شکفتن

شکفتن
رفتی... آنگاه که گوی طلائی خورشید
در دستهای خاکستری آسمان
رنگ پریده ومغموم
از لابلای ابرهای تیره ء پائیزی
نور می پاشید
رفتی...آن لحظه که
سایه ات نیز بدنبال تو
مرا در شهر جدائی
تنها بجا می گذاشت
... بی هیچ بازگشتی!!!
من اما در پشت پنجره تنهائیم
رفتن ترا غمناک نگریستم
میدانستم...میدانستم
که خورشید
در حلقه دیدگان تو طلوع می کند
وباغ سبز عشق در دستان تو
می روید!!!
و بی تو...خزانی بیش نخواهد بود
تمامی فصل زندگانیم !!!
میدانستم ...آری....که بعد تو
خورشید به غروب
خواهد پیوست
وآسمان اندیشه ام را
هرگز طلوعی نخواهد بود...
بی خاطر تو!!!
همچناان که باغ سبز عشقم
به خزان خواهد نشست
در فصل جدائی ها!!!
میدانم پس ازتو
ابرهای سنگین غم
در سینه ء آسمان دلم
باریدن آغاز خواهد نمود
اما تو در فصل روئیدن باغ
بازآمدی!!!
آمدنت را پرستوها...جشن گرفتند
گل سرخ خاطره ام
در باغچه ء دل ...
به استقبال توروئید!!!
آمدی چون بهار
که هستی بخش
پژمرده گی های رنگ رفته
وسبزی دهنده
رنگهای خاکستری وتیره
بود.
تو بهار دلم بودی
بهار شکفتن ...در دوباره گی عشق
ومن این را نمیدانستم
تا پس از غروب رفتن تو
که بی طلوع مانده بود!!
بازگشت تو... بباغ عشقم
به سرزمین بهاری دلم
مبارکباد
میدانی ...
نام تو هیچ نمی توانست باشد
جزعــشـق... عــشـق ... عــشـق
ای همیشه خواستنی!!!
۱۷ فروردین ۱۳۶۸
سروده ء فـرزانه شــیدا

نظرات

جملات کوتاه مشاهیر جهان

پست‌های پرطرفدار