۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

حاجت

ای خدا درد دلم را با که گویم

بار دیگر بسته شد درها برویم

بازهم سر کوفتن بر درب بسته

بازهم راهی به پشت در نجویم

بازهم زاری و گریه از ته دل

برهمان ویرانه های آروزیم!

بازهم با اشک تلخ دیدگانم

چهره ی غمدیده را باید بشویم

بازهم باید به صحرای جدائی

یکّه وتنها ، ره دنیا بپویم

تیره گی های دلـــم ‌، پایان ندارد

در پی نوری خدایا ، بی سبب در جستجویم

رنگ شادی را ندیدم ، جز غمی بر دل ندارم

غم فقط چون یار جانی میدود هر دم بسویم

ای خدا با سوز گریه ، پشت درگاهت نشینم

تا که حاجت را نگیرم ، دست ازاین درگه نشویم

دست ازاین درگه نشویم!!!

1362 سروده ی فــرزانه شیــدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان