شمع دل
گرچه میسوزم چو شمعی درمیان عشق تو
گر که سوزان ،آب داغی گشته دل، سوزان تو
لیکن از این آتش و این آب کردن های دل
همچنان یک عاشقم ، آن عاشق حیرا ن تو
روزو شب طی میشود ، این دیدگان مانده براه!
روزگارم در دم دلواپسی ... تار و سیاه
آسمانء سینه بارانی ... ولی آتش بدل
میکشم خود را د راین دنیا ، ولی زار و تباه
گرکه هردم شعله ای دیگر زنم بر شمع دل
گر به نزد هر کسی ازاشک دل گشتم خجل
من ندیدم بعد تو .... شادی دنیا را دمّی
باز هم وامانده پایم ... در میان لای و گِل
بازهم درمانده ماندم ، بی توبا خود چُون کنم؟!
با چه تدبیری ز دل ..عشق ترا بیرون کنم
لیکن این دل، در دل آتش، مرا پرهیز داد
گفته میمرد اگر ، اندوه ء او افزون کنم!!!
زین سبب پا میکشم افسرده دل در روزگار
میشوم درعشق تو...عاشق دلی مجنون و خوار
بازهم دل ازتو میگوید ، به تو دلبسته است!!!
وای ازاین شیدا دلم ، زین سرنوشت نابکار!!!
سروده ء فرزانه شــیدا
یکشنبه 23 دی ماه سال 1386
گر که سوزان ،آب داغی گشته دل، سوزان تو
لیکن از این آتش و این آب کردن های دل
همچنان یک عاشقم ، آن عاشق حیرا ن تو
روزو شب طی میشود ، این دیدگان مانده براه!
روزگارم در دم دلواپسی ... تار و سیاه
آسمانء سینه بارانی ... ولی آتش بدل
میکشم خود را د راین دنیا ، ولی زار و تباه
گرکه هردم شعله ای دیگر زنم بر شمع دل
گر به نزد هر کسی ازاشک دل گشتم خجل
من ندیدم بعد تو .... شادی دنیا را دمّی
باز هم وامانده پایم ... در میان لای و گِل
بازهم درمانده ماندم ، بی توبا خود چُون کنم؟!
با چه تدبیری ز دل ..عشق ترا بیرون کنم
لیکن این دل، در دل آتش، مرا پرهیز داد
گفته میمرد اگر ، اندوه ء او افزون کنم!!!
زین سبب پا میکشم افسرده دل در روزگار
میشوم درعشق تو...عاشق دلی مجنون و خوار
بازهم دل ازتو میگوید ، به تو دلبسته است!!!
وای ازاین شیدا دلم ، زین سرنوشت نابکار!!!
سروده ء فرزانه شــیدا
یکشنبه 23 دی ماه سال 1386
نظرات