۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

مجنون.....گل

مجنون
-------------
از آن اول نفس دیوانه بودم
وتا اخر نفس دیوانه هستم

ندارم شرمی از دیوانگیها
چو بین عالمی دیوانه رستم!

زمانی عاقل وفرزانه بودم
ولی در عاقلی خود را شکستم

کنون دیگر شدم رنگ جماعت
به مجنونی به هر محفل نشستم!

1362 فرزانه شیدا




گل

چو گل چون چهره شد باز وگشوده
هماندم زندگی رنگم ربوده
فسُردم در شکوفائی اول
چو با من بلبلی عاشق نبوده!!!
۱۳۶۳/۵/۶ شنبه ف.شیدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان