۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

با تـو دنیـــا مــال مــن بود...مــال مــن

روزی دنیــا مال مــن بـود...مال من
با تمام شـادیــهاش....با تموم لحظــه هاش
با تـو دنیـــا مــال مــن بود ......مــال مــن
با همـه روزو شبـاش...خنـده ها و گریـه هاش ....
اما اینو هم بدون!
همـه دنیا با تموم خوبیهاش... در یه طرف....
منو دنیای منو تو
با همه عشق و وفاش هم ... یه طرف!!! .....
آره دنـیا مال من بود... مــال مــن
وقتی که نگاه تو...
با همـه گرمـی و خوبیش ...تو چشام نگا میکرد
دستمو فشار میداد ...دستای تو ...و لبــات میگفت بمن:
"اگه گفتی :چــقدر دوســت دارم"؟..
و نگا ت میرفت بروی آسمون بروی ستاره ها
باز میگفتی تو بمن :
"بی نهایت واسه دوست داشتن تو خیلی کمه "
"با همه ستاره های آسمون"....
و میگفتی دوباره :
میدونی دوست دارم تا بی نهایت خدا ...
با همه ستاره هاش
با تمام کهــکشونــش بــخدا....
میدونی اینــجوری من دوست دارم؟!
...
و تموم شوق دنیا تو دلم شادی میکرد..
آرزوم تو دنـــیا تنـها ...هـــمه داشتـــن تو بود...
تو و اون مـــهر و وفـــا...تو واون ستارها و کهکشون
...آخــه دنیـــا مال مــن بود ..مال من با امیـد عشق تو
همه دنیا مال من بود... مال من..مال من بودی و دنیا مال من!...
با تو هیچی کـــم نبــــود...با تو هیچی "غــم" نبـــود
بــا تــو و تنــها بــا تــو ..همهء دنیای مـن
در همون نقطه که بودیــم منو تو..
وسعتش تا بی نهایـت می کشید
و تمـــوم زنــــدگــی... با همه سعـــادتــش
روی خوشبـــختی ما ...چـــرخ میــزد
روی عشــق منو تو....روی عشـــق منو تو!!!
انـگاری هیچی نبود..... هیچکی نبـود
من فقط بودم تو... تو فقط بودی و من ...
...
مرکز تمـــوم دنیـــا شده بودیم ...مـــنو تــو !!!
نه نیــازی به کســی....نه امیـدی به کســی
و نه حتی واســه ما فرقی میکرد....
چه جوری بـگذره این چرخ فــلک!!!
بـــس بودیـــم برای هــم...و فقــط بودن ما کنــار هــم ...
همه ء غصـــه هارو کنـار میــزد...
دل مــن کنار تو... دل تو کنار مـن..
در همون نقـطه که بودیم منو تو
...همه خوشبــختی دنیا بود و بس!
و تموم شوق دنیا تو دلم شادی میکرد!
تــو دلم دعــا میـکردم که خـدا...
تو رو در کنـــار من نــگه داره...بدلم درد جـــدائی نیـــاره!
آخه دنیا مال من بود ...مال من.......وقتـی مال مـن بودی
آخــه تو دنیـام بودی ، اگــه مـال مـن بودی!
تا یه روز دنیـا تو چــشم من شکست....
دل مــن میون ایـن دنیــای تلــخ
که دیــگه تــرو نـداشـــت.....دوباره یــکّه و تنـها شده بـود
دل مــن بـــدون تـو...همهء زندگی رو کنـار گــذاشت!!!
دنیــــائـی دیــگه نبــود.....وسعتـــی دیــگه نداشــت
لذتــی دیــگه نداشـــت....و دیــگه حـتی برای یک نفس
دل مــن ذوقـــی نداشــت !!
....
بــی تو دنیـــا ئی نبــود ...بی تو فردائی نبود!
بـی تو دنیـا یه کـــویر خــالی بـود....
خورشیــدش قلـب منو تـرک میـداد
وشباش سردی غم بود که یخـــش .....
دلمــو شکستـــه تر.....بــجا میــذاشـت
و ترک خـورده با قلبـی غرق اشــک.....
بخـــدا با غصه ها گفتــم و گفتــم شــب و روز:
دنیا و هر چی تُو دنیــاســت مال تو ...
خوبی و شادی و عشقـش مال تو
یه ترک خــورده دلـه نصـیب من؟!!..
پـس گذار شـب و روزاش مال تو

دیگه دنیـــا مال من نیســــت... مال تـوســــت!!!

خوبی و شادی و شوقـش مال توســت
واســه فــرداشـم منو رنـجی نــده....
هــر چــی که داره نـداره "مال تو"!...
ایـن دلــی که بیــقراره "مال من"!
نمیـخــوام دنیـامو با تنــهائی هـاش..
نمی خـوام با غـصه و رنج و غـما ش
هــمه نعمتـهـــای دنیــات "مال تو" !..
بــدی و خـوبـی فــرداش " مال تو "!
دنیــا و هر چی تو دنیـاســـت "مال تو !!!
هرچی تو امـروز و فــرداست" مال تو"!
"منــو این قــــلب شکسـتـه "مال مـن "!
ایـــن دلــه به غــم نشسـته "مال من"!
خـاطــرات عشـــق رفـــته " مال من" !..
دیــگه چــیزی نمیــخوام "از مال تو"!
اینـهمه که غصــــه دادی " مال من" !
..اون امیــدی که ندادی "مال من"!
دلـــم از خـدائی تـو هــم گـرفــت ...
چـون تمـوم شادیهامو "غــم "گرفت!!!
امــا تو نــگاه نــکردی به دلـــم.
ندیدی تو غصه هام جُون میکنم
من دیگه یه عاشـــق پُر از غــمم
آره من یه عاشــق پُر از غــمم!!!! ..
مهر ۱۳۸۳
سروده فرزانه شیدا
http://www.fsheida.blogsky.com/
آه از از آنروز..

آه از آن روز که قلبم لرزید

همچو آن سنگ که افتاد به آب

کوه عشقی زدرون شعله ونا ّر

که بدریای دلم شد پرتاب

روحم از آتش دل سوزان شد

دلم از شور وشر عشق مذاّب

گیج از آن جام پر از باده ی مهر

مست از آن گرمی پر شور شراب

بی خبر از خود واز هرچه که بود

باتو در عالم بیداری و خواب

بر سبکبال پر عشق سوار

با تو از مهر ومحبت سیراب

در تو جویاگر هستی و امید

با تو پید ا شده ای هستی یاب

آن نگاهت به زبان گوئی عشق

برهمه پرسش من بود جواب

زندگی با تو مرا شور و نشاط

بی تو بی روح تر از عکس به قاب!

بی خــبر از غم دوری و فراق

بی خبر زآنکه همه بوده سراب
...

هجــر تو آمد و ویرانم کرد

دل شکستم بدمی همچو حباب

د ل ِ گریان شده در سوز فراق

در غم و حسرت تو گشته کباب

رفتی ازخانه ی من، بی منو وعشق

رفتی از دیده ی من همچو شهاب!

بی تو در خانه ی اندوه و فراق

من فقط ماندم واندوه وعذاب

آمدی دیر و شتابان رفتی

دل فنا کردی ورفتی به شتاب

باتو دل ، خانه ی گلهای امید

بی تو یک کلبه مخروب وخراب

دل هجران زده بیمار فراق

در طپشهای مداوم بی تاب

همچنان دیده بدر دوخته چشم

کرده هر ثانیه را بی تو حساب!

بیش از این نیست دگر قدرت دل

مُردم آخر! دل ما را دریاب


۱۳۶۳/۳/۲۵

جمعه خرداد ماه

سروده ی فـرزانه شــیدا

سخنان کنفوسیوس


مرد بزرگ دير وعده مي دهدو زود انجام مي دهد. کنفوسيوس


بهترين انسان کسي است که در حق همه نيکي کند . کنفوسيوس


آنچه را مي‌شنوم، فراموش مي‌کنم. آنچه را مي‌بينم، به خاطر مي‌سپارم. آنچه را انجام مي‌دهم، درک مي‌کنم. کنفوسيوس


اگر غذايي نامطبوع بخوري، آبي ناگوار بنوشي و بر خم بازوانت بالين بسازي، هنوز مي تواني سرور و شادماني را بيابي . کنفوسيوس


اين خوبي که در ماست ؛ کار خداست. کنفوسيوس


اگر به راه خطا رفتي از بازگشتنش مترس . کنفوسيوس


مرد بزرگ برخود سخت مي گيرد و مردکوچک به ديگران. کنفوسيوس


اگر مردم مرا نشناسند غصه نخواهم خورد ولي من اگر مردم را نشناسم افسرده خواهم شد. کنفوسيوس


اشتباه را تصحيح نکردن خود اشتباه ديگريست. کنفوسيوس


برگ در هنگام زوال مي افتدميوه در هنگام کمال مي افتدبنگر که چگونه مي افتي چون برگي زرد و يا سيبي سرخ . کنفوسيوس



شوق عاشقی(ترانه*)

وقتی به شوق عاشقی ،هرروز نفسها میکشی

اما بفردای دیگه ،طعم جدائی می چشی

بمن نگو فردای ما بهتر ازامروزت میشه

بخدا حرفی ندارم !خوب مگه امروزم چشه؟!

منکه نگفتم یه کلام حتی به رفتنهای تو

عزیز من فدات بشم هرجا که میخواهی برو!

ازاول دوستت دارم تا آخرش دوراهی بود

قصه ما تو زندگی فقط خیال واهی بود!

اما عزیز دل من ،دوست دارم ، باارزشه

گفتن این جمله دیگه حتی بدون خواهشه

وقتی کسی رو دوست داری حرفی که باقی نداره

درد جدائی که میاد آدم خودش کم میاره!!!

پس دیگه حالمو نپرس ، اگر میری فقط برو

نگاتو پشت سر نیار فقط نگا کن به جلو

منکه پی تو نمیام حتی اگه دق بیارم

بخدا حتی بعد ازاین کاری بکارت ندارم!

وقتی کسی رو دوست داری حرفی که باقی نداره

درد جدائی که میاد آدم خودش کم میاره!!!

یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 فــرزانه شـــیدا

جاده خاکستری

دستهای گشوده جاده

گوئیا مرا بخویش میخواند

وترانه ی رفتن را

در وجودم به ترنم نشسته است

با من بگو در کجای این


جاده ی خاکستری خاموش

در کدامین نقطه ....قلب مرا

آرام خواهد بخشید

میدانم ...جز آنجا

آنجا که خانه عشق است و آرزو

آرام نخواهم گرفت

وجاده ...آه ...جاده

در امتداد ساکت خویش

مرا تا کجا که نمی برد !

آه که این ره کشیده خاموش

میداند...آری میداند

در جستجوی عشق

(تنها) به جاده های رفتن دل سپرده ام

تا بیابم دوباره گی عشق را

در ختم مرگ عاطفه ها!!!!

۱۸ اسفندماه ۱۳۶۸

فرزانه شیدا

Farzaneh Sheida

دریای محبت

من بدریای محبت در عشق

موج در موج همه فریادم

ساحل روح مرا قسمت بود

که تو چون شن بدهی بر بادم


مانده ام با دل دریائی خویش

موج بی ساحل افتاده به باد

آه ای عشق چه گویم زغمش

از غم وهجر ونبودش فریاد



با چه امید به هر جوشش اشک

موج اشکم برود بی ساحل

در کجا سینه بگیرد آرام

در کجا ر وح بگیرد منزل؟!


بعد از این قلب منو دربدری

بعد ازاین موج سرشکم شب وروز

آه ...ای عشق دگر باره ببین

دل من باغم خود مانده به سوز!



او که بی هر سخنی راهی شد

همچو یک قایق گم کرده مسیر

دل دریائی من را طی کرد

تا که شد از منو از عشقم سیر !


شاید او با گذر از بحّر دلم

خود گم کرده ی خود پیدا کرد

لیک دریای دلِ ِ من گم شد

اوبه عشقی دل من "شیدا" کرد!


آه شـیدا ! ... توکه در سوزدلی

دیگر از درد د رون باز مگو

باش خاموش و به خلوت بنشین

دیگر آرامش خود ، باز بجو


باد هم گر گذری کرد بدل

اشک غم را بدلت ٫ سیل مکن

تو که "فرزانه "ی عاقل بودی!

سوی" شیدا" ئی خود میل مکن !


11 تیرماه 1387

فرزانه شیدا/ fsheida

پیر شب

بیرون از این خلوت....شبی خاموش

چون پیری سال دیده

در سکوت رمز آلود خویش

به تفکر نشسته است

دیده ستارگان از پشت پنجره

در پی دیدگان بیداریست

که همنشین تنهائی او باشد

نفس های ممتد وآرام خفتگان

گوئی بدو آرامش می بخشید

ونجوای شب زنده داران

با زمزمه آرام شب... درهم میپیچید

واو مهربانانه مینگریست

پیر شب در سکوتی رمز آلود

در همدردی با پریشانی های دل بیداران!

میداند او که این گذر آرام لحظه ها

پرماجراست حتی درسکوت

ومیداند در پس این سکوت

رودهای بسیاری جاریست

چه از دیده گان

چه از سرچشمه های‌آرام

که گاه تند وپرشیب

وگاه آرام و بیصدا

در گذار است چون زندگی آدمیان !!!

پیر شب

طپشهای آرام زندگی را دوست میدارد

همچنانکه آدمی را

وبر امید ها وآرزوهای آدمی

مهربان وآرام چشم دوخته است

و میداند پر طپش ترین دل

غمگین ترین دلی است

که زندگی را سر میکند!!!

ایکاش ...آرامش عمیق او

طپشهای دل بیقرار را

در ماجرای روزگار

ارامی می بخشید در سکوت آرام شب

که بسیارند بیقراران شب

در طپشهای مداوم زندگی

در هزار گونه گی ایه

اندیشه های دل

و پیر شب مینگرد در سکوت

وسکوت !!!

سروده ف.شیدا/ فرزانه شیدا

عــشق ناب

عــشق ناب

با بوســه های محـــبت ز شــور عــــشق

تا بیـــکرانه هــای دلـــم آب میــشوم

در ســوز و چــنگ و صــدا ها و نالـــه ها

در دشــت سـینه ء خود چون سـراب میشوم

در ســـوز و ســـاز ء محـــبت بـــپای دل

هم ساقی و هم مّی زده و هم شراب میشوم

تا گـــو یمت به چه سـان گشــته روز مــن

در خـلوت تو آمده ...رویا و خـواب میشـوم

با مــن تـرانهء عشـــقی چـــو سر دهــی

خود کنج معبد و ..عارف و محراب میشوم

گویم اگر ترا که چه سانم به راه عشـق

شــیدا دلی به عاشـقی ... بس خراب میشوم

تا دل ســتانم و مالک شوم دل تـرا

تا پای جان سخن از عــشق ناب میشوم

با هر ترانه و ناله سوز و سرودء عشق

خود همره ء .. .ره عشقی صواب میشوم

بامن ترانه خوان ء دلی .. ای همصدای من

منهم به شب زده مهر تو ...مهتاب میشوم

در هر قلم کشیدن و دل دادنی باین قلم

منهم به گوشه خلوت تو پرتاب میشوم!!!

من بی کلام وبی قلم وبی شعر وبی صدا ؟؟؟؟!!!!

شوخی مکن که جمله جمله باتو

((((( بی حساب میشوم ))))!!

شعر از فــرزانه شــیـدا
شنبه بیست و چهارم آذر 1386

عشق رنجید

با من حتی به سکوت
عشق و رویا و خیال
همچو یک نغمه که آید ز بهشت
روز و شب ساز محبت میزد
تا نگاهم به محبت یکروز
همره عشق
و سرمست امید
تا به آن وادی رویائی رفت در پی عشق درون دلها
تا ببینم که هنوز عاشقی میخواند
لیک افسرده دلم باز آمد
همه دلها به سکوت یا بسی تنها بود
عشق رنجید و خزید کنج قلبم غمگین
و دگر نغمه عشق رو به خاموشی رفت
و سپس شورش فریادی شد
و پریشان دل من باز آمد
پس از آن عشق فقط گریان بود
و بسی غمزده وقهر آلود
دگر او میدانست که تمنای دل انسان نیست
عشق شاید هر روز
از کنار تو هم آرام گذشت
در تو هم عشق ندید
لیک بامن این عشق
جسم انسانی شد
تا که فریاد شدم
و دلم سخت گریست
وای اگر عشق نیابد قلبی
و به فقری برسد
آنزمان میگرید
تو ولی باز ز خود می پرسی :
از چه من غمگینم

فرزانه شیدا
۵خرداد۱۳۸۵

بهاری باش

چون شکوفه باش

بر شاخ وبرگ درختان سبز پوشیده

چون کودکی آرمیده در دامان مادر

لبخند بر لب

چون کلی در دستهای عاشق در خاطر یار ...

با تبسمی برلب ... چون خورشید

مهربان و گرم بر تن سبزها ...

آغوش گشوده

چون ابرهای سخاوت

بر باغهای منتظرمانده

دردیدار بهار... چشم براه!!!

...و هرگز ...هرگز

از باغ بی خاطره ی گل...

بی یاد شکوفه...مرو !!!!

بهار دلگیر خواهد شد

گر سرسبزی وطراوت

و عاشقانه زیستن را

بی نگاه بگذری

و خاطره ی بهار با دل خویش

همراه نگردانی...

در خروج از باغ بهار !!!

بهاری باش ... در عاشقانه زیستن ها

بهاری باش !!!!

" 1383 - فــرزانه شـــیدا "

Farzaneh Sheida

دلم فریاد میخواهد


میان حسرت و دیدار ...میان لحظه های تار
منم آن ماهی دریا ...و دنیا مرغ ماهیخوار
منم دل کنده از بودن...دمی ازغم نیآسودن
!کنارم سایه های دوست...ولی در بی کسی بودن
نشان عشق وشادی ها... بدل همواره بس مبهم
به هر مهری ، سپردن دل...شکستن باز هم محکم
دلم فریاد میخواهد , میان دشت بی مهتاب
کمی آسودگی دیدن, دمی ,چندی , بوقت خواب
دلم سوزان وب س گریان...رها گشته ز هر پیمان
ز زخم حیله و نیرنگ... دگر باره ، دلی بی جان
مرا آغوش تنهائی ... یگانه می کشد در بر
مرا آخر به تنهائی ... بَرد در خلوت آخر
در آن خلوتگه قبری ... که بر آن چشم گریان است
ولی تا بودی و هستی ...زمردم دل پریشان است
نمیخواهم بریزد اشک ...بوقت مردنم چشمی
فقط یاد آورد روزی ...که داده بر دلم خشمی
نمیخواهم فراغم را ... کسی با سوز دل خواند
که آندم را ... که هستم من ...نیازم را نمیداند
دلم فریاد میخواهد ... دلم فریاد میخواهد
ولی این خلوت شبها ... مرا خاموش میدارد
مرا خاموش میدارد!!

سروده فرزانه شیدا

چهارشنبه 21 فروردین1387

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان