت درونی آدمیان سهل وساده نیست شناخت نوع فکر هر انسان در هر کشور شاید در شکل قانونی وملی و فرهنگی واجتماعی او یک دستآورد کلی را در اختیار انسان قرار بدهداما باز باتمامی این نکات میتوان گفت که در جامعه ای که بسیار متفاوت با دیگر جوامع بود نیز انسانهائی ظهور کرده وشناخته شده ومعروف گشته اند که دنیا آنان را از لحاظ فکری مورد قبول خود دانسته حتی در دانشگاه ها ومراکز علمی خود به آموزش افکار او میپردازد یا نمونه اندیشه های اورا دراینجا وآنجا نوشته در دید مردم خود قرار میدهد واگرچه شایداعمال ورفتار این شخص , هیچ شباهتی شاید به دیگر کشورها نداشته اما تفکر او ریشه ای انسانی ودرحد کمال اجتماعی وفرهنگی وقابل درک وقابل قبول بوده است که باعث گردیده تا فردی شناخته شده و اندیشمندی از دنیای بزرگان وفیلسوف یا دانشمندی در میان گروه خود در کل دنیا شود, بطوری که در دنیا آورا بعنوان الگو قرار میدهند نمونه ی آن «مهانما گاندی» ست که افکار و.اندیشه ی او وحتی شکل بزرگ شدن اوبمانند یک اروپائی یا عرب وایرانی نبوده است اما در اقصا نقاط جهان طرفدارانی را دارد که او را الگوی خود قرار میهند واین شکل مشترک تفکر بازگشتی دارد به ذهن انسانی بدین معنی که هرچقدر در دین وآئین وفرهنگ ومسلک ومرام ونوع اندیشه وزندگی متفاوت باشیم نهاد وذات انسانی ما یکیست ومعنای بسیاتری چیزها در آدمیان مشترک است چون زمان خنده وگریه وتحت تاثیر عواطف قرارگرفتن وگاه اندیشه های مشترک عاطفی وفکری وعقلی که به هیچ وجه نوع وشکل زندگی بر آنان تاثیری متفاوت نمیگذارد مگر آدمی خود شیوه ی خویش را تعویض کند . ما انسانها آموخته ایم دیگران را آنگونه که میخواهیم بشناسیم وآنگونه که میخواهیم آنان را توصیف کنیم اما کمتر تلاش کرده ایم انسانهای اطراف خود را همانگونه که هستند شناخته ودرک کنیم ونیازهای اورا به همانگونه که نیازمند آن است دریابیم وبا کمی آشنائی حتی به تغییر دادن شخصیت او نیز خواهیم پرداخت وبه گفتن بکن نکن هائی که شخص نیازی به آن ندارد چرا که آدمی همان است که میخواهد باشد واینکه دیگران چه ازاو میخواهند جز اینکه مزاحمتی در فکر واندیشه ی او تولید کرده واو را از هدفهای شخصی خود باز بدارد فایده ی دگیری ندارد اینکه مداوم ما بخواهیم به اطرافیان خوئد بگوئیم چکونه آأمی هستی وچگونه باید باشی از ضعف شخصی خود ماست چون دگیران مجبور نیستند تابع ما باشند مانیز نیازی نداریم تابع کس دیگری باشیم هرانانس به شخصه شخصیتی را داراست که درست یا غلط درستی راه ومنش وراهکار او خود نماینده ی شخصیت اوست وباید دید منی که از فلانی ایراد میگیریم یا او را به بهتر شدن وبهتر بودن وبهتر فکر کردن ارشاد میکنم در درجه ی اول خود چه کسی هست آیا من انسان موفقی بوده وهستم یا همین او که باو میگویم چگونه باش چطور رفتار کن از من بهتر است یا پیشرفته تر یا عاقل تر یا مورد قبول اتفراد بیشتر اگر چجینین بود دیگر من حق ندارم به شخصی که در زندگی خود موفق بوده است بگویم چگونه باش بلکه می بایست از او یاد بگیرم که خود چگونه باشم این متاسفاتنه چیزیست که انسانها کمتر به آن توجه میکنند وبخصوص با مواجه شدن باانسانهای بزرگ وشناخته شده حال چه از سر دلسوزی ودوست داشتن است یا حسادت یا بدخواهی یا نه فقط نظریست از نظرهای او مدام سعی میکنند اورا آنگونه ببینند که خیال میکردند او اینگونه است وچون چنسین نبود وازاو شخصی کاملا ساده را پیدا کردند که دنیای ساده ی خود را میگذراند شروع به گرفتن ایراداتی ازاو میکنند با گفتن اینکه : من فکر میکردم تو انسان دیگری هستی من فکر میکردم دنیای تو دنیای بزرگتریست من خیال میکردم تو باید اینگونه فردی باشی ...اما اینگونه فردی که هماکنون جلوی شملاست وتا دیروز اورا نمی شناختید وآرزوی آشنائی بااو را حتی داشته اید همان فردی ست که شما تصور میکرده اید با این تفاوت که بگونه شما عمل نمیکند به گونه وشیوه وروش خود عمل میکند خواه بسیار ساده تر ازشما خواه بسیار فعال تر ازشما خواه ادمی بسیار ساکت وبی حرف باشد ویا پرحرف وغیر قابل تحمل هرچه هست نمونه آنچه ازاو وزندگی او باقیست خود گویای موفقیت اوست واینکه امروز بخواهید اورا ازدیدگاه خود به تحلیل نشسته ازاو بخواهید انسان بزرگی که شما تاوقع دارید باشد نهایت نادانی خود انیسان است چراکه او درحد نیاز خود توانسته است خود را بشناید وخودرا بزرگ کند وبه جائی برسد وبهتر آنست که خود به پیشرفت وساختن خویش بیشتر بپردازیم تا به ساختن کسی که نیازی به راه وچاره ی ما ندارد ونظریات شما برای او شاید عملی نیست یا اگر بود او « شما» بود دیگر «خود »نبودودرهمانجایگاهی ایستاده بود که اکنون شما ایستاده اید اگر ازاو موفق تر هم باشید شیوه ی شما شیوه شماست شیوه آأمیان نیز متفاوت است وکسی نمیتواند کاملا بطور دقیق پا جای پای شما بگذارد وقتی میتواند کمی حتنی بلندتر از شما گام بردارد با با دوگام همان راه را طی کند که شما طی کرده اید آنچه مهم است نتیجه ی عمل است درنتیجه کسی را ترویج تشویق کنید که میخواهید اورا براستی به جائی برسانید ونیازمند رسیدن به جائیست نه کسی که رسیدنن به جایگاه او برای شما سالهای زیادی را نیاز دارد تا شما درجای کنونی امروز او باشید.
«آنگاه که بدنیا آمدم» ___________
گوئی آنگاه که بدنیا آمدم
با رنگهای محبت
درونم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمر را
در تقویم های بودن ورق میزدم
انگار دست محبت چین های عمیق تری بر پیشانیم نهاد
و آنگاه که خمیده تر از پیش محبت را بر دوش می کشیدم
کوئی خطوط مهر و محبت
تمامی وجودم را چروکیده کرده بود
چهره ام اما جوان مینمود
حتی با گذر سالها
افسوس اما هر چه دیدم ...
از هر که بود نامهربانی بود و بس !
با آنکه عاشقانه دوست داشتم
هر آنچه را که قلبی داشت
یا زندگی میکرد.....افسوس !
اما ... اما ملالی نیست ...«محبت »همیشه
...با من بوده است
همگام با عشقی
که خداوند در سینه ام
به نام« قلب »نهاد
اینگونه میشد
همیشه بخشید
وهمواره دوست داشت.
تیرماه 1382 ف . شیدا ______________________
تغییر یا وسعت دادن شکل اندیشه وفکر ومعنویات قلبی وذهنی و راه وروش فکر واندیشه وعمل نیزدرصورتی و بگونه ای اثر گذار ومثبت خواهد بود که در راه آنان راه درست تعلیم وتربیت خوشی را دنبال کنیم واین چیزیست که هزاران باره به تکرار آن شسته ام اما درنهایت سخن ,این که آدمی وآدمیان را در سطح بین اللملی همگان بحدی کم یا متوسط وبه شکل اطلاعات عمومی جمعی ورسانه ای است که از طریق آگاهی های رسانه ای آنرا شنیده خوانده یامیآموزیم وازآن با خبر میشویم گروهی پا فراتر
نهاد خود به انسان شناسی وانسان با اجتماعات از طریق علوم متفرقه انسان شناسی و
جامعه شناس ودیگر علوم مربوطه چه از طریق سفر چه از طریق مطالعه بر معلومات عمومی خویش می افزایندودرشناخت اجتماعی کشوروشهر خود نیز براساس سنن ودین وآئین وقانون وطرز اندیشه باز درحد ا طلاعات عمومی ,کل وعموم جامعه ی خود را میشناسیم ودر موقعیت , شهر نشینی نیز باز با همگان اشنائی فردی و مستقیم نداشته در حد کلی وعمومی با آن آشنائی داریم ,ودر مکان منطقه ا ی نیز ,در محدوده ی کوچک خانواده و فامیل ودوستان ومحله ی ماست . در نتیجه آنچه از آدمیان میداینم در حد محدود ومتوسطی بیش نیست
¤¤¤¤¤¤¤
نگاهی خواهیم داشت بر مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " از
« قنبر علی تابش » در سال 1349 خورشیدی در جاغوری غزنی به دنیا آمده است. اکنون ساکن شهر قم ایران است و سردبیری نشریه « فجر امید » را بدوش دارد. تابش علاوه بر تحصیل در حوزه علمیه قُم در دانشگاه پیام نور نیز ادبیات فارسی خوانده است. مجموعه شعری اش با عنوان « دور تر از چشم اقیانوس » در سال 1376 به نشر رسیده است. مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " مجموعه ای از شعر اوست و دومین مجموعه شعر های اوست
: " آدمی پرنده نیست "
آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی
برگ، وقتی از بلند شاخهاش جدا شود،
پایمال عابران کوچهها شود « قنبر علی تابش »
¤¤¤¤¤¤¤
با وصف همه ی اینها میشود گفت بیشترین اشنائی ما در زندگی با آدمی وآدمیان پیرامون ما ارتباطات مستقیمی ست که به شکل عینی وروزانه وتجربی در زندگی با مردم داریم در نتیجه با ذکر اینکه هرچقدر سنن ونوع تفکر واندیشه وشکل زندگی متفاوت باشد باز هریک فرد ,, انسانی مجزا با اندیشه ودیدگاه های خود می باشد میشود گفت شاید در کوچکترین بخش زندگی نیز در شناخت «آدمی» کاملا موفق نبوده ایم وبسیار اتفاق میافتد که درخانه ای افراد خانواده در تفاوتهای مشهود حتید از ذهنیت درونی یکدیگکر بی خبر مانده وتا سالها نیز بدرستی چه در قالب زن وشوهر باشند چه والیدن وفرزندانن وخواهر برادر باز شناخت درستی از مکاهیت اصلی یکدیگر نداشته باشیم وبااینکه در کل علومی که به« آدمی وآدمیان وانسان» ربط پیدا میکند به تجسس وتحقیقات هزاران آدمی در هزاران هزار منطقه ی دنیا نیز در پژوهش های علمی بر آن استوار گشته است نتها باز به دسته بندی گروه های آدمی رسیده ایم چرا که شناخت فردی وفرد , فرد یک دنیا کاری آسان نبوده و«آدمی » خود یکی از عجایب کشف نشده ی دنیاست که هر لحظه ممکن است چیزی از او ببینیم وبشنویم وعملی انجام دهد وکاری کند که دنیائی را یا ازسر نادانی یا از سرهوش یا از سر شجاعت .وووو.... به شگفتی وادارد که البته همه جا حرف استثنائات جدای آمارز بندی های کلیست اما هدف این است که بگوئیم شناخت ما از « آدمی وآدمیان» تنها میتواند شناختی کلی وبر اساس دسته بندی های آماری وفکری, روحی و روانی بشری ست درنتیجه هرگز کسی نمیتواند بگوید درعلم انسان شناسی وجامعه شناسی ازتمامی آگاهی های لازمه برخوردار است که بشر این مخلوق عجیب میتواند هر چه میخواهد برخلاف تمامی سنن ها فرهنگها وآئین وروسمهای اجتاعی کشور وبین المللی کاری کند که درتاریخ نام او به خوبی وبدی یا بزرگی ونیکی نقش ببندد کمااینکه ازاین گروه درتمام جوامع دنیا بسیار داشته ایم که خواه با علمی نام خود به ثبت رسانده اند یا با زدن رکوردی در قایقرانی یا گذشتن از روی دره ای با پای خالی از اینسر کوه به آن سر کوه در نتیجه نهاد وذات آدمی بسیار متنوع عمل مینماید ومیتواند سازدهی افکار یا اعمالی باشد که یا بسیار در پیشرفت زندگی موثر خواهد بود یا شهامتی ست ویا حتی حماقتی واین بستگی باین دارد که « آدمی »درکدامین بخش فکر وذهن واندیشه خود قرار دارد ودر شناخت خود ودنیای پیرامون خود تا چه مرزی را برای خودباز میگذارد درکجا می ایستد وبه آنچه خود هست واز خود میبینید وازخود میشناسد در کنارآنچه دردنیائ خود دارد واز آن اموخته ها وتجربیاتی , اکتفا کرده ویا قلمرو رفتن خود را وسعت میدهد واین تنها به اندیشه ونوع ذهنیت یک انسان باز میگردد وبس وهیچ عاملی جز پرورش شخصی او چه بدست خود چه از طریق تعلیمات دانشگاهی واجتماعی نمیتواند باعث این شود که انسانی پیشرفت قابل ملاحظه ای درخود ایجاد کرده ویا به جائی در زندگی فراتر از حد دیدگاه خود برسد.
¤¤¤¤¤¤¤
:ترانه ی آغاز- از اردلان سرفراز
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ، آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ،
در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ، زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ، در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان مشترک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟ شاعر :* اردلان سرفراز
¤¤¤¤¤¤¤
و آنچه قادر است دنیائی را تکان دهد وبخود مشغول ساخته وبه نتیجه ای بزرگ برساند شیوه تفکر متفاوت با دیگر آدمیان است که ایمنگونه تفکرات جز از اندیشمندان وبزرگان وعالمین وافرادی خاص بر نمی آید که نوع تفکر واندیشه وتعلیم خود را به شخصه در حد گذشتن از مرزهای فکری عمومی وجهانی برده شهامت بازگوئی وعنوان ایده ها وافکاری را دارند که شاید دنیائی در اولین گامها با آن به مخالفت بر خواسته اما سرانجام در تحقیق وبررسی وتجارب مورد قبول قرار گیرد ودنیا نیازمند اینگونه « آدمیانی» در زندگیست
¤¤¤ « ای کاش بال کبوتری بودم :»___________
در حاشیه ها ایستاده ام
در نگاه به ...به عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ،نگاه ها
امید ها نومیدی ها
....آه....در حاشیه ایستاده ام
وتفاوتی نمیکند پا بر سطح پیاده روئی،
نهادن گام بر کوچه های، خیابانی
یا رهگذاری ...در حاشیه, پنهان بر جا مانده ام
وبوته های تردید احساسم
درکناره های دلم می روید
هستم ؟! یا نیستم
وجودم آیا حضوری نیز دارد
یا در شکل سایه ایست در پشت پاهای مرد؟
کیستم؟!
سایه ای از او یا حتی خود نیز بی سایه
روزمن؟! ...معنایش چیست؟!
بهانه اش چراست ؟!
آیا در میان گامهای رفته دیروز با امروز
چیزی از من بجا مانده است
منِ" من" کجای احساس گم شدم؟
در کجای نگاه تو هیچ شدم؟
در کدامین برزخ افکاری به هیچ سپرده شدم؟!
...من فاطمه (ع*) نیستم
...مشعلی بر دست چون مجسمه ای
ایستاده در میان آب....
به سمبل آزادی نیز نیستم!....نه
اما ....من هستم
من « من» هستم با
« تمامیت بودنم» ,با « تمامیت احساس »
در اوج سلامت عقل
در کمال مطلوب یک" بودن"
اما بی معنا!!!
...روزم از آن تو....
تبریک برتو باد
که توان گفتنت بود وآزادی رهائیت
روزم از آن تو که ترا
بر وزنه هم بگذارند وزنی داری
مرا بی وزن وباوزن نیز
اعتباری نیست
روز زن بر آنکه باید مبارک باد
بر فاطمه(ع*) وبر زنانی که
حضور داشتند ووجودی
حرمت داشتند واعتباری...
....
من در حاشیه ایستاده ام
در نگاه به ....عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ، نگاه ها
امید ها ، نومیدی ها ....آه
ایکاش بال کبوتری بودم ....ایکاش....
دوشنبه بیستم اسفند 1386 از: فـرزانه شــیدا
¤¤¤¤¤¤¤
*_ آدمهای پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن . ارد بزرگ
* _ پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان را هم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ
*_ قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند . ارد بزرگ
*_ کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند . ارد بزرگ
*_ آنکه با آدمهای گستاخ گفتگو می کند ، دیر و یا زود به شر آنها گرفتار آید . ارد بزرگ
*_ برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو . ارد بزرگ
*_ گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. ارد بزرگ
* _ همه آدمیان به شیوه های گوناگون سختی های روزگار را می چشند . ارد بزرگ
* _ جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد آدمی
به قلم : فرزانه شیدا
برگرفته از
نظرات