۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

شبانه های غم

شبانه های غم
-----------------
اینک که فسرده دل و بی پناه مانده ام
گوئی که قلبء خود ا ز خویش رانده ام
هرشب که تا سحر بی رخ ء یار میگذشت
من بی ترانه نماندم... واز عشق خوانده ام
باری دراین قفس همه شب ناله ها بسی است
هرشب به دامن سحر... دل را کشانده ام
آخر چه سود اینهمه شبها بدون ماه
این قلب ء خسته را زمردن رها نده ام؟!
در بیکرانه ء رنجی ..... شبی گذشت
باری هنوز؛ به عشق وبه رویا ی تو زنده ام!!
فـرزانه شـیدا
جمعه ۷ دیماه ۱۳۸۶

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پژواک اندیشه در فراسوی مرزها

  تاریخ بشر، داستان مبارزه بی‌پایان برای آزادی، عدالت و معناست. در این مسیر، گاهی یک اندیشه، یک فلسفه، می‌تواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی ر...

بازتاب فلسفه اُرُدیسم در سراسر جهان