۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

مردان بزرگ تاریخ ایران ‫بترتیب حروف الفبا



آذرباد: یکی از موبدان و دانشمندان ایرانی در زمان اردشیر بابکان
آذربرزین: پسر فرامرز که با بهمن پسر اسفندیار جنگید که یکی از پهلوانان ایرانی میباشد و آتشکده ای هم به همین نام وجود دارد
آذر کیوان: حکیم ‌و عالمی ‌ایرانی از سرزمین فارس که در قرن یازدهم هجری حیات داشته است
آرتاخه: دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس و سازنده کانال آتوس
آرش: ملقب به کمانگیر.
پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری می‌گذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طربستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود
اسکیلاس: دوره هخامنشی (زمان حکومت داریوش از سال 486- 521 ق.م.) دریا نورد و مکتشف و مهندس سازنده قنات
آریه: سردار معروف و بزرگ ایرانی که به حمایت از پادشاهی کورش صغیر برخواست
استانس: دوره هخامنشی شیمیدان و استاد دموکریتوس
آیین گشسب: سردار بزرگ ایران که در زمان هرمز چهارم فرماندهی لشگر ایران را بر عهده داشت

ابولولو: یا همان فیروز نهاوندی.
پس از یورش اعراب به ایران به سرکردگی عمربن خطاب فیروز نهاوندی و تعداد بیشماری از ایرانیان به غلامی ‌اعراب در آمدند.
فیروز غلام مغیره بن شعبه شد و با زیرکی و در جهت انتقام خون نیاکانمان عمربن خطاب خلیفه دوم را با ضربه‌های کارد کشت.
آریوبرزن: سردار بزرگ ایران که با شهامتی در خور ستایش و ماندگار لشگر ایران را تا آخرین لحظه در برابر ارتش اسکندر نگه داشت و مقاومت نمود و جان سپرد و حماسه ای در تاریخ ایران از خود بر جا گذاشت
استاذسیس: سردر دلیر ایران که در نواحی هرات و بادغیس و سیستان بر ضد منصور خلیفه ستمگر عباسی قیام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آویخته شد و یکی از سمبلهای عرب ستیزی را در ایران به جای گذاشت و درس وطن پرستی در برابر یورش بیگانگان برای جوانان به جای گذاشت
احمدبن محمد نهاوندی: (مرگ در 835 تا 845 م / 221 تا 231 ه) در ***ی شاپور بر آمد - ستاره شناس
احمد معماری لاهوری و برادرش استاد حمید لاهوری: سده یازدهم هجری معماران ایرانی سازنده تاج محل در هندوستان

انوشیروان عادل: ملقب به انوشیروان دادگر. پادشاه معروف ساسانی که با بنیان گذاشتن قوانین حکومتی - دادگستری - اجتماعی و کشوری ایران را به مرز باشکوه‌ترین کشورهای جهان مبدل نمود.
او مزدک و مزدکیان را که مدعی پیامبری شده بودند و دین ساختگی را می‌خواستند رواج دهند (که قوانین مزدکی همان قوانین زرتشت با کمی ‌تغییر بود) همگی را نابود کرد و مشهورترین کاخ معماری ایرانی را در عراق پایه گذاشت که تیسفون نام گرفت ولی بعدها توسط سپاه اسلام ویران شد
استخری(اصطخری): وی را نیز ابن ندیم از محاسبان و مهندسان بشمار آورده است از جغرافی دانان نامداری مشرق زمین
ابو سعید ابوالخیر: شاعر و عارف بزرگ پارسی قرن 4 و 5
امیر خسرو دهلوی: شاعر بزرگ پارسی قرن 6 که خاندانش از ایران ترک وطن نمودن و هندوستان رفتند
اوحدی مراغه ای: شاعر و عارف قرن 7 هجری

انوری ابیوردی: شاعر و استاد نامدار قرن 6 هجری - استاد علوم - ریاضیات و نجوم و از پیروان ابن سینا ابوریحان محود بن احمد بیرونی: (440-363) هجری(1048-973 م) ایران نژاد زاده خوارزم، ریاضیدان، زمین شناس، جغرافی دان، جهانگرد، فیلسوف و نظریه پرداز در علوم طبیعی و دانشمند علوم تجربی. یکی از برجسته‌ترین دانشمندان ایران که به هویت ملی کشورش بسیار پایبند بود. کتاب آثارالباقیه بیرونی یکی از برجسته‌ترین اسناد تاریخی ایران باستان است
ابوبکر محمدبن حسن حاسب کرجی: مرگ در 421/420 هجری 1030/1029 م ریاضیدان ایرانی صاحب کتاب نسوی نامه
ابو معشر جعفر بن محمد بن عمر بلخی: (272 – 172ه) ( 886- 786 م ) اهل بلخ در خراسان بزرگ - ستاره شناس و نظریه پرداز در نجوم
اصفهانی - محمد حافظ: (نتیجه الدوله سده دهم هجری)، مولف رساله‌هایی در انواع دستگاههای مکانیکی

ابو علی حسین بن عبدلله بن سینا: شیخ الرئیس حجهَ الحق ابوعلی حسین بن عبداللّه بن حسین بن علی بن سینا مشهور به ابن سینا (427-370 هجری)(1037-980 م) در افشنه نزدیک بخارای ایران در خراسان بزرگ متولد شد و در آنجا به کسب علم پرداخت.
او تحصیلات مقدماتی از جمله ادبیات-قرآن-فقه و حساب نزد پدر آموخت و برای فرا گرفتن منطق و هندسه و نجوم نزد ابو عبداللّه ناتلی رفت.
او از همان اوان کودکی بسیار خارق العاده بود و دانش زمان خود را با سرعت فرا می‌گرفت. او در سن ۱۶ سالگی به طبابت پرداخت. وی پس از درمان کردن نوح بن منصور سامانی به دربار او راه یافت.
به دنبال شهرت روزافزون او که آوازهء این شهرت به گوش سلطان محمود نیز رسیده بود محمود را دعوت کرد تا به غزنین برود اما ابن سینا به دلیل خشونت و تعصب دینی سلطان محمود دعوت او را رد کرد و از خوارزم فرار کرد.
مدتی در ترکستان و خراسان بسر برد و سپس وارد گرگان شد و در آنجا مشغول به طبابت گشت. سپس به ری رفت و در آنجا مجدالدوله دیلمی ‌را که به بیماری مالیخولیا مبتلا شده بود او را درمان کرد.
او در همدان مقام وزارت شمس الدوله را به دست آورد و از حمایت علاءالدوله کاکویه برخوردار گشت. سرانجام در همدان در سال ۴۲۸ (ه.ق) درگذشت.
از جمله معروف ترین آثار او می‌توان به دانشنامه علائی که به زبان فارسی است و همچنین مهمترین اثر فلسفی او به نام شفاء که شامل چهار بخش (منطق-طبیعیات-ریاضیات و مابعدالطبیعه) است را نام برد این اثر و کتاب بعدی به نام قانون که دایرهَ المعارف طبی می‌باشد هر دو به زبان عربی است.
وی در ریاضیات، زمین شناسی، فیزیک،پزشکی، فلسفه تبحر خواصی داشت
اخوان الصفا: گروه از مهندسان و دانشمندان و فیلسوفان که در سده دهم میلادی (سده چهارم هجری) بر آمدند. بعضی از اعضای این گروه مخفی مثل ابو سلیمان محمد بن بشیر بستی مقدسی، ابو الحسین علی بن‌هارون زنجانی و محمد بن احمد نهرجوری ایرانی بوده اند آنان دایره المعارفی شامل کلیه شعب معرفت پدید آوردند
ابو جعفر خازن: زاده خراسان ( مرگ در 350/360/ه961/ 971 م) ریاضی دان و ستاره شناس
ابو الفتح اصفهانی: ریاضیدان سده چهارم هجری
ابو سهل ویجی بن رستم کوهی: (سده چهارم هجری) اهل طبرستان، ریاضی دان، مهندس، ستاره شناس. وی رهبر ستاره شناسان در رصدخانه ای بود که شرف الدوله دیلمی‌ ساخته بود
ابو سعید احمد سنجری: ( 415-340ه) (1024-951م) ریاضی دان
ابوبکر حسن بن خصیب: در اواخر سده نهم میلادی (سوم هجری) بر آمد. ستاره شناس از نژاد ایرانی بود

ابوبکر زکریای رازی: (مرگ در 924- 923 م / 312 - 311 ه) فیزیک دان، شیمی‌دان و پزشک و مهندس و فیلسوف - کاشف الکل.
پزشک نامدار و دانشمند ایرانی که در شهر ری در نزدیک تهران به دنیا آمد.
در جوانی سفری به بغداد داشت که در آنجا علم کیمیا را آموخت و به واسطه آسیبی که به چشمانش وارد شد به فرا گرفتن علم طب پرداخت و در این علم آنچنان پیشرفت کرد که اداره بیمارستان بغداد را به او سپردند همچنین زمانی که به ری بازگشت از طرف منصور بن اسحق حاکم ری سرپرست بیمارستان ری شد.
از مهمترین آثار او در طب کتاب الحاوی است که یکی از کتاب‌های اصلی درز زمینه طب به شمار می‌رفته این کتاب را رازی در ابتدا بصورت پراکنده گردآوردی کرده بود که پس از مرگ وی به دستور ابن عمید کتاب را از یادداشتها استنساخ نمودند.
از آثار طبی دیگرش می‌توان به کتاب (الطب الملوکی) و کتاب (طب منصوری) نام برد. کتاب طب منصوری به نام منصوربن اسحق تالیف شده است.
یکی دیگر از آثار او کتاب (من لا یحضره الطبیب) است که شامل دستورهای ساده در زمینه طب می‌باشد. رساله‌های طبی دیگری که در زمینه بعضی از امراض نوشته و معروفترین آنها عبارتند از: کتاب الجدری و الحصبه می‌باشد که کتاب الحصبه یکی از بهترین رساله‌های طبی در زمان قدیم بوده که اروپائیان همواره آن را تحسین می‌کرده اند.
راز ی در علم کیمیا تبحری به سزا داشته است از کارهای مهم او کشف جوهرگوگرد و الکل می‌باشد. وی کتاب الاکسیر را در زمینه کیمیا نوشته است.
رازی اولین کسی است که تمام اشیاء عالم را به سه گروه و جامدات و نباتات و حیوانات طبقه بندی کرده است. رازی در الاهیات و ماوراء طبیعه آثاری از خود بر جا گذاشته است.
رازی در زمینه طب فقط به جنبه علمی ‌آن اکتفا نمی‌کرد بلکه به عمل و آزمایش نیز دست می‌زد وی در سالهای آخر عمر به دلیل کار زیاد به بیماری چشم مبتلا شد.
برای معالجه نزد چشم پزشک رفت اما چشم پزشک برای درمان او پول زیادی طلب کرد و خطاب به رازی گفت: من پیش از تو کیمیا را یافته ام و آن همان پزشک است.
وی در سال ۳۱۳(ه.ق) در حلی که بعلت کار مداوم بینایی خود را از داده بود در شهر ری وفات یافت.

احمد بن داوود دینوری: 210 / 200) تا 282 ه 825 - 815 تا 895 م (در دینور اصفهان بر آمد. ستاره شناس، مورخ، ریاضی دان، گیاه شناس و لغت نویس
ابو نصر محمد فارابی: (340/339-258/ 257) ه 51/950-71/870 م) زاده فاراب ترکستان - فیزیکدان، موسیقی شناس، فیلسوف ایرانی
احمدبن سهل بلخی: ( 934م/323ه) زاده شاستیان بلخ، ریاضیدان و جغرافی دان
ابوسهل فضل بن نوبخت: (مرگ در 816-815 م / 201-200 ه) از خاندان نوبختی ستاره شناس و کتابدار‌هارون الرشید
ابو نصر محمد بن عبدالله(کلو اذانی): از دودمان اردشیر بابک کلواذانی (تولدش پیش از سال سیصد هجری) از جمله ریاضی دانان
ابو حامد احمد بن محمد صاغانی: (مرگ در 380ه 990 م) از مردم صاغان مرو، ریاضیدان- ستاره شناس، مخترع و سازنده اسطرلاب و دیگر ابزارهای نجومی
ابو الرضا عباس بوزجانی: (388/387-329ه) (998/997-940م) زاده بوزجان در حوالی نیشابور، ریاضیدان، هندسه دان، مهندس، ستاره شناس و نظری پرداز در نجوم
ابو منصور موفق: (سده چهارم هجری) شیمی‌دان و دانشمند و علم مواد
ابو نصر اسمعیل بن حماد جوهری: (مرگ در 393ه 1002م) زاده فاراب و مقیم نیشابور. لغت نویس و مبتکراندیشه‌های پرواز

ابوالعباس احمد بن محمد بن کثیر فرغانی: اهل فرغانه در ماوراء النهر (ورا رود)، در زمان مامون برآمد - ستاره شناس و نظریه پرداز نجومی
بابا طاهر عریان: شاعر و صوفی نامدار مشرق زمین در قرن 5 هجری، سروده‌های وی بزرگترین سند در اثبات زبان و ادبیات کوردی ایران است
بوبراندا: دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس
برزمهر: پهلوان و دلیر مرد ایران در زمان پادشاهی بهرام گور
برزویه: طبیب و اندیشمند مخصوص انوشیروان عادل که کتاب کلیله و دمنه را از هند به ایران آورد و به زبان پهلوی ترجمه کرد
بدیع اسطرلابی: (مرگ در بغداد در 1140/1139 م) اهل اصفهان- ستاره شناس و سازنده اسطرلاب
بنو موسی ( محمد، احمد و حسن): سده سوم هجری - خراسانی الاصل، مهندس مکانیک، هندسه دان، و ریاضی دان
بلاش: یکی از پادشاهان اشکانی که به اشک بیست و دوم معروف بود و در سالهای 51 تا 77 میلادی پادشاهی ایران را بر عهده داشت و خدمتی بزرگ به ایران زمین نمود. زیرا کتاب ارزشمند ایرانیان (اوستا) که در زمان حمله اسکندر به ایران از میان رفته بود با تلاش و همت او دوباره گردآوری شد
برازه: دوره ساسانی زمان فرمانروائی اردشیر ( 241-226 م) مهندس و احیا کننده شهر فیروز آباد یا اردشیر خوره

بابک خرمدین: سردار دلیر و پیشوای نهضت خرمدینیان یا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قیام کرد و 22 سال دست یورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلی از مقاومت ایرانیان در برابر حمله بیگانگان به کشور شد. وی در تاریخ 2 صغر سال 223 هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد.
پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند
بوذرجمهر: بزرگمهر معروف‌ترین و اندیشمندترین وزیر دربار انوشیروان دادگر که گفتگوی‌های خرد ورزانه او در تاریخ ایران ثبت گشته است
بهرام چوبین: سردار دلیر ایران که در زمان پادشاهی هرمز چهارم ایران را از حمله وحشیانه ترک‌های مغول نجات داد و با لشگر کشی و حمله به آنان ارتش آنان را شکست داد. که بعدها در جنگ با رومیان شکست خورد
برانوش: دوره ساسانی- سازنده شادروان شوشتر
پیروزان: یکی از سرداران ایرانی در زمان یزدگرد سوم. که در جنگهای ایرانیان با اعراب رشادتهای از خود بر جای گذاشت
تنسر: پیشوای بزرگ دینی (زرتشتی) ایرانیان در زمان پادشاهی اردشیر بابکان عنوان هیربدان هیربد را داشته است که گامهای بزرگ در راه دین بهی برداشته است
جمشید: پسر طهمورث - چهارمین پادشاه پیشدادی. که جشن نوروز را بنیان نهاد و رسوم و آیین‌هایی شادی برای ایرانیان بر جا گذاشت که او را جم یا جمشاسب هم گفته اند

ابو موسی جابرین حیان: در 160 هجری قمری در کوفه بر آمد - اهل توس، شیمیدان و کانی شناس و ستاره شناس بزرگ ایرانی. او با تحقیقات خود پیشرفتهای در علوم به وجود آورد.
دوره زندگی جابربن حیان همزمان با اوج عظمت و شکوه و قدرت مسلمانان بوده زمانی که‌ هارون‌الرشید خلیفه مسلمانان بود و از علم و دانش حمایت می‌کرده است جابر با امام صادق رابطه داشته و از اصحاب امام جعفرصادق بوده است.
وی از حمایت برمکیان برخوردار بود امّا هنگامیکه جعفر برمکی به دستور خلیفه کشته شد ماندن در بغداد را صلاح ندانست و فراری شد و به زادگاهش بازگشت.
در آنجا در تنهایی و انزوا به کارهای علمی ‌و تحقیقی پرداخت تا سرانجام از جانب مامون عباسی مورد احترام و حمایت قرار گرفت.
در دایرهَ المعارف بریتانیکا ذکر شده که جابربن حیان علوم پنهانی را از امام صادق یاد گرفت. وی راجع به اسطرلاب مطالبی را نوشته است.
از کارهای مهمی ‌که جابر در زمینه علم کیمیا انجام داده آن است که اصل عناصر یونانی را تغییر داده و اظهار کرده است که از آن عناصر تنها دو جوهر به نام گوگرد و زیبق به وجود می‌آید.
آزمایشگاه شیمی ‌جابر تا دو قرن از دید مردم پنهان بود تا اینکه زمانی که می‌خواستند در شهر کوفه در نزدیکی دروازه دمشق بنایی بسازند آزمایشگاه وی را کشف کردند.
جابر بیشتر عمر خود را در آزمایشگاه بسر برد وی در آنجا به تجزیه و ترکیب مواد گوناگون می‌پرداخت با توجه به به همین مسئله می‌توان او را از اولین دانشمندان اسلامی‌که علم شیمی ‌را بر پایه آزمایش و تحقیق بنا کردند نام برد. وی در زمینه رنگها تحقیقات و کشفیات جالبی ارائه نموده است.
حدس زده اند که وی به خاصیت رادیواکتیو هم پی برده است.
وی روشهایی را برای استخراج و تصفیه فلزات مطرح کرده است.
جابر اعتقاد داشت که تبدیل عنصری به عنصر دیگر از راه وساطت جوهری اسرار آمیز صورت می‌گیرد او و شاگردانش این جوهر اسرارآمیز را اکسیر نام نهادند.
جابر به خوبی از تهیه و ساختن سفیداب سرب آگاه بوده است. ابن‌الندیم در کتاب الفهرست به بیش ۳۵ کتاب او اشاره می‌کند که از مشهورترین آنها می‌توان به این کتابها اشاره کرد: *کتاب الزیبق* کتاب الرکن*کتاب الاحجار*کتاب القمر*کتاب واحدالاول
جاماسب: مردی دانا - خردمند و فیلسوفی بزرگ که گفته اند داماد زرتشت اسپیتمان بوده و نیز وزیر گشتاسب شاه. وی در آذربایجان زاده شد و خدمات بسیاری به ایران و ایرانی نمود
حافظ شیرازی: حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی شاعر - عارف و ادیب پارسی گوی قرن 7 هجری
حلاج: حسن ابن منصور حلاج
از عرفای مشهور ایرانی - اسلامی ‌قرن سوم هجری که با گفتن عقاید مخالف خود علیه اعراب افراطی به شهرت رسید. او را صاحب کشف و کرامت دانسته‌اند و چون در زمان المقتدر خلیفه عباسی خلاف موازین و عقاید اسلامیان افراطی آن زمان سخن گفته بود به اصرار فقهای بغداد او را دستگیر و مدت هشت سال در زندان سر کرد و سپس وی را از زندان در آوردند و بعد از زدن هزار ضربه شلاق به وی هر دو دست وی را قطع کردند و سپس هر دو پای وی را بریدند و بعد جسدش را سوزاند و این وحشیگری‌های اعراب که به نام اسلام کردند هزاران بار در تاریخ ما به ثبت رسیده است
خاقانی شروانی: بزرگ قصیده گوی پارسی و شاعر نامدار قرن 5 هجری ایران زمین

ابو جعفر محمد بن موسی خوارزمی: یکی از دانشمندان بزرگ ایرانی که منجم، ریاضیدان و جغرافیدان که در سال ۱۸۵ (ه.ق) در نزدیکی بغداد به دنیا آمد. او بزرگترین عالم زمان و عصر خویش بود. اجدادش اهل خوارزم بودند امّا به احتمال زیاد خودش از اهالی قطر بولی منطقه ای نزدیک بغداد بود. او در زمینه ریاضیات و نجوم مهارت بسزایی داشت.
او اولین ریاضیدان دوره اسلامی ‌است که آثارش به دست ما رسیده. وی در زمان خلافت ماُمون عضو "دارالحکمه" که گروهی از دانشمندان در بغداد به سرپرستی مامون قرار داشتند شد و مورد توجه خلیفه وقت بود. او کتاب جبر و مقابله خود را که درباره ریاضیات مقدماتی است و اولین کتاب جبر است که به عربی نوشته شده است.
آن را به مامون تقدیم کرد. کتابهای او در زمینه جبر، حساب، نجوم که به زبان عربی نوشته شد هم در کشورهای اسلامی ‌و هم در کشورهای اروپائی تاثیر بسزایی داشت.
کتابهای دیگر او که درباره ارقام هندی است بعد از آنکه در قرن ۱۲ به زبان لاتینی منتشر شد تاثیر خاصی بر روی اروپائیان گذارد و نام خوارزمی ‌مرادف با هر کتابی که درباره حساب جدید بود قرار گرفت و از همین جا اصطلاح الگوریتم به معنای قاعده محاسبه رواج یافت.
از جمله کتابهای دیگر او در زمینه ریاضی می‌توان مختصر من حساب الجبر و المقابله و کتاب الجمع و التفریق و زیج را نام برد. وی در سال ۲۳۳(ه.ق) درگذشت...

خواجوی کرمانی: شاعر و عارف قرن 7 هجری ایران زمین
خسرو پرویز: خسرو پرویز سازنده حماسه بزرگ خسرو و شیرین نیز بود که عشق جاودانه اش به شیرین برای همیشه در تاریخ به ثبت رسید. که با اندوه بعدها از فرح ایزدی دور می‌گردد و از آن مقام و ابهت خود می‌کاهد. فردوسی نیز از آخرین سالهای شاهنشاهی خسرو شکایت می‌کند ولی وی از شاهنشاهان مقتدر ایران بود
خراسانی - ابوبکر علی بن محمد: شیمیدان ایرانی که بقول ابن ندیم و بگفته کیمیاگران به کیمیا دست یافت
خالد بن عبدالملک مرورودی: اهل مرورود در خراسان بزرگ - در زمان مامون خلیفه عباسی بر آمد - ستاره شناس بود و پسرش محمد و نوه اش عمر هم منجم بودند
خوارزمی‌- محمد بن احمد کاتب: از دایره المعارف نویسان سده چهارم هجری است. کاتب مفاتیح‌العلوم وی شامل مباحثی در حساب، هندسه، نجوم، موسیقی، مکانیک و شیمی

خشیارشاه: فرزند داریوش بزرگ. او یکی دیگر از جانشیانان بر حق پادشاهی هخامنشیان بود که وی را فاتح سرزمین‌های آتن اروپا می‌دانند. او آتن را به کلی تصرف کرد. دلیل لشگر کشی وی عدول کردن یونانیان از قوانین آن روزگار بود زیرا لیدی که جزوی از ایران بود که توسط یونان به آتش کشیده شده بود و خشیارشاه در صدد بر آمد این کار زشت را که در آن زمان نزد ایرانیان گناه محسوب می‌شده است جبران نماید که موفق نیز شد ولی در نبردهای بعدی به ایران عقب نشینی کرد ولی اقتدار ایران را به زیباترین شکل حفظ نمود
خازنی - عبدالرحمن: فیزیک دان و مخترع برآمده در خراسان بزرگ در ابتدای سده ششم هجری
جهن برزین: دوره ساسانی - سازنده تخت تاقدیس
عبدالرحمن جامی‌: شاعر نامدار قرن 8 پیشکوست در ادب - علم - عرفان سیر و سلوک که به تازی و پارسی شعرهای خود را سروده است
جرجانی ابو سعید ضریر: (گرگانی مرگ در ( 846-945 م /232-231 ه) ستاره شناس و ریاضی دان
دقیقی طوسی: شاعر نامدار قرن چهارم هجری - ایرانی زرتشتی - نخستین گردآورنده شاهنامه پیش از فردوسی بزرگ

داریوش بزرگ یا داریوش کبیر: وی در سال 521 بر تخت پادشاهی ایران زمین جلوس کرد و بزرگترین و شکوهمند ترین پادشاهی تاریخ ایران را پس از کورش بزرگ از خود به جای گذاشت. او پیرو دین بهی و مزدیسنا زرتشت بود و همواره منش و بزرگی کوروش را دنبال می‌کرد. او ساخت کاخ پرسپولیس را آغاز نمود و بعد از سه سال بررسی و ساختن ماکت از کاخ پرسپولیس با کمک مهندسی مصری که بعدها به موزه هنر تمام کشورها شناخته شد بنای این کاخ جاودانه را گذاشت و بیش از نیمی‌از آن را در زمان خود ساخت و ادامه آن توسط جانشینش خشیارشاه تکمیل و بعد از وی توسط فرزند او انجام گرفت. داریوش بزرگ هخامنشی کانالی در 2500 سال پیش ساخت که بعدها به کانال سوئز معروف گردید. طول این کانال دریایی به بیش از 161 کیلیومتر می‌رسیده است و از عرض آن دو کشتی به راحتی عبور می‌کردند. داریوش بزرگ خطی جدید برای ایرانیان بوجود آورد که بعدها از خطوط رایج دنیا شد. داریوش بزرگ ایران را به بزرگ ترین کشور جهان مبدل کرد (بیش از 28 کشور ). داریوش بزرگ آموزش رایگان را برای قشر عوام کشور به صورت اجباری در آورد و طرح سواد آموزی را اجباری نمود و... او را از ابرمردان ایران و جهان می‌دانند

رستم: ملقب به تهمتن. پهلوان بزرگ ایران. فرزند زال و رودابه. نواده سام و مهراب کابلی که در عهد کیقباد و کیکاوس و کیخسرو با تورانیان جنگید و از خود دلاوری‌ها و رشادتهای شگفت انگیز بر جای گذاشت
رستم فرخزاد: سردار کبیر ایران که در جنگ با اعراب کشته شد. او سپهسالار بزرگ ارتش ایران در زمان شاهنشاهی یزدگرد سوم بود که حماسه ای در جنگ قادسیه بوجود آورد که تاریخ نیاکانمان را زیباتر از همیشه ساخت در نهایت به دست سپاه اسلام کشته شد
رودکی سمرقندی: شاعر بزرگ قرن 4 هجری از ایرانیان سمرقندی و ناظم کلیله و دمنه
روزبه: دوره خلافت عمربن خطاب - طراح شهرهای بصره و کوفه

زرتشت اسپیتمان: نخستین پیام آور صلح و خرد و اندیشه جهان که تاریخ زیستن او را از حدود قرن هفتم قبل از میلاد تا 1735 قبل از میلاد و برخی دیگر تا 5500 سال پیش تخمین زده اند که هنوز هیچ تاریخ شناسی نتواسته است از زمان او آگاهی پیدا کند. او ایرانیان را به پرستش خدا یگانه دعوت کرد. نام پدرش پورشسب و نام مادرش دغدو بود که گفته اند یکی از دلایل بوجود آمدن بزرگترین امپراتوری تاریخ در زمان شاهنشاهی هخامنشیان گرویدند پادشاهان آن زمان به دین زرتشتی بوده است. خدای واحد در دین زرتشت اهورامزدا می‌باشد
ثنایی غزنوی: عارف و زاهد و اندیشمند مسلمان و استاد شعر پارسی در قرن 5 هجری

سعدی: یکی از بزرگترین شعرا و فصحاء و سخن سرایان ایران و جهان. که زبان پارسی را پس از ترک تازی‌های مغول دوباره زنده و جاودانه کرد. او سبکی نوین بوجود آورد که هنوز هم سرمشق نویسندگان فارسی زبان است گلستان و بوستان او یکی از شاهکارهای ادبی ایران است که در نهایت در سال 691 هجری در شیراز فوت می‌کند
ستاسپ: دوره هخامنشی (زمان حکومت خشایار شاه 2466-486 ق.م.) دریا نورد و مکتشف
سنباد: یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکوتهای غارتگر اعراب در ایران که به جان و مال و ناموس ایرانیان تجاوز می‌کردند. او اهل نیشابور بود و پس از اینکه منصور خلیفه عباسی - ابومسلم خراسانی را کشت وی در نیشابور به خونخواهی از ابومسلم که فردی ایرانی و وطن پرست بود برخواست و قیام کرد که در نهایت با شصت هزار نفر از یارانش توسط اعراب بیابانگرد و کشتارگر کشته شد
سورنا: او نه تنها یکی از بزرگترین سردار ایران محسوب می‌شود بلکه در زمان پادشاهی اشکانیان بزرگترین سردار تاریخ جهان نیز نام گرفته بود. او سپهسالار ارتش ایران بود که در سال 53 قبل از میلاد کراسوس سردار مشهور روم را با سپاهیان بیشمارش شکست داد و تاریخ ایران زمین را دگرگون نمود
سعدی شیرازی: مشرف بن مصلح یکی از 4 شاعر و استاد زبان پارسی ایران زمین در قرن 6 هجری
سهل بن بشر (یا سهل بن حبیب بن‌هانی): در نیمه اول سده نهم میلادی) سده سوم هجری ) در خراسان بر آمد. ستاره شناس و منجم
سیاوش:یکی از اسطوره‌های ملی ایرانیان. مردم ایران زمان‌های مدیدی سوگ سیاوش را هر ساله گرامی ‌میداشتند. پسر کیکاوس و پدر کیخسرو.
سودابه زن کیکاوس عاشق او شد که سیاوش از او امتناع ورزید. سودابه به همین جهت او را نزد پدر متهم ساخت و سیاوش بتوران نزد افراسیاب رفت و دختر وی را به زنی گرفت. گرسیو برادر افراسیاب به سیاوش حسد برد و افراسیاب را وادار به کشتن او کرد. که کشته شدن سیاوش باعث جنگهای طولانی و غضبناکی میان ایرانیان و تورانیان گشت
سیف فرغانی: از شاعران و عارفان قرن 7 هجری
سهل طبری: در اوایل سده نهم میلادی (سده سوم هجری) بر آمد - اهل طبرستان (تبرستان) ستاره شناس و پزشک
صائب تبریزی: استاد غزل سرای پارسی قرن 10 هجری
شهریار: استاد شعر - دانشجوی پزشکی - از مریدان حافظ - که دیوان کاملش را به پارسی و یک مجموعه مشهور آذری به نام حیدر بابا از وی باقی مانده
شیخ بهایی: عالم بزرگ شیعه قرن 10 هجری - از علاقه مندان به تصوف و عرفان پارسی
شمس الدین محمد بن ایوب دینسری: (سده هفتم هجری)- دایره المعارف نویس و نگارنده کتاب نوادر التبا در لتحفه البهادر که شامل مباحثی از علوم طبیعی است
شاپور ذوالاکتاف: شاپور دوم پادشاه مقتدر ساسانی که پس از خلع آذر نرسی بر تخت پادشاهی ایران جلوس کرد و هفتاد سال پادشاهی کرد.
او یکی دیگر از پادشاهان بزرگ ایران است که چندین بار از حمله اعراب به ایران جلوگیری کرد و با اندیشه نیک سرزمین آریایی ما را از هجموم بیگانگان محفوظ داشت.
او را به این جهت ذوالاکتاف میخوانند که دارای شانه‌های پهن و بزرگ بود. در بعضی از کتب تاریخی گفته است به دلیل آنکه پس از اسیر کردن مهاجمین ( اعراب ) از کتف آنان طنابی عبور میداده و همه را به طناب میکشیده ذوالاکتاف نامیده شده ولی این باور با ابهت و منش نیاکان ما در تضاد است.

شیده: دوره ساسانی - سازنده کاخ خورنق
شاهین: یکی از بزرگ سرداران و سپهسالاران ایران در زمام پادشاهی خسرو پرویز ساسانی
شیدرنگ: پزشک و فیلسوف ایرانی در عهد ضحاک که پزشکی را یکی از مشاغل واجب الوجوب می‌دانسته
قطب الدین شیرازی: ( 1236-1311م)- ریاضیدان، ستاره شناس، نور شناس، پزشک، فیلسوف ایرانی
فارابی،ابونصر: (مرگ در 340/339 هجری یا 951/950م) دانشمند و فیلسوف، در طبقه بندی علوم و در تبیین قوانین صوت و در تعریف دانش‌ها نقش عمده ای داشت
فردوسی:
حکیم فرزانه ابوالقاسم حسن ابن اسحق.
از وی به نام خداوندگار تاریخ و فرهنگ ایرانشهر یاد می‌کنند. شاعر نامی‌ایران که ایران را پس از 200 سال از دست زبان اعراب نجات داد و دوباره زبان پارسی را که از ریشه پهلوی و دری گرفته شده است را به کشور هدیه کرد.
او در سال 329 در قریه باژ از توابع طوس پا به حیات گذاشت و مدت 35 سال از عمر خود صرف جمع آوری تاریخ ایران به صورت نظم و شعر کرد که منبع گردآوری او از کتاب خدای نامه شاهنشاهی ساسانیان بود. اما حاکم وقت سلطان محمود غزنوی رنج او را ضایع کرد و او را آزرده و رنجیده خاطر نمود.
او یکی از سه اثر بزرگ و شاهکار ادبی جهان را بوجود آورد که هم اکنون کشورهای مختلفی یادواره او را گرامی‌ می‌دارند و او در نهایت اندوه در سال 411 هجری در طوس درگذشت.
که بدلیل سروده‌های جنجالی او علیه اعراب و نکوهش چنیدن باره آنان - مسلمانان بر جسدش نماز نگذاشتند و وی را در گورستان مسلمان خاک نکردند ولی او در تاریخ جاوید ماند شاهنامه بزرگ فردوسی
فضل بن حاتم نیریزی: (مرگ در 922 م / 310 ه ) ریاضی دان، هندسه دان و ستاره شناس
فخرالدین عراقی همدانی: عارف و شاعر نامور قرن 7 هجری ایران زمین
فرخی سیستانی: غزل گوی و قصیده سرای نامدار قرن 5 هجری ایران زمین
فروغی بسطامی‌: شاعر - غزلسرا - استاد پارسی گوی - عارف و ریاضدان قرن 13 هجری
فرغان: دوره ساسانی- سازنده تاق کسرا
عاملی – بهاالدین: ( 1031-953هجری) ریاضیدان، معمار، فیلسوف
عبید زاکانی: منتقد اجتماعی قرن 7 هجری که شکایات خود را از دست حکام ظالم وقت به شعر پارسی در آورده است
علی بن سهل بن طبری: (سده نهم میلادی / سده سوم هجری) مؤلف فردوس الحکمه در طب و هوا شناسی، نجوم
عمربن فرخان طبری: (مرگ در 815 م / 200 ه) از مردم طبرستان - ستاره شناس و معمار
عبدالملک بن محمد شیرازی: ریاضیدان و ستاره شناسی که در نیمه دوم سده دوازدهم میلادی (ششم هجری) برآمد
عطار نیشابوری: شاعر و عارف نامدار قرن 6 هجری ایران زمین
عبدالرحمن بن عمر صوفی رازی:
زاده ری(376-291ه) (986-903م) ستاره شناس
غیاث الدین جمشید محمد طبیب (الکاشی)790-832 هجری قمری: از مردم کاشان، ریاضیدان و محاسب
عمر خیام: فیلسوف - منجم - ریاضیدان و اندیشمند ایران زمین.
که نه تنها ایران را دگرگون نمود بلکه تاثیری ژرف در جهان از خود برجای گذاشت.
هم اکنون تندیس این بزرگ مرد در دانشگاه فلورنس ایتالیا نصب است و فلسفه و خصوصیات او تدریس میشود.
او در زمان جلال الدین ملکشاه سلجوقی زیست کرد و از قوانین اعراب بیابانگرد که سایه در کشور متمدن ما گسترانیده بود به تنگ آمده بود و رباعیات بسیاری در شکایت از آنان به روشنی گفت
کاوه آهنگر: آهنگری که چرم پاره خود را بر سر نیزه زد و ضحاک تازی را از تخت پادشاهی ایران به زیر افکند و بعدها چرم وی به درفش ملی کاویانی مبدل گشت. کاوه با یاری مردم ضحاک تازی را در کوه دماوند حبس کرد و فریدون را به سمت پادشاه ایران نشاند
کمبوجیه: کامبوزیا یا کامبیز. فرزند کوروش بزرگ. او با اقتداری ستودنی و باور نکردنی در سال 525 قبل از میلاد سرزمین‌های مصر را بدلیل عمل نکوهیده مصریان در برابر ایرانیان که تعدای از ایرانیان را در مصر کشتند و به تمسخر پرداختند فتح کرد و کل مصر به زیر چتر پادشاهی ایران در آورد. او پیرو مزدیسنا زرتشت بود و همواره دین بهی را دنبال می‌کرد وی در راه بازگشت خبر دار شد که فردی به نام بردیه یا گئومات ادعای پادشاهی ایران نموده است و به نام برادر او کل پادشاهی را از آن خود کرده و دست به جنایات و کشتار مردم ایران زده که در نهایت از اندوه این کار جان داد. هرودوت چون او به خدای مصر (یک گاو) بی احترامی‌ک رده بود و او را با ضرب چاقو کشته بود به او لقب دیوانه داد ولی این یکی دیگر از برگهای زرین خداپرستی در ایرانیان آن روزگار بود
کوروش بزرگ یا کوروش کبیر:
کورش بنیانگذار حقوق انسان‌ها و آزادی و برابری بشریت است که جهان را دگرگون نمود.
وی از مقتدرترین و با تدبیر‌ترین افراد تاریخ جهان است که بدلیل اخلاق و منش و کردار نیک نامش در تاریخ به ثبت رسید. او پیرو دین بهی زرتشت بود. که همواره تاریخ از او به عنوان یکی از نوابغ بشریت نام می‌برد. او پادشاه ماد را شکست داد.
پادشاه لیدی را نیز مغلوب ساخت و بابل را که یکی از بزرگترین مراکز جهان آن روزگار بود با صلح و آرامش و با رغبت مردمان آنجا به کلی فتح کرد و پس از ورود به بابل به احترام به خدای مردوک آنان تاجگذاری نمود تا حسن نیت خویش را به ملت مغلوب به اثبات برساند به صورتی که آنان وی را فرستاده خدا می‌نامیدند.
پس از آن بنای بزرگترین شاهنشاهی و امپراتوری تاریخ را بنا نهاد که در نهایت در سال 528 قبل از میلاد در جنگ با سکاهای خونریز کشته شد.
هم اکنون تندیس سنگی این بزرگ مرد در سیدنی استرالیا و یکی از پارکهای بزرگ ایالات متحده و سازمان ملل متحد از طلای خالص نصب میباشد و اعلامیه او در سازمان ملل نقش سمبل آزادی و دموکراسی را برای نخستین بار در جهان ایفا میکند
کیخسرو: سومین پادشاه مقتدر کیانی به خونخواهی کشتن سیاوش برخواست و مدتهای زیادی با تورانیان جنگید و در نهایت آنان را مغلوب ساخت و افراسیاب را به دلیل کشتن سیاوش که نه تنها پدر وی بود بلکه یکی از قهرمانان نامی‌ ایران بود کشت. پدرش سیاوش و مادرش فرنگیس بود
کیومرث: نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله پیشدادی در پیش از ظهور هخامنشیان. نام وی در اوستا گیومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتیان او را نخستین انسان می‌دانند. در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حیوانات می‌پوشاندند
گشتاسب: پنجمین پادشاه از سلسله کیانی. پسر لهراسب و پدر اسفندیار روئین تن گفته شده که زرتشت در زمان وی ظهور نموده است و گشتاسب شاه اولین کسی است که به زرتشت گرویده است و از مبلغان اصلی دین بهی می‌باشد که در گسترش آن نقش مهمی‌ایفا کرده است
وحشی بافقی: غزلسرای و عارف قرن 9 هجری ایران زمین
مازیار: یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکومت اعراب در ایران. وی در طبرستان بنایی عظیم ساخت و در جهت بازگرداندن عظمت ایران به قبل از یورش تازیان تلاش کرد. وی در زمان معتصم عباسی قیام خود را آغاز کرد و در صدد برآمد همگام با بابک خرمیدن هویت ملی ایرانی را زنده کنند که در نهایت با جنگهای معتصم دستگیر و در بغداد کشته شد. او نیز یکی دیگر از تندیس‌های ملی گرایی ایرانیان در برابر تهاجم دیگر کشورها است
مرداویج: پسر زیار. سردار بزرگ ایرانی که او نیز در جهت متلاشی کردن حکومت اعراب در ایران کوشید و جان داد. وی فرمانده لشگر اسفار پسر شیرویه عامل نصر بن احمد ساسانی بود که طبرستان را برای اسفار فتح کرد.
پس از کشته شدن اسفار- مرداویج قزوین و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و لشگر المقتدر خلیفه جنایتکار عباسی را شکست داد. وی در کمال تاسف در سال 323 هجری قمری در حمام اصفهان به دست غلامان ترک کشته شد
مطهر بن طاهرمقدسی: (356ه 966م) دربست سیستان برآمد- دایره‌المعارف‌نویس و بازگوکننده اعداد بزرگ هندی
مهران: یکی دیگر از سرداران بزرگ ایران. وی از سپهسالاران ارتش ایران (یزدگرد ساسانی) بود و با اعراب بیابانگرد جنگید و ابوعبیده سردار مشهور عرب را به قتل رسانید
مازیار: ماه یزد یار یا مازیا یکی از سرداران بزرگ ایران بود که در هم زمان با قیام بابک خرمدین قیام میهن پرستانه خود را در طبرستان بر ضد حکومت اعراب در ایران انجام داد ولی در نهایت در سال 225 هجری قمری به دستور خلیفه پس از چند سال مبارزه کشته شد
حسین معمار: معمار بقعه‌هارون در سال 918هجری
مهرداد بزرگ یا مهرداد کبیر: موئسس سلسله شاهنشاهی پارتیان بود که ایران را از گسستگی و لجام گسیختگی دوران تحت اشغال یونانیان سلوکی رهایی بخشید.
وی در سال 160 تا 140 قبل از میلاد با نبردهای وطن پرستانه ایالتهای ماد - پارس - خراسان - بابل - آشور - هرات و سیستان... را جزو ایران بزرگ نمود. وی پادشاه سلوکیان را اسیر نمود و با وی با انسانیت رفتار کرد و به او در گرگان مستقر ساخت و برای حسن نیت به آنان با دختر وی ازدواج نمود. او را از بزرگ‌ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران نامیده‌اند. که به راستی اگر ظهور نمی‌کرد امروز مشخص نبود ما در کجای تاریخ جای داشتیم.
ملک الشعرای بهار: بزرگترین پارسی گوی قرون معاصر که به ایران باستان علاقه بسیاری داشت. روزنامه نگار و نویسنده نامدار ایران زمین در قرن 13 هجری
محمد ابن اشرف شمس قندی: ریاضیدان و ستاره شناس سده سیزدهم میلادی (هفتم هجری)
محمد بن ابوبکر فارسی: ریاضیدان و ستاره شناس ایرانی نیمه دوم سده سیزدهم میلادی (هفتم هجری)
مسعود سعد سلماس: شاعر قرن 5 هجری - استاد شعر پارسی
مولانا: بزرگترین عارف ایران زمین و پارسی گوی بزرگ قرن 6 هجری
موید الدین طغرانی: (مرگ در 1112/1111م) زاده اصفهان - شاعر و شیمی‌دان ایرانی
ماشاءالله (مناسه): (مرگ در 815 یا 820 م ) یهودی ایرانی الاصلی که در پروژه شهر بغداد با نوبخت همکاری می‌کرد
محتشم کاشانی: شاعر نامدار ایرانی قرن 9 هجری
محمد بن احمد خرقی: (مرگ در مرو در 1139/1138م) ستاره شناس، جغرافی دان ایرانی که نظریه ای در باب چگونگی حرکت ستارگان نیز ارائه داده است
محمد بن عمربن فرخان طبری: پسر شخص بالا درآغاز سده نهم میلادی (سده سوم هجری ) بر آمد. ستاره شناس و مؤلف نجوم
ماهانی - محمد بن عیسی: (مرگ در 874 تا 884 میلادی / 261 تا 271 ه ) اهل ماهان کرمان، ریاضی‌دان و ستاره شناس و مهندس. معادله درجه سوم موسوم به معادله ماهانی از اوست
المظفر: (سده ششم هجری) اهل توس،مخترع گونه ای از اسطرلاب خطی
محمد بن لره: اهل اصفهان بوده و در فهرست ابن ندیم در زمره مهندسان و محاسبان بشمار آورده شده است

نادر شاه افشار: وی یکی از بزرگترین پادشاهان بعد از اسلام و نوابغ زمان خود بود. زمانی که افغانها و روسها و عثمانی‌ها از اطراف به ایران هجوم آورده بودند و در جهت متلاشی کردن ایران حمله کرده بودند نادر برخواست و مملکتی را که در نهایت هرج و مرج بود همصدا کرد و لشگر بزرگی آماده کرد و نزد شاه طهماسب رفت و به عنوان فرمانده ارتش ایران به دشمنان ایران حمله کرد. فتنه‌ها را خواباند.
افغانها را بیرون کرد. عثمانی‌ها و روسها را شکست داد و در سال 1148 هجری بعد از خلع شدن شاه طهماسب بر مسند پادشاهی ایران جلوس کرد. بعد از آن هندوستان را به طور کامل فتح کرد و غنائم بسیاری از آنجا به ایران آورد.
وی در نهایت تاسف در 1160 هجری توسط چند تن از سران قزلباش در اطراف قوچان کشته شد ولی نامش جاودانه در ایران ماند
نوبخت: (مرگ 770776 م / 171-170 ه) ستاره شناس و مهندس ایرانی که تحت سر پرستی خالد بن برمک که وی نیز ایرانی بود طرح بغداد را انجام داد
نصرالدین طوسی: (672-598هجری) اهل توس، ریاضیدان، ستاره شناس، دانشمند علم مواد
ناصر خسرو: شاعر نامدار قرن 5 هجری، حکیم فاضل و صوفی پارسی زبان
نظامی‌گنجوی: حکیم ابومحمد الیاس بن زکی بن موئد ملقب به نظامی‌ گنجوی شاعر نامدار ایران زمین در سال 535 در شهرستان اراک - تفرش روستای تاد متولد شد.
بر سر تولد وی اتفاق نظر نمی‌باشد، عده ای نیز باور بر این دارند که وی در شهر گنجه از آران بالای رود ارس به دنیا آمده است، در هر دو شهر شکی بر ایرانی بودن وی نیست زیرا همه گنجه در جمهوری آذربایجان شهری ایرانی است و هم تفرش.
وی یکی از بزرگترین شاعران ایران زمین است که به گفته پارسی شناسان بعد از فردوسی او قراردارد. وی حماسه خسرو پرویز پادشاه ایران را با شیرین به شاهکاری ادبی تبدیل کرد. مخزن‌الاسرار - منظومه لیلی و مجنون - هفت پیکر - و اسکندرنامه از دیگر شاهکار‌های او است.
گنجه از شهرهای کوچک ایران بود و امروز متاسفانه از ایران جدا گشته است و هم اکنون آرامگاه او آنجا قرار دارد
هاتف اصفهانی: شاعر نامدار قرن 12 هجری - استاد پارسی گوی ایران زمین
یحیی بن ابی منصور: (مرگ در 831 م / 216 ه ) از نژاد ایرانی که در بغداد بر آمد ستاره شناس و مؤلف زیج، نوه اش‌هارون بن علی هم ستاره شناس و مؤلف زیج بود
یعغوب بن طارق: (مرگ در 796 م / 180 ه ) از نژاد ایرانی ستاره شناس
یعقوب لیث: یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکومت اعراب در ایران که گامهای اساسی در جهت براندازی تازیان در ایران برداشت وی نمونه دیگری از وطن‌پرستی ایرانیان در برابر هجوم بیگانگان به کشور شان بود. او پسر لیث رویگر بود.
بواسطه کفایت و جوانمردی و دلیری از رویگری و عیاری به امارت سیستان رسید. سپس هرات و کرمان و شیراز و خراسان را گرفت و در جهت پاکسازی ایران از دست اعراب گام برداشت.
وی بر ضد معتمد خلیفه کشتارگر عباسی قیام کرد و برای نابود ساختن حکومت عرب جوانمردانه جنگید. سپس قصد حمله به بغداد را کرد و درصدد آمد که خلیفه اعراب را بکشد لیکن عمرش کفاف نداد و در اثر بیماری در سال 265 هجری قمری در گندی شاپور یا ***ی شاپور امروی خوزستان درگذشت

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

!راز عشق در تواضع است


!راز عشق در تواضع است
عشق کور است ، اما بسیار زیباست
عزیزی نظر مرا جویا شده در زمینه ی چه چیزی عشق را شکل می دهد یا آن را تداوم می بخشد، در پی پاسخ به سوال:
سوال سختی است اما می توانم همانطور که او آن را به سادگی بیان کرده به سادگی هم پاسخ بدهم. من هم به کل سوالات پاسخ نمی دهم بلکه آنچه در این لحظه به ذهنم می آید بیان می کنم، ساده و راحت: عشق را زمانی می توان تجربه کرد که به این حس دست یابی که می توانی خود را آسوده و بی دغدغه از پشت به آغوش کسی رها کنی. حتی چشم بسته و اغتماد کنی به اینکه می دانی که او هست و می دانی که پذیرای توست،وحتما ترا خواهد گرفت ونخواهد گذاشت زمین بخوری و او خواهان توست هر آنگونه که هستی و هر آن گاه که بطلبی اش!
در این حالت که به اطمینان و آرامش نزدیک است حس های منفی حضور ندارد.
من قائل به این نیستم که عشق ملازم با بدبختی و رنج کشیدن است :)
برايم عشق تهي از مفهوم خاصيست. تنها در تصورات روياپردازانه ميتوان آنرا يافت.
دقيقا به ياد جمله دكتر شريعتي ميافتم كه ميگفت: آدمي با عشق به دنبال مرگ ميرود.
عبارت كاملش: «به سه چيز تکيه نکن؛غرور، دروغ و عشق.
آدم با غرور مي تازد
با دروغ مي بازد
و با عشق مي ميرد!»
به نظرم كل چيزي كه مي شد گفت
رو توي همين چند سطر با مهارت و ظرافت گفت. خصوصن اينكه :
"می دانی که پذیرای توست، هر آنگونه که هستی " اين قسمت واقعن عميق ترين بخش يه عشقه به نظرم كه تا وجود نداشته باشه
پايه هاي عشق بدجوري مي لرزه و با هر بادي ممكنه ريشه كن بشه
عشق تملك جو و خود خواهانه نيست.
چیزی شبیه ایثار است.
عشق حركت از مرزهاي خود و پذيرش خواسته هاي معشوق بدون چون وچراست.
مهمترين نشانه ي عشق
این است كه عاشق دائماً ميخواهد به معشوق چيزي بدهد
بدون آن كه به ستاندن ما به ازايي بينديشد.
عاشق نبايد چيزي از معشوق بخواهد.
عشق نبايد مشروط به دريافت عشق متقابل باشد و گر نه عشق نيست و معامله است.

راز عشق در تواضع است
این صفت به هیچ وضع نشانه تظاهر نیست
بلکه نشان دهنده احساس و تفکر قوی است ـ میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند ـ تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه محبت آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد

راز عشق در احترام متقابل است
احساسات متغیر اند امااحترام دو نفر ثابت میماند
اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است
با احترام به نظریات اش گوش کن
احترام باعث میشود که او بتواند خودش باشد
حقیقت اصلی عشق یعنی تفکر را از یاد نبری
آیا یک رابطه دراز مدت مهمتر از اختلافات کوچک و زود گذر نیست ؟
راز عشق در این است که
حس تملک را از خود دور کنی
در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود ـ
در عوض به راه حلی فکر کنی که در آینده از بروز چنین سوء تفاهم هایی جلوگیری کنی

راز عشق در این است که
باور ها آرمان ها و اهدفتان را با یکدیگر در میان بگذارید

عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
..........................
...........................
آن که هیچ نمیداند، به چیزی عشق نمیورزد. آن که از عهده هیچ کاری بر نمیآید، هیچ نمیفهمد. آن که هیچ نمیفهمد، بی ارزش است. ولی آن که میفهمد؛ بی گمان عشق میورزد، مشاهده میکند، میبیند.... (.:هرچه بیشتر دانش آدمیدر چیزی ذاتی باشد، عشق بدان بزرگتر است... هرکه فکر کند همه میوه ها در همان وقت میرسند که توت فرنگی، از انگور چیزی نمیداند.
متن ارسال شده از یک دوست می باشد.

قمه زني

سلام به همه دوستان گلم. خیلی خوشحالم که تنهام نمی زارین شرمنده تک تک تون هستم. می دونم اونجور که باید و شاید بهتون سر نمی زنم. همین جا از همه عذر می خوام.
اما برای امروز می خوام در مورد مطلبی بنویسم که با حال و هوای محرم بی ربط نباشه همون طوری که از عنوان پست مشخص است موضوع ما قمه زنی است. (نمی دونم شاید پارسال هم در این مورد گفته باشم . اپر موضوع براتون تکراریه به یزرگواری خودتون ببخشید.) اول از همه می خوام در مورد تاریخجه قمه زنی بگم. تمام این مطالب همه رو می تونید درستی یا نا درستی شون رو توی همین نت بگردین و مطمئن بشین. از من نخواین که با رفرنس بهتون بگم. چون آدمی که تو هفت آسمون هم بعید می دونم یه دونه ستاره که نه سنگ آسمانی هم نداره رفرنس خواستن ازش بی لطفیه. اگر حودتون بگردین قطعا نکات جالب تر از اون چیزایی که من می خوام بگم بدست میارید.
در زمان یکی از شاههای قاحار که اگه اشتباه نکنم شاه عباس نیروهای ایرانی وقتی از جنگ چالدران بر میگشتن از اونجایی که به شدت شمست خورده بودند و روی بازگشت به شهر نداشتند وفتی به نزدیکی دروازه های شهر می رسند و نگهبان های دروازه رو می بینند که روی برج درحال نگهبانی هستند برای اینکه نشون بدند شکست خوردند و چقدر ناراحت هستند. شروع می کنند با شمشیرهاشون به سر و روی خودشون زدن. نگهبان ها هم برای اینکه با اونها هم دردی کنند شمشیرهاشون رو به سر می زنند. این واقعه از شانس خوب یا بد آنها مصادف بوده با دهه اول محرم. سال بعد به نشانه سالگرد عذاداری کشته شدگان چالدران باز دهه اول محرم شمشیرهاشون رو به فرق سر می زدند. این رسم چون با محرم همراه بود هنوز بعد گذشت سالها گهگاه می بینیم با اینکه در سالهای اخیر از طرف علماا و دولت به شدت نهی شده اما باز هستند کسانی که قمه زنی می کنند.
البته قمه زنی ایرانی ها در مقابل قمه زنی مردم عراق در حقیقت هیچ چیزی نیست. ایشالا قسمت همه مون بشه بریم کربلا. فاسله بین دو حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس چیزی حدود یک کیلومتر است. ( من که نرفتم اما از روی عکسهایی که دیدم تخمین می زنم) این فاصله یک کیلومتری (کمتر یا بیشتر) رو دسته ای از عراب عراق چیزی بیشتر از صد و هفتاد بار (170)!!! قمه رو بر فرق سر خودشون فرود میارن. این رو مستفیم از استادی شنیدم که یک عاشورا خودش کربلا بوده و تعریف می کرد. راستش ایشون شمرده بود و می گفت 174 بار بوده دقیقا!!! وقتی قمه زنی شون تموم می شه فرق سر اونقدر شکافته و خون اومده که صورت از خون قرمز شده و جمجمه کاملا شکافته و مغز سر کاملا معلوم شده. تا اینجاش قسمت بد ماجراست. که همه رسانه های غربی از این قسمت به شدت سوء استفاده کردند و از اون به عنوان تحجر شیعیلن و وحشی گری اونها به ویژه ایرانی ها چون این رسم ازا یران آغاز شده نام می برند. اما چیزی که هیچ کدام از رسانه های غربی به اون اشاره نمی کنند چون به ضررشون هست اینه که کسی که قمه می زنه بخصوص اون اعرابی که اون حور فرق سرشون شکافته چی بر سرشون میاد. آیا توی گدارشاشون این رو هم کی گن کسی که به اون وضع وخیم افتاده که هیچ بیمارستانی حاضر نمی شه قبولش کنه چطور می شه خوب می شه؟ جئابش خیلی ساده است. بعد اتمام قمه زنی کمی خاک تبرک روی زخم می ریزند و سر رو محکم با پپارچه می بندند و فرد تا فردا صبحش می خوابد فردا که سرش را باز می کند تنها چیزی که مشخص است خطی است که از جای جوش خوردن پوست سر است که چیزی شبیه حای حوش خوردن بخیه است که گاهی کمی گوشت اضافه آورده است.
جالب تر از همه اینها این است کسی که قمه می زند معمولا نذری دارد که بلا استثنی بعد از قمه زنی حاجت خود را می گیرند. اینکه چطور می شود رسمی که کاملا به غاط وارد دین شده و نشانه تحجر و وحشی گری محسوب می شود به طور معجزه آسا باعث خوب شدن شخص می شود و بیشتر از آن شخص حاجت خود را از این رسم صد در صد نا درست و انحرافی می گیرد؟
.
اگر عمری باقی بود و قسمت شد و خدا خواست در پست بعدی سعی می کنم به این سوال پاسخ بدهم. البته تا اونجایی که عقل ناقصم و اطلاعاتی که جمع کردم اجازه بدهد.
.
این روزها روزهای عذاداری آقا امام حسین (ع) و یاران باوفای ایشان است. این ایام سوگواری رو به نوبه خودم اول از همه به آقا ولی عصر (عج) و بعد شیعیان دل سوخته حضرتش تسلیت می گویم.
اگر حالی رخ داد و باران گرفت
دعایی به حال بیابان کنید
التماس دعا

۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

گزیده ای از بهترینهای سخنان بزرگان


مهم این نیست که در کجای این جهان ایستاده ایم
مهم این است که در چه مسیری گام برمی داریم. ((هولمز))
اعتصام الملک : حقیقت گفت مرا برهنه بگذارید و پیرایه بر من مبندید زیرا من هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم.
ژان ژاك روسو : قلب، دانشمندترين فلاسفه و دانايان است, كسي كه صاحب قلب پاك باشد به نصيحت حكما احتياجي ندارد
توماس جفرسون : صداقت نخستين بخش كتاب عشق است
ویلیام تن : عقل بی عاطفه خطرناک است و عاطفه بدون عقل قابل اعتماد نیست، آدم کامل آنست که هم عقل دارد و هم عاطفه
باربارا دی آنجلیس : عشق همان چیزی است که به شما امکان می دهد بارها و بارها متولد شوید
وینه : زندگی به وجود آوردن اثری جاودان است .
ولتر : يك قلب پاك از تمام معابد و مساجد زيباي جهان زيباتر است.
سنت بور : تنها به قصد دست یافتن به امور محال است که بشر می تواند به بالاترین حد امور ممکن دست یابد.
چارلي چاپين: در دنيا جاي كافي براي همه هست پس بجاي اينكه جاي كسي را بگيري سعي كن جاي خودت را پيدا كني.
ارنست رنان : سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست
سر والتر اسکات : یک ساعت زندگی با افتخار و شکوه به یک قرن گمنام زیستن می ارزد
مولوی : چون بسی ابلیس آدم روی هست *** پس به هر دستی نباید داد دست
روسکین: سرانجام کشف شد که صاحب بیمارترین افکار و خشن ترین قلبها مردانی هستند که زود به زود عاشق می شوند.
مال اشربر: اگر کمتر به غیر ممکن عقیده مند باشیم خیلی کارها خواهیم کرد.
ايوان شفر:هرچه بيشتر انسان ها را مي شناسم، سگ ها را بيشتر ستايش مي کنم .
شکسپیر : عشق ، در واقع عذاب است، ولی محروم بودن از عشق مرگ است.
ویستون چرچیل : ماجرا جو و خطرناک باشید با روزگار به مقابله برخیزید و ترس به خود راه ندهید زیرا هر چه پیش آید خوش آید.
دیسرائیلی : جوانی که به بالا نمی نگرد ، نظرش به پایین می افتد و کسی که به را ه کمال نمی رود ، به پستی می گراید.
وین دایر : بیشتر مردم به پشت شیشه خودروهایشان این برچسب را می زنند:" امروز، اولین روز از بقیه زندگی من است." من ترجیح می دهم اینگونه تصور کنم:" امروز، آخرین روز زندگی من است و می خواهم طوری زندگی کنم که انگار دیگر هیچ فرصتی ندارم."
ژان پل ساتر : نبوغ ، جوهر تفکر است
اگوست کنت : چرا باید در انتظار بهشت موعود احتمالی باشیم ؟ما خود قادریم یک بهشت واقعی در عرصه زمین به وجود آوریم.
شوپنهاور : هوش و استعداد خود را پرورش ده ولی نه از راه مطالعه صرف بلکه به وسیله تفکر توام با عمل ، تمايل اکثر فضلا به مطالعه شبيه تلمبه است ، خالي بودن مغزهاي خودشان موجب می شود که افکار مردم ديگر را به سوي خود بکشند؛ هرکس زياد مطالعه کند به تدريج قدرت تفکر را از دست می دهد.
ویلیام جیمز : سگی که هم خانه من است نمی فهمد من که هستم و چه هستم اما احساس می کند که دوست اویم , مرتب دم خود را می جنباند و در ذهن من چون فرشته ای که در ماورای ابرهاست , تاثیر خوشی به جا می گذارد! او آرزو می کند کارخوبی انجام دهد.
نیچه : شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد.تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند.
لوبون : يكي از مهمترين راههاي خوشبختي حقـير شمردن مرگ است

ارد بزرگ : هنر ، ابزار فرهیختگان است
شوپنهاور : به من بگو قبل از آمدن به اين دنيا كجا بودي ، تا بگويم بعد از مرگ كجا ميروي
شاتوبريان : كسانيكه حقيقت را درك كرده اند با افرادي كه حقيقت را دوست دارند برابر نيستند

چارلز مورگان : هيچ چيز در زندگي شيرين تر از اين نيست كه كسي انسان را دوست بدارد. من در زندگاني خود هر وقت فهميده ام كه مورد محبت كسي هستم, مثل اين بوده است كه دست خداوند را بر شانه خويش احساس كرده ام
ضرب المثل هندی : سکوت هرگز اشتباه نمی کند و هر چه طولانی تر باشد ، بهتر قضاوت می کند

زرتشت : زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد که پندارتان , کردارتان وگفتارتان نیک باشد.
گوته : اگر هنري داري بياور و گرنه هنرنمايي مكن كه رسوائي ببارخواهد آورد
اري پيد : تجربه را در روي تختخواب نرم و متكاي پرقو نميتوان بدست آورد
ارد بزرگ : رازت را مگو ، و اگر گفتی با خواهش و التماس ، از شنونده مخواه که رازت را به دیگران باز نگوید
برنارد شاو: انقلاب ستمديدگان را آزاد نمي کند تنها استثمارگران را عوض مي کند.

فردریش نیچه : مردم دنیا دو دسته اند یکی زیر دستان و دیگر بزرگان اصالت ، و شرف متعلق به بزرگان است و آنها غایت وجودند و زیر دستان وسیله اجرای هدفهای ایشان هستند ترقی دنیا و بسط زندگی انسان بوسیله بزرگان و سرداران صورت می پذیرد که معدودند ، نیکی و راستی و زیبایی امور حقیقی و مطلق نیستند ، آنچه حقیقت دارد آن است که همه کس خواهان توانایی است و می خواهد زندگی خود را بالا ببرد ، غایت وجود " پیدایش مرد برتر است " و ترتیب زندگانی و اصول اخلاقی باید چنان باشد که مرد برتر ظهور کند .



هنری ترو : از این نکته مشوق تر نمی توان که بشر دارای قدرت انکار ناپذیری است که می تواند با یک مجاهدت آزادی زندگی خود را اعتلا دهد اگر کسی در جهت رویا و تخیل های خویش راه برود و کوشش کند و آن زندگانی ای را که در عالم خیال برای خود مجسم کرده است فراهم سازد با موفقیتی که در لحظه های عادی غیر منتظره است مواجه خواهد شد.



پاسکال : ما هرگز زندگی نمی کنیم ، بلکه امیدوار به زندگی هستیم .

ژان ژاک روسو : انسان همیشه برای چیزهایی که آرزو می کند قدرت کافی را داراست فقط سستی اراده است که نمی گذارد او در راه رسیدن به آرزوی خود گام بردارد .

سارا برنار : ازدواج چیزی جز یک دوستی که به تصویب پلیس رسیده است نیست .

ارسطو : دو چیز اندوه را از بین می برد یکی دیدار دوستان ، دیگر سخن دانایان و عالمان.

چارلز کیترنیک : مشکلی که خوب تشریح و حلاجی شده باشد نصفش حل شده است.

پنتاگوراس : در میان آتش و زنها افتادن هر دو یکی است.

ارنست رنان : سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست .

کانت : اگر از انسان آرزو و خواب گرفته شود ، بیچاره ترین موجود روی زمین است.

فلورانس نایتینگل : اگر قرار باشد من روزی تجربه شخصی خود ، درباره حس همدردی کتابی بنویسم ، کتاب خود را چنین شروع می کنم : در زنان حس همدردی مطلقا وجود ندارد.

سیسرون : هرگز نمی توان با آدمهای کوچک کارهای بزرگ انجام داد

سر والتر اسکات : یک ساعت زندگی با افتخار و شکوه به یک قرن گمنام زیستن می ارزد

سر والتر اسکات : کسی که شجاعت ندارد ، در او حقیقت نیز موجود نیست و کسی هم که حقیقت ندارد ، صاحب فضیلتی نیست.

ماکسیم گورکی : معنی زندگی را در قدرت باید جستجو کرد ، هرلحظه از زندگی، ما باید هدف عالیتری داشته باشیم.

روسکین : سرانجام کشف شد که صاحب بیمارترین افکار و خشن ترین قلبها مردانی هستند که زود به زود عاشق می شوند.

شاتو بریان : یک اراده خم نشونده ، بر همه چیز، حتی بر زمان قالب می آید.

پاتریک هنری : یا به من آزادی بدهید یا مرگ.

کوندیلاک : اگر می خواهید صلح را حفظ کنید با داشتن برتری و مزایا حاضر به پیکار باشید این نکته در کتابهای بسیاری به کار رفته ولی در عمل هنوز ناشناخته و مجهول است.

شوپنهاور : افراد پست و فرو مایه از خطاهای اشخاص بزرگ لذت فراوان می برند.

علی ابن ابی طالب : یک زن چیزی جز شوهر نمی خواهد ، ولی وقتی به او دست یافت همه چیز می خواهد.

امرسان : آنچه هستید شما را بهتر از آنچه می گویید معرفی می کند.

گوته : مرد عمل وجدان ندارد تنها مرد فکر است که با وجدان است.

گوته : اغراق گویی برای زنان خیلی طبیعی تر از راستگویی است.



فردریک شیللر : مافوق همه چیز داشتن، خیالهای بزرگ و قلب پاک است .

فردریک شیللر : در دنیا تنها کسی موفق می شود که به انتظار دیگران ننشیند و همه چیز را از خود بخواهد .

اسکاروایلد : نویسندگی مستلزم داشتن اطلاع و استعداد است ، سیاست نه علم می خواهد و نه استعداد ، کافی است که مرد سیاسی فقط پر رو باشد.

لاروشفوکو : دوری ، عشقهای معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ و جاودانی را شدید می کند مانند باد که شمع را خاموش و آتش را شعله ور می سازد

لاروشفوکو : اینکه ما فکر می کنیم بعضی چیزها محال است ، اغلب جهت آن است که برای خودمان عذری آورده باشیم

لاروشفوکو : گاهی از عقل برای گفتن واژه های ابلهانه استفاده می کنیم

لاروشفوکو : فقط یک چیز از رسوایی سیاسی بدتر است ! گمنامی سیاسی

لاروشفوکو : بهترین راه دشمن تراشی ، داشتن و بکار انداختن استعداد و لیاقت است.

لاروشفوکو : هر وقت می بینم مردم در امری با من هم عقیده اند یقین می کنم که در آن خصوص به خطا رفته ام

تی .اس.الیوت : هرکس نبوغی دارد ، اما اغلب فقط برای چند دقیقه

انوره دو بالزاک : استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد

ژان پل سارتر : انسان یک مشت عاطفه بیهوده است ، نفس دائما می خواهد خود را بنا کند ولی پیوسته این بنا فرو می ریزد

گوستاو لوبون : مقام هر فرد در زندگی ، مربوط بدانچه که می داند نیست ، بلکه مربوط است بدانچه که می خواهد و بدانچه که می تواند.

گوستاو لوبون : جریان تاریخ را تعصب ها به وجود می آورد نه منطق و عقل

گوستاو لوبون : تنها خرافات امپراطوریها را واژگون کرد

زرتشت : کار خوبی که برای دیگران انجام می دهید ، وظیفه و تکلیف نیست بلکه نوعی لذت است ، زیرا به سلامت و بشاشیت خاطر شما می افزاید .

زرتشت : صبر و تحمل موقعی خوب است که مبدا و اصل مشروع و منزهی داشته باشد ، و گرنه در مقابل حق کشی و تبعیض و بیدادگری صبر تعبیر می شود به ضعف و ضعف مقدمه فناست .

الین چانک : آدم شجاع یکبار می میرد ولی ترسو هزار بار .

ادوارد فیلیپس : مردی که اشتباه نکند ارزش کارهای بزرگ را نخواهد داشت .

مولیر : هر قدر کسی را بیشتر دوست داشته باشید کمتر مغرورش کنید.

ژرژ هگل : ملت ها احکام صحیح خود را از تاریخ دریافت می دارند.


پاتریک هنری : مرد بزرگ تنها به خود متکی است و جز از خود از هیچکس چیزی طلب نمی کند ولی مردان کوچک از دیگران توقع دارند .

آناتول فرانس : خنده بهترین اسلحه با زندگی است .

آناتول فرانس : قوه تخیل و خیالبافی مردمان حساس را به هنرپیشگی می کشاند و اشخاص متهور را قهرمان می سازد.

بودا : در تنی نحیف می تواند اندیشه های بزرگ مسکن گیرد.

دیسرائیلی : جوانی که به بالا نمی نگرد ، نظرش به پایین می افتد و کسی که به را ه کمال نمی رود ، به پستی می گراید.

دیسرائیلی : کسانی که دنیا را تکان داده اند در استعدادهای طبیعی نابغه نبوده اند ، بلکه بر عکس قوای عقلی آنان از حد معمول و متوسط تجاوز نمی کرده است ولی به یک صفت ممتاز بوده اند : ثبات و استقامت

نامه معروف چارلی چاپلین به دخترش را یک ایرانی نوشته !!!



نامه معروف چارلی چاپلین به دخترش را یک ایرانی نوشته
!!!

کمتر کسی پیدا میشه که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش رو نخونده باشه . نامه ای که در کشور ما سی سال دست به دست چرخید . در مراسم رسمی و نیمه رسمی بارها از پشت میکروفن

خونده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خوندن اون به لبخند غمگین چاپلین فکر کردن که جهانی از معنا رو در خود داشت . اگر بعد از این همه سال بهتون بگن این نامه جعلی است چی میگین ؟؟! لابد عصبانی میشید و از سادگی خودتون خنده تون میگیره . حالا اگر بگن نویسنده واقعی این نامه سی ساله که فریاد میزنه این نامه رو من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمیکنه چه حالی بهتون دست میده ؟ فکر میکنید واقعیت داره ؟ خیلی ها مثل شما سی ساله به فرج ا... صبا نویسنده واقعی این نامه همینو میگن : واقعیت نداره !!!!!

فرج ا... صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است . او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار میاد .

.......... ماجرا برمیگرده به یه روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر .

فرج ا... صبا اینطور میگه : " سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد . به هر حال می خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟ گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . "

بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد .

حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!! "

بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقیتش را می خورد. چرا که این نامه آنقدر صمیمی و واقعی نوشته شده که حتی یک لحظه هم به فکر کسی نرسیده که ممکن است دروغین باشد.
دروغین؟ اسم این کار را نمی شود جعل نامه گذاشت. مخصوصا آنکه نویسنده خودش هم تابحال صدهزار بار این موضوع را گوشزد کرده است. اما وای از آن روزی که این مردم بخواهند چیزی را باور کنند. این را ، فرج اله صبا می گوید

جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر ؟ این را میدانم . فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش . اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ، بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی تو را به آسمانها ببرد . به آسمان برو اما گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن . زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد ، هنرنمایی میکنند . من خود یکی از آنها بوده ام . جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم . آن داستان هم شنیدنی است . داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیرد ، داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ، چشیده ام. با این همه زنده ام و از زندگان هستم . جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ، دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می آیی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن . حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس . حال زنش را بپرس . به نماینده ام در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .

دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن . هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند . وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان میبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل . زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است .

پدر تو ، چارلی چاپلین
__________________

چاپلين سي سال است وبال گردنم شده
ماجراي نامه چارلی چاپلین به دخترش سی سال است با فرج الله صبا است. این کتاب به سه زبان ترکی استانبولی و آلمانی و انگلیسی ترجمه شده و بارها از روی آن نوار، دکلمه و گزارش های تلویزویونی تهیه شده است.
تهران_ ميراث خبر
سايت کتاب_ الهه خسروي يگانه: کمتر کسي پيدا مي شود که نامه تاريخي چارلي چاپلين به دخترش را نخوانده باشد. « دخترم جرالدين ! اينجا شب است. همه سربازان بي سلاح خفته اند...» نامه اي که حداقل به سه زبان زنده دنيا ترجمه شد و سي سال دست به دست چرخيد. در مراسم رسمي و نيمه رسمي بارها و بارها از پشت ميکروفن خوانده شد و مردم کوچه و بازار با هر بار خواندن آن به لبخند غمناک چاپلين انديشيدند که جهاني از معنا را در خود نهفته داشت. اگر بعد از اين همه سال به شما بگويند اين نامه جعلي است چه مي گوييد؟ لابد عصباني مي شود و از سادگي خودتان خنده تان مي گيرد. حالا اگر بگويند نويسنده واقعي اين نامه سي سال است که فرياد مي زند اين نامه را من نوشتم نه چاپلين و کسي باور نمي کند چه حالي به شما دست مي دهد؟ فکر مي کنيد واقعيت ندارد؟ ديگراني مثل شما هم سي سال است به فرج الله صبا نويسنده واقعي اين نامه همين را مي گويند: واقعيت ندارد. اگر چه سال ها پيش هوشنگ گلمكاني به داد اين همكار قديمي رسيد و در مجله فيلم اشاره كوتاهي به اين موضوع كرد(اين را بعدتر فهميدم)
فرج الله صبا نويسنده و روزنامه نگار کهنه کاري است. او سال ها در عرصه مطبوعات فعاليت داشته و امروز ديگر از پيشکسوتان اين عرصه به شمار مي رود. داستان اين سوءتفاهم که به قول خودش يک نوع خرافه روزنامه نگاري است ، براي نخستين بار نيست که از زبان او روايت مي شود اما اميدوار است که آخرين بار باشد. آخر حالا سي سالي مي شود که چاپلين وبال گردن او شده است.
***
سردبير مي گويد هيچ مي دانستي نامه چارلي چاپلين به دخترش که سال هاست در ايران دست به دست چرخيده جعلي است ؟ » شاخ هايم کم کم در حال سبز شدنند.
ـــ به فرج الله صبا زنگ بزن و ماجرا را زنده کن.
نه فايده اي ندارد. شاخ هايم ديگر درآمدند. فرج الله صبا استاد خيلي از ما روزنامه نگارهاي تازه به دوران رسيده است. چه در قالب تحريريه هاي مختلف و چه در کلاس هاي آموزش روزنامه نگاري مثل مرکز مطالعات و تحقيقات رسانه ها. يادم هست در همين کلاس هاي رسانه زماني که هيچ کس زويا پيرزاد و داستان هايش را نمي شناخت کتابش را دست گرفت و خط به خط برايمان خواند تا به ما موجز نويسي را ياد بدهد. بماند که کتاب را هم از او گرفتم و هنوز پس نداده ام. حالا باورم نمي شود دست به جعل چيزي مثل نامه چارلي چاپلين بزند. تلفن را که بر مي دارد تا خودم را معرفي مي کنم مي شناسد: هان! خسروي جان! حالت چطوره؟
من که جرات ندارم بحث جعلي بودن نامه را پيش بکشم. من و من مي کنم و آخر سر مي گويم : استاد! درباره نامه چارلي چاپلين مي خواستم...
با شلوغي و حرارت هميشگي اش حرفم را قطع مي کند تا بگويد: ول کن دختر! اين نامه چارلي چاپلين سي سال است بيخ گريبان ما را گرفته است و ول نمي کند. آن نامه را من نوشتم نه چاپلين خدا بيامرز. چارلي بيچاره روحش هم خبر نداشت. آن نامه فقط زاده تخيل من است.
و ماجرا آغاز مي شود. ماجرايي که باز مي گردد به يک روز غروب در تحريريه مجله روشنفکر: «سي و چند سال پيش در مجله روشنفکر تصميم گرفتيم به تقليد فرنگي ها ما هم ستوني راه بيندازيم که در آن نوشته هاي فانتزي به چاپ برسد. بهرحال مي خواستيم طبع آزمايي کنيم. اين شد که در ستوني هر هفته نامه هايي فانتزي به چاپ مي رسيد. آن بالا هم سرکليشه «فانتزي» تکليف همه چيز را روشن مي کرد. بعد از گذشت يکسال ديدم مطالب ستون تکراري شده. يک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اينقدر تکراري اند. گفتند: اگر زرنگي خودت بنويس! خب ، ما هم سردبير بوديم. به رگ غيرت مان برخورد و قبول کرديم. رفتم توي اتاق سردبيري و حيران و معطل مانده بودم چه بنويسم که ناگهان چشمم افتاد به گراوري که روي ميزم بود و در آن عکس چارلي چاپلين و دخترش چاپ شده بود. همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه اي از قول چاپلين به دخترش نوشتم. از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار مي آورد زود باش بايد صفحه ها را ببنديم. آخر سر هم اين عجله کار دستش داد و کلمه فانتزي از بالاي ستون افتاد. همين شد باعث گرفتاري من طي اين همه سال».
بعد از چاپ اين نامه است که مصيبت شروع مي شود: «آن را نوار کردند ، در مراسم مختلف دکلمه اش مي کردند ، در راديو و تلويزيون صد بار آن را خواندند ، جلوي دانشگاه آن را مي فروختند ، حتي مرحوم مطهري در مقدمه کتابش «حقوق زن در اسلام» از آن استفاده کرد. هر چقدر که ما فرياد کشيديم آقا جان اين نامه را چاپلين ننوشته کسي گوش نکرد. بدتر آنکه به زبان ترکي استانبولي و آلماني و انگليسي هم منتشر شد. حتي در چند جلسه که خودم نيز حضور داشتم باز اين نامه را خواندند و وقتي گفتم اين نامه جعلي است و زاييده تخيل من ريشخندم کردند که چه مي گويي ما نسخه انگليسي اش را هم ديده ايم!»
صبا ، حالا نمي داند چرا يک ماهي هست که دوباره اين قضيه جان گرفته است. از من که مي پرسد به سردبير نگاه مي کنم و مي فهمم منبع خبرش را لو نخواهد داد. براي همين من هم اظهار بي اطلاعي مي کنم تا اينکه صبا مي گويد: «به گمانم چون در اين انتخابات اخير يکي از کانديداها از اين نامه استفاده تبليغاتي کرد دوباره اين موضوع باب شده و گرنه چند سالي بود که اين موضوع ديگر فراموش شده بود.»
بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقيتش را مي خورد. چرا که اين نامه آنقدر صميمي و واقعي نوشته شده که حتي يک لحظه هم به فکر کسي نرسيده که ممکن است دروغين باشد.
دروغين؟ اسم اين کار را نمي شود جعل نامه گذاشت. مخصوصا آنکه نويسنده خودش هم تابحال صدهزار بار اين موضوع را گوشزد کرده است. اما واي از آن روزي که اين مردم بخواهند چيزي را باور کنند. اين را ، فرج اله صبا مي گويد.
ماخذ:
خبر گزاری میراث فرهنگی
http://www.chn.ir/News/?id=1654§ion=4


فرج الله صبا و نامه چارلی چاپلین
در انجمن ایران انگلستان /تبادل نظر پرنیان
http://www.tehranlondon.com/article.php?id=29421

براي امروز - روزنامه ابتکار

- اگر  از ترس هاي دروني خود رها شويم، حضور ما خود به خود موجب رهايي ديگران از چنگال ترس خواهد شد  .  (نلسون ماندلا) 
- ناملايمات  موثرترين آموزگار زندگي هستند. هنگام بروز مشکلات بايد شاد و شکرگزار باشيم. نه از اين جهت که رنج بردن خوب است، بلکه به خاطر پيامدهاي خوبي که دارد  .   (جو آن آندرسن) 
- تعداد  کساني که در کارها شکست مي خورند با تعداد کسانيکه کارها را بطور نيمه تمام رها مي کنند، رابطه مستقيم دارد. (جوزف مک کلندون)
- هرگز  مردي ولو بسيار نادان را نديدم که از وي چيزي نتوانسته ام بياموزم.    (گاليله)
- خواسته  مراد از مريد خاموشي و ژرف نگريست، و خواهش مريد از مراد، نشان دادن مسير پيشرفت.    (ارد بزرگ)
- ما  از جنس روياهايمان هستيم  .  (ويليام شکسپير)
- اگر  قرار باشد بايستي و به طرف هر سگي که پارس مي کند سنگ پرتاب کني، هرگز به مقصد نمي رسي  .  (لارنس استرن)
- هيچ چيز بهتر از کار کردن بجاي غصه خوردن، آدمي را به خوشبختي نزديک نمي سازد.    (موريس مترلينگ)
- چنان  باش که بتواني به هر کس بگويي: «مثل من باش  .  » (امانوئل کانت)
- يا چنان نماي که هستي، يا چنان باش که مي نمايي.    (بايزيد بسطامي) 


روزنامه ابتکار
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=59627

شعری از شاعر معاصر آقای وحيد پورزارع = ما گول خوردیم



معرفي وحيدپورزارع



معرفی آقای وحيدپورزارع
تاريخ تولد: چهار شنبه 1 بهمن 1359
کشور: ايران شهر: tehran

دستای تو دیگه دست یه مهربون نیست .....
حرفای تو دیگه حرف یه همزبون نیست ......

شعراز شاعر معاصر آقای وحيدپورزارع
ما گول خورديم »:
__________________________:
سرت را که بالا بیاوری
چیزی از نجابت ات کم نمی شود ،
خیالت راحت
فرشته های روی شونه هات
پیرتر از آنند ، که حساب و کتاب بیخودی خوبیت را
کف دست بنویسند !...
گناه اگر کنی
از آسمان ستاره می افتد ،
دامنت را بلند کن ،
به چیدن خوشه خوشه آمده ام !
دست پُر اگر از این سیاهی بر نگشتم
دراز می افتم رو به جاده ای که از روم
قطار بهشت بگذرد !
چقدر خندیدیم با دهان پر از زُهل
چقدر مُردیم با دهان پُر از گریه !
تمام آبهای خلیج و خزر
به سمت تو می ریزند
از تو آب می خورد این همه باغهای انگور وسیب
شرابی ام کن
پوست بکن سیب و لعنت به من اگر نخورم !
چرا زمان پرتاب نمی رسد؟
من با هیچ کس شوخی نمی کنم
حتی تو ، قدیسک ساعت دوازده !
روسری ات را بردار
هوای این نقطه از تهران
هوایی ات نمی کند !
به درد هیچ شیطانی نمی خوریم
معادلات جهان بگذار مجهول بماند
در کار ما حتی خدا !
نمی خواهم پاک بمیرم
وقتی خاک ناپاک است ،
برای این همه شرم ،
بی شرمی ام را متاسفم !
در ارتفاع هزار پایی زمین ایستاده ام
میترسم از پاهام
پا بده
این برج هر لحظه میریزد
به فاصله ی پلکی به هم زدن اما
جهان نمی ریزد !
دروغ محض است ،
قدیسک ساعت دوازده !
پرده بردار که دور تو بچرخم
با وضوی شراب از باغهای انگوریت !
سرم را که بالا بیاورم
تیغ و نفرین کتاب نا خوانده
میزد ..میبُرد از ته همه ی رگهای بسته ام را
ما گول خوردیم
باید از راهی که آمده بودیم
بر نمی گشتیم
حتی اگر قطار جهنم از جنازه هامان می گذشت
سرت را که بالا بیاوری
فرشته های جوان جانشین
نجابتت را می دزدند !
ما را به سمت هم پرت نمی کنند ،
و از دست سیب و شراب هم
کاری بر نمی آید
روسری ات را محکم بچسب
ما گول خوردیم !
شاعر معاصر آقای وحيدپورزارع

سایت بررسی سخنان و جملات حکیمانه ارد بزرگ


۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

دنيا خانه ی من است»/بخش اول/احمد افرادی به قلم آقای مهدی خطیبی



دنيا خانه ی من است»/بخش اول/احمد افرادی
* در موضوع آموزش (شعرنو) به قلم آقای مهدی خطیبی
____________________________
درود بر تمامی همراهان عزیز
در ادامه جمع خوانی و برای این که دوستان عزیز با شعر نیما بیشتر آشنا شوند به مرور مقالات ارزشمندی که در مورد گفتمان شعر نیمایی است ، حضورتان ارائه می شود امید است این مقالات حضور بیشتری بر سایت داشته باشند
با چنین امید
مهدی خطیبی
___________________________
معرفی نویسنده:

دوست خوبم احمد افرادی در سال 1331شمسی در ساری زاده شده است .
اودر سال 6 135دررشته مهندسی مکانیک ، از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شد. مدتی در یکی دو کارخانه پست مدیریتی داشته است. آخرین شغل او ( همراه با گذراندن دوره ی تکمیلی on the job training) ، مهندسی هواپیما بود . احمد افرادی در سال 1365 به قصد ادامه ی تحصیل از کشور خارج شد و در حال حاضر در برمن آلمان زندگی می کند
«دنيا خانه ی من است»
درآمدی بر نوآوری‌های نيما
بخش اول__________________:
• همان گونه که انقلاب مشروطيت ـ در نگاه و نظر پيشگامانش ـ به انقلاب فرانسه و روشنفکران و متفکران عصر روشنگري اروپا نظر داشت، شعرنو فارسي ـ اعم از تجربه ی موفق نيما، که بر يک نظام معرفتي و نظري بنا شده بود و يا آن چه که به صورت پراکنده و گذرا در «محمد مقدم»، «تندرکيا»، «ش ـ پرتو» و«هوشتگ ايراني» مي‌بينيم ـ از تحولات شعري اروپا متأثر بود. نيما، به جد معتقد بود که نه تنها «انقلاب ادبي»، حتي هنر شاعري ـ از یک منظرـ در گرو اشراف به تحولات ادبي در سطح جهان است.

احمد افرادی
afradi@gmx.de
______________________
جنبش اصلاحاتي که از سوي ( عباس ميرزا ـ میرزا عیسی قائم فراهانی ) شروع شد و در میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام ، اميرکبير، سپهسالار، ملکم خان، مستشارالدوله و ديگران ادامه يافت، به رغم آن که نتوانست بنيادهاي نظم کهن را به تمامي براندازد، اما، درطول چند دهه، و نهايتاً در بستر انقلاب مشروطیت و پی آمدهای آن ، نظم جديدي را درعرصه‌هاي حيات انسان ايراني ايجاد کرد.
از ميان همة عوامل مؤثر در جنبش نوانديشي ایران ، ادبيات با طرح مسائل اجتماعي، انتقاد از استبداد و افشای خرافات، نه تنها نقشي استثنايي در تحول و نو کردن جامعه به عهده داشت، بلکه خود نيز، از اين رهگذر در معرض دگرگوني قرار گرفت.
جنبش مشروطه خواهی، که ـ صرفنظر از اهداف ضداستبدادي و قانون‌خواهانه ـ در آرمان‌هاي ـ بعضاً دور از دسترس ـ روشنفکران و پيشگامانش معني پيدا مي‌کرد، نگاهش به افق‌هاي روشن و گسترده در آن سوي مرزها بود و متأثر از ادبيات اروپا، نه تنها نقد جامعه بلکه نقد و بازنگري ادبيات گذشته را نيز در دستور کارش قرار داد.
« میرزا فتحعلی آخوندزاد ، آغاز گر نقد ادبی جدید [ در ایران ] است » . او اولين کسي بود که ـ حدود 130 سال قبل ـ در ايران از ژانر ادبي جديدي به نام «نقد ادبي» نام برد :
« « ... این قاعده در یوروپا متداول است و فواید عظیمه در آن مندرج . مثلأ وقتی شخصی کتابی تصنیف می کند ، شخص دیگری در مطالب تصنیفش ایرادات می نویسد به شرطی که حرف دل آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در میان نباشد . و هرچه گفته آید، به طریق ظرافت گفته شود . این عمل را قریتقا ، به اصطلاح فرانسه کریتیک می نامند ... نتیجه ی این عمل این است که رفته رفته نظم و نثر و انشاء و تصنیف ، در زبان هر طایفه ی یوروپا سلاست به هم می رساند و از جمیع قصورات به قدر امکان مبرا می گردد [و] مصنفان و شاعران از تکلیفات و لوازم خود استحضار می یابند . اگر این قاعده به واسطه ی روزنامه ی طهران در ایران [ روزنامه ی ایران ، در تهران ] نیز متداول شود هر آینه موجب ترقی طبقه ی آینده ی اهل ایران ... خواهد شد » . 2
ميرزا آقاخان کرماني شاعر و نويسنده و متفکر عصر ناصري، با لحني تند و عصبي از خرافات عوام، تملق مديحه‌سرايان و اوضاع نابسامان عصر خود انتقاد مي‌کند. از جمله «در باره ارزش و تأثير شعر و شاعري، به مناسبت، از حکما و ادباي فرنگستان سخن مي‌گويد و افسوس مي‌خورد که مردم ايران معني واقعي شعر را نمي‌دانند و هر شاعر گداي گرسنة ی متملق اغراق‌گويي را که الفاظ قلنبه را بهتر به کار برد و عبارات را مغلق‌تر بيان نمايد او را شاعرتر و فصيح‌تر دانند و ملک‌الشعرايش لقب دهند...»3
پيشگامان عصر روشنگري ايران، که از طريق ادبيات اروپا، با انواع ادبي جديدي آشنا شده بودند، با درک نوين از ادبيات و کارکردهاي اجتماعي آن، دگرگوني و نوآوري در ادبيات فارسي را وجهه ی همت خود قرار دادند.
اين ضرورت را در اولين قدم‌هاي نوجويانه، قائم‌مقام فراهاني درک کرد و منشاء دگرگوني‌هايي در نثر فارسي شد؛ که در رضاقلي‌خان هدايت (صاحب مجمع‌الفصحاء)، ميرزاتقي سپهر(مؤلف ناسخ‌التواريخ) اديب‌الممالک فراهاني و محمدحسين فروغي ذکاء‌الملک و برخي ديگر ادامه يافت. به رغم آن که میرزا ابوالقاسم « قائم‌مقام ، به مقدار زيادي از عبارات متکلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد و نا به‌جا کاست و تا اندازه‌اي انشاء خود را ـ مخصوصاً در مراسلات خصوصي ـ به سادگي گفتار طبيعي نزديک ساخت»،4 اما شيوه ی نگارش او و ديگراني که نام برده شد، از سرچشمه همان نثر پيچيده ی پر تکلفِ سجع‌پردازانه ی و صاف‌الحضره، نويسنده تاريخ وصاف آب مي‌خورد .
از عهد ناصري به اين سو است که با رواج کار ترجمه، «مترجمان، خواه نا خواه از سادگي متون اصلي تبعيت کردند و با اين ترجمه‌ها... کوشش‌هايي که براي پيراستن زبان از الفاظ غليظ و ترکيبات ناهموار آغاز شده بود به ثمر رسيد و نويسندگي منشيانه و پر قيد و تکلف قديم، با آن سجع‌ها و مراعات النظيرها و استشهاد به احاديث و اقوال بزرگان عرب و عجم، در برابر سيل تجدد عقب نشست و جاي خود را به نويسندگي ساده و روان و موجز و مفهوم داد».5
شعر فارسي که در دوره صفوي به وضع رقت‌باري درآمده بود، راه برون رفت از بحران را در «بازگشت» به سبک و سياق عراقي و خراساني و مفاخر شعرفارسي، يعني سعدي، سنايي، فردوسي، منوچهري و... مي‌ديد. اما از آنجايي که«بازگشت ادبي»، بناي کارش بر تقليد از پيشينيان بود ـ نه جستجوي آفاقي نو و رها ساختن احساس و انديشه در مواجهه با زندگي و هستي ـ پيشاپيش محکوم به شکست بود. به قول اخوان ثالث، «نهضت بازگشت به سان کودتايي بود براي ساقط کردن سلطنت انحصاري دودمان سبک هندي... [که نه تنها] هيچ چهره درخشان‌تر از پيش پيدا نکرد ، سهل است که حتي مشتي آدم‌هاي دروغين به وجود آورد: سعدي دروغين، منوچهري دروغين و ديگر و ديگران»6
انقلاب مشروطيت ايران، حرکتي بود ضد استبدادي و تجددخواهانه. يعني، نه تنها بر آن بود تا حکومت قانوني و نظام پارلماني را جايگزين حکومت فردي کند، بلکه سر آن داشت که هستي انسان ايراني را دگرگون کرده و نگاهش را نسبت به زندگي نو سازد. اما، اين نگاه نو نسبت به زندگي و هستي، محصول و ماحصل زندگي ما نبود. به عبارت ديگر، تحولي که قرار بود در ايران آن روزگار ايجاد شود، ادامه دگرگوني‌هايي نبود که مي‌بايست در گذشته ما رخ داده باشد .
گرچه « با برآمدن پادشاهان بویه ای و استوارشدن خرد گرایی ـ که از ویژگی های سده های چهارم و آغاز سده ی پنجم [ هچری] بود ـ مقدمات تجدید وحدت سیاسی و فرهنگی ایران زمین ، در دوره ی اسلامی و با تکیه بر اندیشه ی ایرانشهری ( آبداده شده در چالش با فلسفه ی یونانی و دیانت اسلامی ) فراهم شد . اما با چیرگی ترکان [ و چندی بعد، مغول ها ]، وضعیتی تثبیت شد که تقدیر تاریخی ایران را ، به مدت هزار سال ، یعنی تا برآمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی [ مردم ایران] رقم زد » ( 7)
در واقع ـ از این زمان تا صدر مشروطيت ـ ایران زمین ، در چنبره ی ساختار سنتي ريشه‌دار وجان‌سختي گرفتار آمده بود که فرصت و قابليت دگرگوني بنیادی را ، از او سلب ‌کرد . اين که ما، امروز زبان رودکي و سعدي و حافظ را به راحتي مي‌فهميم، به همين معني اشاره دارد که در جامعه ايراني، در بستر زمان تحول چشمگيري رخ نداده بود، والا، اين دگرگوني در بستر زبان، به راحتي قابل مشاهده بود.8
در شرایطی این گونه ، ايستايي جامعه ايراني، در حوزه معرفت نيز ، نه عجیب بود و نه غیر محتمل.
اتفاقي نيست که، ما ـ اين اواخر ـ در فلسفه، فقط ملاصدرا و «حرکت جوهري» او را داريم. بگذريم از اين که خود ملاصدرا نيز، به نوعي ادامة شيوه تفکر پيشينيانش بود، نه باني سنتی نو در فلسفه و نگاهي، از منظري ديگر به هستي .
در واقع ، « واپسین فیلسوف ایرانی ، صدرالدین شیرازی ، در همان زمان که دکارت ، تأسیس فلسفه ی جدید را وجهه ی همت خویش قرارداده بود، آمیزه ای از فلسفه ، کلام و تصوف را در منطومه ای بسته فراهم آورد . .. [ و] همه ی نتایجی را که در درون چنین ترکیبی وجود داشت استنتاج کرد و اندیشه را در مسیر اجتناب ناپذیر تعلیقه و حاشیه راند » . 9
این گونه بود، که «حکمت متعاليه ملاصدرا»، «به عنوان بيان نهايي فلسفه و حکمت اسلامي... نقطه ی پاياني برانديشيدن فلسفي در ايران نهاد»؛ و «رئيس‌الحکما»ها، «سيدالحکما»ها و «خاتم‌الحکما»هاي بعد از او، کارشان «نه انديشيدن و نوانديشي و تازه‌انديشي بود و نه به مسائل سياسي توجه عميق داشتند... اينان در فن خود، استادان کم‌نظير، برجسته و نمونه‌اي بودند که ناقلان و حاملان حکمت پيشين به شمار مي‌آمدند و کورسوي اجاق حکمت‌اسلامي را در دوره قاجار روشن نگه مي‌داشتند».10
به گمان من، به دليل همين حضور ريشه‌دار ساختارهاي سنت، در همه عرصه‌هاي حيات انسان ايراني و اينجايي نبودن انديشة تحول است که انقلاب مشروطيت ، در حوزه‌هاي حقوقی و آزادي‌هاي سياسي، در نيمه راه متوقف مي‌شود.
به قول دکترآجوداني، «شايد [ بتوان ] يکي از جهات اصلي... ناکامي و شکست [ملت ايران را ، در ايجاد يک دولت ملي دموکراتيک و قانوني] در همان ناکامي‌هاي نظري و عملي انقلاب مشروطه » دانست » . 11
در جريان نهضت مشروطه‌خواهي، رويارويي با استبداد قجر به رويارويي با استبداد زبان هم کشيده مي‌شود.
زبان ـ اعم از نثر و شعر ( که پيشتر, مخاطبانش، شاه و درباريان بودند ) به ميان مردم مي‌آيد و وسيله‌اي براي تهييج و روشنگري مي‌شود؛ اما، ادبيات ـ به طور مشخص شعر ـ براي آن که مخاطبانش را در ميان مردم پيدا کند، مي‌بايست بر خلاف سنت ادبي پيش از مشروطيت 1 ـ از پيچيدگي و مغلق‌گويي رها شود، تا به قول اشرف‌الدين نسيم‌شمال، بتواند «به دل مردم بنشيتد و قلب‌ها را تسخير کند» 2ـ به واقعيت‌هاي عمومي و زندگي اجتماعي ـ سياسي مردم بپردازد. 3ـ از آفرينش‌هاي هنري و صناعات شعري و استفاده از واژگان اديبانه، در حد امکان چشم بپوشد تا زبان، شفاف شود و انتقال مفهوم به سادگي صورت پذيرد.
اين گونه است که شعر، شعارهاي مشروطيت را بر دوش مي‌کشد و پرچمي مي‌شود بر بام نظم تازه‌اي که مي‌خواهد در جامعه حاکم شود.
جريان تحول در شعر فارسي ـ که چند دهه قبل از انقلاب مشروطه آغاز شده بود ـ غالباً توسط شاعراني که خود در عداد پيشگامان نهضت بودند، پي گرفته مي‌شود. براي اين شعرا ، عالم و آدم مي‌بايست در خدمت انقلاب، مسائل انقلاب و برانگيختن مردم باشد. از اين‌رو، ادبيات مشروطه را شايد بتوان مقدمه‌اي بر رئاليسم اجتماعي ـ سياسي درتاريخ ادبيات ايران دانست.
ادبيات مشروطه، در کلام ايرج‌ميرزا، اديب‌المالک فراهاني، عارف، دهخدا، عشقي و ديگران شکل مي‌گيرد و از شعر و نثر پيش از مشروطيت متمايز مي‌شود. اما اين تمايز، عمدتاً 1ـ در موضوعاتي است که شعر به آن مي‌پردازد 2ـ واژگاني که شاعر به کار مي‌گيرد.
زبان شعر مشروطيت، چه به لحاظ ساختار و چه از نظر واژگان، گرايش به زبان کوچه و بازار دارد. واژگان اروپايي ـ گاه بر حسب نياز و گاه به بهانة نوگرايي ـ تدريجاً در شعر راه مي‌يابند. گرچه اندیشه ی برآمده از تحولات عصر روشنگری اروپا ، در نگاه شاعرنسبت به زندگي دگرگوني ايجاد کرد، اما اين دگرگوني ، با آن چه که بعدها در نگاه و نظر نيما نسبت به هستي ديده مي‌شود، تفاوت ماهوي دارد. در واقع، نوآوري‌هايي که در اين دوره ـ در صور خيال ـ مي‌بينيم ، متأثر از فضاي ضداستبدادي و آزادي‌خواهانه ـ بيشتر رنگ و بوی سياسي دارند تا بار شاعرانه، به معناي عام آن .
نوآوري در قالب شعر، عمدتاً در استفاده از قالب‌هاي مهجور مثل مسمط و مستزاد و... و «پس و پيش کردن» قافيه‌ها جلوه مي‌کند. نگاه انتقادي به جامعه و سنت‌هاي آن، همين‌طور برجسته کردن احساسات ميهني نيز، از ويژگي‌هاي شعر مشروطيت است.
نگاهي اجمالي به برخي از شعراي عصر روشنگری ايران:

ايرج ميرزا، شاعري است پايبند به عنعنات شعر کلاسيک ايران، که نوآوري‌اش به انتخاب مضامين تازه و ديد انتقادي نسبت به سنت، مسائل اجتماعي و سياسي و... محدود مي‌شود. او، به رغم آن که زباني نزديک به زبان گفتار را ، همراه با ضرب‌المثل‌ها و پاره‌اي از کلمات فرنگي وارد شعر مي‌کند، همچنان به قالب‌ها و قواعد شعر سنتي پايبند است و دگرگوني در صورت شعر را برنمي‌تابد؛ و در همين پیوند است که، در شعري طنزآميز، «انقلاب ادبي» را ريشخند می‌کند:

درِ تجديد و تجدد وا شد
ادبيات، شلم و شوربا شد

تا شد از شعر برون وزن و رَوي
يـافت کاخ ادبيات نوي

مي‌کنم قافيه‌ها را پس و پيش
تا شوم نابغة دورة خويش

همه گويند که من استادم
در سخن دادتجدد دادم

اين جوانان که تجدد طلبند
راستي دشمن علم و ادبند
...
بسکه در ليوِر و هنگام لِتِه
دوسيه کردم و کارتن تِرِته

بسکه نُت دادم و آنکِت کردم
اشتباه بروت و نت کردم . ( 12)
...
اديب‌الممالک فراهاني ، شاعري است مسلط به ظرافت‌ها و ظرفيت‌هاي شعر فارسي ـ با اشعاري دشوار و متکلف ـ که نوآوري‌اش در انتقاد از نابساماني‌هاي اجتماعي، نکوهش مضامين تکراري در اشعار سنتي، عِرق وطن و پند و اندرز در کسب دانش مدرن... خلاصه مي‌شود.
اديب‌الممالک، شعري دارد، که در آن برخي اصطلاحات سياسي و کلمات فرنگي را، يک‌جا جمع آورده است:

ترقي، اعتدالي، انقلابي، ارتجاعيون
دموکراسي و راديکال و عشقي اسکناسي را

انيورسيته و فاکولته در ايران نبد يارب
کجا تعليم دادند اين گروه ديپلماسي را13

نوآوري دهخدا بيشتر در نثر است، که در مقالاتي طنزآميز مثل «چرند پرند» نمود مي‌کند. نثر دهخدا نثري است ساده، همراه با اصطلاحات و ضرب‌المثل‌هاي عاميانه که به شکلي طنزآميز و با ریشخند ، نابساماني‌هاي اجتماعيِ آن سال‌هاي ايران را به تصوير مي‌کشد. دهخدا ـ آن گونه که خود مي‌گويد ـ رويکردش به شعر از سر تفنن است و «خود نمي‌دا[ند] که اين گفته‌ها شعر است يا نظم». اما، به رغم اين، در شرحي برمسمط معروف و زيباي «ياد آر زشمع مرده ياد آر»، به جد يا به طنز مي‌نويسد: «... به نظر خودم [اين شعر] تقريباً در رديف اول شعرهاي اروپا است. اگرچه دختري را که ننه‌اش تعريف کند، براي داييش خوب است».14
بيان فوق، مي‌تواند ناظر بر اين واقعيت باشد، که دهخدا تحولات شعري اروپا را پي مي‌گرفت .
يحيي آرين‌پور، در کتاب از صبا تا نيما ـ در مورد شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» ـ بر اين باور است که «بعيد نيست، دهخدا، که زبان ترکي را به خوبي مي‌دانسته و روزنامة ملانصرالدين را مي‌خوانده و در اين زبان به سبک صابر[بيک] شعر مي‌ساخته، شعر... رجايي‌زاده اکرم[بيک] را در روزنامة ملانصرالدين ديده و وزن و ترکيب و مضمون آن را در ذهن داشته و بعد از آن الهامي گرفته... و قطعه خود را به تقليد يا به استقبال آن ساخته باشد... شعر دهخدا در فرم و سبک و وزن و ساختمان و حتي شماره مصراع‌ها نظيره و تقليدي است از [رجايي‌زاده اکرم بيک] شاعر ترک».15
قول آرين‌پور، در مورد تأثير پذيري دهخدا، از شاعر ترک را، محض يادآوري اين نکته آورده‌ام که، برخي تأثير پذيري‌هاي ما از غرب، به طور غيرمستقيم از طريق روسيه، ترکيه و مصر بود و از این نظر ، شهرهاي رشت و تبريز ـ به مثابه کانون‌هاي نشر تجدد ـ نقش مهمي در همه‌گير شدن انديشه‌هاي نو و تحولات آن سال‌ها داشتند.
سهم عارف، در نوآوري، عمدتاً در رواج تصنيف‌سازي است. شعر عارف، غالباً در قالب غزل سروده شده و از اين نظر فاقد نوآوري است. اما زبان اشعارش ساده و معطوف به اصطلاحات عاميانه و سياسي است. دلمشغولي عارف آزادي بود وعشق وطن. آن گونه که «بعد ازعشق وطن هم اگر سرگرمي به جايي يا دلباختگي به هوايي داشته ، بهانه [اش] اين بوده است:

مرا ز عشق وطن دل به اين خوش است که گر
زعشق هرکه شوم کشته زادة وطن است»16

استفاده خاص از نوع ادبي تصنيف، يکي از نوآوري‌هايي است که در روند نهصت مشروطيت، براي تحريک احساسات ميهني مؤثر مي‌افتاد. تصنيف ـ که حامل پيام انقلاب بود ـ بر سر زبان‌ها مي‌افتاد و همه‌گير مي‌شد. عارف قزويني(که خود خواننده و آهنگسازي چيره دست بود) و ملک‌الشعرا بهار، از نمونه‌هاي موفق تصنيف‌سازان آن دوره هستند. بديهي است که، براي القاء صريح پيام، تصنيف مي‌بايست به زبان مردم نزديک مي‌شد ، تا شمار بيشتري از آن‌ها را زير پوشش مي‌گرفت. اما، عمومي شدن زبان شعرـ براي انتقال روشن و صریح پيام سياسي ـ دو مشکل اساسي به بار آورد :
اولاً ـ مانع خلاقيت شاعر، در حوزة زبان شد؛ ثانياً ـ شعر را اسير روزمرگي ساخت و آن را در حد پيامي منظوم (شعار) تقليل داد.
ادوارد براون ، در کتاب « تاریخ ادبیات و مطبوعات ایران ، در دوره ی مشروطیت » ، می نویسد :
« و ما می بینیم که ادبا و شعرای عصر ، پی بدین نکته برده اند . یعنی اِبکار [ جمع بِکر] معانی را از آن دایره ی محدود بیرون آورده و خوان الوان نظم را پیش خاص وعام گسترده ، طبقه ی عامه را از ان برخوردارکرده اند . و اغلب موضوعات این ادبیات را از وقایع یومیه و راجع به مسائل معاشی و اجتماعی گرفته اند که هر یک از افراد می تواند بدون صعوبت درک نماید و اگر همین اشعار را ، که از ابتدای انقلاب [ مشروطه ی ] ایران تا امروز انشاء شده ، جمع آوری کنند ، تقریبأ تاریخ منظوم انقلاب را تشکیل خواهد داد .» 17

اما در اين ميان، شعرايي مثل اديب‌الممالک فراهاني و ملک‌الشعرا بهار، همچنان به ويژگي‌هاي شعر کهن فارسي و زبان آوری وفادار ماندند؛ و به رغم آن که ، در اشعارشان به موضوعات جاري سياسي ـ اجتماعي مي‌پرداختند، کلام‌شان حد بالايي از فخامت را به نمایش می گذاشت .
از عجايب است که بهار، به رغم آن که در قصيدة «يا مرگ يا تجدد»، در ضرورت تجدد سخت پاي مي‌فشارد، اما اعتقاد عملي‌اش به «تجدد ادبي» ، از طرح مسائل نو ، در قالب‌هاي کهنه فراتر نمی رود .
يا مرگ يا تجدد و اصلاح
راهي جز اين دو پيش وطن نيست
ايران کهن شده است سراپا
درمانش جز به تازه شدن نيست ( 18 )
در واقع ، می توان گفت که « تازه شدن » و « تجدد » ، از نگاه بهار ، در « اصلاح » معنا می یافت .
در دي ماه، 1294شمسي (تقريباً، 9سال پس از امضاء فرمان مشروطيت ، توسط مظفرالدين شاه) انجمن ادبي کوچکي، به نام «جرگة ادبي يا جرگة دانشوري»، به همت ملک‌الشعرا بهار در تهران تشکيل مي‌شود. هدف اين انجمن «ترويج معاني جديد در لباس شعر و نثر قديم و شناساندن موازين فصاحت و حدود انقلاب ادبي و لزوم احترام آثار فصحاي متقدم و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپايي بود». اين انجمن، حدود دو سال بعد، تحت نام «دانشکده» و با هدف «"تجديد نظر در طرز و رويه ی ادبيات ايران"، با احترام به اسلوب لغوي و تعبيرات اساتيد متقدم و مراعات سبک جديد و احتياج عمومي حال حاضر...» به کارش ادامه داد .19
طرفداران «انجمن دانشکده»، به قصد ايجاد تحول در ادبيات فارسي ، نشريه‌اي به همين نام ـ «دانشکده» ـ به سردبيري ملک ‌الشعرا بهار انتشار مي‌دهند ، که جمعي از نويسندگان جوان آن روزها ، از جمله عباس اقبال‌آشتياني، رشيد ياسمي، سعيد نفيسي، يحيي ريحان و... با آن همکاري مي‌کنند. بهار، در سر مقالة شمارة اول اين نشريه مي‌نويسد «... ما نمي‌خواهيم پيش از آن که سير تکامل به ما امري دهد، خود مرتکب امري شويم... اين است که... يک تجدد آرام آرام و نرم نرمي را اصل مرام خود ساخته و هنوز جسارت نمي‌کنيم که اين تجدد را تيشه عمارت تاريخي پدران شاعر و نياکان اديب خود قرار دهيم. اين است که ما فعلاً آن‌ها را مرمت نموده و در پهلوي آن عمارت، به ريختن بنيان‌هاي نوتری که با سير تکامل، ديوارها و جرزهايش بالا روند مشغول خواهيم شد» 20
از سوي ديگر، هواداران پرشور و متعصب «تجدد ادبي و اجتماعي» ايران ـ که به کمتر از يک انقلاب تمام‌عيار در ادب فارسي رضايت نمي‌دادند ـ نشرياتی به نام «آزادي ستان» و«تجدد»، به سردبيري تقي رفعت در تبريز انتشار دادند. اينان، به رغم « قال و مقال » ی که در مشاجرات قلمي ـ بر سر ضرورت دگرگوني بنيادي در ادبيات فارسي ـ با مجله دانشکده و ملک‌الشعرا بهار به راه انداخته بودند، نتوانستند از شعر سنتي چندان فاصله بگيرند ؛ و تجربيات شعري شان، چه از نظر فرم و چه به لحاظ مضمون، تفاوت زيادي با نمونه‌هاي شعر مشروطيت نداشت . در واقع ، نو آوری های آن ها ، عمدتأ در تغيير مکان قافيه‌ها خلاصه می شد .
_____________________:
اي بيستمين عصر جفا پيشة منحوس
اي عابدة وحشت و تمثال فجايع
برتاب زما آن رخ آلوده به کابوس
ساعات سياهت همه لبريز فضايع
جعفر خامنه ای (20 )
برخيز، بامداد جواني زنو دميد
آفاق خُهر را لب خورشيد بوسه داد...
برخيز! صبح خنده نثارت خجسته باد!
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد
تقي رفعت (21)
____________________
در اين ميان، خانم کسمايي، با بلند و کوتاه کردن مصراع‌ها، به تجربة جديدي دست مي‌زند، که مشابه آن در دو شعر «شکسته» ی به جا مانده از ابوالقاسم لاهوري (سنگر خونين و وحدت تشکيلات) نيز ديده مي‌شود. اين تجربة خانم کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي را، شايد بتوان شکل خام و ابتدايي آن تحولي دانست که بعدها به دست نيماي بزرگ، در هيئتي نظام‌مند و سنجيده صورت پذيرفت. مقايسه ی تجربه ی خانم شمس کسمايي و ابوالقاسم لاهوتي، با تجربه ‌اي موفق از نيما ، مي‌تواند شاهدي بر اين مدعا باشد:

پرورش طبيعت
_____________________:
زبسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت زکف داده گشتند مأيوس...
شمس کسمايي ( 22)
___________________
سنگر خونين (ترجمه شعري از ويکتورهوگو)
رزم آوران سنگر خونين شدند اسير
با کودکي دلير
به سن دوازده.
ـ آن جا بدي تو هم؟
ـ بله!
با اين دلاوران.

ابوالقاسم لاهوتي ( 23)

خانه‌ام ابري است
خانه‌ام ابري است
يکسره روي زمين ابري ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد مي‌پيچد.
يکسره دنيا خراب از اوست
و حواس من!
آي ني‌زن که ترا آواي ني برده‌ست دور از ره کجايي!

...
نيما يوشيج 24
____________________________


به قلم :اقای مهدی خطیبی
سایت شعرنو
http://shereno.com/news2.php?id=7188

ادامه دارد...

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

نصایح زرتشت به پسرش

روح خود را به خشم و کین آلوده مساز


هرگز ترش رو و بدخو مباش


در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند


اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده


چالاک باش تا هوشیار شوی


سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام برسانی


با هیچ کس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد


مغرور و خودپسند مباش زیرا انسان چون مشک پر باد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه





این یک مرثیه نیست - مروری بر موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان
نویسنده: مصطفی پورنجاتی
منبع:سایت وازنا


قرار است درباره‌ی «موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان»، با هم حرف بزنیم. من این موانع را متعدد می­دانم و همه را در شبکه­ای، پیوسته به هم می­بینم. آن‌ها را به چهار دسته تقسیم می­کنم: فردی، محیطی، خانوادگی و رسمی. این عنوان‌ها، البته تعریف­های خاص خود را دارند.
موانع فردی
خود مخاطبان: شاید چنین عنوانی در بحث موانع معرفی شعر امروز به مخاطبان، عجیب باشد و شبیه تسلسل فلسفی. ظاهرا‌ً مثل این‌که بگوییم هوا گرم است؛ زیرا هوا گرم است! اما نه.

هر گونه الگوی ارتباطی چند جزء دارد و در مورد موضوع این نوشته، مخاطبان شعر با شاعران و معرفی­کنندگان آن، اجزای رابطه­اند. چگونه ممکن است ارتباطی شکل بگیرد، بدون خواست و تقاضای گیرندگان در این الگوی ارتباطی که مردم و مخاطبان باشند؟

چند درصد از مردم ما حاضرند به شکل مستمر و در سبد علایق و نیازهای روزانه­شان، کتاب شعر بگذارند؟ آیا جوّ شعرخواهی و شعرخوانی، فقط با مسئولیت و کوشش سرایندگان آثار و تبلیغ رسانه­ها و عواملی از این دست، شدنی است؟ نه. و البته این معضل، از فرزندان پدری است کهن­سال به نام کتاب­نخوانی مردمان ما. ما مردم هنوز نمی­دانیم و نچشیده­ایم که چگونه شعر، تلطیف روح، رفع خستگی، ایجاد سازگاری با وضعیت­های ناجور، و آرامش و شادی با خود می­آوَرَد. و بدین لحاظ به قول مولوی: تا نباشد ابر، کی خندد چمن؟/ تا نگرید طفل، کی جوشد لبن؟
موانع محیطی
یک. رسانه­ ها: بزرگ­ترین رسانه‌ی عمومی، صدا و سیما، در طول یک هفته، چند ساعت برنامه به شعر اختصاص داده است؟ از این حجم بسیار اندک ـ که گمان نمی­کنم بیش‌تر از دو سه ساعت باشد ـ چند دقیقه به شعر شاعران جوان که هنوز در مرز چاپ اولین مجموعه­ اند، و میان­سالان این راه و پیشکسوتان اختصاص دارد؟
جای این آرزو برای علاقه­مندان به شعر محفوظ است که: کاش یک دهم تبلیغی که با آن کیفیت نافذ برای «ایرانسل» می­شود، برای کتاب­های شعر می­شد..

از نظر موضوع و مضمون نیز، آیا صدا و سیما، جز به جریان شعر متعهد و انقلابی، یا گاهی شعر کلاسیک ایران در محدوده‌ی چند نام معروف، آنتن می­دهد؟

صفحات ادبی روزنامه­ ها هم بیش‌تر به درج خبر و گزارش­هایی درباره‌ی داستان و رمان‌های روز می­پردازند و شعر، تقریباً در سایه یا در محاق است. بگذریم که بارها دیده­ام فلان روزنامه‌ی معروف، صفحه‌ی ادبی­اش را هم چند مرتبه یکبار کرده، و مجال شعر را به تاریخ و سیاست وامی­گذارد..

درباره‌ی مجلات تخصصی شعر بگویم که گذشته از تعداد کم عناوین این نشریات ـ که گویا بر اساس آمار بانک اطلاعات نشریات کشور به ده عنوان هم نمی­رسند ـ با ورق زدن چند شماره از آن‌ها، در می­یابیم که عمدتاً ناشر شعر دایره‌ی بسته­ای از چهره­ها هستند؛ چهره­هایی که در شماره‌ی بعدی همان نشریه، شاهد کارهای قدیم یا جدیدشان خواهیم بود..

اکنون تنها رسانه ای که نمایشگر تنوع و تعدد سلایق شعری در گستره‌ی زبان فارسی است، اینترنت و در واقع، وبلاگ است. اما آیا دسترسی به اینترنت در کشور ما، همچون رادیو و تلویزیون و روزنامه، کاملاً همگانی، همیشگی، غیر تخصصی، و ارزان است؟ نه..

دو. ناشران: بسیاری از ناشران پُرکار و شناخته­شده، مجموعه شعر چاپ نمی­کنند. اما اگر اثر، داستان و رمان، تاریخی، یا روان­شناختی باشد ابراز تمایل می­کنند و چراغ سبز کمرنگی نشان می­دهند. ناشران شناخته­شده ـ که وقتی کارهای جدی­تر چاپ می­کنند اصطلاحا" به آن‌ها معتبر گفته می­شود ـ هاله­ای از اعتماد مخاطبان و نویسندگان را با خود دارند و طبیعی است هر کتابی توسط آن‌ها کار شود، بخت بیش‌تری برای پخش و فروش و اقبال مردم خواهد داشت. حالا ببینید که امروزه، دفترهای شعر جوانان نوقلم و کتاب­اولی را کدام ناشران چاپ می­کنند؟
آیا نگاه و چشمه و نی و ققنوس و مروارید و مرکز و هرمس؟ نه. اکنون بین شاعران، فقط نام چند ناشر پُرکار و معتبر، به عدد انگشتان یک دست، می­چرخد که آماده­اند با سرمایه‌ی صاحب اثر، کارشان را چاپ کنند: آهنگ دیگر، ثالث، آرویج، و یکی دو ناشر دیگر. این مؤسسات هم لابد با حجم گسترده‌ی آثار منتشر نشده روبرویند و خود من هم چند ماه است پشت همین ترافیک مانده­ام..

سه. مؤسسات پخش و کتاب­فروشی­ها: آن‌ها فقط به عنوان‌های چاپ چندم از نویسندگان مشهور، ویترین و قفسه و ویزیتور می­دهند و تازه­آمده­ها کم‌تر جایی در مغازه و دفتر آن‌ها دارند یا اصلا" ندارند..
موانع خانوادگی
یک. خود شاعران: شاعران جوان، در مورد انتشار شعرشان نیز مانند لحظه­های خلق شعر، به تنهایی و درون­گرایی گرایش بیش‌تری دارند، تا به حضور و شور اجتماعی برای معرفی شعرشان. تصور کنید که ده درصد از شاعران ناشناخته، تصمیم می­گرفتند با روزنامه­ها تماس بگیرند و درباره‌ی معرفی مجموعه شعرشان رایزنی کنند. یا هر شاعر جوانی تصمیم می­گرفت یکی دو معرفی کتاب برای شاعر دیگر بنویسد و در نشریات چاپ کند. آیا آن وقت هم فضای شعر، چنین فرو افتاده و سرد می­ماند؟ نه.

دو. منتقدان: بیش‌تر نویسندگانی که به شکل حرفه­ای و مستمر به کار تحلیل و نقد و معرفی مجموعه­شعرها مشغول­اند، بیش‌تر، مایل­اند به نام­های مشهور بپردازند و زیر آفتاب آن‌ها، پوستشان را برنزه کنند. گویا احساس این است که قلم­زدن برای جوان­ترها و ناشناخته­ها، اتلاف وقت و کاغذ است. بگذریم که از طرفی، دیگر توقع بجایی نیست که منتظر باشیم محمد حقوقی و عبدالعلی دستغیب بنشینند و برای یک خانم یا آقای شاعر بیست ساله تحلیل شعر بنویسند. این «بجا نبودن»، نه به این دلیل است که آن‌ها حقوقی و دستغیب هستند؛ به این علت است که باید آن‌ها را پیشکسوت بدانیم.
سه. پیشکسوتان: چه بسیار از آن‌ها که روی کتاب جوان‌ها امضا نمی­کنند و در سخنرانی­ها و میز و صندلی­هایی که در اختیارشان است، برای تازه­تر­نویس­ها خرج نمی­کنند. چند دفتر شعر چاپ اول از یک نویسنده‌ی کتاب­اولی دیده­ایم که با «تقریظ» و مقدمه‌ی یک شاعر صاحب­نام مزیّن شده باشد؟
چهار. دانشکده­های ادبیات: سخنی تکراری است نبود منابع و سرفصل­های ادبیات معاصر ایران و جهان در این دانشکده­ها. و خروجی­های چنین محیط­های آکادمیکی، قطعا" نمی­توانند با جریان شعر امروز آشنا باشند، چه رسد که تحلیلگر و منتقد و معرّف آن باشند یا در فضاسازی­ها و نظریه­پردازی­ها نقشی به عهده بگیرند. فعلاً این مسیر، برای کوفتن جاده­های نرفته، مسدود است، ولی نه به این علت که کارگران مشغول کارند.
موانع رسمی
نگاه حاکم بر وزارت ارشاد، سخنرانی­های مذهبی و رسانه­های رسمی حاکمیت جامعه، به شعر بی­اقبال است.
نشان‌هاش این که امسال برای شعر، سومین جشنواره‌ی بین­المللی فجر برگزار شد، و برای فیلم، بیست و هفتمین جشنواره.

در مورد رسانه­های مذهبی این‌که شما در عمرتان چند سخنران دینی دیده­اید که در خطابه‌اش، غیر از بخش ذکر مصیبت، شعر قرائت کند؟ حال آن‌که روزگاری بود که بیان ادبی و هنری، رسانه‌ی اصلی و یکه‌ی میدان تبلیغ دین بود: وقتی قرآن نازل می­شد. و مگر قرآن از ساختارهای زبانی برجسته­ای برخوردار نیست، چنانکه اعراب نامؤمن، از شنیدن آن می­پرهیختند تا مبادا زیر تأثیر و نفوذ کلام هنری قرار گیرند؟ آیا نهج­البلاغه، وجوه و قابلیت­های گسترده‌ی ادبی و بلاغی گوینده‌ی آن را بازنمی­تابد؟ نشاندن قرآن در کنار دیوان حافظ روی تاقچه‌ی خانه­های ایرانیان، چه مضمونی دارد؟

این نوشته، تمایل دارد به درکی متقابل برسد و با همه تفاهم داشته باشد.
«کتاب­نخوانی» مخاطبان و شعرنخوانی آن‌ها را درک می­کند؛ زیرا زمانه، اقتضا می­کند حداکثر انرژی، وقت و پول خود را صرف کسب درآمد کنیم تا پس­انداز که نه، نیازهای روزمره و اولیه‌ی خود را برآورده کنیم. پس حق می­دهم که دیگر مجالی برای رفتن به سراغ شعر نمانَد و این جور پیشنهادها، با واکنش تند مردم مواجه شود، شبیه این‌که: «ای آقا! دل‌ات خوش است».

صدا و سیما را درک می­کنم؛ زیرا پخش تیزرهای رنگارنگ مانند «ایرانسل»، درآمد کلان دارد؛ ولی تبلیغ فرهنگ و کتاب، نه. فرهنگی­ها همه­اش به دنبال گرفتن تخفیف پخش تیزر هستند، ولی اقتصادی­ها، راحت چک می­کشند. البته نگاه حاکم بر این رسانه‌ی عمومی نیز نگاه رسمی است (رجوع کنید به موانع رسمی در همین نوشته) و چاره چیست جز گاهی به ندرت گفتن در باب شعر متعهد یا مثلاً تمجیدی از ادبیات کلاسیک این سرزمین.

روزنامه­ها را درک می­کنم؛ زیرا این رسانه­های مردمی، باید در دکه­ها به فروش برسد. خوانندگانی که شعر نمی­خوانند، و بیش‌تر طرفدار رمان و سینمایند (یا این‌که نویسندگان و منتقدان این دو هنر فعال­ترند) باعث می­شوند صفحات ادبی هم بشود سینمایی و داستانی، یا حتی به سلیقه‌ی سردبیر بشود تاریخی یا سیاسی.

مجلات ادبی را درک می­کنم که کاملا" خصوصی­اند و همواره در حال نفس­تنگی اقتصادی و هزینه­ای. کسی که آگهی برایشان نمی­دهد چاپ کنند؛ پس می­کوشند با گروهی از دوستان و سلیقه­های مشابه خودشان، به هر حال ادامه‌ی حیات دهند و دیگر چه انگیزه­ای برای انعکاس صداهای متفاوت و تجربه­های در حال شکل­گیری در عالم شعر امروز؟!
ناشران و مؤسسات پخش و کتاب­فروشی­ها، این خانواده‌ی مظلوم هم که تکلیفشان تابع وضعیت کلّی فرهنگ است و علایق مطالعاتی مردم. با این اوضاع بی­حمایتی و کاغذ آزاد و نبود یارانه­های فرهنگی، همین که زود به زود تعطیل نمی­شوند، جای شکرش باقی است. آن‌ها را درک می­کنیم.

و اما شاعران. همین طور است. حق با آن‌هاست. وضعیت جوری است که گاهی ممکن است آدم­های هنرمند برای تبلیغ و فروش دفتر شعرشان، تنهایی­شان را به حراج بگذارند یا کاری کنند که در شأن و اندازه‌ی عزت و آبرویشان نیست. و البته به گمانم کمی هم درون­گرایی­های شاعران، افراط­گونه شده و حلقه­های ادبی مثلاً یا برگزار نمی­شود و یا بسیار کم­رونق است. دلم نمی­خواهد بیش از این، آن‌ها را درک کنم. جای تلاش جمعی و فردی آن‌ها، به شدت احساس می­شود.

درباره‌ی منتقدان این‌که، در کشوری مثل مملکت ما که به اهالی دانایی و ادبیات چندان ارجی نمی­گذارند، و وقت و هزینه­ها اجازه‌ی نوشتن و پژوهش آزاد و بی­دغدغه در زمینه‌ی راه­های نرفته و پژوهش­های تازه باقی نمی­گذارد، همان بهتر که مختصرِ عمر را با فکر کردن درباره‌ی بزرگ­ترها و زیر بالِ نام­آوری آن‌ها بگذرانیم.

پیشکسوتان. آن‌ها را درک می­کنم. چه بسیار از آن‌ها که عمری نوشته­اند و به هزار زحمت منتشر کرده­اند. فروش رفته؟ با چند هزار شمارگان؟ تا چاپ چندم؟ و حالا در سنین پنجاه و شصت و هفتاد، شهرت به سراغشان آمده است. دیگر چه انگیزه و فرصتی که همین اندک آوازه را خرج کم­سن و سال­ها کنند.

دانشکده­های ادبیات. آن‌ها را نمی­توانم درک کنم؛ مگر این که سایه‌ی سهمگین پیران و دلبستگان مطلق به ادب کلاسیک و مخالفان مطلق ادب امروز، مانع تدوین سرفصل­های معاصر شود، یا مسئله مربوط به اقتضائات وزارت علوم باشد، که نمی­دانم.

درباره‌ی نگاه وزارت ارشاد، چیزی ندارم بگویم؛ زیرا در فرهنگی­ترین دولت­هایمان نیز، گُلی درشت به سر شعر و شاعری زده نشده و به شکل نیمدار و کج­دار و مریز، افت و خیزهای بسیار آهسته­ای صورت گرفته است.
اما سخنرانان مذهبی. مگر آن‌ها چه تقصیری دارند؟ وقتی در آموزش­هایشان، در کتاب­های درسی، خبری از ادبیات فارسی به جز یک درس ساده نیست؟ و در آموزش­های تبلیغی­شان ایضا". بگذریم از معدود سخنرانان مذهبی که خلاف این حکم­اند.
***
این یک مرثیه نبود؛ مرور کوتاهی بود بر دردی مزمن، با نگاهی به علت­های احتمالی. نمی­دانم شما مخاطب کدام بخش این نوشته هستید، اما امیدوارم دست کم خود من، به عنوان یک سلول از پیکره­ای عظیم، در سلامت و پیشبرد فرهنگی آن، بویژه در شاخه‌ی شعر، اثرگذار و سودمند باشم..

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان