۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان* به قلم فرزانه شیدا



●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد آدمیان _●
¤¤¤¤¤¤¤
در دنیا انواع انسانها زیادی با فرهنگهای وآداب وسنن ودین های متفاوت واندیشه ها وطرز فکرهای گوناگون , پیدا میشوند که درزندگی فردی یک شخص شاید تا پایان عمر آشنائی با این افراد واینگونه فرهنگها واندیشه ها بصورت شخصی ممکن نباشد وانسانی حتی تا پایان عمر در جنگلی یا منطقه ای دور افتاده یا آبدی کوچ وروستائی بدنیا آمده همانجا زندگی کرده وبدون خروج از آ« دنیای فانی را ترک گوید ولی آنچه که انسانها را در شناخت با یکدیگر وآشنائی با یکدیگر در همه ی زمینه های معنوی ومادی وذهنی وفکری نزدیکرده است وجود کتابها ورسانه ها وگاه سفرهای عده ای وبازگشت مجدد آنانبه کشور وشهر خود وهمچنین امروزه اینترنت بوده است والبته باید این مطلب نیز در نظر گرفته شود که راسانه ها (روزنانه ومجله ورادیو تلوزیون وهمچنین کتاب )به تنهائی قادر نیستند تمامی علوم وتمامی زیر وبم های زندگی آدمیان را چه توسط کتاب وچه توسط رسانه ها بطور کاملی برای دیگر مردمان باز گشائی کند وبسیاری چیزها نیز از تجربه های فردی وعینی با ارتباط با دیگر مردمان صورت میگیرد در تلوزیون دیده ایم که برای مپال گروهی جهت تحقیق به جنگلی در میان مردمان جنگلی میروند یا به کشوری جهت آشنا کردن مردم باسنن وآداب وطرز فکر ومیزان دانش این مردمان اما همانطور که میدانید بر فرض اگر یک گروه از کشوری اروپائی جهت تحقیق به چنین جاهائی اعزام شوند آنان نیز از دیدگاه خود وبا مقایسه با کشورهای اروپائی به تحقیق این آدمیان وشیوه فکر وزندگی آنان مینشینند درنتیجه وقتی درایران می بینیم که برنامه ای تلوزیونی مثلا مردمان کشور زیمباوه یا هند یا یک کشور اروپائی را برای ما همراه با دوربین سفر کرده وبه شناخت آدمیان از همه جوانب زندگی میپردازد تا آگاهی های لازم را در مورد آنان در اختیار دیگران قرار دهد شاید بسیاری از گفته ها ونظریاتی که مجریان ومحقیقن این کشورها برای ما بازگو میکنند ونگاه وشکل وطرز فکر شخصیی آنان که متعلق به وطن خود ایشان است را برای تفسیر این سفر ونشان دادن فیلمها بکار میبرند باز بسیاری از نکات توسط مردم ایرانی درک نمیشود وعلت اینکه آن خانم یا اقای گوینده ومجری چرا در بخشی راجع به غذای کشور مورد تحقیق یا لباس یا سنن آن فلان حرف را زد اگر فردی باشید که با انسانهای مختلف زندگی کرده باشید ویا حداقل درکشوری غیر از کشور مادری ووطن خود رفته ومدتی را درآنجا برای زندگی بسر برده باشید به بسیاری از طرز فکرهای عامی یا مردمی آن کشور پی میبرید چه در باب نوع تفکر چه نوع غذاها وحتی به نمونه اشاره های دستی وجوکها وتمثیل ها وکنایه ها که البته یادگیری هریک از آنان خود عمری را میطلبد اگر البته توجه ای باین چیزها داشته باشید ودرعین حال باز بسیاری از نکته های ظریف یا حتی کلماتی در زبان آن کشور ممکن است تا همیشه برای انسان پوشیده بماند درنتیجه شناخت واقعی انسانها درحد دانستن حودید از نمونه ی زندگی این کشورها واینگونه آدمیان شاید از طریق رسانه ها مقدور باشد وشاید یک نویسنده تمام عمر خود را نیز براین بگذارد که مثلا دوسه کشوری را بطور کامل شناسائی کرده ودر کتاب خود آنرا برای همیشه بیادگار بگذارد اما هرچه هست باز اونیز از دیدگاه شخصی وفکری خود به بررسی انسانها وتفسیر آنان میپردازد ازاین جهت است که میگویند :
« بسیار سفر باید تا پخته شود خامی»!
چرا که من ِ نوعی تا زمانی که باچشم وفکر وعقل خود با مردمی وآدمی وانسانی روبرو نشده با او آشنا نشوم نمیتوانم همه ی آنچه را که نویسنده وتفسیر کننده ومحققی از این فرد بعنوان مثلا یک هندی یا یک ایتالیائی برای من گفته است بی هیچ سوالی پذیرفته وناچارم همانگونه که او میخواهد به همان حدی که او دراختیار من نهاده است اکتفا کنم اما شناخت درونی آدمیان سهل وساده نیست شناخت نوع فکر هر انسان در هر کشور شاید در شکل قانونی وملی و فرهنگی واجتماعی او یک دستآورد کلی را در اختیار انسان قرار بدهداما باز باتمامی این نکات میتوان گفت که در جامعه ای که بسیار متفاوت با دیگر جوامع بود نیز انسانهائی ظهور کرده وشناخته شده ومعروف گشته اند که دنیا آنان را از لحاظ فکری مورد قبول خود دانسته حتی در دانشگاه ها ومراکز علمی خود به آموزش افکار او میپردازد یا نمونه اندیشه های اورا دراینجا وآنجا نوشته در دید مردم خود قرار میدهد واگرچه شایداعمال ورفتار این شخص , هیچ شباهتی شاید به دیگر کشورها نداشته اما تفکر او ریشه ای انسانی ودرحد کمال اجتماعی وفرهنگی وقابل درک وقابل قبول بوده است که باعث گردیده تا فردی شناخته شده و اندیشمندی از دنیای بزرگان وفیلسوف یا دانشمندی در میان گروه خود در کل دنیا شود, بطوری که در دنیا آورا بعنوان الگو قرار میدهند نمونه ی آن «مهانما گاندی» ست که افکار و.اندیشه ی او وحتی شکل بزرگ شدن اوبمانند یک اروپائی یا عرب وایرانی نبوده است اما در اقصا نقاط جهان طرفدارانی را دارد که او را الگوی خود قرار میهند واین شکل مشترک تفکر بازگشتی دارد به ذهن انسانی بدین معنی که هرچقدر در دین وآئین وفرهنگ ومسلک ومرام ونوع اندیشه وزندگی متفاوت باشیم نهاد وذات انسانی ما یکیست ومعنای بسیاتری چیزها در آدمیان مشترک است چون زمان خنده وگریه وتحت تاثیر عواطف قرارگرفتن وگاه اندیشه های مشترک عاطفی وفکری وعقلی که به هیچ وجه نوع وشکل زندگی بر آنان تاثیری متفاوت نمیگذارد مگر آدمی خود شیوه ی خویش را تعویض کند . ما انسانها آموخته ایم دیگران را آنگونه که میخواهیم بشناسیم وآنگونه که میخواهیم آنان را توصیف کنیم اما کمتر تلاش کرده ایم انسانهای اطراف خود را همانگونه که هستند شناخته ودرک کنیم ونیازهای اورا به همانگونه که نیازمند آن است دریابیم وبا کمی آشنائی حتی به تغییر دادن شخصیت او نیز خواهیم پرداخت وبه گفتن بکن نکن هائی که شخص نیازی به آن ندارد چرا که آدمی همان است که میخواهد باشد واینکه دیگران چه ازاو میخواهند جز اینکه مزاحمتی در فکر واندیشه ی او تولید کرده واو را از هدفهای شخصی خود باز بدارد فایده ی دگیری ندارد اینکه مداوم ما بخواهیم به اطرافیان خوئد بگوئیم چکونه آأمی هستی وچگونه باید باشی از ضعف شخصی خود ماست چون دگیران مجبور نیستند تابع ما باشند مانیز نیازی نداریم تابع کس دیگری باشیم هرانانس به شخصه شخصیتی را داراست که درست یا غلط درستی راه ومنش وراهکار او خود نماینده ی شخصیت اوست وباید دید منی که از فلانی ایراد میگیریم یا او را به بهتر شدن وبهتر بودن وبهتر فکر کردن ارشاد میکنم در درجه ی اول خود چه کسی هست آیا من انسان موفقی بوده وهستم یا همین او که باو میگویم چگونه باش چطور رفتار کن از من بهتر است یا پیشرفته تر یا عاقل تر یا مورد قبول اتفراد بیشتر اگر چجینین بود دیگر من حق ندارم به شخصی که در زندگی خود موفق بوده است بگویم چگونه باش بلکه می بایست از او یاد بگیرم که خود چگونه باشم این متاسفاتنه چیزیست که انسانها کمتر به آن توجه میکنند وبخصوص با مواجه شدن باانسانهای بزرگ وشناخته شده حال چه از سر دلسوزی ودوست داشتن است یا حسادت یا بدخواهی یا نه فقط نظریست از نظرهای او مدام سعی میکنند اورا آنگونه ببینند که خیال میکردند او اینگونه است وچون چنسین نبود وازاو شخصی کاملا ساده را پیدا کردند که دنیای ساده ی خود را میگذراند شروع به گرفتن ایراداتی ازاو میکنند با گفتن اینکه : من فکر میکردم تو انسان دیگری هستی من فکر میکردم دنیای تو دنیای بزرگتریست من خیال میکردم تو باید اینگونه فردی باشی ...اما اینگونه فردی که هماکنون جلوی شملاست وتا دیروز اورا نمی شناختید وآرزوی آشنائی بااو را حتی داشته اید همان فردی ست که شما تصور میکرده اید با این تفاوت که بگونه شما عمل نمیکند به گونه وشیوه وروش خود عمل میکند خواه بسیار ساده تر ازشما خواه بسیار فعال تر ازشما خواه ادمی بسیار ساکت وبی حرف باشد ویا پرحرف وغیر قابل تحمل هرچه هست نمونه آنچه ازاو وزندگی او باقیست خود گویای موفقیت اوست واینکه امروز بخواهید اورا ازدیدگاه خود به تحلیل نشسته ازاو بخواهید انسان بزرگی که شما تاوقع دارید باشد نهایت نادانی خود انیسان است چراکه او درحد نیاز خود توانسته است خود را بشناید وخودرا بزرگ کند وبه جائی برسد وبهتر آنست که خود به پیشرفت وساختن خویش بیشتر بپردازیم تا به ساختن کسی که نیازی به راه وچاره ی ما ندارد ونظریات شما برای او شاید عملی نیست یا اگر بود او « شما» بود دیگر «خود »نبودودرهمانجایگاهی ایستاده بود که اکنون شما ایستاده اید اگر ازاو موفق تر هم باشید شیوه ی شما شیوه شماست شیوه آأمیان نیز متفاوت است وکسی نمیتواند کاملا بطور دقیق پا جای پای شما بگذارد وقتی میتواند کمی حتنی بلندتر از شما گام بردارد با با دوگام همان راه را طی کند که شما طی کرده اید آنچه مهم است نتیجه ی عمل است درنتیجه کسی را ترویج تشویق کنید که میخواهید اورا براستی به جائی برسانید ونیازمند رسیدن به جائیست نه کسی که رسیدنن به جایگاه او برای شما سالهای زیادی را نیاز دارد تا شما درجای کنونی امروز او باشید.

«آنگاه که بدنیا آمدم» ___________
گوئی آنگاه که بدنیا آمدم
با رنگهای محبت
درونم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمر را
در تقویم های بودن ورق میزدم
انگار دست محبت چین های عمیق تری بر پیشانیم نهاد
و آنگاه که خمیده تر از پیش محبت را بر دوش می کشیدم
کوئی خطوط مهر و محبت
تمامی وجودم را چروکیده کرده بود
چهره ام اما جوان مینمود
حتی با گذر سالها
افسوس اما هر چه دیدم ...
از هر که بود نامهربانی بود و بس !
با آنکه عاشقانه دوست داشتم
هر آنچه را که قلبی داشت
یا زندگی میکرد.....افسوس !
اما ... اما ملالی نیست ...«محبت »همیشه
...با من بوده است
همگام با عشقی
که خداوند در سینه ام
به نام« قلب »نهاد
اینگونه میشد
همیشه بخشید
وهمواره دوست داشت.
تیرماه 1382 ف . شیدا ______________________
تغییر یا وسعت دادن شکل اندیشه وفکر ومعنویات قلبی وذهنی و راه وروش فکر واندیشه وعمل نیزدرصورتی و بگونه ای اثر گذار ومثبت خواهد بود که در راه آنان راه درست تعلیم وتربیت خوشی را دنبال کنیم واین چیزیست که هزاران باره به تکرار آن شسته ام اما درنهایت سخن ,این که آدمی وآدمیان را در سطح بین اللملی همگان بحدی کم یا متوسط وبه شکل اطلاعات عمومی جمعی ورسانه ای است که از طریق آگاهی های رسانه ای آنرا شنیده خوانده یامیآموزیم وازآن با خبر میشویم گروهی پا فراتر
نهاد خود به انسان شناسی وانسان با اجتماعات از طریق علوم متفرقه انسان شناسی و
جامعه شناس ودیگر علوم مربوطه چه از طریق سفر چه از طریق مطالعه بر معلومات عمومی خویش می افزایندودرشناخت اجتماعی کشوروشهر خود نیز براساس سنن ودین وآئین وقانون وطرز اندیشه باز درحد ا طلاعات عمومی ,کل وعموم جامعه ی خود را میشناسیم ودر موقعیت , شهر نشینی نیز باز با همگان اشنائی فردی و مستقیم نداشته در حد کلی وعمومی با آن آشنائی داریم ,ودر مکان منطقه ا ی نیز ,در محدوده ی کوچک خانواده و فامیل ودوستان ومحله ی ماست . در نتیجه آنچه از آدمیان میداینم در حد محدود ومتوسطی بیش نیست
¤¤¤¤¤¤¤
نگاهی خواهیم داشت بر مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " از
« قنبر علی تابش » در سال 1349 خورشیدی در جاغوری غزنی به دنیا آمده است. اکنون ساکن شهر قم ایران است و سردبیری نشریه « فجر امید » را بدوش دارد. تابش علاوه بر تحصیل در حوزه علمیه قُم در دانشگاه پیام نور نیز ادبیات فارسی خوانده است. مجموعه شعری اش با عنوان « دور تر از چشم اقیانوس » در سال 1376 به نشر رسیده است. مجموعه شعر " آدمی پرنده نیست " مجموعه ای از شعر اوست و دومین مجموعه شعر های اوست
: " آدمی پرنده نیست "
آدمی پرنده نیست‌
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود
سرنوشت برگ دارد آدمی‌
برگ‌، وقتی از بلند شاخه‌اش جدا شود،
پایمال عابران کوچه‌ها شود « قنبر علی تابش »
¤¤¤¤¤¤¤
با وصف همه ی اینها میشود گفت بیشترین اشنائی ما در زندگی با آدمی وآدمیان پیرامون ما ارتباطات مستقیمی ست که به شکل عینی وروزانه وتجربی در زندگی با مردم داریم در نتیجه با ذکر اینکه هرچقدر سنن ونوع تفکر واندیشه وشکل زندگی متفاوت باشد باز هریک فرد ,, انسانی مجزا با اندیشه ودیدگاه های خود می باشد میشود گفت شاید در کوچکترین بخش زندگی نیز در شناخت «آدمی» کاملا موفق نبوده ایم وبسیار اتفاق میافتد که درخانه ای افراد خانواده در تفاوتهای مشهود حتید از ذهنیت درونی یکدیگکر بی خبر مانده وتا سالها نیز بدرستی چه در قالب زن وشوهر باشند چه والیدن وفرزندانن وخواهر برادر باز شناخت درستی از مکاهیت اصلی یکدیگر نداشته باشیم وبااینکه در کل علومی که به« آدمی وآدمیان وانسان» ربط پیدا میکند به تجسس وتحقیقات هزاران آدمی در هزاران هزار منطقه ی دنیا نیز در پژوهش های علمی بر آن استوار گشته است نتها باز به دسته بندی گروه های آدمی رسیده ایم چرا که شناخت فردی وفرد , فرد یک دنیا کاری آسان نبوده و«آدمی » خود یکی از عجایب کشف نشده ی دنیاست که هر لحظه ممکن است چیزی از او ببینیم وبشنویم وعملی انجام دهد وکاری کند که دنیائی را یا ازسر نادانی یا از سرهوش یا از سر شجاعت .وووو.... به شگفتی وادارد که البته همه جا حرف استثنائات جدای آمارز بندی های کلیست اما هدف این است که بگوئیم شناخت ما از « آدمی وآدمیان» تنها میتواند شناختی کلی وبر اساس دسته بندی های آماری وفکری, روحی و روانی بشری ست درنتیجه هرگز کسی نمیتواند بگوید درعلم انسان شناسی وجامعه شناسی ازتمامی آگاهی های لازمه برخوردار است که بشر این مخلوق عجیب میتواند هر چه میخواهد برخلاف تمامی سنن ها فرهنگها وآئین وروسمهای اجتاعی کشور وبین المللی کاری کند که درتاریخ نام او به خوبی وبدی یا بزرگی ونیکی نقش ببندد کمااینکه ازاین گروه درتمام جوامع دنیا بسیار داشته ایم که خواه با علمی نام خود به ثبت رسانده اند یا با زدن رکوردی در قایقرانی یا گذشتن از روی دره ای با پای خالی از اینسر کوه به آن سر کوه در نتیجه نهاد وذات آدمی بسیار متنوع عمل مینماید ومیتواند سازدهی افکار یا اعمالی باشد که یا بسیار در پیشرفت زندگی موثر خواهد بود یا شهامتی ست ویا حتی حماقتی واین بستگی باین دارد که « آدمی »درکدامین بخش فکر وذهن واندیشه خود قرار دارد ودر شناخت خود ودنیای پیرامون خود تا چه مرزی را برای خودباز میگذارد درکجا می ایستد وبه آنچه خود هست واز خود میبینید وازخود میشناسد در کنارآنچه دردنیائ خود دارد واز آن اموخته ها وتجربیاتی , اکتفا کرده ویا قلمرو رفتن خود را وسعت میدهد واین تنها به اندیشه ونوع ذهنیت یک انسان باز میگردد وبس وهیچ عاملی جز پرورش شخصی او چه بدست خود چه از طریق تعلیمات دانشگاهی واجتماعی نمیتواند باعث این شود که انسانی پیشرفت قابل ملاحظه ای درخود ایجاد کرده ویا به جائی در زندگی فراتر از حد دیدگاه خود برسد.
¤¤¤¤¤¤¤
:ترانه ی آغاز- از اردلان سرفراز
در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ،

در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان مشترک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟ شاعر :* اردلان سرفراز
¤¤¤¤¤¤¤
و آنچه قادر است دنیائی را تکان دهد وبخود مشغول ساخته وبه نتیجه ای بزرگ برساند شیوه تفکر متفاوت با دیگر آدمیان است که ایمنگونه تفکرات جز از اندیشمندان وبزرگان وعالمین وافرادی خاص بر نمی آید که نوع تفکر واندیشه وتعلیم خود را به شخصه در حد گذشتن از مرزهای فکری عمومی وجهانی برده شهامت بازگوئی وعنوان ایده ها وافکاری را دارند که شاید دنیائی در اولین گامها با آن به مخالفت بر خواسته اما سرانجام در تحقیق وبررسی وتجارب مورد قبول قرار گیرد ودنیا نیازمند اینگونه « آدمیانی» در زندگیست
¤¤¤ « ای کاش بال کبوتری بودم :»___________
در حاشیه ها ایستاده ام
در نگاه به ...به عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ،نگاه ها
امید ها نومیدی ها
....آه....در حاشیه ایستاده ام
وتفاوتی نمیکند پا بر سطح پیاده روئی،
نهادن گام بر کوچه های، خیابانی
یا رهگذاری ...در حاشیه, پنهان بر جا مانده ام
وبوته های تردید احساسم
درکناره های دلم می روید
هستم ؟! یا نیستم
وجودم آیا حضوری نیز دارد
یا در شکل سایه ایست در پشت پاهای مرد؟
کیستم؟!
سایه ای از او یا حتی خود نیز بی سایه
روزمن؟! ...معنایش چیست؟!
بهانه اش چراست ؟!
آیا در میان گامهای رفته دیروز با امروز
چیزی از من بجا مانده است
منِ" من" کجای احساس گم شدم؟
در کجای نگاه تو هیچ شدم؟
در کدامین برزخ افکاری به هیچ سپرده شدم؟!
...من فاطمه (ع*) نیستم
...مشعلی بر دست چون مجسمه ای
ایستاده در میان آب....
به سمبل آزادی نیز نیستم!....نه
اما ....من هستم
من « من» هستم با
« تمامیت بودنم» ,با « تمامیت احساس »
در اوج سلامت عقل
در کمال مطلوب یک" بودن"
اما بی معنا!!!
...روزم از آن تو....
تبریک برتو باد
که توان گفتنت بود وآزادی رهائیت
روزم از آن تو که ترا
بر وزنه هم بگذارند وزنی داری
مرا بی وزن وباوزن نیز
اعتباری نیست
روز زن بر آنکه باید مبارک باد
بر فاطمه(ع*) وبر زنانی که
حضور داشتند ووجودی
حرمت داشتند واعتباری...
....
من در حاشیه ایستاده ام
در نگاه به ....عبور لحظه ها
شتابها ، پاها ، نگاه ها
امید ها ، نومیدی ها ....آه
ایکاش بال کبوتری بودم ....ایکاش....
دوشنبه بیستم اسفند 1386 از: فـرزانه شــیدا
¤¤¤¤¤¤¤
*_ آدمهای پاک نهاد درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند نه پیش از آن . ارد بزرگ
* _ پیش نیاز دلیر بودن بدنی ورزیده نیست ، گاهی آدمهای سبکبار، پشت کوهستان را هم به خاک مالیده اند . ارد بزرگ
*_ قهرمان های آدمهای کوچک ، همانند آنها زود گذرند . ارد بزرگ
*_ کین خواهی از خاندان یک بدکار ، تنها نشان ترس است ، نه نیروی آدمهای فرهمند . ارد بزرگ
*_ آنکه با آدمهای گستاخ گفتگو می کند ، دیر و یا زود به شر آنها گرفتار آید . ارد بزرگ
*_ برای آنکه به فرودستی گرفتار نشویی ، دست گیر آدمیان شو . ارد بزرگ
*_ گفتگو با آدمیان ترسو ، خواری بدنبال دارد. ارد بزرگ
* _ همه آدمیان به شیوه های گوناگون سختی های روزگار را می چشند . ارد بزرگ
* _ جشن های بزرگ انگیزه افزایش باروری و پویایی آدمیان می گردد . ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد آدمی

به قلم : فرزانه شیدا


برگرفته از

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمیان*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد نابودی _●
در طول ایام زندگی وروزهای درگذر «آدمی » شاهد تحولات بسیاری در زندگی خود،بوده و خواهد بود,وهمچنین در دوران زندگی خود ,نابودی بسیاری از چیزها را نیز دیده و میبیند وخود نیز به نابودی برخی دیگر می پردازد .از نابودی« طبیعت» بدست انسان در فرگردهای پیشین سخن گفتیم اینبار به مفهوم نابودی در زندگی شخصی واجتماعی گذری خواهیم داشت, همراه با اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایران *أرد بزرگ*وبه تفسیر نظرات ایشان از این دیدگاه خواهیم پرداخت. معمولاانسانها درمیان دوستان ودشمنان خود ,چه در زند گی شخصی چه در روابط اجتماعی با مردمانی دیگر چون دوست ,غریبه وآشنا همواره, تجربه های بسیاری را آموخته ومی آموزد ودرعین حال با گذری بر تاریخ زندگی انشان وزندگی اجتماعی/فرهنگی و همچنین سیاسی , چیزی که بسیار مشهود است این است که ,همواره دشمن ,برای رخنه به پناهگاه یا سنگر یا حتی حریم شخصی انسانی براینابودی انسان از جائی اقدام کرده و میکند که انسان انتظارش را ندارد وهمیشه نقطه ها وروزنه های پیش بینی نشده ای نیز پیدا میشود که دشمن به دورن آن راه یافته وچه زندگی ویا میدان جنگی وهمچنین درتاریخ جنگهای بشری موفق گردیده است تا از نقطه ضعفهای حریف متقابل خویش بهره جسته وبر او چیره و پیروز گردد. و اینگونه روزنه ها ی پیش بینی نشده ویا چاره راههائی که شخص به آن آشنا نبوده ویا درفکر آن میز نبوده است همواره در جنگها و ستیزهای خانگی واجتماعی وسیاسی , به سود دشمن بوده و به نابودی انسان انجامیده است وبه شکست حریف رسیده است.
¤¤ سعدی¤¤
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را.*سعدی*¤¤¤¤¤
در تاریخ جنگها برای مثال درجنگ« ناپلئون بنا پارت »نیز , آنچه باعث شکست او وازدست دادن جوانان بسیاری در ارتش او شد, سرمای روسیه وگرسنگی وخستگی سربازان اودرحین نبردی طولانی بدون داشتن غذا وحمله وحرکت مداوم ارتش وسرباطان او بود که بعلت نا آشنا بودن سربازان با سرمائیطاقت وتحمل وپیشگیری درمقابل سرما ئی طاقت فرسا سرانجام باعث کشته شدن ومرگ ومیر بسیاری در ارتش او شده وشکست او رادر جنگ تضمین نمود.تاریخ وتجربه ی این جنگ برای دیگر کشورهای دنیا تجربه ای شد ,تا ارتش خود را از آن پس, برای همه نوع هوا وموقعیتهائی چون سرما یا اتفاقات پیش بینی نشده چون بارانهای وبارشهای مداوم و شدید,به آمادسازی ارتش خویش پرداخته ودر دوران خودمت آموزشی درهمه نوع آب وهوا وموقعیتی سربازان را به جنگهای آزمایشی وادار کرده وبه آنان طریقه زنده ماندن در چنین شرایطی را بیآموزند وچاره راهائی برای بهتر بودن موقعیت سربازان در شرایط سخت اندیشیده ودر موقعیت های طبیعی پیش بینی شده وناشده در رابطه با طبیعت وگرمی وسردی هوا ارتش خود راآموزش داده ودر نقاط سرد نیز پایگاههائی بسازند که دوره آموزشی را مدتی نیز به سربازان خود دراین هوا سر کرده وبه آنان آموزش های جنگی لازم را بدهند.همین امر در زندگی عادی ما نیز می بایست بصورت آزموده کردنخود برای موقعیتهای پیش بینی نشده با یادگیری تجربیات دیگران وهمچنین رشد دادن دیدگاها وافکار شخصی می بایست برای انسان چهه بصورت فردی وشخصی چه بصورت اجتماعی صورت بگیرد تا انسان قادر باشد دربرخورد با بسیاری از ناملایمات وسختی های زندگی خود را از نابودی زندگی ویا نابود شدن زندگی خود مقاومتر بوده وآنشائی لازموضرروری زندگی را داشته باشد همانگونه که آموزش تنفس مصنوعی ورویاروئی با آتش وآموزش نوع برخورد با اتفاقاتی چون آتش سوزی .زلزله....یا سکته وبیهوشی افراد دیگر در کوچه وخیابان ازجمله اموریست که از دوران مدرسه در اروپا تا اخرین روزهای زندگی در محل کار وهرجائی که انسان باآن سروکار دارد ازجمله آموزشهای دولتی ست که همواره در اروپا وامریکا سالیانه بارها تکرار میشود وحتی ممکن است گاه که به پاساژی بزرگ برای خرید میرویم بطور آزمایشی آژیر آتش سوزی را بصدا در آورده با ذکر اینکه این یک آزمایش است از مردم بخواهند با ارامش پاساژ را ترک کرده وتا اطلاع ثانوی بداخل وارد نشوند وایت نتها ازاین جهت صورت میگیرد که در صورت آتش سوزی واقعی مردم آموخته باشند که هول نشدهدیگران را به زیر دست وپا نیندازند وبیاموزند که چگونه در آارمش همگی خارج شده وجان سالم بدر ببرند ومیزان دقایقی که اینکار برای خروج کامل مردم از خریدار وفروشنده وکارمند... برای خروج مصرف میشود ارزیابی شده در نهایت اطلاع میدهند که مثلا مدت ده دقیقه طول کشید که پاساژ خالی از همه ی مردم شده ودرعین حال میگویند که حدنسبی مدت خروج کم بود یا زیاد ودرعین حال چقدر باید طول بکشد.این آموزشهای رایگان با توجه باینکه حداقل نیمساعت یا 40 دقیقه از وقت فروشگاه وفروشنده ومردم گرفته میشود اما از آن جهت که ضرورت حیاطی دارد همواره سالیانه درتمامی مدارس وادارات دولتی غیردولتی ومکانهای عمومی اجرا میشود ویکبار نیز در سال به خانه های مردم سر زده و دستگاه آژیر آتش خانگی مردم را چک میکنند ویا به او کپسول مجانی خاموش کردن آتش را داده و کپسول های قبلی را جمع آوری میکنند ,تا بعلت گذر زمان یا با گذشت چند سال آژیر آتش نشانی نصب شده درخانه ( که با مشتعل شدن چیزی از دود درخانه خبر داده و زنگ وآژیر آن بصدا در می اید, تا صاحبخانه بداند درجائی ازخانه دودر واتشی برپا شده ) برای اطمینان از اینکه این آژیر قدیمی یا از کار افتاده نباشد تمامی آنها را از هرخانه جمع کرده و تعویض میکنند که اینکار از آنجهت که معمولا خانه ها خانه های شهرکی ست ومنطقه به منطقه متعلق به سازمانی از ادارت مسکن می باشد با پول ماهیانه ای که برای تعمیرات از صاحب هرخانه دریافت میشد ,پرداخت گردیده وبدین شکل از تعداد نفرات کشته شده ,یا مال باخته در آتش سوزی ,در سطح شهر وکشور کاسته و از نابودی مردم حداقل باین شکل در حدامکان دولتی جلوگیری به عمل میآید صرفنظر از تمامی آموزشهای رایگان دولتی که جهت تصادفات ودیگر حوادث چه در مدارس چه در تلوزیون برای مردم برنامه ریزی کرده اند تا ازنابودی ملت ونسلی درحد ضروری وممکن بکاهند بااین تفضیلات درمی یابیم که چقدر هر یک نفر برای جامعه ای میتواند ارزشمند باشدونابودی او که سالهاوی دولت برای او خرج وهزینه کرده است واورا گرورش داده در هرسنی که باشد تا چه اندازه برای یک کشور ارزشمند است تا تمامی تلاش خود راانجام داده از مرگ ومیر بی دلیل مردم خودبکاهند وبخصوص نسل ۀینده را بیشتر وبادقت تر پرورش داده ومراقب تک تک کودکان ونوجوانان وجوانان جامعه ی خود هستند چرا که آنها را سرمایه ملی کشور خود میدانند.ودرعین حال رسیدگی بیه نیازمندان وفقرائی که وظیفه دولت وملتی ست نیز در نجات بسیاریدر دنیا ودرنابودی نسلها بی ثمر نخواهد بود اگر آدمی درهر مقامی که هست جز خود وسد خویش به دیگران نیز تفکری داشته ودر هرزمینه ای که بوجود او نیازی ست او نیز به یاری برخیزد.● ● ●
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
● ● ●که یحتمل که اجابت بود دعایی را.*سعدی
توجه دولتها به ملت ومردم کشورخود، همواره باعث میگردد که انسان نیز از پیرامون خود بیآموزد که وجودش وقتی برای دولت وملتی تااینحد ارزشمند است, که اینگونه به حمایت وآموزش وپرورش رایگان اوتوجه میشود ودر همه شکل برای حفظ جان او تلاش میگردد ,خود نیز برای خود ارزش وحق و حقوق انسانی قائل بوده در رشد وتعلیم وتربیت وخودسازی خود بیشتر توجه نشان داده وخود را نیز ار لحاظ اندیشه ومعرفت فکری ودانش ملزومه ی زندگی رشد وترقی دهد وبر دینائی که در آن همه نوع خطری درکمین آدمیست خود راپاس بداردوبردیگران نیز ارزشی پایاپای قائل باشد و حفظ جان دیگر مردمان را نیز وظیفه خود بداند ونه تنها درحفاظت دنیاو کشور ومردم خود بکوشد بلکه در ذهن خود هرگونه اقدامی را که منجر به خطر وآسیبی بخود یا جامعه یا دنیای او باشد محکوم کرده وبخود اجازه این را ندهد که پا از حقوق فردی واجتماعی خود فراتر نهاده وبه کارهائی دست بزند که حتی یکدرصد زیان وآسیبی را برای خود یا هرکس دیگری در پی داشته باشد.
سعدی * ¤¤¤¤¤
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانکه
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما.*سعدی* ● ● ●
هرگز نابودی درهرشکل وبرای هرچیزی نمیتواند شکل مثبتی داشته باشد چرا که فنا و.نابودی هرآنچه هست در مسیر زندگی هم بر فرد فرد ما هم بر جامعه وکشور ودنیائی تاثیر گذار است کهنمونه های اینگونه چیزها را طی فرگردهای قبلی نام برده ام ودرنهایت ودرپایان باید گفت :« سازندگی وآبادی« چه بر خود باشد چه بر محلی وکشور ودنیائی همواره به صلاح بشریت بوده است ونابودی انسان وطبیعت وزمین هیچ چیزی دربر ندارد مگر از دست رفتن ارزشها وچیزهای ارزشمندی که برای هستی ضروری ست وبرای زنده بودن لازم .امید که هریک ازما چه درخود چه در جامعه ی خود آبادکنندگان وسازندگانی باشیم که وجود وحضور هریک ازما بنوبه ی خود ارزشمند باشد چرا برای خود چه دیگران .
«او بود »:● ● ●
او بود در تمامی وجودم
او که ساحل نجاتم بود
وپناه ره گم کرده گی هایم
در کویر تنهائی
او بود که مرا شناخت
به خنده هایم گریه هایم
با اندوه ها و شب زنده داری هایم
...هم اوبود که دستم گرفت
تا تنهائیم را با او سرکنم
و اشکهایم را با او روان
دردهایم با او بگویم
و در پناه مهرش آرام بگیرم
چون قوئی در آرامش دریا ...
درکنارم بود
همیشه در همه وقت درهمه جا
چه آنگاه که صدایش میکردم
چه آن زمان که از فرط غم ...
به هیچ نمی اندیشیدم
با تمامی افکارم
حتی به او
اما هرگز تنهایم نمی گذاشت
هرگز بر غمم رضا نبود
زمهر او آموختم
مهربانی را شکیب را
بخشنده گی و داد رسی را
چون همیشگی او
یاوری تنها دلان را
تا شاید راه رستگاریم باشد
ذره ای چو او بودن
بر امیدی که بر او بسته ام
عشقی که براو نهاده ام
و او یــزدانــم بود
خداوندء عشق و محبت .
فرزانه شیدا - ۱۳۸۴● ● ●
اما با تمامی این تفاضیل ازاین امر نیز نمیتوان غافل شد که دنیا براحتی دمیتواند بدست بین آأم ایسن بشر عاقل زمینی منهدم گشته وتمامی مخلوقات وجانداران نیز به یکباره نیست ونابود شوند در فاجعه ی طیبعی « سونام» شاهد مرگ هزاران نفری درامواج خروشان وبزرگ دریاها بودیم وبا پیشرفت تکنولژی زمانی که میتوان در قلب اقیانوسی با انفحار یک بمب اتمی سونامی زمینی آدمی را باعث شد یا از طریق لیزر زمین یا نقطه ای را نشانه گرفته آن منطقه را به آتش کشید یا بر اساس کوچکترین استباهی دراین عمل به انهدام دنیائی دست زد در زمانی که جنگها از خون آشامی جنس بشر سخن میگوید وتفرقه ها به مرگ دردستهای انسانی دامن میزد چگونه میتوان دل بدنیائی سپرد که در آن خیل اندیشه های نو بیشتر بسوی انهدام وساخت بمب افکن ها و هواپیما ها وتجهیزات جنگی مدرنی کشیده میشود که هیچیک جهت آبادی یا زندگی بخشیدن بدنیا نیست ویک بیک از خوی وسرشت امروزی انسانهائی خبر میدهد که اتم وباکتری واشعه ایکس وهمه ی آن چیزهائی را که خداوند برای انسان برای نجات او درامر پزشکی به آدمی بخشید برعلیه آأمی بکار میبرد؟ وآینده ای نگران کننده را پیش روی ما ونسلهای آینده رقم میزند که میترسم دیگر درمیان آدمیان انسانی یافت نشود که قلب وروح انسانی خود را براستی در جهت خدمت به دنیا وبشر بکار گیرد که کینه های سیاسی سیاستمداران قرن کنونی بیش از کشورداری آنان در جنبش وتقلا وتلاش است وانسانهای عامی ومردم مللها در دستهای دیوانگانی که با نام سیاستمدار در اقصا نقاط جهان به سرایت دشمنی ها مشغولند و به انهدام نسل بشری در جنگها ودرست کردن اختلافات داخلی وجارجی در کشورها اقدام میکنند وحتی دیوانگی وقدرت پرستی خود را بر سرمردمی خراب میکنند که تنها زندگی را همانگونه که هست پذیرا هستند ...با تمامی اینها چگونه میتوان امیدوار بود دینا بدست کسانی برگردد که ازاین خصم ها, کینه ها ,قدرت پرستی ها , خود پرستی ها وخودخواهی های سیاسی در امان بماند .بامید آنروز که آدمی دریابد زندگی وزمین وزمان برای زیستن ساخته شده است و نه برای نابودی.

« نابودی »:
فریاد میکشم
بر درد ورنج عمیقی که...
زمین را ...
به دود میکشد, به آتش
به نابودی
در دستهای نامروّت انسانی
که اتم را بمب میکند
لیزر را ,فاجع ی قرن
ونابودی, شکل میگیرد
در نقش اندیشه های خصمانه ی انسانی
که انهدام زمین را انتظار میکشد
« انسانها»...این بنی آدم, اشرف مخلوقات خدا
دستهای رنگین به خون خویش را, بالا میبرد
وفریادمیزند : من انسانم!!!دریغ...
!!!وانسانیت جان میبازد در دستهای خشم
در عقلهای خون آشام
در روح های بربادرفته قرن
که « آدمی» را تا مرز بی نهایت پستی
خوار میکند
وخداوند قطره قطره اشکهایش
در سرمای زمین قندیل می بندد
وروح خورشیدش سوراخ میشود
در« اُوزون »هوائی که آأمی بر زمین او بخشید
نابود میشویم درسکوت
وقتی که هیچکس را ندای آزادی نیست
نه بیشتر از سخن نه بیش ازحرف
وبرباد خواهیم رفت در انهدام زمین,
بدست انسانیِ خویش
افسوس...دنیا بی انسان شاید امن تر بود
که عقل انسانی ...درخمره نادانی مست میشود
وشراب خون در جام دلها
گرمی سوزان درد را
به سینه می بخشد
نابود میشویم ...وقتی
...
ف.شیدا 05.01.2010/اسلو _نروژ
دوشنبه 14 دی 1388 ● ● ●
نگاهی خواهیم داشت بر اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایرانی ومحبوب نسل جوان ایران ارد بزرگ * _ دشمن ابزار نابود ساختن آدمی را ، در درون سرای او جست و جو می کند . ارد بزرگ
*_ بزرگترین کارخانه نابودی توانمندیها ، آیین آموزشی نادرست است. ارد بزرگ
*_ سیاسیون وقتی دشمن یک خواسته پایدار مردمی هستند ، بهترین گزینه ایی که برای نابودی آن اجرا می کنند این است که : پیشتر آفات آن را خوب بپرورند و سپس آن درخواست همگانی را با آفاتی که ساخته اند آزاد می سازند . ارد بزرگ
*_ با ولخرجی تنها مال نمی رود ، زمان ارزشش فراتر است ، و آن هم نابود می شود .ارد بزرگ *_ فزون خواهی برای داشته های ما زیانبار است . ارد بزرگ
*_ آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اند که بر طنابی باریک در حال گذرند .ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد نابودی
به قلم فرزانه شیدا
¤¤¤¤¤¤

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیشرفت*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نابودی* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_ فرگرد نابودی _●
در طول ایام زندگی وروزهای درگذر «آدمی » شاهد تحولات بسیاری در زندگی خود،بوده و خواهد بود,وهمچنین در دوران زندگی خود ,نابودی بسیاری از چیزها را نیز دیده و میبیند وخود نیز به نابودی برخی دیگر می پردازد .از نابودی« طبیعت» بدست انسان در فرگردهای پیشین سخن گفتیم اینبار به مفهوم نابودی در زندگی شخصی واجتماعی گذری خواهیم داشت, همراه با اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایران *أرد بزرگ*وبه تفسیر نظرات ایشان از این دیدگاه خواهیم پرداخت. معمولاانسانها درمیان دوستان ودشمنان خود ,چه در زند گی شخصی چه در روابط اجتماعی با مردمانی دیگر چون دوست ,غریبه وآشنا همواره, تجربه های بسیاری را آموخته ومی آموزد ودرعین حال با گذری بر تاریخ زندگی انشان وزندگی اجتماعی/فرهنگی و همچنین سیاسی , چیزی که بسیار مشهود است این است که ,همواره دشمن ,برای رخنه به پناهگاه یا سنگر یا حتی حریم شخصی انسانی براینابودی انسان از جائی اقدام کرده و میکند که انسان انتظارش را ندارد وهمیشه نقطه ها وروزنه های پیش بینی نشده ای نیز پیدا میشود که دشمن به دورن آن راه یافته وچه زندگی ویا میدان جنگی وهمچنین درتاریخ جنگهای بشری موفق گردیده است تا از نقطه ضعفهای حریف متقابل خویش بهره جسته وبر او چیره و پیروز گردد. و اینگونه روزنه ها ی پیش بینی نشده ویا چاره راههائی که شخص به آن آشنا نبوده ویا درفکر آن میز نبوده است همواره در جنگها و ستیزهای خانگی واجتماعی وسیاسی , به سود دشمن بوده و به نابودی انسان انجامیده است وبه شکست حریف رسیده است.
¤¤ سعدی¤¤
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند
تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را
از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود
ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را
زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد
کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را
غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی
باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد
ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود
صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را.*سعدی*¤¤¤¤¤
در تاریخ جنگها برای مثال درجنگ« ناپلئون بنا پارت »نیز , آنچه باعث شکست او وازدست دادن جوانان بسیاری در ارتش او شد, سرمای روسیه وگرسنگی وخستگی سربازان اودرحین نبردی طولانی بدون داشتن غذا وحمله وحرکت مداوم ارتش وسرباطان او بود که بعلت نا آشنا بودن سربازان با سرمائیطاقت وتحمل وپیشگیری درمقابل سرما ئی طاقت فرسا سرانجام باعث کشته شدن ومرگ ومیر بسیاری در ارتش او شده وشکست او رادر جنگ تضمین نمود.تاریخ وتجربه ی این جنگ برای دیگر کشورهای دنیا تجربه ای شد ,تا ارتش خود را از آن پس, برای همه نوع هوا وموقعیتهائی چون سرما یا اتفاقات پیش بینی نشده چون بارانهای وبارشهای مداوم و شدید,به آمادسازی ارتش خویش پرداخته ودر دوران خودمت آموزشی درهمه نوع آب وهوا وموقعیتی سربازان را به جنگهای آزمایشی وادار کرده وبه آنان طریقه زنده ماندن در چنین شرایطی را بیآموزند وچاره راهائی برای بهتر بودن موقعیت سربازان در شرایط سخت اندیشیده ودر موقعیت های طبیعی پیش بینی شده وناشده در رابطه با طبیعت وگرمی وسردی هوا ارتش خود راآموزش داده ودر نقاط سرد نیز پایگاههائی بسازند که دوره آموزشی را مدتی نیز به سربازان خود دراین هوا سر کرده وبه آنان آموزش های جنگی لازم را بدهند.همین امر در زندگی عادی ما نیز می بایست بصورت آزموده کردنخود برای موقعیتهای پیش بینی نشده با یادگیری تجربیات دیگران وهمچنین رشد دادن دیدگاها وافکار شخصی می بایست برای انسان چهه بصورت فردی وشخصی چه بصورت اجتماعی صورت بگیرد تا انسان قادر باشد دربرخورد با بسیاری از ناملایمات وسختی های زندگی خود را از نابودی زندگی ویا نابود شدن زندگی خود مقاومتر بوده وآنشائی لازموضرروری زندگی را داشته باشد همانگونه که آموزش تنفس مصنوعی ورویاروئی با آتش وآموزش نوع برخورد با اتفاقاتی چون آتش سوزی .زلزله....یا سکته وبیهوشی افراد دیگر در کوچه وخیابان ازجمله اموریست که از دوران مدرسه در اروپا تا اخرین روزهای زندگی در محل کار وهرجائی که انسان باآن سروکار دارد ازجمله آموزشهای دولتی ست که همواره در اروپا وامریکا سالیانه بارها تکرار میشود وحتی ممکن است گاه که به پاساژی بزرگ برای خرید میرویم بطور آزمایشی آژیر آتش سوزی را بصدا در آورده با ذکر اینکه این یک آزمایش است از مردم بخواهند با ارامش پاساژ را ترک کرده وتا اطلاع ثانوی بداخل وارد نشوند وایت نتها ازاین جهت صورت میگیرد که در صورت آتش سوزی واقعی مردم آموخته باشند که هول نشدهدیگران را به زیر دست وپا نیندازند وبیاموزند که چگونه در آارمش همگی خارج شده وجان سالم بدر ببرند ومیزان دقایقی که اینکار برای خروج کامل مردم از خریدار وفروشنده وکارمند... برای خروج مصرف میشود ارزیابی شده در نهایت اطلاع میدهند که مثلا مدت ده دقیقه طول کشید که پاساژ خالی از همه ی مردم شده ودرعین حال میگویند که حدنسبی مدت خروج کم بود یا زیاد ودرعین حال چقدر باید طول بکشد.این آموزشهای رایگان با توجه باینکه حداقل نیمساعت یا 40 دقیقه از وقت فروشگاه وفروشنده ومردم گرفته میشود اما از آن جهت که ضرورت حیاطی دارد همواره سالیانه درتمامی مدارس وادارات دولتی غیردولتی ومکانهای عمومی اجرا میشود ویکبار نیز در سال به خانه های مردم سر زده و دستگاه آژیر آتش خانگی مردم را چک میکنند ویا به او کپسول مجانی خاموش کردن آتش را داده و کپسول های قبلی را جمع آوری میکنند ,تا بعلت گذر زمان یا با گذشت چند سال آژیر آتش نشانی نصب شده درخانه ( که با مشتعل شدن چیزی از دود درخانه خبر داده و زنگ وآژیر آن بصدا در می اید, تا صاحبخانه بداند درجائی ازخانه دودر واتشی برپا شده ) برای اطمینان از اینکه این آژیر قدیمی یا از کار افتاده نباشد تمامی آنها را از هرخانه جمع کرده و تعویض میکنند که اینکار از آنجهت که معمولا خانه ها خانه های شهرکی ست ومنطقه به منطقه متعلق به سازمانی از ادارت مسکن می باشد با پول ماهیانه ای که برای تعمیرات از صاحب هرخانه دریافت میشد ,پرداخت گردیده وبدین شکل از تعداد نفرات کشته شده ,یا مال باخته در آتش سوزی ,در سطح شهر وکشور کاسته و از نابودی مردم حداقل باین شکل در حدامکان دولتی جلوگیری به عمل میآید صرفنظر از تمامی آموزشهای رایگان دولتی که جهت تصادفات ودیگر حوادث چه در مدارس چه در تلوزیون برای مردم برنامه ریزی کرده اند تا ازنابودی ملت ونسلی درحد ضروری وممکن بکاهند بااین تفضیلات درمی یابیم که چقدر هر یک نفر برای جامعه ای میتواند ارزشمند باشدونابودی او که سالهاوی دولت برای او خرج وهزینه کرده است واورا گرورش داده در هرسنی که باشد تا چه اندازه برای یک کشور ارزشمند است تا تمامی تلاش خود راانجام داده از مرگ ومیر بی دلیل مردم خودبکاهند وبخصوص نسل ۀینده را بیشتر وبادقت تر پرورش داده ومراقب تک تک کودکان ونوجوانان وجوانان جامعه ی خود هستند چرا که آنها را سرمایه ملی کشور خود میدانند.ودرعین حال رسیدگی بیه نیازمندان وفقرائی که وظیفه دولت وملتی ست نیز در نجات بسیاریدر دنیا ودرنابودی نسلها بی ثمر نخواهد بود اگر آدمی درهر مقامی که هست جز خود وسد خویش به دیگران نیز تفکری داشته ودر هرزمینه ای که بوجود او نیازی ست او نیز به یاری برخیزد.● ● ●
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بی‌نوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد در سرایی را
خیال در همه عالم برفت و بازآمد
که از حضور تو خوشتر ندید جایی را
سری به صحبت بیچارگان فرود آور
همین قدر که ببوسند خاک پایی را
قبای خوشتر از این در بدن تواند بود
بدن نیفتد از این خوبتر قبایی را
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن
دگر نبینی در پارس پارسایی را
منه به جان تو بار فراق بر دل ریش
که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را
دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی
● ● ●که یحتمل که اجابت بود دعایی را.*سعدی
توجه دولتها به ملت ومردم کشورخود، همواره باعث میگردد که انسان نیز از پیرامون خود بیآموزد که وجودش وقتی برای دولت وملتی تااینحد ارزشمند است, که اینگونه به حمایت وآموزش وپرورش رایگان اوتوجه میشود ودر همه شکل برای حفظ جان او تلاش میگردد ,خود نیز برای خود ارزش وحق و حقوق انسانی قائل بوده در رشد وتعلیم وتربیت وخودسازی خود بیشتر توجه نشان داده وخود را نیز ار لحاظ اندیشه ومعرفت فکری ودانش ملزومه ی زندگی رشد وترقی دهد وبر دینائی که در آن همه نوع خطری درکمین آدمیست خود راپاس بداردوبردیگران نیز ارزشی پایاپای قائل باشد و حفظ جان دیگر مردمان را نیز وظیفه خود بداند ونه تنها درحفاظت دنیاو کشور ومردم خود بکوشد بلکه در ذهن خود هرگونه اقدامی را که منجر به خطر وآسیبی بخود یا جامعه یا دنیای او باشد محکوم کرده وبخود اجازه این را ندهد که پا از حقوق فردی واجتماعی خود فراتر نهاده وبه کارهائی دست بزند که حتی یکدرصد زیان وآسیبی را برای خود یا هرکس دیگری در پی داشته باشد.
سعدی * ¤¤¤¤¤
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانکه
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی
ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک
مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما
شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد
باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما
سعدی نگفتمت که به سرو بلند او
مشکل توان رسید به بالای پست ما.*سعدی* ● ● ●
هرگز نابودی درهرشکل وبرای هرچیزی نمیتواند شکل مثبتی داشته باشد چرا که فنا و.نابودی هرآنچه هست در مسیر زندگی هم بر فرد فرد ما هم بر جامعه وکشور ودنیائی تاثیر گذار است کهنمونه های اینگونه چیزها را طی فرگردهای قبلی نام برده ام ودرنهایت ودرپایان باید گفت :« سازندگی وآبادی« چه بر خود باشد چه بر محلی وکشور ودنیائی همواره به صلاح بشریت بوده است ونابودی انسان وطبیعت وزمین هیچ چیزی دربر ندارد مگر از دست رفتن ارزشها وچیزهای ارزشمندی که برای هستی ضروری ست وبرای زنده بودن لازم .امید که هریک ازما چه درخود چه در جامعه ی خود آبادکنندگان وسازندگانی باشیم که وجود وحضور هریک ازما بنوبه ی خود ارزشمند باشد چرا برای خود چه دیگران .
«او بود »:● ● ●
او بود در تمامی وجودم
او که ساحل نجاتم بود
وپناه ره گم کرده گی هایم
در کویر تنهائی
او بود که مرا شناخت
به خنده هایم گریه هایم
با اندوه ها و شب زنده داری هایم
...هم اوبود که دستم گرفت
تا تنهائیم را با او سرکنم
و اشکهایم را با او روان
دردهایم با او بگویم
و در پناه مهرش آرام بگیرم
چون قوئی در آرامش دریا ...
درکنارم بود
همیشه در همه وقت درهمه جا
چه آنگاه که صدایش میکردم
چه آن زمان که از فرط غم ...
به هیچ نمی اندیشیدم
با تمامی افکارم
حتی به او
اما هرگز تنهایم نمی گذاشت
هرگز بر غمم رضا نبود
زمهر او آموختم
مهربانی را شکیب را
بخشنده گی و داد رسی را
چون همیشگی او
یاوری تنها دلان را
تا شاید راه رستگاریم باشد
ذره ای چو او بودن
بر امیدی که بر او بسته ام
عشقی که براو نهاده ام
و او یــزدانــم بود
خداوندء عشق و محبت .
فرزانه شیدا - ۱۳۸۴● ● ●
اما با تمامی این تفاضیل ازاین امر نیز نمیتوان غافل شد که دنیا براحتی دمیتواند بدست بین آأم ایسن بشر عاقل زمینی منهدم گشته وتمامی مخلوقات وجانداران نیز به یکباره نیست ونابود شوند در فاجعه ی طیبعی « سونام» شاهد مرگ هزاران نفری درامواج خروشان وبزرگ دریاها بودیم وبا پیشرفت تکنولژی زمانی که میتوان در قلب اقیانوسی با انفحار یک بمب اتمی سونامی زمینی آدمی را باعث شد یا از طریق لیزر زمین یا نقطه ای را نشانه گرفته آن منطقه را به آتش کشید یا بر اساس کوچکترین استباهی دراین عمل به انهدام دنیائی دست زد در زمانی که جنگها از خون آشامی جنس بشر سخن میگوید وتفرقه ها به مرگ دردستهای انسانی دامن میزد چگونه میتوان دل بدنیائی سپرد که در آن خیل اندیشه های نو بیشتر بسوی انهدام وساخت بمب افکن ها و هواپیما ها وتجهیزات جنگی مدرنی کشیده میشود که هیچیک جهت آبادی یا زندگی بخشیدن بدنیا نیست ویک بیک از خوی وسرشت امروزی انسانهائی خبر میدهد که اتم وباکتری واشعه ایکس وهمه ی آن چیزهائی را که خداوند برای انسان برای نجات او درامر پزشکی به آدمی بخشید برعلیه آأمی بکار میبرد؟ وآینده ای نگران کننده را پیش روی ما ونسلهای آینده رقم میزند که میترسم دیگر درمیان آدمیان انسانی یافت نشود که قلب وروح انسانی خود را براستی در جهت خدمت به دنیا وبشر بکار گیرد که کینه های سیاسی سیاستمداران قرن کنونی بیش از کشورداری آنان در جنبش وتقلا وتلاش است وانسانهای عامی ومردم مللها در دستهای دیوانگانی که با نام سیاستمدار در اقصا نقاط جهان به سرایت دشمنی ها مشغولند و به انهدام نسل بشری در جنگها ودرست کردن اختلافات داخلی وجارجی در کشورها اقدام میکنند وحتی دیوانگی وقدرت پرستی خود را بر سرمردمی خراب میکنند که تنها زندگی را همانگونه که هست پذیرا هستند ...با تمامی اینها چگونه میتوان امیدوار بود دینا بدست کسانی برگردد که ازاین خصم ها, کینه ها ,قدرت پرستی ها , خود پرستی ها وخودخواهی های سیاسی در امان بماند .بامید آنروز که آدمی دریابد زندگی وزمین وزمان برای زیستن ساخته شده است و نه برای نابودی.

« نابودی »:
فریاد میکشم
بر درد ورنج عمیقی که...
زمین را ...
به دود میکشد, به آتش
به نابودی
در دستهای نامروّت انسانی
که اتم را بمب میکند
لیزر را ,فاجع ی قرن
ونابودی, شکل میگیرد
در نقش اندیشه های خصمانه ی انسانی
که انهدام زمین را انتظار میکشد
« انسانها»...این بنی آدم, اشرف مخلوقات خدا
دستهای رنگین به خون خویش را, بالا میبرد
وفریادمیزند : من انسانم!!!دریغ...
!!!وانسانیت جان میبازد در دستهای خشم
در عقلهای خون آشام
در روح های بربادرفته قرن
که « آدمی» را تا مرز بی نهایت پستی
خوار میکند
وخداوند قطره قطره اشکهایش
در سرمای زمین قندیل می بندد
وروح خورشیدش سوراخ میشود
در« اُوزون »هوائی که آأمی بر زمین او بخشید
نابود میشویم درسکوت
وقتی که هیچکس را ندای آزادی نیست
نه بیشتر از سخن نه بیش ازحرف
وبرباد خواهیم رفت در انهدام زمین,
بدست انسانیِ خویش
افسوس...دنیا بی انسان شاید امن تر بود
که عقل انسانی ...درخمره نادانی مست میشود
وشراب خون در جام دلها
گرمی سوزان درد را
به سینه می بخشد
نابود میشویم ...وقتی
...
ف.شیدا 05.01.2010/اسلو _نروژ
دوشنبه 14 دی 1388 ● ● ●
نگاهی خواهیم داشت بر اندیشه های فیلسوف بزرگ واندیشمند ایرانی ومحبوب نسل جوان ایران ارد بزرگ * _ دشمن ابزار نابود ساختن آدمی را ، در درون سرای او جست و جو می کند . ارد بزرگ
*_ بزرگترین کارخانه نابودی توانمندیها ، آیین آموزشی نادرست است. ارد بزرگ
*_ سیاسیون وقتی دشمن یک خواسته پایدار مردمی هستند ، بهترین گزینه ایی که برای نابودی آن اجرا می کنند این است که : پیشتر آفات آن را خوب بپرورند و سپس آن درخواست همگانی را با آفاتی که ساخته اند آزاد می سازند . ارد بزرگ
*_ با ولخرجی تنها مال نمی رود ، زمان ارزشش فراتر است ، و آن هم نابود می شود .ارد بزرگ *_ فزون خواهی برای داشته های ما زیانبار است . ارد بزرگ
*_ آنانی که به ناگهان رشد کرده اند همچون کسی اند که بر طنابی باریک در حال گذرند .ارد بزرگ
¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد نابودی
به قلم فرزانه شیدا
¤¤¤¤¤¤


برگرفته :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نابودی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمی* به قلم فرزانه شیدا

