دلم فریاد میخواهد


میان حسرت و دیدار ...میان لحظه های تار
منم آن ماهی دریا ...و دنیا مرغ ماهیخوار
منم دل کنده از بودن...دمی ازغم نیآسودن
!کنارم سایه های دوست...ولی در بی کسی بودن
نشان عشق وشادی ها... بدل همواره بس مبهم
به هر مهری ، سپردن دل...شکستن باز هم محکم
دلم فریاد میخواهد , میان دشت بی مهتاب
کمی آسودگی دیدن, دمی ,چندی , بوقت خواب
دلم سوزان وب س گریان...رها گشته ز هر پیمان
ز زخم حیله و نیرنگ... دگر باره ، دلی بی جان
مرا آغوش تنهائی ... یگانه می کشد در بر
مرا آخر به تنهائی ... بَرد در خلوت آخر
در آن خلوتگه قبری ... که بر آن چشم گریان است
ولی تا بودی و هستی ...زمردم دل پریشان است
نمیخواهم بریزد اشک ...بوقت مردنم چشمی
فقط یاد آورد روزی ...که داده بر دلم خشمی
نمیخواهم فراغم را ... کسی با سوز دل خواند
که آندم را ... که هستم من ...نیازم را نمیداند
دلم فریاد میخواهد ... دلم فریاد میخواهد
ولی این خلوت شبها ... مرا خاموش میدارد
مرا خاموش میدارد!!

سروده فرزانه شیدا

چهارشنبه 21 فروردین1387

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار