بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *نگاه* به قلم فرزانه شیدا
شکوه و تقوا و شگفتی
و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را
باید از دور دید.
اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم.
لطافت و زیبایی گل
در زیر انگشت های تشریح
می پژمرد !
آه که «عقل»
اینهارا نمی فهمد.
*دکتر علی شریعتی*
●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_فرگرد نگاه●_
¤¤¤مسافر دنیا*استاد شهریار¤¤¤
اهل دنیتا چون مسافر خفت وخوابی دید ورفت
در مسافرخانه ی دنیا شبی خوابید ورفت
خفته ی شب خوابهای نغز وشیرین دیده بود
بامدادان تا به هوش آمد همع پاچید ورفت
صحیه اش ناگه بگوش آمد که دکان تخت کن
ور بساطی چیده بود ازهول جان برچید ورفت
آنکه تن پوش بهارش از خز وسنجاب بود
گو زمستان باش تنها یک کفن پوشید ورفت
گو بر آ , ای پیر غافل سر به غوغای رحیل
همرهان بستند بار وکاروان کوچید ورفت
سنگ باشی یا گُهر از تخته ی تابوتها
درسه چال لحد خواهی به یر غلتید ورفت
خار زاراست این جهان لیکن به سود آخرت
«می توان از وی گل مقصود خود را چید ورفت!»
شمع چون خندیدن خورشید خاور دید صبح
از خجالت آب شد وانگه بخود خندید ورفت
زین جهان تا آن جهان, ظلمات پر پیچ وخمی ست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید ورفت
شهسوار برق تا آمد رکابی در کشد
پرتگاه این جهان دئید وعنان پیچید ورفت
حلقه ی طاعت بگوش آویز در آتش مرو
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید ورفت
گر کنیز پادشاهی گر زن بقال کوی
درتغار صبر باید کشک خود سائید ورفت
شاه باشی یا گدا از دست ساقی فلک
باید این تک جرعه ی جام اجل نوشید ورفت
خَرّم آن جای علوی کر کف حرو پشت
وقت رفتن با لبی خندان گلی بوئید ورفت
« شهریارا» ذوق رفتن در وداع آخر است
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید ورفت
*غزل خداحافظی استاد شهریار در تاریخ 1333 مردادماه /از تهران
¤¤¤استاد شهریار * روحش همواره شاد باد¤¤¤
نگاه آدمی در زندگانی تنها وسیله ای ست که میتواند وسعت دنیای خداوند را بر انسان نمایان کند واین نگاه در اصل خویش به دونگاه تبدیل میوشد نگاهی که توسط آن دیدنی های دنیای پیرامون خود را میبینیم ودرمورد ان فکر واندیشه میکنیم و« نگاه دل».نگاه اولیه دیدی است که مادیات واشیا وآنجه وجود وحضور دارد را میبیند ودراین دیدن باعث میگردد که آأمی در تشخیص مسیرهای زندگی خود توانائی آنرا داشته باشد که مراقب اطراف خود بوده ودرعین حال از افتادن به چاه وباتلاق ورفتم بسوی خطری پرهیز کند درعین حال بااین دید میتواند به بررسی دنیای پیرامون خود نشسته وآنگاه با نگاه دوم یعنی دیده ی دل اندیشه های درونی وذهنی خود را به تکامکل ورشد برساند بسیارند آنان که در گذر از خیابانی بسیاری از چیزها را نمیبینند ودرجایگزین آن خیره بر چیزهائی میشوند که علاقمند به آن هستند ودیگر چیزها برای آنان اهمیتی ندارد ونمیخواهندحتی ببینند یا اصلا فرقی برای ایشان نمیکند که درگذر وچرخش چشم آن چیز را هم ببینند درکنار این افراد مردمی زندگی میکنند که صرفنظر به علاقمندی های خود به علاقثمندی های دیگران نیز علاقه نشان میدهند ولااقل آمادگی آنرا دارند که دیگر چیزها را ببینید یاد گرفته بیآزمایند وگاه به آن نیز علاقمند شده گاه همینقدر که ازاین موضوع جدید هم چیزی بدانند خرسندند واما گروه سوم گروهی از مردمان عمیق ومتفکری هستند که دردنیای امروزی آن انسانهائی هستند که نگاه چشم ونگاه دل وروح وذهن آنان هرگز خالی از دیدن نمیشود همه چیز بسیارند چیزهائی که میبینند وحتی بسیار است چیزهائی که آرزومند وخواهان دیدن آن هستند ودیگر وقت آنرا پیدا نمیکنند یا در دسترس آنان نیست بدینگونه است که دنیای سراسر نگاه این افراد پراز تنوع وهیجانتن مختلفی میشود که هریک در شیوه وراه وروش خود دیدنی وشنیدن از آن شنیدنی وحتی اگر نوشته ای از این دیدگاهها از این افراد برجا باشد ویا بعدها از آنان برجا بماند خواندنیست .
_____ « بُرُودّت» _____
باز پنهان به سخن آمده ام
به شب بیداری ,با شب وُجلوه ی مهتابی سرد
مَه ِ اِکیلی سرمایِ شبِ کوچه ..به بازی در نور...
درچراغی که به قندیل زمستانی خود,
خو کرده است
و به سرماو برودت... در دهر... ...نه فقط ,در
شب ِیخ کرده ی سرما زده ای
به زمستانی باز... ,که به دورانی چند!
آنقدر سرد ...که حتی... به تن گرم چراغ
تن فولادی او یخ زده است
وتنِ یخ زده ی « قندیلی»
باز چسبیده به او , تا بگوش دل او
قصه ی ...سردی ِدوران گوید...
ودراین وادی سرمازده
در شب خفته ی انسان به سکوت
تن لرزان , سخنم باشب و با ماه
که ندارد پایان
من ...به تن لرزه ی اندوه ,بسی لرزانم
وبه سرمای جهانی درآن!!!
...وای بر مردم دهر!..
وای بر طفلِ , رها مانده
به گهواره ی بی لالائی
که در آن مادر ِافسرده ی ِبی حوصله ای ..
خیره ومات ,نگه دوخته بر ,
زردی آن دیواری ,
که خطِ نم زده یِ« ناداری »
ونقوشی از« فقر » من
...به تن لرزه ی اندوه
بسی لرزانم
وبه سرمای جهانی درآن!!!
...وای بر مردم دهر!..
وای بر طفلِ , رها مانده
قصه از, رنگ ِترحم بارِ,
« بی کسی »میگوید ...
مادر اما به سکوت
کودک اما به نگاه ...خانه اما خاموش
چه کسی باز بخوان به شبِ کودک دهر
باز لالائی زیبای محبت ها را...
...طپش عشق ومحبت میداد
زندگی قصه ی جاماندن ما , نیست بدهر
درشب سرد زمستانی فصل
ما بدنیای وجود, همگی یخ زده ایم
دل ما یخ زده است ونگاه دل ما
درُبرّوت های مّه پنهان شده در,
بی کسی و تنهائی
__فرزانه شیدا / 1388 _/ اُسلُو - نروژ___
دنیادر نگاه گروه سوم اسنانها ودردیدگاه این افراد تنها آسمان وستاره وزمین وکهکشان واقیانوس نیست دنیای این افراد چیزی فراتر از جسم مادی اشیای حاضر برروی زمین است وحتی ازاینمه چیزها که دردنیا هست کمتر چیزی هست که آنان با گذر از آن مسیر آنرا ندیده بگذرند وبروند در نگاه این افراد آنچه نباید زیاد بر آن وقت تلف کرد دیدن چیزهای عادیست ویا آنچه که دیدن آن چندان تاثیری بر نگاه ودیده وافکار آنان نمیگذارد .اما در چشمان این انسانها تعویض فصول , تغییرات جوّی وزمینی ودریائی , رشد جوانه ای از کنج یک دیوار , گل بسیار کوچک ظریفی در میان بوته های بلند وبسیاری از چیزهای شاید حتی بسیار کوچک دیده میشود که نگاه عادی حتی درکنگاش وجستجوی آن نیست وشاید در تفکر اینکه دیدن این گل تا باین حد کوچکی که گلبرگهایش اندازه ناخن کوچک طفلی هم نمیشود چه دیدنی دارد وحالتصور کنید که آنرا هم دیدیم اما دیدن وندیدنش به چه دردما میخورد؟..اما این دقیقا همین تفاوت دید ونگاهیست که فیلسوف گرانقدر ایران زمین * ارد بزرگ از آن سخن میگوید ودر واژه های ساده اما عمیق به گشودن« راز نگاه» می پردازد واین نگاه دراو دربزرگان عالم در کاشفین ومخترعین, در چشمان نویسندگان وشاعران قرون وتاریخ ونقاشان و تمامی آنانی که بگونه ای با درونگرائی وبا طرحها وشیوه وفرم ها وشکلها در ارتباطند وماهیت هرچیز در نگاه آنان بگونه ای برای کارویا علاقمندی آنان نیاز آنان نیز محسوب میشود نگاهی ساده نیست که وسعت این نگاه فراتر از دانائی وعقل بسیاری از مردمان ساده است که قادر باشند دریابند که چرا اینگونه دیدن تااینحد میتئاند برای یک فرد زندگی ساز وبااهمیت باشد وقتی که بدون داشتن این عمق نگاه نیز میشود زندگی کرد .آری میشود زندگی کرد اما زندگی نیز به هزارگونه برای آدمیان شکل میگیرد وهر کسی با دیدگاه خاص خود زندگی را میبیند وچگونگی گذر زندگی را معنا میکند کسی در اینکه فصول طبیعت چه فرایندی دارد وچه اهمیتی تنها بااین نگاه وفکر نگاه میکند که برای گردش زمین این آمد وشد, فصول نیازی ُمبّرم است تا زندگی به روال عادی بچرخد اما نگاه دنیوی ومعنوی وماورلئی دیدگاهی بزرگتر وعمیق تر وژرف تر وگشترده تری را داراست که داشتن این دید برای هر انسانی یک موهبت الهی نیز به شمار میرود کمااینکه بسیاری ارتباطات گاه حتی غیر منطقی اما واقعی را بین چنین انسانهائی بادیگر چیزها برقرار میکند اینگونه افراد دنیا را بگونه ی عادی نگاه نمیکننددنیای این افراد در شکل ونگاه چیزی فراتر از تصویر عکسیست که نگاه به مغز ما ارسال میکند وعقل وشعور آنرا درک کرده برای ما نمایش میدهد برای مثال وقتی شما درگدر نگاه در مسیر چشمتان با به ریگ سادهای در زیر پای خود برخودر میکند شاید پانیز بروی آن گذاشته ویا بی هیچ توجهی بگذرید چراکه مگر چه چیز دیگری جز یک ریگ ساده است اما یک زمین شناس یا کسی که با تاریخ بشر کار میکند یا در معدن شاغل است وبسیاری دیگر از حرفه ها این ریگ را باین سادگی نمی بیند وحتی گاه نشسته انرا بدست میگیرد ودر جنس سنگ دقیق میشود که ایا دراین تکیه کمی از سنگ « گرانیت یا مرمر یا خاک رس یا شیشه» هم وجود دارد یانه ایا تکهه ای از آثار گذشتگان وتاریخ بشر دران یافت میشود یاخیر به همین گونه است که تاریخ شناسان از دل سنگ وخاک تاریخ را برای ما بیرون کشیده اند غارهای انسانهای اولیه بانوقوش دیواری درون خاک ها استخوانهای دایناسورها /کوزه های باارزش عتیقه/ حتی گنجهای دوران پیش از باستان یا پیش دوران پیش از ظهور مسیح یا کشف دوران رنسانس یا پس از آن وامروزه کمترین نمای شناختن خاک وسنگ بر برجها یا ساختمانهای معمولی هر شهری ودرشکل ساده تر در هر روستائی دیده میشود که بهنسبت خاک وسنگی که دران منطقه یافت میشود ماهیت اصلی خود را نشان میدهد مثلا شما ممکن است ببینید دیوار «کاه گلی» خانه ی روستائی کمی نیز به رنگ سرخ میزند که حضور خاک رس در خاک آن منطقه را نوید میدهد یا جلوی خاک رودخانه ای سفیدک زده است که حضور« نمک» ویا « گچ »را خبر میدهد یا کوزه های دست ساز اهالی محل یا سفیدتر است یا سرخ تر ودر شهررونمای همهی ساختمانها نیز انواع واقسام سنگهائی که در زیبائی جلوه ای خاص دارند در رنگهای وجنس های مرمری, سیاه وسفید ,درسنگهای گرانیت متفاوت درساخت دستی شیشه با بتون توسط انسان واستفاده ی رنگ وطرح هائی در خاکها وسنگهای مخصوص رونما که نیمی از ان از معادن طبیعی خود کشور ونیمی دیگر از واردات کشوریست همه وهمه در نگاه ساده ی یک انسان ساختمان وبنا وکلبه ی قشنگی ست درنگاه آنکه ماهیت ونوع وجنس را مورد اهمیت قرار میدهد گرفته شده از هزاران هزار معدنی ست که در در دل خاک وکوه وحتی دریا توسط انسان دیده شناخته شده ومورد بکار گیری آن برای انواع ساختمان یا مجسمه سازی یا... هزار چیز دیگر در دنیای یافت پدیده های طبیعی پس از دیدن و پیداکردن وشناخت آدمی یا به همان شکل طبیعی مورد استفاده قرار گرفته است یا اگر سنگیست تراشیده وصیقل داده شده است واگر چیزی گرفته شده از خاک وآب چون « نمک» امروزه منو شما درسهولت عمل فقط آنچه اماده است را میبینیم وازآن استفاده میبریم واین تنها بخش کوچکی از اینهمه طبیعت است که درخاک میتوان هزاران چیز دیگر را نیز یافت که شاید بدرد منو شما درشکل اولیه نخورد اما وقتی کاشفی ومحققی آنرا یافت برای استفادهی منو شما به شکلی درامده ومیاورد که مانیز سود آنرا برده باشیم وبسیارند اینگونه چیزها که کسانی میبینند وکسانی حتی به آن فکر هم نمیکنند یا تابحال بفکرشان خطور نکرده است دکه انقدر با ریشه وبن به ساختمانی نگاه کنند که تازه دردل شهر وروستا سربراورده است وهمینقدر که برج زیبائی باشد ودرآن رستورانی وفروشگاهی برای سرگرمی عام وشاید برطرف کردن نیاز مادی مثلا خرید دودست لباس از بوتیک داخل آن یا خوردن غذائی در رستوران آن کافیست واین باز جنبه های مادی نگاه است که جنبه های درونی وماورائی نگاه انقدر وسعت دارد که به درک بسیاری نمیرسد وحتی گاه تعریف آن برای دیگری وبرای آنکه با دنیای این نگاه نا آشناست یا باعث تمسخر وخنده میشود یا بدیده شک به شخص گوینده نگاه کمرده درعقل ودرایت فکری وشعور او شک میکننددر صورتی که شاید اگر باور میکرد وسعی میکرد حقیقت را لاالقل با چشم مشاهده کند وهمراه ان فردباشد شاید براو هم گفته های آن فرد تثبیت میشد من خود ارتباط معنوی عمیقی با پرندگان دارم وفرق نمیکند کجای دنیا باشم پرندگان براحتی به من نزدیک شده وبامن مانوس میشوند وحتی شاید روزها وساعتها نیز درکنار مندر دوسه قدمی من مانده با جیک جیک وصدای خود حتی اگر متوجه ی انان نشوم با نوک زدن به پنجره خانه ام یا صدبار جلو عقب رفتن در مسیر روی دیواره ی بالکن خانه ام مرا متوجه خود میکند دوسه کبوتری نیز دارم که جدیدا از نشستن درباغچه ی جولی بالکنم به رشد فکری رسیده وروی صندلی داخل بالکن من جا خشک میکنند وهمیشه جای مرا وقتی من بایم خالی میکنند ودر صندلی دیگر مینشینند بی اینکه حتی یکبار به یکی از آنها دست زده باشم حس انس آنان را بخودد میبینم ویا درراهی مرا بال زنان وزمانی چندقدمی جلوتر ازمن درجلوی پاهایم کمی بر زمین کمی در بالای سر همراهی کنند وحتی با صدای مخصوص خود با من به گفتن حرفهائی نیز میپردازند وبا عملی مرا از خود آگاه میکنند ومن نیز با زبان عادی وزبان فارسی بسیار آنهارا ناز داده وبرای هریک اسمی گذاشته ام که وقتی می آنید نشسته وتا پایان حرف من ازمن دور نمیشوند ولی اگر همزمان کسی به نزدیک انان بیاید حتی اگر فرزند من باشد پر میکشند وبرشاخه ای دورتر مینشینند.واینکه میگوید مربوط به یکی دوکبوتر نیست که هریک ازاین کارها را پرندگان مختلفی برای من انجام میدهند وریک در زیبائی نقش ونگار از زیباترین پرندگانی محسوب میشوند که معمولا انسانها اگر دستشان برسد آنها را درقفس خواهند انداخت اما من پرنده کوچک ووحشی آزادی داشته ام که ودارم که مدام میاید ومیرود وبا تعویض فصل گاه خود سفر میکنند وسال بعد باز به خانه ی من باز میگردند وبااینکه لانه ای دریک جائی دراحتمالا طراف خانه من دارند , اما روز را بامن سرمیکنند وگاه با سفر کردن های من حتی دلتنگ نیز میشوند وانقدر به شیشه میزنندتا شوهرم برود نانی بریزد وحتی یکهفته ای اگر مرا نبینند دیگر نمی ایند وزمانی که باز میگردم نمیدانم از کجا خبر شده مجدد بامن هستند واین باعث تعجب خانواده ی من شده است که درنبود من انها نیز نیستند باامدن من انها مهمان هرروزه ی ساعتهای بالکن من هستند ومن فکر میکنم موحبت وعشقی که من دردرون به پرندگان عالم دارم از سوی آنان احساس میشود وحتی میدانند من از در قفس دیدن آنان اندوهگین میشوم ومیدانند هرگز قصد گرفتن انها را ندارم انقدر پرنده های ناشناس در بالکن خانه ی من راه بیرون رفتن از میان پنجره را گم کرده اند وسرانجام به یاری من پرواز کرده ورفته اند کهاگر میخواستم تک تک انها رابگیرم برایم مقدور بود وامروز شاید اتاقهایم پر میشد از پرندگان جورواجور وندیده ام که درهمسایگی ما که دوستانی ایرانی نیز هستند اینهمه بااین مسئله مواجه شده باشند که مدام پرندگان را از بالکن خود که درآنگ یر کرده وراه گم کرده اند به بیرون پرواز دهد. این ارتباط عاطفی را منو پرند ه های من, باهم ،درک میکنیم وبی اینکه زبان هم را بدانیم باهم ارتباط زبانی داریم وحتی پیغام هم با شاخه ای بروی صندلی تکه نانی از بالکن بروی میز یا داخل درگاهی پنجره , برایم میگذارند که بدانم امروز که بیرون رفته بودم آنها امده اند ومن نبوده ام.وهمه ی اینه شاید بنظر آنکه میشنود عقلانی نیاید یا مراانسانی مانده در تصورات رویائی وخیالی یا اسیر خرافات تصور کند اما حتی فرزندم معتقد بود که من میبایست این ارتباط را به جائی چون کانالهای پژوهشی وعلمی چون «دیسکاوری »یا تلوزیون شهری خبر بدهم تا بدانند کسی دردنیا پیدا میشودکه پرندگان پشت شیشه ی خانه او نوک به شیشه زده وگاه داخل امده به در میزنند وکلی با زبان خود با من حرف زده حتی به شیوه ی زبانی خود برایم پیام نیز میگذارند . مثلا مرغ دریائی باصدای ناهنجار خود اگر نان نریخته باشم انقدر سرم غر میزند تا هرکاری دارم زمین بگذارم وبرای خلاص شدن از فریادهای طلبکارانه ی او بروم ونانش را بدهم ویکی دوتا هم نیستند وساعت امدن هریکی نیز مشخص است ,دم جنبان های معمولا جفت با صدای زیبای خود بسیار مرا در راهها رفتن همراهی میکنند وتک تک پرندگان آواز خوان رنگارنگم که نمیدانم در زمستان چگونه اینجازنده میمانند ومهمان روزانه ی پشت پنجره ی خانه ی منند.وهربار که قصد سفر دارم با دلتنگی وفکراینکه با ندیدن من انها میروند به سفر میروم وبارها تلفنی سراغشان را ازخانواده میگیرم وآنها نیز این علاقه ی متقابل را بسیار دوست دارند وبرایشان جالب است وحتی در استکله ولنگرگاه قایق وکشتی که نیمکت های بسیاری هست ومردم توریست واهل دریا بر آن مینشینند میان اینهمه نیمکت دور نیمکت من پراز پرندگانی میشود که بسیار مجبور میشوم غذای خودرا دراورده باانان شریک شویم ودلم نمی اید به تنهائی دربادین نگاه آنان ساندویچ خودرا بخورم آنهم وقتی میدانم که آنها گرسنه اند ورسم مردم است که دراینجا همه به پرندگان غذا میدهند وبرایم این نیز نیز پیش آمده که توریستها ازحرف زدن پرندگان بامن عکس وفیلم گرفته اند زمانی که مرغ دریائی درست جلوی نوک کفشم غر میزند وداد وفریاد میکند ومرا نگاه میکند ومن سعی میکنم باو حالی کنم که دیگر نان وچیزی برای ریختن ندارم اما حتی برایشان همانجا خرید هم کرده ام ونان تازه نیز گرفته ام تا که ناامیدشان نکرده باشم وتصور میکنم همانگونه که کودک حتی بدون حرف اطرافیان وحتی مهمانی سریعا در می یابد چه کسی اورا دوست دارد وباو محبت دارد وبه همان او حتی باوجود خجالتی بودن بدون مشکلی نزدیک شده وبروی پای او مینشیند بی انکه هرگز با شخص دیگکری اینکار را کرده باشد پرندگان نیز میدانند من همانقدر که فرزندان خود را دوست میدارم عاشق پرندگان هستم وچون فرزندانم درهمه سن همچنان انان را ناز وقربان صدقه میروم پرندگانم را نیز به قدوقواره شان کاری نداشته نازشان میدهم .اینرا حس کرده تا پایان مینشینند وقصه ی قربان صدقه رفتن های مرا گوش میکنند تازمانی که ساکت شوم وانگاه کمی منتظر مانده پر میکشند دوری زده مجددباز میگردند و مینشیند ومرا نگاه میکنند تاباز نازشان بدهم. وکلی وقت روزانه ی من نیز صرف همینکار میشود که چاق سلامتی هایم را نیز با پرندگانم کرده باشم واین در رابطه با« فرگرد نگاه» از دیدگاه من نگاه معنوی رابط میان منو پرندگان است که درک آن شاید مشکل یاا حتی خنده اور برای من اما تولید شوق وهیجانی وافر میکند که هر لحظه درانتظارز دیدن یک یک آنان در طی روز باشم وچون دیر میکند نگرانن شوم همانگونه که فرزندم چون دیر بیاید هزاربار از پنجره سرک کشیده دورتا دور خانه ام از پنجره ها نگاه میاندازم شاید زودتر ببینم وخیالم راحت شود که امده اینجاست ونزدیک است.درنگاه شما تمام اینها حتی اگر خرافات احمقانه ای باشد اما هرچیزی وقتی درتکراراتفاق بیافتد دیگر حنبه اتفاقی بودن ندارد که کم کمانسان متوجه میشود که این مانند طلوع صبح وآغاز صبح امری عادی در زندگی او شده است ونه تنها برای خود شخص آنقدرها تعجبی ندارد بلکه اگر پیش نیاید بیشتر متعجب ونگران میشود ووقتی این گونه مسائل مداوم و در تکرار اتفاق میافتد که پرندگانی نیز براین جمع افزوده شوند ویار جانی من گردند دیگر این چیزی ست که من آنرا سعادت خود میدانم وبدیده ی خرافی بااینکه مخالف صددرصد خرافاتم به آن نگاه نمیکنم ودرکل هرچه را غیر منطقی باشد نمیپذیرم اما اینگونه مسائل نگاه وتوجه هرشخصی را در هر مقام سنی وفکری واندیشه ای که بوده است بخود, جلب کرده واندیشه را بفکر وامیدارد کمااینکه هرکه مرا میشناسد از حضور این پرندگان در زندگی من نیز بادیدن انها, مطلع است وبرای همه نیز چیزی ست جالب و غیر قابل درک است که حقیقت آنرا خواهی نخواهی مجبور به باور بوده اند چرا که چه باور کنند یا نکنند چیزی ست که به چشم دیده اند وبه تکرار رخ میدهد ورخ دادگه گاهی هم نیست بلکه دیگر امری عادی در باغچه ی بالکن خانه ی من است که حقیقت دارد و من میتوانم با شادی عنوان کنم که میان دوستان بسیار درمیان انسانها دوستانی از جنس پرنده و انواعی از حیوان را نیز دارم که سریعا به من انس والفت میگیرند وحتی چندی پیش درخانه ای دیگر, پرنده کوچک دیگری که بعلت کوچکی هنوز کامل پریدن وپرواز را را یادنگرفته بود و ودرحد مسیر بسیار کوتاهی در حدودی کمتر از ده قدم می پرید واحتمالا در تعلیم پرواز با مادر گم شده , یا از لانه به بیرون افتاده بود وبه خانه ی من میان انهمه خانه رسیده بودو مادرش را گم کرده بمن پناه اورده بود را بااینکه سعی کردم از بالکن خانه او راراهی کنم اما خود او نمیخواست برود و نمیرفت وهمینکه درب داخلی خانه بسوی هال را بازکردم که بداخل بروم جلوتر ازمن پرکشیده از میان پایم بداخل رفت واورا چون خودش میخواست تا پیداکردن مادرش درخانه نگاهداری کردم وزمانی که پس از گذر هفته ای مادراو امده وصدایش میکرد در را باز کردم واورا به بیرون بردم اماباز نمیخواست برود ولی سرانجام به اصرار مادرش بارها با پر کشیدن بسوی مادر وبازگشت به من ونشستن بروی شانه ودست من سرانجام پرکشید ورفت وتا مدتها که درآن خانه بودم نیز بمن سر میکشید.اینگونه عوالم دنیائی نیست که بشود آنرا معنی کرد اما بسیاری ازاینگونه چیزها در دنیا وجود دارد که برای هرکسی اتفاق نمیافتد ومن معتقدم این خودما هستیم که نمونه فردی وشخصیتی ما درهماهنگ کردن خود بادننیا روابط عاطفی وارتباطات معنوی خوبی با دنیای خود برقرار میکنم که هم باعش شادی خاطر است هم بدنیای ادمی معنائی زیباتر ودوست داشتنی تر میدهد تا انسان از ته دل دنیا را ذدوست بدارد ومهر ومحبت عالم پرندگانن را نیز دریابد وباانان در دنیای آسمانی آنان انقدر نزدیک باشد که ترا بی آنکه توان حرف زدنی به زبان آدمی داشته باشداما حس محبت ادمی را درک کنند وانسانی را دوست خود بدانند وتو نیز آنان را چون فرزندی دوست بداری ودراین رابطه بسیارند که البته رابطه بین حیوان وانسان وپرنده وانسان چندان چیز عیر قابل درکی نیست که پرندگان خانگی به صاحب خود انس میگیرند اما پرنده های من پرندگان آزاد خانگی من هستند که برای دوستی ومحبت آنها نیازی به این نمیبینم که ازادی را از آنها سلب کرده وبرای شادی دل خود نوک پر پرواز رهائیشان را بچینم وترجیح میدهم همانگونه ازاد دوستشان داشته باشم واز دوستی ولطف همخانه بودنی در آزادی طرفین با آنان بهره مند شوم وخودخواهی صاحب بودن را ازخود گرفته دوست باشم تا صاحب واما دراینگونه موارد بسیارند دیدنی وخواندنی وشنیدهائ ی که میتوان با دنبال کردن این وقایع, زیبائی وشگفتی های بسیاری را زندگی دید وزندگی را عاشقانه پرستش کرد وازته دل به خلقت خداونمدی عشق ورزید من دینا وطبیعت وزمین وزمان را عاشقانه میستایم وبر هر ذره وتکه ای از ان چنان علاقمندم که تا جائی که درتوانم باشد در حفط زندگی انان کوشیده ام چه پرنده ای بود چه گلی درگلدان خاکی چه جوانه ای حتی به عمر یک بهار در طول بودن و.... نمیدانم ولی به شکلی اینگونه اتفاقا ت در زندگی من سبب شده است که نه تنها از زندگی بیشتر لذت ببرم بلکه جز ار بلایای طبیعتی که قدرتی بران ندارم هیچ ترسی نیز از دینا خود احساس نمیکنم هرگز نکرده ام ولی میدانم که دنیا هرچه هست دشمن جانی ادمی نیست مگر درخطای ونادانی انسانی که از سوی طبیعت براو صدمه ای زده شود ودرعین حال همانقدر که از بودن وزندگی نمیترسم از مرگ نیز واهمه ای دردل احساس نمیکنم چرا که وقتی دردنیا بودن میتوان با اینگونه دیدگاهها اینمه آزاد بود وخش زیست وشادمان بود وباز درپناه خداوند خود را درآرامش روحی ومعنوی دید دنیای اخرت که جسم را رهائی بخشیده وروح را به هر سوئی گکه آرزو دارد روان میسازد وازادی می بخشد چگونه میتواند باعث ترس واندوه باشد ترک دنیا وقتی علاقمندی ها وعشق وکسانی را برای دوست داشتن داریم شاید ازاین جهت سخت باشد که نگران آنانی هستیم که بعد ازما نمیدانیم چه میکنند اما همانگونه که من وشما زندگی را بابود ونبود همه ی آنان که در دنیا هستند وهمه ی آنان که رفتند توانسته ایم خوب یا بد بروی پای خود سر کنیم وبه اتگا بقدرت وتلاش خود وایمان به حضصور ووجود خداوندی که پناه آدمی وحامی ویاور رستگاری ماست از چه باید درهراس باشیم خفتن درخاکی که وقتی جسم را درون آۀن میگذارد هیچ درد وترسی را درک نمیکند دیگر چه ترسی میتواند داشته باشد جسمی که دردنیا درد میکشد بیشتر ازار میبند تا جسمی که تمامی اعصاب واحساسات بدنی او به خواب ابدی رفته باشد ودیگراحساس نکندبر تن چه میگذرد وروح رااما همواره داشته باشد که در بودن وهستی نیز رهبراو بسوی راه زندگی وعشق ومحبت وعاطفه ودنیائی بود که میشد گفت ومیشود گفت هیچ کم نداشته و ندارد
¤¤¤ماه تابان¤¤¤
امشب از هر شب دیگر قلبم
نقش دلتنگی وبی تابی را ,بیشتردر دل من
می گرید
امشب این ساحل دل
موج اندوه شب طوفان را
پرتلاطم بدل وساحل دل باز دهد
ومن اما غمناک
موج در موج فقط میگریم
و بسی دلتنگم
خبری از شب آرامم نیست
و دلم می پرسد
آسمانی که بدل ساحل آرامش بود
از چه رو ابری و تاریک شده ست
ماه تابان شب عشق کجاست
تا دگر باره به تصویر رخش
سینه را نورانی
وبه موجی آرام
بر رخش بوسه زنم
ماه تابان شب عشق کجاست
وه که بی او چقدر دلتنگم 01.10.1385 جمعه
____ فرزانه شیدا /اُسلُو_نروژ_____
مگر من بخواهم آنرا در کمبود احساس کنم وبرخود تلخ کنم .دنیا زیباست بسیار زیبا ودوست داشتنی بسیار باارزش وما می بایست قدر همان شاخه ظریف جوانه زده گلی به اندازه انگشت کوچک خود در ظرافت کامل شاخه وبرگ را تا تنومند ترین درخت تاریخی دنیا وقدیمی ترین کوه وغار ودره وسنگ وهرچه خداوند در زندگی بما بخشیده است با عشق وعلاقه پاس داشته ودوست بداریم وبر هریک سپاس خداوندی را بجا بیاوریم که این نعمات را بی هیچ درخواستی بما بخشید وحتی درخواست نکرد که خود اورا دوست داشته باشیم وانتخاب را به عقل خود ما بخشید که اورا بیاد وباور داشته باشیم یا به فراموش بسپاریم راه نورانی اورا طی کنیم یا بیراهه را برگزینیم بر عظمت وغناّی وجود او ارج بگذاریم یا ازخاطر ببریم که خالق وجود وحضور ماست این ما هستیم که دنیای خالق خودرا جلوه ای زیباترودرخشنده تر میدهیم اگر نگاه دل را به همه آنچه باز کنیم و ازدیدنی ها سیر نشده همواره تشنه باز دیدن وبیشتر دیدن ودرک مسائلی باشیم که برای زندگی ما مفهوم وارزشی را باعث میگردد که به قدرت ونیروی آن انسان خود را نیزدرمقابل طبیعت قادر وتوانا حس میکند وحس نزدیکی وهمدالی ودرک دنیا خود بخش ارزنده ای دردنیای آدمیست که بیسیاری از خصلتهای بدوناشایست انسانی رااز انسان بدور کرده وآدمی دربرابر عظمت دنیا وزیبائی وراستی ودرستی و وصداقت وشفافیت آن سر تعظیم فرد آورده بددیه ی احترام به طبیعت ودنیای خود نگاه میکند وبر زندگی ارجی دوباره میگذارد وهرروز گوئی بیا گشودن چشم دوباره تولد یافته وباز این موهبت ورحمت خداوندی را هدیه میگیرد
¤¤¤ پیر شب ¤¤¤
بیرون از این خلوت....شبی خاموش
چون پیری سال دیده
در سکوت رمز آلود خویش
به تفکر نشسته است
دیده ستارگان از پشت پنجره
در پی دیدگان بیداریست
که همنشین تنهائی او باشد
نفس های ممتد وآرام خفتگان
گوئی بدو آرامش می بخشید
ونجوای شب زنده داران
با زمزمه آرام شب... درهم میپیچید
واو مهربانانه مینگریست
پیر شب در سکوتی رمز آلود
در همدردی با پریشانی های دل بیداران!
میداند او که این گذر آرام لحظه ها
پرماجراست حتی درسکوت
ومیداند در پس این سکوت
رودهای بسیاری جاریست
چه از دیده گان ...چه از سرچشمه هایآرام
که گاه تند وپرشیب
وگاه آرام و بیصدا ,در گذار است
چون زندگی آدمیان !!!
پیر شب ...طپشهای آرام زندگی را دوست میدارد
همچنانکه آدمی را
وبر امید ها وآرزوهای آدمی
مهربان وآرام چشم دوخته است
و میداند پر طپش ترین دل
غمگین ترین دلی است
که زندگی را سر میکند!!!
ایکاش ...آرامش عمیق او
طپشهای دل بیقرار را
در ماجرای روزگار
آرامی می بخشید در سکوت آرام شب
که بسیارند بیقراران شب
در طپشهای مداوم زندگی
در هزار گونه گی ایه ...اندیشه های دل
و پیر شب مینگرد در سکوت ..وسکوت !!!
¤¤¤¤¤سروده ف.شیدا/اُسلُو - نروژ¤¤¤¤¤
...تا آنگاه باز بیشترو بیشتر زندگی کند ,ببیند درک کند بفهمد وباآن ودران جذب شده در دنیا وچرخش روزگار وقانون طبیعت خداوندی وج.دی حل شده ویا ادقام شده باشد وبداند دینائی از آن اوست که بیشتر آنچه را که نیازمند دیدن آن است قادر است ببیند وبه لطف دانسته های خود بیافزاید و.باز فردائی را انتظار بکشد که دیده ی دل ودرون را به تازه هائی آشنائی کند که هنوز براو پنهانند و در شوق وشعف این دانش زندگی کند که در دنیائی سا که از بسیاری از چیزهای درون ان آگاه است و میتواند بر آنچه نمیداند وبایست تا هست تلاش کند که آنرا نیز دریافته از لطف آن بهره مند شود فائق آمده لااقل تلاش بدرک وفهم وادراک آن داشته باشد که حتی اگر درحد اعلای دانش بدین آگاهی نرسید لااقل در حد متوئسط ذهنی تلاش خود را کرده باشد ولی ما درنادانی فکری خویش نه تنها از بسیاری چیزهاست که ازان بی خبریم واز لطف دانش وآگاهی از آن بی بهره بلکه حتی تلاش نمیکنیم آنرا بازیافته, ببینیم ودریابیم وازخود راضی شویم که اگر بودم بودنم بیهوده نبود لااقل سعی کردم به بهترین شکل باشم واگر بهترین نبودم حداقل درحد خوب فعال بوده وزحمت خودرا برای دانائی خویش کشیده ام ,که اگر چنین فکر کنیم, وعمل کنیم دنیاپر میشود ازانسانهائی که خود خداوند زمسن وزمان وروزگارند وباعث خشنودی و شادی ورضایت خداوند.
¤¤¤ماه تابان¤¤¤
امشب از هر شب دیگر قلبم
نقش دلتنگی وبی تابی را ,
بیشتردر دل من ,می گرید
امشب این ساحل دل
موج اندوه شب طوفان را
پرتلاطم بدل وساحل دل باز دهد
ومن اما غمناک
موج در موج فقط میگریم
و بسی دلتنگم
خبری از شب آرامم نیست
و دلم می پرسد
آسمانی که بدل ساحل آرامش بود
از چه رو ابری و تاریک شده ست
ماه تابان شب عشق کجاست
تا دگر باره به تصویر رخش
سینه را نورانی
وبه موجی آرام
بر رخش بوسه زنم
ماه تابان شب عشق کجاست
وه که بی او چقدر دلتنگم 01.10.1385 جمعه
____ فرزانه شیدا /اُسلُو_نروژ_____
* نگاه درون و برون ما ، از خویشتن خویش آغاز و بدان خواهد انجامید . ارد بزرگ
* درون ما با تمام جزئیات ، از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست . ارد بزرگ
* نگاه زمینیان ، تهی است از انوار آسمانیان . ارد بزرگ
* نگاه آدمهای کوچک ، چه زود پر می شود و لبریز .ارد بزرگ
نگاه خردمندان به ریشه ها می رسدودیگران گرفتار نمای بیرونی آن می شوند .اردبزرگ **
¤¤¤ پایان فرگرد نگاه ¤¤¤
¤¤¤ به قلم فرزانه شیدا¤¤¤
برگرفته از :
و زیبایی شور انگیز طلوع خورشید را
باید از دور دید.
اگر نزدیکش رویم از دستش داده ایم.
لطافت و زیبایی گل
در زیر انگشت های تشریح
می پژمرد !
آه که «عقل»
اینهارا نمی فهمد.
*دکتر علی شریعتی*
●_ بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●_فرگرد نگاه●_
¤¤¤مسافر دنیا*استاد شهریار¤¤¤
اهل دنیتا چون مسافر خفت وخوابی دید ورفت
در مسافرخانه ی دنیا شبی خوابید ورفت
خفته ی شب خوابهای نغز وشیرین دیده بود
بامدادان تا به هوش آمد همع پاچید ورفت
صحیه اش ناگه بگوش آمد که دکان تخت کن
ور بساطی چیده بود ازهول جان برچید ورفت
آنکه تن پوش بهارش از خز وسنجاب بود
گو زمستان باش تنها یک کفن پوشید ورفت
گو بر آ , ای پیر غافل سر به غوغای رحیل
همرهان بستند بار وکاروان کوچید ورفت
سنگ باشی یا گُهر از تخته ی تابوتها
درسه چال لحد خواهی به یر غلتید ورفت
خار زاراست این جهان لیکن به سود آخرت
«می توان از وی گل مقصود خود را چید ورفت!»
شمع چون خندیدن خورشید خاور دید صبح
از خجالت آب شد وانگه بخود خندید ورفت
زین جهان تا آن جهان, ظلمات پر پیچ وخمی ست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید ورفت
شهسوار برق تا آمد رکابی در کشد
پرتگاه این جهان دئید وعنان پیچید ورفت
حلقه ی طاعت بگوش آویز در آتش مرو
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید ورفت
گر کنیز پادشاهی گر زن بقال کوی
درتغار صبر باید کشک خود سائید ورفت
شاه باشی یا گدا از دست ساقی فلک
باید این تک جرعه ی جام اجل نوشید ورفت
خَرّم آن جای علوی کر کف حرو پشت
وقت رفتن با لبی خندان گلی بوئید ورفت
« شهریارا» ذوق رفتن در وداع آخر است
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید ورفت
*غزل خداحافظی استاد شهریار در تاریخ 1333 مردادماه /از تهران
¤¤¤استاد شهریار * روحش همواره شاد باد¤¤¤
نگاه آدمی در زندگانی تنها وسیله ای ست که میتواند وسعت دنیای خداوند را بر انسان نمایان کند واین نگاه در اصل خویش به دونگاه تبدیل میوشد نگاهی که توسط آن دیدنی های دنیای پیرامون خود را میبینیم ودرمورد ان فکر واندیشه میکنیم و« نگاه دل».نگاه اولیه دیدی است که مادیات واشیا وآنجه وجود وحضور دارد را میبیند ودراین دیدن باعث میگردد که آأمی در تشخیص مسیرهای زندگی خود توانائی آنرا داشته باشد که مراقب اطراف خود بوده ودرعین حال از افتادن به چاه وباتلاق ورفتم بسوی خطری پرهیز کند درعین حال بااین دید میتواند به بررسی دنیای پیرامون خود نشسته وآنگاه با نگاه دوم یعنی دیده ی دل اندیشه های درونی وذهنی خود را به تکامکل ورشد برساند بسیارند آنان که در گذر از خیابانی بسیاری از چیزها را نمیبینند ودرجایگزین آن خیره بر چیزهائی میشوند که علاقمند به آن هستند ودیگر چیزها برای آنان اهمیتی ندارد ونمیخواهندحتی ببینند یا اصلا فرقی برای ایشان نمیکند که درگذر وچرخش چشم آن چیز را هم ببینند درکنار این افراد مردمی زندگی میکنند که صرفنظر به علاقمندی های خود به علاقثمندی های دیگران نیز علاقه نشان میدهند ولااقل آمادگی آنرا دارند که دیگر چیزها را ببینید یاد گرفته بیآزمایند وگاه به آن نیز علاقمند شده گاه همینقدر که ازاین موضوع جدید هم چیزی بدانند خرسندند واما گروه سوم گروهی از مردمان عمیق ومتفکری هستند که دردنیای امروزی آن انسانهائی هستند که نگاه چشم ونگاه دل وروح وذهن آنان هرگز خالی از دیدن نمیشود همه چیز بسیارند چیزهائی که میبینند وحتی بسیار است چیزهائی که آرزومند وخواهان دیدن آن هستند ودیگر وقت آنرا پیدا نمیکنند یا در دسترس آنان نیست بدینگونه است که دنیای سراسر نگاه این افراد پراز تنوع وهیجانتن مختلفی میشود که هریک در شیوه وراه وروش خود دیدنی وشنیدن از آن شنیدنی وحتی اگر نوشته ای از این دیدگاهها از این افراد برجا باشد ویا بعدها از آنان برجا بماند خواندنیست .
_____ « بُرُودّت» _____
باز پنهان به سخن آمده ام
به شب بیداری ,با شب وُجلوه ی مهتابی سرد
مَه ِ اِکیلی سرمایِ شبِ کوچه ..به بازی در نور...
درچراغی که به قندیل زمستانی خود,
خو کرده است
و به سرماو برودت... در دهر... ...نه فقط ,در
شب ِیخ کرده ی سرما زده ای
به زمستانی باز... ,که به دورانی چند!
آنقدر سرد ...که حتی... به تن گرم چراغ
تن فولادی او یخ زده است
وتنِ یخ زده ی « قندیلی»
باز چسبیده به او , تا بگوش دل او
قصه ی ...سردی ِدوران گوید...
ودراین وادی سرمازده
در شب خفته ی انسان به سکوت
تن لرزان , سخنم باشب و با ماه
که ندارد پایان
من ...به تن لرزه ی اندوه ,بسی لرزانم
وبه سرمای جهانی درآن!!!
...وای بر مردم دهر!..
وای بر طفلِ , رها مانده
به گهواره ی بی لالائی
که در آن مادر ِافسرده ی ِبی حوصله ای ..
خیره ومات ,نگه دوخته بر ,
زردی آن دیواری ,
که خطِ نم زده یِ« ناداری »
ونقوشی از« فقر » من
...به تن لرزه ی اندوه
بسی لرزانم
وبه سرمای جهانی درآن!!!
...وای بر مردم دهر!..
وای بر طفلِ , رها مانده
قصه از, رنگ ِترحم بارِ,
« بی کسی »میگوید ...
مادر اما به سکوت
کودک اما به نگاه ...خانه اما خاموش
چه کسی باز بخوان به شبِ کودک دهر
باز لالائی زیبای محبت ها را...
...طپش عشق ومحبت میداد
زندگی قصه ی جاماندن ما , نیست بدهر
درشب سرد زمستانی فصل
ما بدنیای وجود, همگی یخ زده ایم
دل ما یخ زده است ونگاه دل ما
درُبرّوت های مّه پنهان شده در,
بی کسی و تنهائی
__فرزانه شیدا / 1388 _/ اُسلُو - نروژ___
دنیادر نگاه گروه سوم اسنانها ودردیدگاه این افراد تنها آسمان وستاره وزمین وکهکشان واقیانوس نیست دنیای این افراد چیزی فراتر از جسم مادی اشیای حاضر برروی زمین است وحتی ازاینمه چیزها که دردنیا هست کمتر چیزی هست که آنان با گذر از آن مسیر آنرا ندیده بگذرند وبروند در نگاه این افراد آنچه نباید زیاد بر آن وقت تلف کرد دیدن چیزهای عادیست ویا آنچه که دیدن آن چندان تاثیری بر نگاه ودیده وافکار آنان نمیگذارد .اما در چشمان این انسانها تعویض فصول , تغییرات جوّی وزمینی ودریائی , رشد جوانه ای از کنج یک دیوار , گل بسیار کوچک ظریفی در میان بوته های بلند وبسیاری از چیزهای شاید حتی بسیار کوچک دیده میشود که نگاه عادی حتی درکنگاش وجستجوی آن نیست وشاید در تفکر اینکه دیدن این گل تا باین حد کوچکی که گلبرگهایش اندازه ناخن کوچک طفلی هم نمیشود چه دیدنی دارد وحالتصور کنید که آنرا هم دیدیم اما دیدن وندیدنش به چه دردما میخورد؟..اما این دقیقا همین تفاوت دید ونگاهیست که فیلسوف گرانقدر ایران زمین * ارد بزرگ از آن سخن میگوید ودر واژه های ساده اما عمیق به گشودن« راز نگاه» می پردازد واین نگاه دراو دربزرگان عالم در کاشفین ومخترعین, در چشمان نویسندگان وشاعران قرون وتاریخ ونقاشان و تمامی آنانی که بگونه ای با درونگرائی وبا طرحها وشیوه وفرم ها وشکلها در ارتباطند وماهیت هرچیز در نگاه آنان بگونه ای برای کارویا علاقمندی آنان نیاز آنان نیز محسوب میشود نگاهی ساده نیست که وسعت این نگاه فراتر از دانائی وعقل بسیاری از مردمان ساده است که قادر باشند دریابند که چرا اینگونه دیدن تااینحد میتئاند برای یک فرد زندگی ساز وبااهمیت باشد وقتی که بدون داشتن این عمق نگاه نیز میشود زندگی کرد .آری میشود زندگی کرد اما زندگی نیز به هزارگونه برای آدمیان شکل میگیرد وهر کسی با دیدگاه خاص خود زندگی را میبیند وچگونگی گذر زندگی را معنا میکند کسی در اینکه فصول طبیعت چه فرایندی دارد وچه اهمیتی تنها بااین نگاه وفکر نگاه میکند که برای گردش زمین این آمد وشد, فصول نیازی ُمبّرم است تا زندگی به روال عادی بچرخد اما نگاه دنیوی ومعنوی وماورلئی دیدگاهی بزرگتر وعمیق تر وژرف تر وگشترده تری را داراست که داشتن این دید برای هر انسانی یک موهبت الهی نیز به شمار میرود کمااینکه بسیاری ارتباطات گاه حتی غیر منطقی اما واقعی را بین چنین انسانهائی بادیگر چیزها برقرار میکند اینگونه افراد دنیا را بگونه ی عادی نگاه نمیکننددنیای این افراد در شکل ونگاه چیزی فراتر از تصویر عکسیست که نگاه به مغز ما ارسال میکند وعقل وشعور آنرا درک کرده برای ما نمایش میدهد برای مثال وقتی شما درگدر نگاه در مسیر چشمتان با به ریگ سادهای در زیر پای خود برخودر میکند شاید پانیز بروی آن گذاشته ویا بی هیچ توجهی بگذرید چراکه مگر چه چیز دیگری جز یک ریگ ساده است اما یک زمین شناس یا کسی که با تاریخ بشر کار میکند یا در معدن شاغل است وبسیاری دیگر از حرفه ها این ریگ را باین سادگی نمی بیند وحتی گاه نشسته انرا بدست میگیرد ودر جنس سنگ دقیق میشود که ایا دراین تکیه کمی از سنگ « گرانیت یا مرمر یا خاک رس یا شیشه» هم وجود دارد یانه ایا تکهه ای از آثار گذشتگان وتاریخ بشر دران یافت میشود یاخیر به همین گونه است که تاریخ شناسان از دل سنگ وخاک تاریخ را برای ما بیرون کشیده اند غارهای انسانهای اولیه بانوقوش دیواری درون خاک ها استخوانهای دایناسورها /کوزه های باارزش عتیقه/ حتی گنجهای دوران پیش از باستان یا پیش دوران پیش از ظهور مسیح یا کشف دوران رنسانس یا پس از آن وامروزه کمترین نمای شناختن خاک وسنگ بر برجها یا ساختمانهای معمولی هر شهری ودرشکل ساده تر در هر روستائی دیده میشود که بهنسبت خاک وسنگی که دران منطقه یافت میشود ماهیت اصلی خود را نشان میدهد مثلا شما ممکن است ببینید دیوار «کاه گلی» خانه ی روستائی کمی نیز به رنگ سرخ میزند که حضور خاک رس در خاک آن منطقه را نوید میدهد یا جلوی خاک رودخانه ای سفیدک زده است که حضور« نمک» ویا « گچ »را خبر میدهد یا کوزه های دست ساز اهالی محل یا سفیدتر است یا سرخ تر ودر شهررونمای همهی ساختمانها نیز انواع واقسام سنگهائی که در زیبائی جلوه ای خاص دارند در رنگهای وجنس های مرمری, سیاه وسفید ,درسنگهای گرانیت متفاوت درساخت دستی شیشه با بتون توسط انسان واستفاده ی رنگ وطرح هائی در خاکها وسنگهای مخصوص رونما که نیمی از ان از معادن طبیعی خود کشور ونیمی دیگر از واردات کشوریست همه وهمه در نگاه ساده ی یک انسان ساختمان وبنا وکلبه ی قشنگی ست درنگاه آنکه ماهیت ونوع وجنس را مورد اهمیت قرار میدهد گرفته شده از هزاران هزار معدنی ست که در در دل خاک وکوه وحتی دریا توسط انسان دیده شناخته شده ومورد بکار گیری آن برای انواع ساختمان یا مجسمه سازی یا... هزار چیز دیگر در دنیای یافت پدیده های طبیعی پس از دیدن و پیداکردن وشناخت آدمی یا به همان شکل طبیعی مورد استفاده قرار گرفته است یا اگر سنگیست تراشیده وصیقل داده شده است واگر چیزی گرفته شده از خاک وآب چون « نمک» امروزه منو شما درسهولت عمل فقط آنچه اماده است را میبینیم وازآن استفاده میبریم واین تنها بخش کوچکی از اینهمه طبیعت است که درخاک میتوان هزاران چیز دیگر را نیز یافت که شاید بدرد منو شما درشکل اولیه نخورد اما وقتی کاشفی ومحققی آنرا یافت برای استفادهی منو شما به شکلی درامده ومیاورد که مانیز سود آنرا برده باشیم وبسیارند اینگونه چیزها که کسانی میبینند وکسانی حتی به آن فکر هم نمیکنند یا تابحال بفکرشان خطور نکرده است دکه انقدر با ریشه وبن به ساختمانی نگاه کنند که تازه دردل شهر وروستا سربراورده است وهمینقدر که برج زیبائی باشد ودرآن رستورانی وفروشگاهی برای سرگرمی عام وشاید برطرف کردن نیاز مادی مثلا خرید دودست لباس از بوتیک داخل آن یا خوردن غذائی در رستوران آن کافیست واین باز جنبه های مادی نگاه است که جنبه های درونی وماورائی نگاه انقدر وسعت دارد که به درک بسیاری نمیرسد وحتی گاه تعریف آن برای دیگری وبرای آنکه با دنیای این نگاه نا آشناست یا باعث تمسخر وخنده میشود یا بدیده شک به شخص گوینده نگاه کمرده درعقل ودرایت فکری وشعور او شک میکننددر صورتی که شاید اگر باور میکرد وسعی میکرد حقیقت را لاالقل با چشم مشاهده کند وهمراه ان فردباشد شاید براو هم گفته های آن فرد تثبیت میشد من خود ارتباط معنوی عمیقی با پرندگان دارم وفرق نمیکند کجای دنیا باشم پرندگان براحتی به من نزدیک شده وبامن مانوس میشوند وحتی شاید روزها وساعتها نیز درکنار مندر دوسه قدمی من مانده با جیک جیک وصدای خود حتی اگر متوجه ی انان نشوم با نوک زدن به پنجره خانه ام یا صدبار جلو عقب رفتن در مسیر روی دیواره ی بالکن خانه ام مرا متوجه خود میکند دوسه کبوتری نیز دارم که جدیدا از نشستن درباغچه ی جولی بالکنم به رشد فکری رسیده وروی صندلی داخل بالکن من جا خشک میکنند وهمیشه جای مرا وقتی من بایم خالی میکنند ودر صندلی دیگر مینشینند بی اینکه حتی یکبار به یکی از آنها دست زده باشم حس انس آنان را بخودد میبینم ویا درراهی مرا بال زنان وزمانی چندقدمی جلوتر ازمن درجلوی پاهایم کمی بر زمین کمی در بالای سر همراهی کنند وحتی با صدای مخصوص خود با من به گفتن حرفهائی نیز میپردازند وبا عملی مرا از خود آگاه میکنند ومن نیز با زبان عادی وزبان فارسی بسیار آنهارا ناز داده وبرای هریک اسمی گذاشته ام که وقتی می آنید نشسته وتا پایان حرف من ازمن دور نمیشوند ولی اگر همزمان کسی به نزدیک انان بیاید حتی اگر فرزند من باشد پر میکشند وبرشاخه ای دورتر مینشینند.واینکه میگوید مربوط به یکی دوکبوتر نیست که هریک ازاین کارها را پرندگان مختلفی برای من انجام میدهند وریک در زیبائی نقش ونگار از زیباترین پرندگانی محسوب میشوند که معمولا انسانها اگر دستشان برسد آنها را درقفس خواهند انداخت اما من پرنده کوچک ووحشی آزادی داشته ام که ودارم که مدام میاید ومیرود وبا تعویض فصل گاه خود سفر میکنند وسال بعد باز به خانه ی من باز میگردند وبااینکه لانه ای دریک جائی دراحتمالا طراف خانه من دارند , اما روز را بامن سرمیکنند وگاه با سفر کردن های من حتی دلتنگ نیز میشوند وانقدر به شیشه میزنندتا شوهرم برود نانی بریزد وحتی یکهفته ای اگر مرا نبینند دیگر نمی ایند وزمانی که باز میگردم نمیدانم از کجا خبر شده مجدد بامن هستند واین باعث تعجب خانواده ی من شده است که درنبود من انها نیز نیستند باامدن من انها مهمان هرروزه ی ساعتهای بالکن من هستند ومن فکر میکنم موحبت وعشقی که من دردرون به پرندگان عالم دارم از سوی آنان احساس میشود وحتی میدانند من از در قفس دیدن آنان اندوهگین میشوم ومیدانند هرگز قصد گرفتن انها را ندارم انقدر پرنده های ناشناس در بالکن خانه ی من راه بیرون رفتن از میان پنجره را گم کرده اند وسرانجام به یاری من پرواز کرده ورفته اند کهاگر میخواستم تک تک انها رابگیرم برایم مقدور بود وامروز شاید اتاقهایم پر میشد از پرندگان جورواجور وندیده ام که درهمسایگی ما که دوستانی ایرانی نیز هستند اینهمه بااین مسئله مواجه شده باشند که مدام پرندگان را از بالکن خود که درآنگ یر کرده وراه گم کرده اند به بیرون پرواز دهد. این ارتباط عاطفی را منو پرند ه های من, باهم ،درک میکنیم وبی اینکه زبان هم را بدانیم باهم ارتباط زبانی داریم وحتی پیغام هم با شاخه ای بروی صندلی تکه نانی از بالکن بروی میز یا داخل درگاهی پنجره , برایم میگذارند که بدانم امروز که بیرون رفته بودم آنها امده اند ومن نبوده ام.وهمه ی اینه شاید بنظر آنکه میشنود عقلانی نیاید یا مراانسانی مانده در تصورات رویائی وخیالی یا اسیر خرافات تصور کند اما حتی فرزندم معتقد بود که من میبایست این ارتباط را به جائی چون کانالهای پژوهشی وعلمی چون «دیسکاوری »یا تلوزیون شهری خبر بدهم تا بدانند کسی دردنیا پیدا میشودکه پرندگان پشت شیشه ی خانه او نوک به شیشه زده وگاه داخل امده به در میزنند وکلی با زبان خود با من حرف زده حتی به شیوه ی زبانی خود برایم پیام نیز میگذارند . مثلا مرغ دریائی باصدای ناهنجار خود اگر نان نریخته باشم انقدر سرم غر میزند تا هرکاری دارم زمین بگذارم وبرای خلاص شدن از فریادهای طلبکارانه ی او بروم ونانش را بدهم ویکی دوتا هم نیستند وساعت امدن هریکی نیز مشخص است ,دم جنبان های معمولا جفت با صدای زیبای خود بسیار مرا در راهها رفتن همراهی میکنند وتک تک پرندگان آواز خوان رنگارنگم که نمیدانم در زمستان چگونه اینجازنده میمانند ومهمان روزانه ی پشت پنجره ی خانه ی منند.وهربار که قصد سفر دارم با دلتنگی وفکراینکه با ندیدن من انها میروند به سفر میروم وبارها تلفنی سراغشان را ازخانواده میگیرم وآنها نیز این علاقه ی متقابل را بسیار دوست دارند وبرایشان جالب است وحتی در استکله ولنگرگاه قایق وکشتی که نیمکت های بسیاری هست ومردم توریست واهل دریا بر آن مینشینند میان اینهمه نیمکت دور نیمکت من پراز پرندگانی میشود که بسیار مجبور میشوم غذای خودرا دراورده باانان شریک شویم ودلم نمی اید به تنهائی دربادین نگاه آنان ساندویچ خودرا بخورم آنهم وقتی میدانم که آنها گرسنه اند ورسم مردم است که دراینجا همه به پرندگان غذا میدهند وبرایم این نیز نیز پیش آمده که توریستها ازحرف زدن پرندگان بامن عکس وفیلم گرفته اند زمانی که مرغ دریائی درست جلوی نوک کفشم غر میزند وداد وفریاد میکند ومرا نگاه میکند ومن سعی میکنم باو حالی کنم که دیگر نان وچیزی برای ریختن ندارم اما حتی برایشان همانجا خرید هم کرده ام ونان تازه نیز گرفته ام تا که ناامیدشان نکرده باشم وتصور میکنم همانگونه که کودک حتی بدون حرف اطرافیان وحتی مهمانی سریعا در می یابد چه کسی اورا دوست دارد وباو محبت دارد وبه همان او حتی باوجود خجالتی بودن بدون مشکلی نزدیک شده وبروی پای او مینشیند بی انکه هرگز با شخص دیگکری اینکار را کرده باشد پرندگان نیز میدانند من همانقدر که فرزندان خود را دوست میدارم عاشق پرندگان هستم وچون فرزندانم درهمه سن همچنان انان را ناز وقربان صدقه میروم پرندگانم را نیز به قدوقواره شان کاری نداشته نازشان میدهم .اینرا حس کرده تا پایان مینشینند وقصه ی قربان صدقه رفتن های مرا گوش میکنند تازمانی که ساکت شوم وانگاه کمی منتظر مانده پر میکشند دوری زده مجددباز میگردند و مینشیند ومرا نگاه میکنند تاباز نازشان بدهم. وکلی وقت روزانه ی من نیز صرف همینکار میشود که چاق سلامتی هایم را نیز با پرندگانم کرده باشم واین در رابطه با« فرگرد نگاه» از دیدگاه من نگاه معنوی رابط میان منو پرندگان است که درک آن شاید مشکل یاا حتی خنده اور برای من اما تولید شوق وهیجانی وافر میکند که هر لحظه درانتظارز دیدن یک یک آنان در طی روز باشم وچون دیر میکند نگرانن شوم همانگونه که فرزندم چون دیر بیاید هزاربار از پنجره سرک کشیده دورتا دور خانه ام از پنجره ها نگاه میاندازم شاید زودتر ببینم وخیالم راحت شود که امده اینجاست ونزدیک است.درنگاه شما تمام اینها حتی اگر خرافات احمقانه ای باشد اما هرچیزی وقتی درتکراراتفاق بیافتد دیگر حنبه اتفاقی بودن ندارد که کم کمانسان متوجه میشود که این مانند طلوع صبح وآغاز صبح امری عادی در زندگی او شده است ونه تنها برای خود شخص آنقدرها تعجبی ندارد بلکه اگر پیش نیاید بیشتر متعجب ونگران میشود ووقتی این گونه مسائل مداوم و در تکرار اتفاق میافتد که پرندگانی نیز براین جمع افزوده شوند ویار جانی من گردند دیگر این چیزی ست که من آنرا سعادت خود میدانم وبدیده ی خرافی بااینکه مخالف صددرصد خرافاتم به آن نگاه نمیکنم ودرکل هرچه را غیر منطقی باشد نمیپذیرم اما اینگونه مسائل نگاه وتوجه هرشخصی را در هر مقام سنی وفکری واندیشه ای که بوده است بخود, جلب کرده واندیشه را بفکر وامیدارد کمااینکه هرکه مرا میشناسد از حضور این پرندگان در زندگی من نیز بادیدن انها, مطلع است وبرای همه نیز چیزی ست جالب و غیر قابل درک است که حقیقت آنرا خواهی نخواهی مجبور به باور بوده اند چرا که چه باور کنند یا نکنند چیزی ست که به چشم دیده اند وبه تکرار رخ میدهد ورخ دادگه گاهی هم نیست بلکه دیگر امری عادی در باغچه ی بالکن خانه ی من است که حقیقت دارد و من میتوانم با شادی عنوان کنم که میان دوستان بسیار درمیان انسانها دوستانی از جنس پرنده و انواعی از حیوان را نیز دارم که سریعا به من انس والفت میگیرند وحتی چندی پیش درخانه ای دیگر, پرنده کوچک دیگری که بعلت کوچکی هنوز کامل پریدن وپرواز را را یادنگرفته بود و ودرحد مسیر بسیار کوتاهی در حدودی کمتر از ده قدم می پرید واحتمالا در تعلیم پرواز با مادر گم شده , یا از لانه به بیرون افتاده بود وبه خانه ی من میان انهمه خانه رسیده بودو مادرش را گم کرده بمن پناه اورده بود را بااینکه سعی کردم از بالکن خانه او راراهی کنم اما خود او نمیخواست برود و نمیرفت وهمینکه درب داخلی خانه بسوی هال را بازکردم که بداخل بروم جلوتر ازمن پرکشیده از میان پایم بداخل رفت واورا چون خودش میخواست تا پیداکردن مادرش درخانه نگاهداری کردم وزمانی که پس از گذر هفته ای مادراو امده وصدایش میکرد در را باز کردم واورا به بیرون بردم اماباز نمیخواست برود ولی سرانجام به اصرار مادرش بارها با پر کشیدن بسوی مادر وبازگشت به من ونشستن بروی شانه ودست من سرانجام پرکشید ورفت وتا مدتها که درآن خانه بودم نیز بمن سر میکشید.اینگونه عوالم دنیائی نیست که بشود آنرا معنی کرد اما بسیاری ازاینگونه چیزها در دنیا وجود دارد که برای هرکسی اتفاق نمیافتد ومن معتقدم این خودما هستیم که نمونه فردی وشخصیتی ما درهماهنگ کردن خود بادننیا روابط عاطفی وارتباطات معنوی خوبی با دنیای خود برقرار میکنم که هم باعش شادی خاطر است هم بدنیای ادمی معنائی زیباتر ودوست داشتنی تر میدهد تا انسان از ته دل دنیا را ذدوست بدارد ومهر ومحبت عالم پرندگانن را نیز دریابد وباانان در دنیای آسمانی آنان انقدر نزدیک باشد که ترا بی آنکه توان حرف زدنی به زبان آدمی داشته باشداما حس محبت ادمی را درک کنند وانسانی را دوست خود بدانند وتو نیز آنان را چون فرزندی دوست بداری ودراین رابطه بسیارند که البته رابطه بین حیوان وانسان وپرنده وانسان چندان چیز عیر قابل درکی نیست که پرندگان خانگی به صاحب خود انس میگیرند اما پرنده های من پرندگان آزاد خانگی من هستند که برای دوستی ومحبت آنها نیازی به این نمیبینم که ازادی را از آنها سلب کرده وبرای شادی دل خود نوک پر پرواز رهائیشان را بچینم وترجیح میدهم همانگونه ازاد دوستشان داشته باشم واز دوستی ولطف همخانه بودنی در آزادی طرفین با آنان بهره مند شوم وخودخواهی صاحب بودن را ازخود گرفته دوست باشم تا صاحب واما دراینگونه موارد بسیارند دیدنی وخواندنی وشنیدهائ ی که میتوان با دنبال کردن این وقایع, زیبائی وشگفتی های بسیاری را زندگی دید وزندگی را عاشقانه پرستش کرد وازته دل به خلقت خداونمدی عشق ورزید من دینا وطبیعت وزمین وزمان را عاشقانه میستایم وبر هر ذره وتکه ای از ان چنان علاقمندم که تا جائی که درتوانم باشد در حفط زندگی انان کوشیده ام چه پرنده ای بود چه گلی درگلدان خاکی چه جوانه ای حتی به عمر یک بهار در طول بودن و.... نمیدانم ولی به شکلی اینگونه اتفاقا ت در زندگی من سبب شده است که نه تنها از زندگی بیشتر لذت ببرم بلکه جز ار بلایای طبیعتی که قدرتی بران ندارم هیچ ترسی نیز از دینا خود احساس نمیکنم هرگز نکرده ام ولی میدانم که دنیا هرچه هست دشمن جانی ادمی نیست مگر درخطای ونادانی انسانی که از سوی طبیعت براو صدمه ای زده شود ودرعین حال همانقدر که از بودن وزندگی نمیترسم از مرگ نیز واهمه ای دردل احساس نمیکنم چرا که وقتی دردنیا بودن میتوان با اینگونه دیدگاهها اینمه آزاد بود وخش زیست وشادمان بود وباز درپناه خداوند خود را درآرامش روحی ومعنوی دید دنیای اخرت که جسم را رهائی بخشیده وروح را به هر سوئی گکه آرزو دارد روان میسازد وازادی می بخشد چگونه میتواند باعث ترس واندوه باشد ترک دنیا وقتی علاقمندی ها وعشق وکسانی را برای دوست داشتن داریم شاید ازاین جهت سخت باشد که نگران آنانی هستیم که بعد ازما نمیدانیم چه میکنند اما همانگونه که من وشما زندگی را بابود ونبود همه ی آنان که در دنیا هستند وهمه ی آنان که رفتند توانسته ایم خوب یا بد بروی پای خود سر کنیم وبه اتگا بقدرت وتلاش خود وایمان به حضصور ووجود خداوندی که پناه آدمی وحامی ویاور رستگاری ماست از چه باید درهراس باشیم خفتن درخاکی که وقتی جسم را درون آۀن میگذارد هیچ درد وترسی را درک نمیکند دیگر چه ترسی میتواند داشته باشد جسمی که دردنیا درد میکشد بیشتر ازار میبند تا جسمی که تمامی اعصاب واحساسات بدنی او به خواب ابدی رفته باشد ودیگراحساس نکندبر تن چه میگذرد وروح رااما همواره داشته باشد که در بودن وهستی نیز رهبراو بسوی راه زندگی وعشق ومحبت وعاطفه ودنیائی بود که میشد گفت ومیشود گفت هیچ کم نداشته و ندارد
¤¤¤ماه تابان¤¤¤
امشب از هر شب دیگر قلبم
نقش دلتنگی وبی تابی را ,بیشتردر دل من
می گرید
امشب این ساحل دل
موج اندوه شب طوفان را
پرتلاطم بدل وساحل دل باز دهد
ومن اما غمناک
موج در موج فقط میگریم
و بسی دلتنگم
خبری از شب آرامم نیست
و دلم می پرسد
آسمانی که بدل ساحل آرامش بود
از چه رو ابری و تاریک شده ست
ماه تابان شب عشق کجاست
تا دگر باره به تصویر رخش
سینه را نورانی
وبه موجی آرام
بر رخش بوسه زنم
ماه تابان شب عشق کجاست
وه که بی او چقدر دلتنگم 01.10.1385 جمعه
____ فرزانه شیدا /اُسلُو_نروژ_____
مگر من بخواهم آنرا در کمبود احساس کنم وبرخود تلخ کنم .دنیا زیباست بسیار زیبا ودوست داشتنی بسیار باارزش وما می بایست قدر همان شاخه ظریف جوانه زده گلی به اندازه انگشت کوچک خود در ظرافت کامل شاخه وبرگ را تا تنومند ترین درخت تاریخی دنیا وقدیمی ترین کوه وغار ودره وسنگ وهرچه خداوند در زندگی بما بخشیده است با عشق وعلاقه پاس داشته ودوست بداریم وبر هریک سپاس خداوندی را بجا بیاوریم که این نعمات را بی هیچ درخواستی بما بخشید وحتی درخواست نکرد که خود اورا دوست داشته باشیم وانتخاب را به عقل خود ما بخشید که اورا بیاد وباور داشته باشیم یا به فراموش بسپاریم راه نورانی اورا طی کنیم یا بیراهه را برگزینیم بر عظمت وغناّی وجود او ارج بگذاریم یا ازخاطر ببریم که خالق وجود وحضور ماست این ما هستیم که دنیای خالق خودرا جلوه ای زیباترودرخشنده تر میدهیم اگر نگاه دل را به همه آنچه باز کنیم و ازدیدنی ها سیر نشده همواره تشنه باز دیدن وبیشتر دیدن ودرک مسائلی باشیم که برای زندگی ما مفهوم وارزشی را باعث میگردد که به قدرت ونیروی آن انسان خود را نیزدرمقابل طبیعت قادر وتوانا حس میکند وحس نزدیکی وهمدالی ودرک دنیا خود بخش ارزنده ای دردنیای آدمیست که بیسیاری از خصلتهای بدوناشایست انسانی رااز انسان بدور کرده وآدمی دربرابر عظمت دنیا وزیبائی وراستی ودرستی و وصداقت وشفافیت آن سر تعظیم فرد آورده بددیه ی احترام به طبیعت ودنیای خود نگاه میکند وبر زندگی ارجی دوباره میگذارد وهرروز گوئی بیا گشودن چشم دوباره تولد یافته وباز این موهبت ورحمت خداوندی را هدیه میگیرد
¤¤¤ پیر شب ¤¤¤
بیرون از این خلوت....شبی خاموش
چون پیری سال دیده
در سکوت رمز آلود خویش
به تفکر نشسته است
دیده ستارگان از پشت پنجره
در پی دیدگان بیداریست
که همنشین تنهائی او باشد
نفس های ممتد وآرام خفتگان
گوئی بدو آرامش می بخشید
ونجوای شب زنده داران
با زمزمه آرام شب... درهم میپیچید
واو مهربانانه مینگریست
پیر شب در سکوتی رمز آلود
در همدردی با پریشانی های دل بیداران!
میداند او که این گذر آرام لحظه ها
پرماجراست حتی درسکوت
ومیداند در پس این سکوت
رودهای بسیاری جاریست
چه از دیده گان ...چه از سرچشمه هایآرام
که گاه تند وپرشیب
وگاه آرام و بیصدا ,در گذار است
چون زندگی آدمیان !!!
پیر شب ...طپشهای آرام زندگی را دوست میدارد
همچنانکه آدمی را
وبر امید ها وآرزوهای آدمی
مهربان وآرام چشم دوخته است
و میداند پر طپش ترین دل
غمگین ترین دلی است
که زندگی را سر میکند!!!
ایکاش ...آرامش عمیق او
طپشهای دل بیقرار را
در ماجرای روزگار
آرامی می بخشید در سکوت آرام شب
که بسیارند بیقراران شب
در طپشهای مداوم زندگی
در هزار گونه گی ایه ...اندیشه های دل
و پیر شب مینگرد در سکوت ..وسکوت !!!
¤¤¤¤¤سروده ف.شیدا/اُسلُو - نروژ¤¤¤¤¤
...تا آنگاه باز بیشترو بیشتر زندگی کند ,ببیند درک کند بفهمد وباآن ودران جذب شده در دنیا وچرخش روزگار وقانون طبیعت خداوندی وج.دی حل شده ویا ادقام شده باشد وبداند دینائی از آن اوست که بیشتر آنچه را که نیازمند دیدن آن است قادر است ببیند وبه لطف دانسته های خود بیافزاید و.باز فردائی را انتظار بکشد که دیده ی دل ودرون را به تازه هائی آشنائی کند که هنوز براو پنهانند و در شوق وشعف این دانش زندگی کند که در دنیائی سا که از بسیاری از چیزهای درون ان آگاه است و میتواند بر آنچه نمیداند وبایست تا هست تلاش کند که آنرا نیز دریافته از لطف آن بهره مند شود فائق آمده لااقل تلاش بدرک وفهم وادراک آن داشته باشد که حتی اگر درحد اعلای دانش بدین آگاهی نرسید لااقل در حد متوئسط ذهنی تلاش خود را کرده باشد ولی ما درنادانی فکری خویش نه تنها از بسیاری چیزهاست که ازان بی خبریم واز لطف دانش وآگاهی از آن بی بهره بلکه حتی تلاش نمیکنیم آنرا بازیافته, ببینیم ودریابیم وازخود راضی شویم که اگر بودم بودنم بیهوده نبود لااقل سعی کردم به بهترین شکل باشم واگر بهترین نبودم حداقل درحد خوب فعال بوده وزحمت خودرا برای دانائی خویش کشیده ام ,که اگر چنین فکر کنیم, وعمل کنیم دنیاپر میشود ازانسانهائی که خود خداوند زمسن وزمان وروزگارند وباعث خشنودی و شادی ورضایت خداوند.
¤¤¤ماه تابان¤¤¤
امشب از هر شب دیگر قلبم
نقش دلتنگی وبی تابی را ,
بیشتردر دل من ,می گرید
امشب این ساحل دل
موج اندوه شب طوفان را
پرتلاطم بدل وساحل دل باز دهد
ومن اما غمناک
موج در موج فقط میگریم
و بسی دلتنگم
خبری از شب آرامم نیست
و دلم می پرسد
آسمانی که بدل ساحل آرامش بود
از چه رو ابری و تاریک شده ست
ماه تابان شب عشق کجاست
تا دگر باره به تصویر رخش
سینه را نورانی
وبه موجی آرام
بر رخش بوسه زنم
ماه تابان شب عشق کجاست
وه که بی او چقدر دلتنگم 01.10.1385 جمعه
____ فرزانه شیدا /اُسلُو_نروژ_____
* نگاه درون و برون ما ، از خویشتن خویش آغاز و بدان خواهد انجامید . ارد بزرگ
* درون ما با تمام جزئیات ، از نگاه تیزبین اهل خرد پنهان نیست . ارد بزرگ
* نگاه زمینیان ، تهی است از انوار آسمانیان . ارد بزرگ
* نگاه آدمهای کوچک ، چه زود پر می شود و لبریز .ارد بزرگ
نگاه خردمندان به ریشه ها می رسدودیگران گرفتار نمای بیرونی آن می شوند .اردبزرگ **
¤¤¤ پایان فرگرد نگاه ¤¤¤
¤¤¤ به قلم فرزانه شیدا¤¤¤
برگرفته از :
نظرات