●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●

_ فرگردآدمی _●

در دنیائی که خداوند در اختیار بشر وآدمی این اشرف مخلوقات خود قرار داده است همواره براین امر تاکید نموده است که خودسازی «آدمی» امری واجب براوست تا درجلای اندیشه وروح خود توانائی بهتز ساختن دنیائی را داشته باشد که خداوند درحد کمال هر آنچه را که نیاز مموجودات زنده ریوآن بوده است دراختیار همگان قرار داده است حال آنکه آدمی درراه زندگی خود از خوب وبد بودنهای زندگی هریک خصلتی ورفتار وعادتی را برپزیده وبسوی راه وبیراهه روان گشته اند وزحمات بسیاری از بزرگان وعالمین وفیلسوفان واندیشمندان وسرآمدان عالم بشری با یاری وخدمت این بزرگان علوم به منطقه اوجی رسیده است که آدمی میتواند براحتی زندگی خوبی رادارا باشد که در جامعه ای رشد کرده از انواع علوم بوده و با پرورش خود ودرنتیجه ازدیاد افراد تربیت شده وآموزش دیده ورشد کرده در دنیای علمی زندگی کند که در آن همگان در خدمت خود وزندگی ودنیا وبشریت خدمتگزار باشند بارها نوشته ام که رشد فرهنگی واجتماعی وعلمی انسانها در بیشترین جوامع مطرخح وپیشرفته دنیا همواره با اتکا به رشد مردم وملت آن کشور بوده است واین به هیچ وجهی امکان پذیر نیست مگر این که فرد فرد جامعه خواهان چنین رشدی باشد اینکه در کل جامعه چون تمامی جوامع دنیا افراد بیسواد یا کم سوادی نیز زندگی میکنند که کارهای واعمال دیگر آنان در زندگی سود خود را دارد چون روستائیان دامدار وکشاورز که البته نه تمامی آنها اما اکثریت جامعه ی کشاورز ودامدار در کل کشور کنتر بسوی پیشرفت علمی وعلوم وصنایع میروند وجایگزین آن در امر دامداری وکشاورزی صلاحیت کامل انجام این کار را داشته چراکه از اوان کودکی درخانواده ای زندگی میکنند که این تجربه ها را به ایشان منتقل میکند وهمانگونه که جامعه نیازمند کشاورز ودامدار ودیگر شغلهای متنوع در سطح جامعه می باشد که دانش حرفه ای آنان در سطح همان کاری که انجام میدهند کافیست ومیبایست این گروه نیز وجود داشته باشند که چرخه زندگی آن کشور نیز چرخان باشد اما حتی یک کشاورز ودامدار تحصیل کرده در رشته دامداری وکشاورزی کمتر دچار زیانهای اقتصادی میشود چراکه با علوم روز این رشته آشناست وکمتر برایجلوگیری از افات در کشاورزی وبیماریها وباکتری ها در دامداری دچار ازدست دادن محصول یا دام خود میشود وازآنجا که بسیاری از مناطق دورافتاده هستند لزومی داشتن پایگاههای اموزشی درسطح نیاز مردمی درهمه جای یک کشور ضصروری بنظر میرسد من همیشه اینرا گفته ام که در اروپا اگر بخواهی گل هم لگد کنی باید دوره اش را ببینی واب وآهک وسیمان را بدانی در چه پیمانه واندازه ای بریزی که بتون لازمه ی ساختمانی درستی را درددست داشته باشی که پایه های ساختمان خانه مردم وبرج شهری بناگاه درهم نریزد واین دقیقا در کشورهای اروپا امری عادی ست که دوره های ششماه ی فشرده ای برای آنان که وقت کافی برای دوره های بلند دانشگاهی ندارند درهمه رشته ای از ساده ترین تا سخت ترین را میگذارندوب اپایان آن شما میتوانید دبا داشتن این مدرک کار کنید یا به ادامه تحصیل در سطح گسترده تری در دانشگتاهها بپردازید درصورتی که خود شاهدید درایران آنها که گل لگد کرده آجر پرتاب میکنند یا از روستا وآبادی آمده بعلت کمبود مالی درتهران وشهرها کار میکنند تا امورات زندگی خانوادکی خود را درروستا ی خود بگذرانند یا افغانی های مهاجر هستند که هردو هیچگونه دانشی حتی برای اجر پرت کردن هم ندارند ودرکل اصلا هیچ کجای دنیا آجر پرت نمیکنند تنا دیگری بگیرد مبادا برگردد بروی ملاج خود آن شخص یا باعث صدماتی بر گیرنده آجر باشد این کمترین مسائل فرهنگی ماست که از ریشه می بایست تجدید نظرهای بسیاری درامور زندگی آأمی بوجود بیاید واین غیر ممکن است اگر هر شخصی در نوبه خود راضی ومایل نباشد که به رشد خود بپردازد واز دیگر مشکلاتی که باعث این امر میشود نداشتن درامد کافی وپس انداز وپولی ست که برای این دوره های آ»وزشی درایران می بایست بپردازد درصورتی که در اتروپابرای ایندوره که دوره کاراموریست به شما حقوق هم میدهند وسعی میکنند در طی آموزش کار را هم برای آموزشگر پیدا کرده یا لااقل مدرکی را که دریافت میکند بتواند درمحیط کار همان رشته کاری بگیرد حال نه درسطح پشت میز نشینی اما بستگی دارد کدامین رشته را شروع کنی ویا درآن رشته از پیش از شروع وبعد از آن اگاهی وتجربه قبلی وبعدی داشته باشی که تجریبه های عملی هم نیز دراینجا با ایندوره ارزشمند است وبراآن ارج نهاده میشود.من به شخصه هرگز این جمله را قبول نمیکنم که کسی بگوید من استعداد یادگیری ندارم ونمیتوانم در سبخوانم که دبون شک از تنبلی است نه از بیاستعاد بودن ونداشتن هوش چراکه «آدمی : که در بدنی سالم وعقلی سالم بدنیا می آید هریک چون دیگری مغزی همانند را دارا هستند وعلاقه هایت که نوع رشته های آموزشی افراد را تعینن میکند وحتی رای انواع بیماری هائی که در نتیجه ی آن شخص قادر به خواندن ونوشتن نباشد ازجمله معلولیاتهای دهنی وبدنی وحتی فکر ی ومغزی دردینای امکروز درجوامع بزرگ دنیا تدابیری اندیشه شده است اما « آدمی: برای یادگیری بدیهای زندگی هرگز خود را بی استعداد کم هوش یا تنبل نمی یابد وبه سهولت وراحتی در یادگیری هرچه بدی ونامردمی وبدخواهیست چون فیلسوفی متبحر ونجربیه دیده به خود سازی می پردازد ودرمکانده ام که اینگونه اشخاص در علم حیه گری ورباه صفتی وگاه خونخواری وآدمشکی ودزدی وجنایت وخیانت چرا اینهمه وقت وهوش و استعداد بخرج میدهند اما در زمینه های خوب زندگی خود را کودن وبیهوش وبدون استعداد میپندارند که حتی دربسیاری از پروگرامهای تلورزیونی ومقاالت علمی باین مسئله اشاره شده است که بزرگترین دزدان وخطاکاران وجنایتکاران بشری دنیا که نام شناخته شده ای ازخئد درتاریخ کشوری یا جهان برجا گذاشته اند بسیار باهوش بااستعدا وزیرک بوده اند اما گاهی عقل آدمی هیجانات ناشی از کار خطا رو بهتر میپذیرد تا راه صواب ودرستی را به سختی طی کردن والبته سختی کار این افراد برای دزدی بانک مرکزی یا موزه مرکزی جواهرات ونقاشی در امریکا فلان کشور اروپائی کمی از سیاست ودانش فیزیکی وشیمی و ریاضی بزرگان این عمل نبوده است که جهت شکستن بزرگترین وسخت ترین دیوارها وگاوصندوقها وگذر از خطوط لیزری که زنگ پلیس را درموزه ها وبانکها بصدا درمیاورده نیازمند علم آن نیز بوده است ودزدان حرفه ای ازاین بابت هم خود را آزموده میسازند برای ساختن بممبهای کوچک وسایل حل کننده وآب کننده یا ذوب کننده ی دیوار وآهن و ... غیره که هرکدام گاه شاهکاری بوده ست که میتوانست ثبت شود اما در راهی خطا بکار گرفته شده .ودر خطا وخیانتی از آن استفاده شده است واین از ذات آدمی ونهاد «آدمی» نیست که کسی بد باشد و این دنیای پیرامون اوست که بدی را برای اوجز علایق زندگی او میکند وبردن در راه خطار را هیجان زندگی خود میپندارد ودقیقا این خانواده و جامعه ی اسوت که اورا اینگونه بسوی فنا سوق میدهدا چراکه هرچه بیشتر آأمی از آدمی وجهان آدمیان صدمه ببیند بیشتر از عالم پاکی ودرستی دور شده راه دیگران را پیش خواهد گرفت تا درامان بماند ومتاسفانه سود آنچه بدست میآورد نیز معمولا یا بسیار براحتی بدست او میرید که طعم آن باقی بماند یااینکه آنقدر زیاد است که شخص حاضر به تحمل انواع سختی وبرنامه ریزی را بخود بدهد تا به آنچه تاااینحد سودمند دست یابد واگر تنها زمانی باین فکر میکرد که این ساعت ووقت وزمانی را که اینگونه به پشتکار وبا تبحر به یادگیری ونقشه کسی درراه خطا صرف میکند شاید یکسوم آن برای یادگیری علمی دردنیا کافی بود که اورا درجامعه ای محترم کرده ارزش شخصیتی او را بگونه ای وبالا ببرد که حرمت انسانی وشخصی او نیز درخانه وخانواده وجامعه نیز حفظ شود ونیازی به پنهانکاری برای امور خطای امروزی خود نیز نداشت ومیتوانست با سرافرازی ابراز بدارد که چه میخواند وچه می آموزد وعلم خود را نیز احترام شخصیتی واجتماعی خود کرده حتی برای دیگران سودمند نیز باشد وچیزی نیز بدیگری حتی خواهر وبرادر کوچک خود یا دوست همسایه ی صمیمی خود بیاموزدافسوس که «آدمی» راه خطا را بهتر میپسندد وگروهی جز شیاطین انسان نما برروی زمین میشوند گروهی فرشتکان ویاری رسانان که از تک تک آنان« فیلسوف عزیز کشورمان ارد بزرگ »در « آرمان نامه» ی خود نام برده است وگروه سوم دراین میانه همیشه میانگین « بودن» را میپذیرند وتحت تاثیر گروه اول ودوم بطور مداوم تحت تاثیر این دوگروه زندگی متغییری را میگذرانند که گاه بر آن هیچگونه قدرتی نیز ندارند ومیشود گفت افراد وابسته ی جامعه هستند که عین آبی شفاف اما رها هستند که با رنگ سیاه سیاهی میگیرند وبا رنگهای دورنگی, رنگی میشوند وبا چشمه های زلال پاکی وخوبی, پاکی میپذیرند اما همواره دیگرانند که نقش چگونه بودن آنان را تعیین میکنند وخود هیچی تسلطی بر زندگی وچگونگی گذران زندگی خوئد را دارند ودر نهایت گروه چهارمی که از این سه گروه تا جای ممکن بسود مثبت خود استفاده میکنند وبدون اینکه تسلطی از هریک گروه درحد تسخیر شده بودن وخود باختن وخود فراموش کردن برخود داشته باشند به تعالی ورشد شخصیت خویش میپردازند ودنیای خود وپیرامون خود را نیز روشن میکنند بدون آنکه نامی از آنان دردنیا یا تاریخ برجا بماند اما حضور وجود ایشان در جائی که هستند بر اطرافیان ودیگر آدمیان زندگی او ودنیای پیرامون ومنطقه ویا شهر اواثری بسزا دارد که فقدان حضورش با رفتن اوازاین دنیابی فانی همواره برای آنان که اورا بدرستی میشناختند احساس شده ودریاد انها فراموش نمیشوند این گروه آخر شاید هرگز کتابی ودست نوشته ای وهنری ویادگاری ازخود بجا نگذارند اما از روح وشخصیت خود آثاری بر همگان خواهند گذاشت که وقتی حتی به جائی رفته ساعتی در آن بمانند هرگز از یاد آنان که اورا شناختند وبااو اشنا شدند نمیروند واگر خود بخواهند میتوانند یکی از بزرگان عالم یا حداقل کشور خود باشند اما ترجیح میدهند درسکوت معنوئی خود زندگی کرده تنها درخدمت مردم عالم درحد عامی بوده وبه یاری مردمان وعزیزان اطراف خود می پردازند واز این چهار گروه تنها گروهی که حضور وجودش هرکز اثری را برجای نمیگذارد که خوب وبد باشد ویاد وخاطری را زنده نگاهدارد افراد میانگین هستند که از خود هیچی برای دادن به جامعه ندارند ومصرف کننده فکری وذهنی ومادی جهانی هستند وهمینگونه آمده زندگی کرده ومیروند واندیشه ها و.نوع تفکر آنان نیز چون زندگی آنان همیشه متغییر است وهرگز ازخود وشخصیت « آدمی» فراتر از نام او با یک زندگی عادی ومعمولی بیرون نرفته وبالاتر نمیشوند وبه آنچه هست هرگونه هست تابع بوده وبراحتی سشه گروه دیگر میتوانند شخصیت آنان را چون مومی دردست شکل داده براه خود بکشند ودرگروه خود حتی اورا جایگرین کنند چراکه اینگونه افراد لزوم اندیشیدن وخود شناسی را هرگز نمیدانند که بخواهند آنرا یادگرفته ازخودد شخصیتی فردی ومجزا ارائه بدهند وبرای خود فردی مشخص باشند بلکه مثل همگان بودن را راحت تر وساده تر می بینند وبر خلاف آب شنا کردن را دوست ندارند وهمه ی کارهای دیگران را خوب وبد در زندگی تلاش بیهوده ووقت تلف کردن میدانند ومعتقدند هرچه هست باید به همان ساخت وزندگی کرد وباهمان نیز خوش بوده عده ای نیز با این خوشی سر کمیکنند تاما بسیاری دراندوه وافسردگی تا پایان عمر نمیدانند که چه کمبودی دارند که آنان را به افسردگی میکشاند وآین کمبود تنها یک چیز است « شناخت آدمی » یا « شناخت آدمی از خود ودنیای پیرامون خود» درنتیجه اینگونه است که دنیا را چهارگروه میچرخانند ودنیا گاه کفه یترازوی عدلش هرچه کنی اول وآخر به سوی بدی ها بیشتر سنگینی میکند تا برروی رشد وپیشرفت « آدمی» در دنیای معنوی که خود بر دنیای مادی او نیز درجامعه یاو هم بی تاثیر نخواهد بود

¤¤¤¤¤¤« آدمی»¤¤¤¤¤¤

بر نام هستی خویش هزاران آرزوئی را رقم میزدم

آرزوهای دست یافتنی و نیافتنی

ودر حریم ساکت نفس اندیشه ام....

آینه ی محبت را ,غبار آلوده تر از پیش یافتم

« نَفس سرد آدمی با « نفس سرداو

رویاهایم را نیز مه آلوده می نمود

ومیدانستم تا خط آخر رفتن از خط شروع هستی ام

هزار بیراهه ای

در امتداد گذر از « آدمی» دلشکسته ام خواهد نمود

فریاد در سینه چون گردبادی که راه نفس را می بست

بااندیشه هایم درهم می آمیخت

انسان طعم تلخ یاس را چگونه مزه مزه میکند

وقتی میداند « آدمی » در کمین اوست ونه دنیا ونه زندگی

«آدمی» در کمین اوست!

شنبه 12 دی 1388 -دوم ژانویه ۲۰۱۰ اسلو -نروژ

سروده ی فرزانه شیدا

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

نگاهی خواهیم داشت بر نظر بزرگان جهان در باره ی « آدمی»___:

* - شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب

فرزند آدمی بتو اندر بشیب و تیب . * - مولوی

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - چنین گفت هرون مرا روز مرگ

مفرمای هیچ آدمی را مجرگ. *رودکی یا ابوشکور.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - هر آنکو گذشت از ره مردمی

ز دیوان شمر مشمرش زآدمی .فردوسی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - نه در وی آدمی را راه رفتن

نه در وی آبها را جوی فرکند.

عباس (از فرهنگ اسدی ، خطی ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است . (تاریخ بیهقی ).

* - آدمی را از مرگ چاره نیست . (تاریخ بیهقی ). و این است عاقبت آدمی . (تاریخ بیهقی ).

* - چه از سلطان کریمتر و شرمگین تر آدمی نتواند بود.(تاریخ بیهقی ).

* - آدمی معصوم نتواند بود. (تاریخ بیهقی ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی از چهار چیز ناگزیر بود، اول نانی ، دوم خلقانی ، سوم ویرانی ، چهارم جانانی .

(قابوسنامه )

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - هر آنکس که پیدا شود زآدمی

فراوان نماند بروی زمی .

* - هرگز من و پدران من بمثل مورچه ای را نیازرده ایم تا بهلاکت آدمی چه رسد. (تاریخ برامکه ).

ــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی بعیب خویش نابینا بود. (کیمیای سعادت ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را [ لذات ] بیهوده از کار آخرت بازمیدارد. (کلیله و دمنه ).

* - بشناختم که آدمی شریفتر خلائق و عزیزتر موجودات است . * - (کلیله و دمنه ).

* - و آدمی درکسب آن چون کرم پیله است . (کلیله و دمنه ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - زآدمی ابلیس صورت دید و بس

غافل از معنی شد آن مردود خس .* - مولوی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - قیمت هر آدمی باندازه همت اوست . (تاریخ گزیده ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - امثال :آدمی از زبان خود ببلاست .مکتبی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - سخن نه بجای خویش گوینده را زیان آرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی از سنگ سخت تر و از گل نازکتر است ; مردم گاه تحمل رنجهای گران کند

و گاه از اندک ناملائمی رنجور یا هلاک شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی از سودا خالی نباشد ; هر کسی را هوسی خاص است .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی به امید زنده است ; امید مایه تشویق بکار و تحمل مشقات حیات باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی بی خرد ستور بود .سنائی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - خرد اصل و مایه امتیاز آدمی از دیگر جانوران است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی جائزالخطاست ; همه کس را سهو و خبط و گناه بی اراده تواند بودن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی چون بداشت دست از صیت

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت .سنائی .

* - ای فاصنع ما شئت .آدمیخوارند اغلب مردمان .* - مولوی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - بعض مردم را صفات سَبُعی است .

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست ..* - مولوی

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

آدمی از نو بباید ساخت وز نو عالمی ..* - حافظ.

* - این جهان ومردم او نه نیکو باشند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

آدمی را آدمیت لازم است

چوب صندل بو ندارد هیزم است . .* - ناشناس؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - مردم را صفات آدمی باید .

آدمی را از مرگ چاره نیست . .* -(تاریخ بیهقی );

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - همه کس را مرگ دریابد.

آدمی را بتر از علت نادانی نیست .* - سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را به رسن دیو فرا چاه نباید رفت . * - (مرزبان نامه ); از وساوس شیطان حذر باید کردن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را در این کهن برزخ

هم ز مطبخ دری است در دوزخ .* - سنائی .

* - پرخواری منشاء مفاسد و مضار باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را عقل باید در بدن

ورنه جان در کالبد دارد حمار* - سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را عقل میباید نه زر . (جامعالتمثیل ).

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی را کس کجا گوید بپر

یا بیا ای کور و در من درنگر؟ * - مولوی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - لایکلف اللّه نفساً الا وسعها.

آدمی را نسبت بهنر باید نه بپدر ; از فضل پدر ترا چه حاصل ؟

آدمی سربسر همه عیب است

پرده عیبهاش برنائی است .* - مسعودسعد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی فربه ز عز است و شرف .* - مولوی .

* - آدمی فربه شود از راه گوش .مولوی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - مرد از مسموعات نیک لذت برَد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

آدمی گرچه بر زمانه مهست

زآدمی خام دیو پخته بِهَست .* - سنائی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* - آدمی مخفی است در زیر زبان .* - مولوی .

المرء مخبوء تحت لسانه ; مردم را بگفتار شناسند.

آدمی یک بار پایش بچاله میرود ; از تجارب پند و عبرت گیرند.

آن به که خود آدمی نزاید .* - مسعودسعد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی

یک شکم در آدمی نگذاشتی .سعدی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

خدا خر را شناخت که شاخش نداد.

اگر آدمی بچشم است و دهان و گوش و ابرو

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت ؟ سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

بشهر خود است آدمی شهریار .نظامی .

ــــــــــــــــــــــــــــــ

به صورت آدمی بودن بی سیرت آدمی بچیزی نیست .

به صورت آدمی کرده ست نقاش

اگر مردی به معنی آدمی باش .پوریای ولی .

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی .سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

در زمانه ز هرچه جانور است

تا نشد پخته آدمی بتر است .سنائی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*_ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر جیفه ای بسر نبرند . (گلستان ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سر نهد از دامن پر آدمی

پله چو پر گشت ببوسد زمی .*امیرخسرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سگ بدان آدمی شرف دارد

که دل مردمان بیازارد.* سعدی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سگ وفا دارد ندارد آدمی ; بعض مردم دوستی قدیم فراموش کنند.

¤¤¤¤¤¤

* - که رودها را سر چشمه دریاها می نامد ، حال آنکه ابرها از دریاها برمی خیزند و رودها

و چشمه ها را لبریز می کنند . ارد بزرگ

* - آدم مادیگرا ، جاده های احساسش کم رفت و آمد است . ارد بزرگ

* - بخش بزرگی از ادب آدمی برآیند ریشه نژادی و خانوادگی است . ارد بزرگ

برسان زمانیکه رودها را سر چشمه دریاها می نامد ، حال آنکه ابرها از دریاها برمی خیزند و رودها و چشمه ها را لبریز می کنند .. ارد بزرگ

* - خبرچین ، بزودی بی خبرترین آدم خواهد بود . ارد بزرگ

* - آدمی می تواند بارها و بارها به شیوه های گوناگون قهرمان شود . ارد بزرگ

* - آدم های بزرگ به خوشی های کوتاه هنگام تن نمی دهند . ارد بزرگ

* - نرمدلی و نرمش منش آدمی است و سنگدلی و سختسری منش اهریمن. ارد بزرگ

* - خوش نامی بزرگترین فر و افتخار هر آدمی است . ارد بزرگ

* - نمی توان امید داشت ، آدم های کوچک رازهای بزرگ را نگاه دارند. ارد بزرگ

* - میهمانی های فراوان از ارزش آدمی می کاهد ، مگر دیدار پدر و مادر . ارد بزرگ

* - آسودگی آدمی ، به گنج و دینار نیست که به خرد است و دانش . ارد بزرگ

* - با خرد ، به سرچشمه ها بیاندیش . آدمی گاهی سرآغاز را اشتباه می گیرد ،

¤¤¤¤¤¤

پایان فرگرد آدمی

به قلم :فرزانه شیدا



برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آدمی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آگاهی* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد آگاهی _ ●
درتمامی فرگردها به تکرار واصرار براین امر تاکید داشته ام که دانش واگاهی تنها راه پیشرفت آدمی ست وانسانی که بخود وزندگی خود ارزش مینهد در خودبازی وساختار اندیشه وفکر خویش نیز می بایست ارج نهاده وبرای زندگی راحت تر خود را رشد دهد .بیداری روح وافکار واندیشه از جمله نیازهای بشریست چراکه باانکه مجهولیات واسرارهای زندگی برای آدمی هنوز بسیار است اما آ«چه که اینروزها را بتواند برای ما تا حد زیادی در زندگی یاری دهد درحد نیاز دراختیار آأمی قرار دارد اما متاسفانه کتابخانه ها وکتابفروشی ها چون بسیاری از موزه ها خاک میخورند وکسی از در آن وارد نمیشود بااینحال پیشرفتهای زندگی ازجمله دسترسی به دنیای مجازی اینترنت باعث گردیده است که بسیاری از کارهائی که نمیشد درخانه وسر فرصت انجام داد امروز به سهولت امکانپذیر باشد تا متن ومطلبی را دانلود وکپی کرده در موقع مناسبی که دراختیار داریم به خواندن آن بپردازیم بی آنکه نیازی به خروجاز خانه وطی مسافتی تا رسیدن به کتابفروشی وکتابخانه باشیم البته دنیای کتاب وروزنامه ورسانه ها از لحاظ مالی دچار رکود اقتصادی شده اند ونان بسیاری ازمردم نیز بااین وضع آجرر شده کسی به خرید کتابی وروزنامه ای چون گذشته دست نمیزند بااینحال زمان برای اینهم راه حلهای مناسبی را پیش بینی وبرای ززیان نویسندگان وانتشاراتی ها نیز تدبیری خواهد اندیشید بااینحال من خود ازجمله کسانی هستم که بداشتن اصل وخود کتاب علاقمندم واز جمع آوری کتبی که میخوانم لذت میبرم وازاینکه همیشه در کتابخانه ام دسترسی به کتابهای خود داشته وهربار آنرا بگشایم ودرست جملاتی را که در نظر دارم با علامتی که زده ام پیدا کنم برای من بهشخصه لطفی خاص دارد ومیدانم بسیاری ازمردم اهل کتاب نیز بامن هم عقیده اند که داشتن کتابی ازنویسنده وشاعر وروانشناس و.... خود ارزشمند است .با تمامی اینها همواره وهرروزه بر سطح آگاهی بشر نیز افزدوده میشود دربساری از فرگردها نوشته ام که آموختن و کتابخوانی و آموزش «فن خواندن» که خود رشیوه ایست که در فرگردهای گذشته با تشویق کودکان میتوان آنرا براحتی به آنان آموخت چون خرید کتابهائی که حتی دفقط کودک از عکس آن خوشش میاد ودرکنار آن بعنوان هدیه های بدون مناسبت خرید کتابی اموزشی وتشویق وسوال که جقدر طول دادی بخونی واگر کوچکتر از حد خواندن بود خواندن آن برای او .پرسیدن اینکه آیا میتوانی آن کتاب را برایم تعریف کنی که برایت خواندم و سوال درمورد اینکه چند کتاب داری وتشویق آفرین ها چه خوب کتابهایت را میشناسی چه خوب آنها را نگاهداشته ای چه خوب مطالب کتابهایت را بیاد داری و..... همه در آموزش فن خواندن وپیدا کردن علاقه به کتاب در شگلی بسیار ساده از طریق والیدن ومعلمین دبستان میتواند شکل بگیرد تا کتابخوانی نیز جز عادات روزمره وپس از چندی جزء ضرورات فردی شخص برای او باشدودر کل علاقه به کتاب و مجله باید از زمان کودکی درخانه ومدرسه ترویج شود وبرنامه های درسی مربوط به آنهم در برنامه هفتگی بچه ها قرار بگیرد وبرای مثال انشای هفته را بروی این بگذارند که :« موضوع انشا:مطلیی جالب از روزنامه روز پیدا کنید وهمراه با نظر خود آنرا برای ما نیز بنویسید» دقیقا کاری که معلمیندر اروپا انجام میدهند عده ای از حوادث مینویسند گروهی به سیاست میپردازند جمعی به کتاب ونویسندگی و.... درواقع همین انتخاب شاگردان به معلم ودبیر این امکان را میدهد که شاگردان خود را از ریشه ونوع تفکر آنان بشناسد ودریابد کدامین خوب مینویسند کدامین عمیف ومتفکرند کدامین دنیای درس را بازیچه وسرگرمی میدانند واین کمک بسیار موثری باری آموزگار خواهد بود تا بداند هر شاگردی چه شخصیتی دارد وبیشتر درامور درسی نیازمند چه چیزیست وازاو چقدر میتواندد توقع داشته باشد وکمی وکاستی آگاهی ودانش اورا دریافته در نقطه های ضعف او اورا یاری دهد درنقطه قوّت های او ازاو آدمی بهتر و عمیق تر بسازد وحتی باو یاری دهد که منابع درستی را برای نوع فکر خود انتخاب کند وکتابها و متن های مورد علاقه ی اورا باو پیشنهاد دهد. من درمورد فرزندانم همواره به ایشان گفته ام که هرکتاب ومجله ای را که علاقمندید بخرید وهرچه را دوست دارید بخوانید ودر دسترس نیست یا گرانتر از آن است که پول جیبی شما بآ« نمیرسد بمن بگوئید وچنانچه علاقمندید آن کتاب را برای همیشه داشته باشید بخرید باهر قیمتی که بود وخود به شما این مبلغ را میدهم ولی اگر تنها میخواهید بخوانید مطمئنا همان کتاب در کتابخانه یافت میشود و آنگاه میتوانید از کتابخانه نیز گرفته بخانه بیاورید بخوانید ودر تاریخ معین تحویل دهیداما باید دقت داشته که حتما هم در تاریخ معین هم سالم تحویل دهید (چون هردو جریمه دارد ) وزمانی که کتابی را خریده وخواندید ومایل نیستید این کتاب را نگهداری کنید آنرا به کتابخانه ی محله ی خود هدیه کنید تا دیگرانی که قدرت خرید کتاب را ندارند توان استفاده ی مجانی آنرا داشته باشند. اینکار باعث میشود ازنوع خرید مجله وکتاب دریابیم که فرزند ما درکدامین دنیا سیر میکند وبه چه چیزهائی علاقمند است , استعدادهای خود را درچه زمینه ای بکار گرفته وچه چیزهائی را میخواهد دنبال کند ودرعین حال وقت شناسی را باو اموخته ایم وامانت داری را.واما داشتن کارت عضویت کتابخانه در اروپا امری عادیست که همگان آنرا دارند چراکه در دبستان ومدارس ودانشگاهها آموزگاران واستادان آنقدر دانش آموزان را به سوی کتابهای مختلف در برنامه های درسی سوق میدهند وآنها را وادار به خواندن برای نوشتن مشقها وگزارشات وپروژه ها وتز ها میکنند که او ناچار میشود برای کمتر خرج کردن از کتابخانه ملی ومحلی خود استفاده هماهانه حتی هفتگی ببرد ودر دانشگاهها اینکار وسعت عمل وعمق بیشتری دارد وحتی خودمن من ناگزیر شدم در کلاس دیزاین بسیاری از کتابهای نقاشی مدرن و کتاب انواع نقاشی ها وطرحها ودیزاینها را از نقاش مورد نظر پیدا کرده وخریداری کنم واز برخی عکسها به خواسته ی دانشکده« اما به شکل انتخابی وسلیقه ای هر دانشجو»کپی برداشته ودر دیزاین کارهایم از آن استفاده ببرم وهم شجره نامه وسرگذشت نقا ش وطراح و... را بنویسم وهم از طرح های او برای نمونه استفاده کنم در زمینه رشته ای دیگر نیز به همین شکل در مدارس ودانشگتاهها با شاگردان کار میشود بطوری که شما روزی متوجه میشدوید درطی شش ماه دوره ی اول تحصیلی شصت بار در کتابخانه وکتابفروشی های مختلف بوده اید تا نیاز درسی خود را فراهم آورید و500 بار کتاب گرفته وپس داده اید و300 بار کپی گرفته اید 100 بار متن را زیرورو خوانده اید که درست بتوانید بنویسید و.....
ـــــــــــــ
اکنون چند بیت از « مثنوی معنوی مولوی » را نگاهی خواهیم داشت:
یـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا
یـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا
نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی
سینه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا
نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی
مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا
قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی
قند تـوئی , زهر تـوئی , بیش میازار مـرا
حجره خورشید تـوئی , خانـه ناهیـد تـوئی
روضه اومید تـوئی , راه ده ای یار مـرا
روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در یـوزه تـوئی
آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده این بار مـرا
دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی
پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا
این تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی
راه شـدی تا نبـدی , این همه گفتار مـرا
مولانا________________________
اینگونه آموزش در سطح تعلیم در جوامع درواقع بدین معنی ست که بدون اینکه خودبدانی ترا وادار کرده اند در رشته ات محقق رشته ی خود باشی واز زیر وبم با آن رشته آشنا شوی وتا امروزوموقعیت فعلی وامروزی آن درس ورشته را بیآموزی ودرهمین مکان است که دانشجوخود نیز به این مطلب پی میبرد که آیا واقعا این رشته را دوست دارد که بخواهد تااین حد عمیق آنرا بیاموزد واینهمه بدنبال آن باشد یا خیر ودرعین حال یاد میگیرد به چه شکلی منابع مورد نیاز خود را پیدا کند وهمانگونه که پیداست وازاین متن نیز میتوان برداشت کرد, با این شکل به طریقی بسیار عادی بدون اگاهی دان آموز ودانشجو , این روال در همه ی مراکز تعلیم ادامه دارد واین بر آگاهی جامعه ای کمک میکند تا هرکه درهر رشته ای ست آزموده ودانشور رشته خود باشد ووزمانی که از آن رشته فارغ التحصیل شد خود کتابخانه ای سیار باشد که حتی اگر زندگینامه ی فلان نویسنده وشاعر ونقاش ... را زخاطر برد نقش وعمل ونتیجه ی کاراو وطرحها واندیشه های اورا همیشه در ذهن داشته باشد
سروده ای : مولانا از:« مثنوی معنوی مولوی »_______

شمس و قمرم آمد , سمع و بصرم آمد
وان سیم برم آمد ,وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد , نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی , چیز دگرم آمد
آن راه زنم آمد , توبه شکنم آمد
وان یوسف سیمین بر , ناگه ببرم آمد
امروز به از دینه , ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم , کز وی خبرم آمد
آنکس که همی جستم , دی من بچراغ او را
امروز چو تنگ گل , بر رهگذرم آمد
دو دست کمر کرداو , بگرفت مرا در بر
زان تاج نکورویان نادر کمرم آمد
آن باغ و بهارش بین , وان خمر خمارش بین
وان هضم و گوارش بین چون گلشکرم آمد
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد
وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یارب چه سعادتها که زین سفرم آمد
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که بر پرم چون بال و پرم آمد
وقتست که در تابم چون صبح درین عالم
وقتست که بر غرم چون شیر نرم آمد
بیتی دو بماند اما , بردند مرا , جانا
جایی که جهان آنجا بس مختصرم آمد
مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
¤¤¤¤¤¤
چراکه به یکی دوبار از یک نویسنده و نقاش وشاعر ونویسنده وعالم ودانشمندو...در طی سال درانجام دروس استفاده نمیشود بلکه بارها در طی سالهای آموزش آن رشته نیازمند به بازگشعت ورجوع به همان شخص برای تکالیف جدید میشود. وزمانی که ملتی اینگونه هریک در رشته یخود آزموده باشند وتبحر فکری وعملی ودانش آنرا نیز یافته باشند جامعه ای رو به آزادی ورشد فراهم میشود که پراست از انسانهای آزموده که هریک گوشه ای از صنعت واقتصاد ودیگر نیازمندیهای کشور را بعهده میگیرد وهمگان حتی در حد دیپلم نیز بسیار آزموده تعلیم یافته بوده وکارساز جامعه ای هستندووقتی آگاهی کافی داشته باشیم خود بدنبال آموخته های بیشتر , دانشهای دیگر وعلایق دیگری نیز خواهیم رفت که دانش وآگاهی در هر زمینه ای به تنهائی , نوعی پیوستگی با علوم دیگر راایجاد میکند وانسان بر آن میشود که بیشتر بیآموزد ,چراکه بدین طریق پرورش یافته وبدین شکل راه برده شده است واین جز عادات انسانی میگردد که بیآموزد و بخواهد که هرروز ه ودر همیشگی زندگی بیشتر بیآموزد وبدین شکلدر تمامی امور زندگی نیز پیشرفتهائی چه برای خود چه در سطح جامعه بوجود می آید وراهگشائی در زندگی برای ما سهل وساده تر از پیش کرده وکمتر دچار مشکلات عدیده ی زندگی میشویم واین نوعی پیروزی در یک جامعه محسوب میشود وکمتر دچار اندوه ودردهائی میشود که یا خود بر اثر کمبود آگاهی با آن مواجه میشود یا دیگران برای او تولید میکنندویا پیچ وخم زندگی ار را به بیراهه ها یا به غمهائی میکشاند که می بایست آدمی برای آنها پیشتر راه علاجی در زندگی برای خود پیدا کرده یا بموقع آن بدنبال راه چاره ی آن باشد که حتی اینگونه مشکلات نیز آموزشهای زندگی به شکل طبیعی در دنیا برای ماست که هم با دنیا بیشتر آشنا شده راه وچاه بیاموزیم هم دنیا وانسانهای دیگر را بهتر شناخته کمتر بدام ابلهان ویا فریبگاران وخطاکاران روزگار بیافتیم چراکه گاه بدست اوردن تجربه ای از سوی زندگی چنان برای آأمی گران تمام میشود که تمکامی هستی اوراا زیر سوال برده رو به رنج وزخم ودرد واندوهی میکشاند که نداشتن آگاهی درست باعث آن کشته وباعث میگردد که گاه انسان توبه کند که دیگکر به کسی نزدیک شده یا کسی را دوست خود بپندارد یا حتی برای کمک بدیگری گامی بردارد که دلسوخته ی آخر وپتکباخته ی آخرین خود باشد وزندگی اوبی اتینکه در گام اولیه جز رسیدن به منطقه ای بهتر هدف دیگری داشته باشد وفقط به فقط نداشتن آگاهی درآن امر وزمینه اورا به چاه افرادی می اندازد که درکمین چینی اشخاصی نشسته اند تا توسط او زندگی خود را به جائی رسانده ونابودی اورا در زندکی وقلب واحساس او تضمین کنند وشاد باشند که ساده لوحی یافته اند که براحتی از نداشتن آگاهی او سواستفاده کرده وخدرا زرنگ ودانا بپندارند واورا ابله ونادان وساده دلی که اعتمادش به انها نه ازروی بی عقلی که اتز روی باور او به انسان وآدمی بود واینکه انسانها بد نیستند وشاید این گام او خدمتی به دیگران هم بوده باشد وچه تلخ است که کسی اینگونه گامی بردارد ودرنهایت او باشد که بازنده وفریبخورده ودلشکسته بر جا میماند ویکنفر از تعداد آدمهای یاری رسان کم میشود که بخواهد انسان را دراین روزگار انسان بپندارد وگامی دبا دیگری در زند گی بردارد که همین اعمال جدائیهای انسانی وتنها شدن جوامع را باعث گردیده است وکمتر میبینیم کسی به کسی اعتماد کرده کسی کسی را قبول داشته باشد یا به باور فکر واندیشه ی واحساس او بنشیند مبادا که درپایان کار صدمه دیده وآسیب دیده ی بازیهای اینگونه شیادان کلاهبردار فرصت طلب تنها« او» باشد وبس :
_________هرگز_______
هرگز اما زندگی بامن وفاداری نکرد
دردورنجم دید ویکدم با دلم یاری نکرد
در شب تنهائیم جز شمع غمداری نبود
با سرشک دیده ام جز او کسی زاری نکرد
یکّه یاری با دل افسرده ام یکرو نبود
دردرون بامن بجر یک دشمن بدخو نبود
ساده دل بودم که مردم را چو خود پنداشتم
در جهانِ پُر ستم , یک آدم نیکو نبود!
بخت هم باقلب غمگینم سر یاری نداشت
جز هرآن بزر غمی در قلب غمگینم نکاشت
بهر آزارم بهر کاری توسل جُست وکرد
عاقبت در سینه ام باغی ز نومیدی گذاشت.
دیده ام از نامردمی های جهانی خیره شد
روح پاکم ار غم نامردمی ها , تیره شد
درامید دیدن یک قلب پاک وبی ریا
هر چه گشتم... ناامیدی ها به قلبم چیره شد .
دیده ام از بهر دل حتی نباشد یک امید
باید از این مردم بدخو حذر کرد وبرُید!
دل بدین دنیای فانی هم نمی باید سُپرد
بّه که رفت وگوشه ای در کنج تنهائی گزُید
بهتر آن دیدم که گیرم گوشه ای در انزوا
دل ز این بیهوده های بی ثمر سازم جدا
علتی یابم برای «بودن » و«زاده» شدن
تا بدانم « آدمی » را ااز چه میسازد خدا؟!
دیدم این «بودن» , نبوده آنچنان هم بی ثمر
از برای عاشقی روح ودلی دارد بشر
گرکه دنیا را به طعم واقعی انسان چشد
خود همی داند چه طعمی میدهد « طعم شکر».
«آدمی » , «خود» زندگانی را به نابودی کشید
از جهان « راستی» تا سوی بدخواهی رسید
حیله وتزوریر را بر پایه ی هستی نهاد
نام ننگی بر سر «دنیای انسانی» گزید
«آدمی », دنیا تبّه کرد وغم «فردا» نداشت
دردل او « دیگری» هرگز خدایا جا نداشت!
« نسل انسان» میر.ود تا جان دهد در روزگار
«هیچکس بر هیچکس » لطفی در این دنیا نداشت.
«آدمی » از پستی خود تا به نامردی رسید
دل فنا کرد وبه کنج حسرت وسردی رسید
در ره رفتن بسی از«آدمی » , دلها که سوخت
چونکه بر زّر, آن » دلِ انسانی » خود را فروخت
« آدمی» در راه رفتن, روح خود آلوده کرد
« آدمی» صد وصله از رنگ وریا بر سینه دوخت
« آدمی» روباه جنگل را نموده روسفید
اوز رویاهای « بودن » تا به کابوسی رسید
« آدمی» ایکاش , نام « آدمی» را می کشید
همچو یک « آدم» دراین دنیای زیبا باامید
سروده ی : 6 آبان 1360 چهارشنبه ¤¤¤
در ساعت 09.25دقیقه ی شب «ایران .تهران» فرزانه شیدا_
¤¤¤¤¤¤
ودر کل انسان آزموده وتعلیم دیده خودبخود کمتر بسوی خطا کشیده میشود وزمانی که همه یبا لااقل نیم اگتریت جامعه اناشنهای آزموده ودانشوری باشند که به مطالعه علاقمندند در زمینه کار وزندگی نیز انسانهائی خواهند بود که بدرستی کار کرده ونیازهای خود ودیگران را نیز برطرف ساخته به همین شکل هریک برای خود فرد صالحی خواهند بود که حجامعه ای به ایشان ودرستکار وامنیت وامانتداری او در هر شکلی ازکار که باشد نیاز دارد وآنگاه است که تعداد افراد خطاکار وقاتل وجانی دوخیانتکار وکلاهبردار درجامعه کمتر میشود درنتیجه آگاهی علمی در زمینه های زندگی از یکسو وآگاهی های دانش علوم از سوئی دیگر زمانی که از بدّو دوران یادگیری برای کودک فراهم شود میتوانیم مطمئن باشیم که فرزندان ما ونسل آینده ی ما انسانهای درخور احترام باارزش ودانشمندی هستند که هریکدر هر سطحی هم که دانش داشته باشند خود معلمی در زندگی برای دیگران بوده والگوهای رفتاری درجامعه بیشتر شده وساختار از زمینه ی اولیه رو بسوی رشد وترقی رفته انسانهای شایسته وبرازنده وعالمین وشاعران ونویسندگانیئ خواهیم داشت که خود پیام آور وراهبر وراهگشای زندگی بهتر وآزادی در زندگی وجامعه خواهند بود بامید آن روز که همگان در سطح بالائی به آگاهی هائی که لازمه یک زندگی خوب فردی وخانوادگی واجتماعیست رسیده باشیم وکمتر شاهد حوادث وسانحه واتفاقات تلخ وشیرین زندگی باشیم که در آن بر اثر خطا وگناه ونادانی انسانی بر او یا بر دیگر انسانها رخ داده وصوانح واجرائی هائی رخ میدهد که خارج از عقل انسان دانا وعاقلیست کگه فردی تحصیلکرده و آشنا با علوممتفرقه باشد. ودر تلاش باشیم از خانه ی خود شروع کنیم که هر خانه در جامعه هزار خانه ویک ملت است ویک کشور که میتواند از اولین گامها حتی دددر بیسوادی والدین فرزندی تربیت شده ومطلع وآموخته واندیشمند به جامعه تحویل داده ملت وکشورو کشور خود را الگوی جهانیان کند.به امید آن روز.
¤¤¤¤¤¤
نگاهی خواهیم داشت بر اندیشه های فیلسوف واندیشمند بزرگ ایرانی * ارد بزرگ که ایشان نیز در این امر درجملاتی نغز وکاربردی وعمیق ,به روشنی ارزش آگاهی داشتن وآگاهی دادن را درجملات ارزشمند وفیلسوفانه ی خود به جهانیان عرضه داشته اند. باشد که دانائی این فیلسوف ایرانی الگوی همه ی ما در راه زندگی باشد.
¤¤¤¤¤¤
ـ*‌ بیداری بدون آگاهی امکان پذیر نیست . ارد بزرگ
ـ‌* هر پیوستنی آگاهی و میوه ای نو ارمغان می آورد . ارد بزرگ
ـ*‌ آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی ست . ارد بزرگ
ـ* آگاه بر داشته های خود بیناست . ارد بزرگ
ـ* آگاهی هدف را نزدیک می کند و از دوباره روی بازمان می دارد . ارد بزرگ
___ پایان فرگرد آگاهی _____
به قلم : فرزانه شیدا


برگرفته از :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *آگاهی*


بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریب* به قلم فرزانه شیدا


●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
● _ فرگرد فریب _ ●
به راه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
تو چوب راست بر آتش دریغ می‌داری
کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
ــــــــــ‌ * سعدی ـــــــــــ
همواره نوشته ام که در مقام انسانی بسیاری از کارها شایسته ی انسان ونام او نیست زیراکه وقتی برای پیش بردن راه زندگی اینهمه راههای مختلف در پیش روی آأمی وجوددارد چرا می بایست از بدترین راهها برای رسیدن به چیزی استفاده کرد مسلم است که « فریب »یکی دیگر از راههائی ست که انسانها برای بدست آوردن چیزی , به آن رو آورده وهمواره توسط آن باعث به نتایج مورد نظر خود ,که هرگز در راهی خیر نیست وهیچگاه از سر خوبی وخوش نیتی صورت نمیگیرد , میرسد وهیچگاه نیز به متیجه ی عمل خود بر فردی که اورا فریب داده اندیشه نمیکند چراکه انسانا ذبااینکه در جایگاه انسانی خود بسیار نام نیک را یدک میکشند اما هریک اسنانی نهادهای حیوانی خاصی را نیز داراست که یکی به آن رشد داده چون روباهی فریبکار از آن را به سود جوئی پرداخته وانسانهای شریف وخوب وخوشدل ونیکنام و مهربان را ببازی گرفته از وجود واحساس واعتماد ایشان سواستفاده میکند وشکل خیانت خود را بردنیا وآدمی زرنگی وتیز بودن و هشیار بودن خود, میداند دریغ ودرد که اینگونه انسانها چون شیاطین انسان نما وچون دیگر انسانهائی که به بدترین راه حتی غیبت ودروغ وبدخواهی خو کرده اند لایق نه دوستی انسانی هستند نه هرگز اعتباری برخود دارند چراکه از راه فریب ودوز وکلک به جائی رسیدن ,نه تنها ارزشی ندارد که پست وحقارت آدمی سخن میگوید که عقل پاک وخوب انسانی خود را به جای استفاده در راههای بهتر مشغول بدترین راهها میکند.
ا گر توجه کنید دانسانهای دزد و قاچاقچی , کلاهبردارفریبکارو.... انسانهای باهوشی هستند که متاسفانه از قدرت هوش واستعداد خود درجهت بدی استفاده میکنند وهمین انسانها اگر اراین استعدادها وهوش درجهت مثبت وبر ای یک زندگی آبرومند وشریف در راه درست استفاده میکردند خود میتوانستد یکی از شایستگان واندیشمندان وبزرگان جامعه باشند .

___ افسرده:_________
از تو شـکاـت سردهم ، یا از دل افــسرده ام
از قـلب خـونینم ویا ، رنجی که از آن بُرده ام
از عشـق نافرجام خـود ، یا درد شـبهای غـمین
از بی کسی هائی که زآن ، صد غصه در دل خورده ام
از شــور فــرهادین خود یا عـشق مجـنون وار دل
ای بی وفـا از هجـرتــو ، من تـا ابـد آزرده ام
عـمری به شـوق عـشق تو ، محرومیت ها دیده ام
تا آنکه دیدم ناگهان ، افسرده ای دل ُمرده ام
دیـگر نـدارم در دلـم ، شـور و امـید زندگـی
افـسرده تـن بشکـسته دل از زنـدگی سرخورده م
عاشق ترین در زندگـ ، مجنون ترین درعـشق تو
جـز در کـنارت بی وفـا، آیا دمّـی آسوده ام
هــرگز نبوده غـیر تو ، در قـلب من جای کـسی
اما به صد دلدادگی ، ‌آزرده ای افـــسرده ام
____ ۱۳۶۲/۹/۷دوشنبه سروده ی : فـرزانه شـیدا______
دنیای فریب دنیای زشتی ست که در آن قلبهای بسیار میشکند وفریبکار اگرچه شاید به شیادی
وفریب چیزی به کف میآورد اما بسیار چیزها را در وجود خویش از دست میدهد وهمچنین درنگاه عالمی که روزی دریابند که او انسانی فریبکار وروبه صفت است و درنهایت همه ی آنچه را که بدست آورده نیز به خواری زکف میدهد این قانون زندگیست.
______* شمس تبریزی *_____
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی الله گویان می شوی
آن دم ترا او می کشد تا وارهاند مر ترا
از جرم ترسان می شوی وز چاره پرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زرو زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی درین گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیانگ
ر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از غمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی در خورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربنده ام پس بایزیدش گفت رویا
رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا ______ از : شمس تبریزی_____
همیشه دراین تصور باخود در جدال هستم که چرا یک انسان برای رسیدن به هرچیزی کم یا زیاد ارزشمند وگاه حتی بی ارزش رضا به این میشود که خود را تا پست ترین منطقه ی انسانی پائین بکشد وآنچه بدست می آئورد اگر مال وثروت ومقانی ست یااگر سوالستفاده های ناشایست از انسانی در نهایت چقدر میتواند همه ی این چیزها ارزش داشته باشد که انانی تااین حد خود را پائین کشیده وحقارت نام فریبکار را بر خود بپذیرد وچه شد ودرکجای راه زندگی بود که انسانی سهم خوب بودن خود را با فریبکاری و .کلاهبرداری ودزد وحتی جانی بودن وقاتل شدن عوض کرد ووجدان واحساس پاک انسانی خویش را به شیطان فروخت واز دنیای پاک صداقت وانسانیت بدور افتاد وچرا براستی چرا وچگونه یک انسان میخواهد یا میتواند درچنین جایگاه خودرا بنگرد واحساس حقارت نکند وخود را در صحرای بودن آواره وسرگردانی نبیند که راه گم کرده تنها میرود بیاینکه به براستی درهر جایگاهی که هست به جائی رسیده باشد که ارزش حتی گفتن داشته باشد بخشیدن دنیای پاک وخوب بودن ومهربانی به هر قیمتی که باشد بالاتر از خرج واز دست دادن احساس پاک وقلب منزه وروح سالم وشفافیت دیده ای نیست که از علم وهنر ودانش جلا گرفته ورنگین شده ی هنرها واندیشه هائیست که برق آن دیگر آدمیان عام را حتی خیره وشاید کور میکند وچرا آأمی می بایست این مقام را رها کرده به آن مقام پست خود را تنز ل دهد .دانش اجتماعی / فرهنگی - انشان شناسی وجامعه شناسی وروانشناسی همگی باهم به اتفاق دراین نظریه مشترک گشته اند که انسان خطاکار هرگونه خطائی را که در زندگی مرتکب شده وبنام آن مجرم قانونی ست یا خیانتکار اجتماعی یا فریبکار انسانی تنها وتنها به این دلیل است که خود قربانی همین زشتی ها در زندگی بوده است وزمانی که به ریشه یابی پرداخته اند اکثر انسانهائی که راه فریب بر گزیده اند . خود فریبی خوردگان دنیا واجتماع بوده اند.
_____ از دیوان : شمس تبریزی_____
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمی دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حمله های جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
بی خود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده می خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد با برگ گردد برخورد
از دل فراخیها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ ز من اینجا درین خنجر زدنبا مقنعه
کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قیصری اندر گذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
______ از : شمس تبریزی_____
فریبکاران جامعه , خود فریب خورده گانی هستند که آتش کینه وانتقام آنان آنقدر شعله کشیده است که روح انسانی وقلب بشری خود را درآن سوزانده وخاکستر آنرا نیز بباد داده اند وبا درد وزخمی که دردرون بیش از هرکشی خود آنان را ازار میدهند انتقام وتلافی صدمه ی خورده شده خود را از دنیا واجتماع ومردم پس میپیرند وهگز در زندگی هیچکس را نمی بخشند ودرنگاه کوته فکر آنان جمله انسانها لایق ستم دیدن هستند وهمانگونه که اورا لایق فریب دیده اند به انتقام اونیز به فریب آنان مینشیند ودردل شادیها میکن د که اگر یکبار در زندگی خود باخته ای شدم صدبار در زندگی انتقام گرفتم درطی دوران زندگیم انسانهای بسیاری را مشاهده کرده ام یا شنیده ام که زن ومرد بعلت یک سواستفاده جنسی دچار اندوهی سخت شده تعدادی از سواستفاده کننده « ایدز» گرفته اند وامروز به انتقام از آن یک نفر, بدون اینکه دیگران گناهی درخطای سادگی آنان یا فریب خوردن آنان داشته باشد از مردم انتقام میگیرند وبدون اینکه اعلام کنند که چه مریضی سختی جان آنان را رو به مرگ میبرد دیگران را نیز به شکلهای مختلف آلوده میکنند واین خشم واندوه وزخم درونی که باعث مرگ آنان شده را حق همگان میدانند چراکه فکر میکنند حق او نبود اینگکونه زندگی ببازد البته حق دارد که از این فریب خانمانسوز زندگی خود از ته دل از شخصی که اورا باین روز نشانده متنفر باشد وانتقام را نیز بدست قانون بسپارد وبدست خداوند اما اینکه همگان را دراین سطح پائین بکشد وباخود به مرک بکشاند خود نماینده شعور کم اجتماعی وفکری وقلبی اوست درجائی دیگر پسر جوانی را دیدم که با عشقی عمیق عاشق دختری شد برای رسیدن باو هم کار میکرد هم درس میخواند وبه امیدی تمام سرمایه ی زندگی و کار خود را باین دختر میداد تا برای آینده خود وبرای ازدواج و خرید خانه برای اینده ی مشترک خود ازاین پس انداز نگهداری کند وروزی میرسد دکه مبلغی از آن پول احتیاج پیدا میکند تا سرمایه ی دکاری کند که عموی او باو پیشنهاد داده بود ووقتی با دختر درمیان میگذارد تا مبلغی از پس انداز را ازاو پس بگیرد وبرای ایندخه خود سرمایه گزاری کنند خود آن دختر به مسخره باو خندید وگفت من شوهر دارم آن چندماهی که نبودم باردار بودم و وضع حمل کردم وتمامی این پول را هم خرج زندگی خودم وشوهرم وفرزندم کردم وپولی هم ندارم بتو برگردانم توانقدر احمقی که نفهمیدی من ماهها باردار بودم وتورا ملاقات میکردم پس حق تو بیش ازاین نیست دلشکستگی یاس وشوکی که ازاین خیانت بر دل این جوان مینشیند چنان روح اورا به آتش میکشد که او ازان پس هر دختر وزنی را تا اخرین مرحله ی فضاحت فریب میداد وبا افتخار بدون هیچ خجالت وقباحتی ازخود واز دیگران همه جا ودر تمام مکانها نیز اعلام میکرد که من ازهمه ی زنها ودخترها انتقام میگیرم چراکه زنها ودخترها لیاقتی بیش ازاین ندارند.اینگونه اتفاقات گاه دردرون خانه ای رخ میدهد ,که آدمی توقع آنرا ندارد وگاه فریب از سوی نزدیکترین فرد به انسان صورت میگیرد مردی که بی خبر از همسر زن دوم اختیار میکند .پدری که بیخبر ازخانواده چند همسر در چندجا دارد .خواهری که به یکباره با شوهر خواهر خود بی خبر ازخواهر تنی خود ازدواج میکند وحووی او در زندگی میشود, برادری بناگاه تمام ثروت خانه را برمیدارد وآن زندگی را بدون سرمایه ای رها میکند وهرگز خبری ازاو نمیشود پدری که بیکباره ترک خانه وزندگی میکند وفرزندان هیچوقت نمیدانند چه اتفاقی برای او افتاده است مرده است یا زنده آنها را ترک کرده است یا.... مردی که بناگهان به خانواده اطلاع میدهد همسر وفرزندان دیگری نیز دارد وزن وفرزند خود را باخانواده ی دیگری مواجه میکند که عمری باید با آن بسازند ودراین جامعه ی خانوادگی بین دوهمسر وفرزندان یا دوزن چنان فریبکاریها دشمنی ها وبدجنسی هائی میگذرذ که این افراد این زن این فرزندان وقتی به جامعه می آیند همگان حووی آنان وزن پدر آنان وناخواهری ونابرادری آنانند که باید تا میشود آنها را سوزاند ونقشه کشید وکار خود را پیش برد که اگر چنین نکند سرش کلاه رفته به گونه ی دیگری از دنیا ومردمان آن ثدمه میبینند ووقتی پدر یا مادری باانان چنین کرد از دنیا چه توقع واین طرز فکر از پایه غلط بخاطر خودخواهی .بی توجهی ونادانی یک فرد بر یک خانواده جامعه ای را پرازاانسانهای کینه ای دلشکیسته وعصبی وخشمگینی میکند و وهمین امر باعث مشود اینگونه افراد اعتماد خود را به خانواده / دوست/ مردم و اجتماع از دست بدهند
______گل ______
به گل بوسه دادم بوقت سحر
ز او شبنمی روی دستم چکید
چنین دیدم از گردش روز گار
که گل هم محبت ز دنیا ندید .
ــــــــــ* ف .شیداـــــــــــ
چراکه با اینوصف برای ثبات آنچه بر آنان گذشته یا مدرکی ندارند یا قدرتی برای انتقام به چاره راه فریب متوسل شده به هرگونه ای که برایشان امکان داشته باشد زندگانی دیگران را فنا میکنند چراکه خود را فنا شده زندگی بدست انیان میدانند ودرکنار اینان کسی هست که همین صدمات را میخورد اما هرگز این را ازچشم دیگری نمیبیند باعث را باعث وگناهکار میشناسد بتواند شکایت کند میکند نتواند تنها حواس خود را جمع میکند که مجدد چنین بلائی بر سراو نیاید وازاین شخص وآشنایان نزدیک باو نیز دوری میکند وهمه ی آنچه گذشت را به خدا میسپارد وفریب دهنده را نیز هم به خدا واگذار میکند وبسوی ادامه ی زندگی خود میرود وبااینکه این درد را شاید هرگز فراموش نکند اما دیگران را به اشتباهی که خود براثر اعتماد واطمینان بدیگری کرد وفریب خورد , مقصر نمیداند ودرد خود را برسر دیگران خالی نکرده واجتماعی را به جهنم تبدیل نمیکند که فقط خود را خودخواهانه آرام کرده واز هیجان موفقیت فریب دیگران سرخوش وارضا گردد که شما هرگز هرگز در یک انسان واقعا انسان که شعور ودانش فردی واجتماعی او درست پایه ریزی شده باشد یا خودساخته ای درجامعه باشد که به خدا ودنیا وزندگی واجتماع ارج میگذارد هرگز چنین چیزی را نخواهید دید که انتقامی وکینه ای عامل فریب دنیائی شود .افسوس که دنیا از عشق و محبتها خالی گشته است درغیر اینصورت کسی نه فریب میداد نه کسی فریب میخورد:
_____ حریم نفس عشق _____
در حریم نفس عشق نهادم قلبی
و دگرباره به اندوه دلم باز شکست
و غم تنهائی همره راه غریب من شد
آه ای عشق چرا تنهائی
ره ما گرچه زهم گشته جدا
تو چرا رو به خرابات مغان راه بری
من چرا یّکه وتنها در راه
من چرا یّکه وتنها در راه
هردو مان یکّه و تنها ماندیم
هردو مان یکّه و تنها ماندیم.
____اول اردیبهشت 1387(ف.شیدا)____
در نهایت با ید گفت که انسانهای صدمه خورده وبدبختی تن به چنین اعمالی میدهند که در خود قدرت دوباره ایستادن وخود ساختن را نمی بینند وبا درهم شکستن دیگران سعی میکنند انان را نیز تا حد خود پائین کشیده واحساس لذت کنند درصورتی که این نهایت حقارت وحماقت اندیشه ای ست که نام انسان بر خود دارد وباعث دریغ وتاسف که کسی راه فریب را علم زندگی خود بداند وهوشیاری واستعداد خود تصور کند که جز پستی وفرومایگی و بی آبروئی ونداشتن شخصیت درست فردی/ اجتماعی , نماینده ی چیز دیگری نیست وآنان که بدین راه زندگی میکنند می بایست بدانند درنگاه همگان هیچ نیستند جز انسان پستی که لیاقفت نام انسانی نداشته ودرنگاه همه تحقیر شده ای بیش نیست که خیال میکند زرنگ وداناست.که اگر بود چینن راهی پیش نمیگرفت وراه درست زندگی را میرفت تا خود را به مقامی برساند که دیگران براو حرمتی درست نهاده احترام اورا بخاطر وجود خوب وباارزش او نگاهدارند نه برعکس.
نگاهی بر اندیشه های فیلسوف بزرگ ایرانی *ارد بزرگ خواهیم داشت:
*- با فریب شاید بتوان چیزی بدست آورد اما درنهایت همان دستاورد مایه تباهی خواهد بود .
ارد بزرگ
* - فریبنده همیشه در حال فریب خوردن است . ارد بزرگ
*- فریبکاری زرنگی نیست که رسوای ست . ارد بزرگ
*- فریب بی گناه ، خفتی هولناک در پی دارد . ارد بزرگ
*- فریبکاران همه کسان و خویشان خود را از دست می دهند. ارد بزرگ
______¤¤¤¤¤¤¤______
● پایان فرگرد فریب ●
_به قلم فرزانه شیدا_ ●


منبع :

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *فریب*


۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

دوستت دارم شاعرمعاصر: م.شوریده( سيد مهدی نژاد هاشمی)


معرفي سيد مهدی نژاد هاشمی

سيد مهدی نژاد هاشمی
تاريخ تولد: دوشنبه 27 اسفند 1358
کشور: ايران شهر: بجنورد +سبزوار

در مر دابی ترین نگاهت
*
نفسهایم به شماره می افتد
*
و در انتها ....... سنگ ... کاغذ....قیچی
*
..........و.... کمی دورتر ...... سکوت است و ............انکار

ليست دفتر شعر ها سيد مهدی نژاد هاشمی
نوشته های ادبی سيد مهدی نژاد هاشمی
http://shereno.com/file.php?id=61183

¤¤¤¤¤:دوستت دارم

تو را بهانه گرفتم قرارمن باشی
زمان افت فشارم کنار من باشی
*
نگاه من به افقها نمی رسد اکنون
فروغ ممتد چشمان تار من باشی
*
نوشته های مرا قطره قطره باران شست
چگونه با تو بگویم که یار من باشی
*
کویر خشک و ستبرم پر از ملامت و درد
بیا تو سبز ترینم بهار من باشی
*
صدای تیرک در هم شکسته می آید
بیا که لحظه ی آخر مهار من باشی
*
گمان کنم ته خطم و رو به پایانم
نیامدی گل روی مزار من باشی ...!
*
بدون پرده بگویم که دوستت دارم
چه می شود که تو اینجا کنار من باشی

م- شوریده (سید مهدی نژادهاشمی )

ما نه !!! فقط من.. سروده ی شاعر معاصر :امیر شکیبا



معرفي امير شکيبا

تاريخ تولد: دوشنبه 5 مرداد 1360
کشور: ايران شهر: تهران
از دلنوشته های ایشان:
در این دنیا به دنیا آمدم
اما...
بهشت هم جای خوبی بود
و مرداد است
هبوط من به این عالم
دلم سخت دلتنگ است..
برای خوردن گندم...
و اخراجم از این دنیا
به یک دنیای کاملتر
دلم سخت دلتنگ است...

ليست دفتر شعر ها امير شکيبا
نوشته های ادبی امير شکيبا
http://www.shereno.com/file.php?id=61181


ما نه !!! فقط من...

سنگم زدی و فقط دست و پا زدم .....ولی
خوردم قسم که می روم... جا زدم....ولی
دیدم که دیده نشد...عشق پاک من
دستان سرد تورا....ها....زدم.... ولی
اکنون نگو که آخر خط...نقطه و تمام
من با دلم....دُ...رِ..می...فا...زدم.... ولی
کو! گوش موسِقی و بزم ساز و نی
کردم غلط...!که صحبتی از ما زدم...ولی
مثل همیشه...خودت را ببین و بس...!!!
من را ببخش!حرف زیاد را زدم..........
...ولی.....!!!

امیر شکیبا: شاعر

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

فراموشی مطلق



فراموشی مطلق
شب، شبي بود غم‌انگيز كه آزارم داد
خلوتي بود غم‌آميز كه آزارم داد
كاسه‌اي دست تو و باقي اين ظرف تهي
دلم از صبر تو لبريز كه آزارم داد
فصلها يك غم مبهم شد ومن
خسته از حسرت پاييز كه آزارم داد
آخرين عابر اين كوچه منم
سايه‌يِ پشت سرم نيز كه آزارم داد
دردهاي دلِ تنهاي من از شعر بپرس
از غزل حس گلاويز كه آزارم داد
ماه هم ديد كه خاتون غزلهاي شبم
نيمه شب بر در دهليز كه آزارم داد
لحظه‌ي شرجيِ ديدار تو آميخته بود
با سكوت شب شاليز كه آزارم داد
بعد از آن آه خودت مي داني
اين همه غصه‌يِ يكريز كه آزارم داد
خاطراتم به فراموشي مطلق پيوست
غير يك حرف و يك چيز كه آزارم داد
شاعر : محمد از وبلاگ:
http://hami334.blogfa.com/


پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان