۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

عشق رنجید

با من حتی به سکوت
عشق و رویا و خیال
همچو یک نغمه که آید ز بهشت
روز و شب ساز محبت میزد
تا نگاهم به محبت یکروز
همره عشق
و سرمست امید
تا به آن وادی رویائی رفت در پی عشق درون دلها
تا ببینم که هنوز عاشقی میخواند
لیک افسرده دلم باز آمد
همه دلها به سکوت یا بسی تنها بود
عشق رنجید و خزید کنج قلبم غمگین
و دگر نغمه عشق رو به خاموشی رفت
و سپس شورش فریادی شد
و پریشان دل من باز آمد
پس از آن عشق فقط گریان بود
و بسی غمزده وقهر آلود
دگر او میدانست که تمنای دل انسان نیست
عشق شاید هر روز
از کنار تو هم آرام گذشت
در تو هم عشق ندید
لیک بامن این عشق
جسم انسانی شد
تا که فریاد شدم
و دلم سخت گریست
وای اگر عشق نیابد قلبی
و به فقری برسد
آنزمان میگرید
تو ولی باز ز خود می پرسی :
از چه من غمگینم

فرزانه شیدا
۵خرداد۱۳۸۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان