طلای محبت

یکی در بروی دلم باز شد

دری آسمانی بسوی خدا

از آن لحظه دیدم دلم شاد شد

ز آسایشی غرق لطف و صفا

جهان در نگاهم بسی کوچک است

چو دیدم بدل پرتو و نور عشق

محبت به قلبم قرین گشت و باز

شدم همدم شاد و مهجور عشق

نمیترسم از مرگ و مردن چو باز

بهشتی مرا سوی خود می برد

خدایم مرا داده این آسمان

که زآن هر دلی ملک خود می خرد

به آن آسمان جای هر دل جداست

هر آن دل که لبریز عشق خداست

کسی جای کس را نخواهد گرفت

دل پاک وعاشق چو روحی رهاست

تو اعمال خود بین و بر خود نگر

به عشق خدا بوده ای پایدار؟!

توانی بگوئی که آزاده ام؟

به قلبی رها یا دلی رستگار ؟!

بکوش و چنین باش و پاکی گزین!!!

که هر دل به چشم خدا زندگی ست

خدا بنده خود شناسد به نیک

و داند که او لایق بنده گیست

دعایم فقط سوی او یک دعاست

خدایا ره خود نشانم بده

زعشقت دل خسته سیراب کن

تو صیقل بر این روح و جانم بده

بده یاریم تا که در راه تو

ره رستگاری ره دل شود

بپای تو جان را فدا میکنم

که عشق تو در سینه کامل شود

بهشتم توئی آسمانم توئی

زمین و زمان با تو معنا دهد

دل خالی ازتو دلی تیره ایست

که دل بر همه سود دنیا دهد

من اما ز این بیکران دشت تو

نکردم طلب ذره ای سیم و زر

مرا آن طلای محبت توئی

دلم را درخشان ز دنیا ببر

مرا عشق تو ثروت عالمی ست

چو دل برگزینی منم بی نیاز

مرا آسمانی جهانم بده

مرا بنده ای خوب و لایق بساز

جمعه 1 دي1385

فرزانه شیدا

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار