* غريبانه

فرزانه شیدا


غريبانه
او غريبانه جستجو ميکرد...در غروبي" دوباره بودن را
از شب و باد پرس وجو ميکرد
لحظهء سبز پرگشودن ر...
بعد او هر کرانهء پرواز...
سينه ی بيقرار او مي سوخت
باد آشفتگي به غوغا بود...مرغ دل را به هر طرف ...ميکوفت
ديدهء بي شکيب او تا صبح....درد خود را به شب بيان ميکرد
چونکه از يار خود سخن ميگفت
خاطره" در دلش فغان ميکرد
بر لبش هر ترانه شد جاري... جويباري ز اشک ميگرديد
از بيابان ,غم, گذر ميکرد
در پي ميوهء بهار "اميد
آنکه اينگونه بي نشان مي گشت
اين "من" عاشق "رسيدن" بود
قلب خود را به آرزو مي سوخت
در اميد" دوباره ديدن" بود
آه مي شد دوباره شادي کرد؟! نه به باغ خيال و در پندار
سر رسد عاقبت زمان فراغ؟
در گلستان پر گل ديدار؟!

طافتم نيست "منتطر بودن"...
روح پرواز من سفر خواهد
رو بسوي يگانه دلدارم ....
اي خدا از تو بال وپر خواهد
1363
فرزانه شیدا

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار