شیشه ی دل

امروز به با غ نظر می کنم ولی

درگوشه های دلم، خار غم بسی است

هرروز بر سر این شیشه ای دلم

پیوسته سنگ جفا ،دست هرکسی ست

گویا بنام زندگی اندر مسیر عمر

تا هست وهست ساز خموشی بوّد روا

درگوشه ای که دلم نغمه می زند

بازهم منم به خموشی چه بیصدا


شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

سروده فرزانه شیدا

نظرات

  1. خيلي زيبا مي نويسيد براي شما آرزوي موفقيت دارم

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان


پست‌های پرطرفدار