۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

دریای محبت

من بدریای محبت در عشق

موج در موج همه فریادم

ساحل روح مرا قسمت بود

که تو چون شن بدهی بر بادم


مانده ام با دل دریائی خویش

موج بی ساحل افتاده به باد

آه ای عشق چه گویم زغمش

از غم وهجر ونبودش فریاد



با چه امید به هر جوشش اشک

موج اشکم برود بی ساحل

در کجا سینه بگیرد آرام

در کجا ر وح بگیرد منزل؟!


بعد از این قلب منو دربدری

بعد ازاین موج سرشکم شب وروز

آه ...ای عشق دگر باره ببین

دل من باغم خود مانده به سوز!



او که بی هر سخنی راهی شد

همچو یک قایق گم کرده مسیر

دل دریائی من را طی کرد

تا که شد از منو از عشقم سیر !


شاید او با گذر از بحّر دلم

خود گم کرده ی خود پیدا کرد

لیک دریای دلِ ِ من گم شد

اوبه عشقی دل من "شیدا" کرد!


آه شـیدا ! ... توکه در سوزدلی

دیگر از درد د رون باز مگو

باش خاموش و به خلوت بنشین

دیگر آرامش خود ، باز بجو


باد هم گر گذری کرد بدل

اشک غم را بدلت ٫ سیل مکن

تو که "فرزانه "ی عاقل بودی!

سوی" شیدا" ئی خود میل مکن !


11 تیرماه 1387

فرزانه شیدا/ fsheida

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان