فغان
فغان
_________
میان گلشن وگلزارو در صحرا
دلم آهسته چنگی میزند بر دامن رویا
مرا روح لطیف زندگی بیدار میسازد
مرا موج محبت میبرد تا ساحل دریا
دلم آهسته باخود سردهد نجوای گرمی را
دلم خوش بایدو باید ببینم من
همه شادی دنیا را همین فردا
نگو بامن خیال خوش مکن باخود
که گر دل را هوس باشد نماند لحظه ای برجا
و خود سردی وگرمی جهانی را
به آتش میکشد با شعله ای سوزان ز سرتا پا
مکن بامن تو بازی ای جهان تا ابد مغرور
اگر من ساکتم از شدت شرمم چنین بودم
ولیکن سردهم آخر به روزی من فغانم را
يکشنبه 14 آبان1385
فرزانه شیدا Farzaneh Sheida
_________
میان گلشن وگلزارو در صحرا
دلم آهسته چنگی میزند بر دامن رویا
مرا روح لطیف زندگی بیدار میسازد
مرا موج محبت میبرد تا ساحل دریا
دلم آهسته باخود سردهد نجوای گرمی را
دلم خوش بایدو باید ببینم من
همه شادی دنیا را همین فردا
نگو بامن خیال خوش مکن باخود
که گر دل را هوس باشد نماند لحظه ای برجا
و خود سردی وگرمی جهانی را
به آتش میکشد با شعله ای سوزان ز سرتا پا
مکن بامن تو بازی ای جهان تا ابد مغرور
اگر من ساکتم از شدت شرمم چنین بودم
ولیکن سردهم آخر به روزی من فغانم را
يکشنبه 14 آبان1385
فرزانه شیدا Farzaneh Sheida
نظرات